PEZHVAKEIRAN.COM پروژه باورشکنی
 

پروژه باورشکنی
علی ناظر

گفته می شود که جان مک کین، نامزد شکست خورده مقام ریاست جمهوری آمریکا، وقتی که اسیر ویت کنگ ها شده بود، مورد آزار و شکنجه قرار گرفت تا به آن حد که در مقطعی، دیگر نتوانست "بکشد" و اجبارا به خواست زندانبانان خود تن داد. مک کین در بازگویی این بخش از زندگی خود، به ناتوانی خود در آن لحظه اعتراف می کند، ولی آن "بریدن" را بعنوان نقطه عطفی که باعث شد تا در طول مدت اسارت بیشتر مقاومت کند، ارزیابی می کند.
من زندانی خمینی نبوده ام. اشتباه گفتم. ما همه زندانی خمینی بوده و هستیم. منظورم این است که در بند و زندانهای خمینی نبوده ام، و به این علت از حد و درجه شکنجه، و درنده خویی شکنجه گران – از لاجوردی و حاج داوود گرفته تا برسد به شلاق زنهای ماسک پوش، عملا تجربه ای ندارم. آنچه که "دانسته" من از جنایات رژیم است، آن است که خوانده و شنیده ام. منبع و مأخذ من خاطرات از بند رستگان سیاسی، و یا مجاهدین و دیگر نیروهای سیاسی است که از داخل کشور گزارش کرده اند. به گفته ها و گزارشهای آنها باور داشته ام چرا که به مبارزه آنها باور داشته ام. به گزارشهای آنها باور داشته ام، چرا که ماهیت خمینی و جمهوری اسلامی، و دستورات اسلامی را بخوبی می شناسم. جنس آخوند را می شناسم؛ و بر مبنای این شناخت است که باور دارم این نظام و بانی آن خمینی جنایتکارند. این باور خدشه بردار نیست.

چندی است که یکی از بند رستگان که ده سال از عمر خود را در زندانهای جمهوری اسلامی گذرانده، و بنا به گفته اش، شاهد قتل عام سال 1367 هم بوده، در یک سری یاداشتهای پراکنده و در کتاب، خاطرات خود از آن دوران را گزارش کرده است. ایرج مصداقی، که مدتها بعنوان زندانی سیاسی سابق ، در پیشبرد اهداف و برنامه های حقوق بشری با مجاهدین، در نهادهای بین المللی حقوق بشر فعالیت می کرده (و گویی دیگر با مجاهدین نیست)، بر این باور است که برخی (و گاها گفته می شود بسیاری) از گزارش های مجاهدین، و حتی برخی از گزارشهای زندانیان سیاسی پیشین دقیق نبوده، و این عدم دقت در بیان آنچه که بر او و یاران و همبندانش گذشته، باید تصحیح شود. وی معتقد است که برخی از این گزارش ها "جعلی" بوده، و نتیجتا یاد و خاطره و "حق" تعداد کثیری از آنها که به قتل رسیده اند را بخوبی ترسیم نمی کنند.


خوانندگان این سطور در صورت علاقه می توانند نظرات ایرج مصداقی را در سایت خصوصی اش پی گیری کنند.


آنچه که مرا به نوشتن این سطور واداشت مطلبی بود که در سایت ایران دیدبان در همین باره آمده است. ایران دیدبان می نویسد: " ایرج مصداقی نویسنده‌ی كتاب « نه زیستن ، نه مرگ » ، نقدی به خاطرات "غلامرضا جلال" و روایت‌های غیرواقعی او از زندان نگاشته که به‌گفته‌ی خود او هدف‌ش "پاک نگه داشتن تاریخ زندان از روایت‌های ساختگی و غیرواقعی" بوده است." ایران دیدبان ادامه می دهد که: " در مورد غلامرضا جلال، ایرج مصداقی تعبیر جالبی به‌كار برده و می‌نویسد: « بهمن و اسفند ۸۴ دوران طلایی غلامرضا جلال است. او روی بورس است، چانه اش گرم شده هر روز سناریوی جدیدی خلق می‌کند و نشریه مجاهد هم بی‌دریغ چاپ می‌کند. »". در اینجا نمی خواهم به این واقعیت به پردازم که ایران دیدبان عمدا محتوای کتاب چهار جلدی مصداقی که در سطر سطر آن جنایات رژیم را افشا می کند، نادیده گرفته است. پاسخ به ایران دیدبان را به خود مصداقی می سپارم.


همانطور که نوشته ام، من شاهد عینی این جنایات نبوده ام (چه آنهایی را که ایرج مصداقی در کتابش شرح داده، که هر یک بر ددمنشی این نظام تأکید دارد، و یا آنهایی را که دیگر زندانیان سیاسی - وابسته به مجاهدین و یا نیروهای چپ گزارش کرده اند). اما هر چه بیشتر دو گونه گویی می بینم بیشتر باور می کنم که نمی دانم کدام گزارش صحیح است و کدام نیست (پروژه باورشکنی رژیم را مد نظر داشته باشیم). از آنجایی که این دوگونه گویی ها ادامه پیدا کرده است، متاسفانه این تنها من نیستم که از "واقعیت" آنطور که بوده و است ("گویی") بی خبر است؛ و از آنجایی که قتل و کشتار و شکنجه و نقض حقوق بشر امری است تخصصی، میلیون ها ایرانی دیگر هم که مثل من در زندان نبوده اند، و میلیاردها شهروند در جهان که از جنایات رژیم جمهوری اسلامی در ایران، با خبر شده اند، هم به مانند من گویی با "واقعیت" به درستی آشنا نشده اند.
می دانیم که این رژیم رفتنی است. دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. جمهوری اسلامی و حکومت اسلامی رفتنی است – باید برود، چرا که قانونمندی طبیعت چنین حکم می کند. اما بعد از رفتن و سرنگونی، ایران و ایرانی می ماند و تاریخی که نوشته شده و یا نوشته خواهد شد.


خیلی از ما، و بخصوص بسیاری از قربانیان این نظام جهنمی اسلامی، می خواهند که عاملان و آمران سه دهه جنایت به "دادگاهی خلقی" که به حقوق بشر هم احترام گذاشته و دستور از بالا نخواهد گرفت، فراخوانده شده و به کلیه اتهامات پاسخگو بشوند. اما می دانیم که دادگاه خلق (و یا دادگاه بین المللی) حکم خود را بر مبنای سند و مدرک و نقل قول شاهدان زنده تنظیم می کند. متاسفانه آنطور که من می بینم (بی آنکه از علم حقوق قضایی شناخت داشته باشم) چنین دادگاهی در آینده مشکل اساسی خواهد داشت. بسیاری از عاملان و آمران در آن روز موعود از دوگونه گویی های امروز "شاهدان جنایات" سوء استفاده کرده و برای خود راه و چاره برای برون رفت از "عدالت" خواهند یافت.


ایرج مصداقی نوشتار و گزارشهای بسیاری را به نقد کشیده، و بر درستی گزارش ها و داده های خود اصرار می ورزد. وی خیلی از گزارش های زندانیان سیاسی رها شده را هم مطابق با واقعیت نمی داند. آمار داده شده در باره تعداد اعدام شده گان را نجومی می داند. بطور مثال، مجاهدین می گویند 30000 نفر در قتل عام 1367 به قتل رسیده اند، ولی او می گوید تعداد کشته شده گان بسیار کمتر از آن است (حدودا 4000 نفر – وی این عدد را علنا اعلام نکرده است اما از واقعیت دور نیست).


در اینجا دو گزینه قابل تأمل است.
1- ایرج مصداقی درست می گوید. در اینصورت باید پرسید که چرا مجاهدین خود را ملزم به بزرگ گویی می دانند؟ مگر درجه اهمیت قتل عام با "تعداد"، کم و زیاد می شود؟ آیا اگر رژیم بجای قتل 30000 انسان آزادیخواه 4000 نفر در تابستان67 به قتل رسانده باشد، نباید سرنگونش کرد؟ آیا آمران این جنایت و دیگر جنایت هایی، همچون قتل های سیاسی-زنجیره ای، نبایستی محاکمه شوند؟ آیا رژیم بخاطر قتل در کردستان و ترکمن صحرا نباید مجاکمه شود؟ اگر محاکمه آمران و عاملان شکنجه و قتل یک بایست است و برای تک تک این موارد سند و مدرک محکمه پسند موجود است، مدعی العموم چه اصراری به بزرگ گویی دارد؟ البته می توان ساده گویی کرد و گفت که مجاهدین کارشان "سیاسی" است. یعنی هدف و برنامه شان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی است، و در این راستا، مثل هر نیروی سیاسی دیگر اگر لازم باشد، گاها به بزرگنمایی "واقعیات" می پردازند.


2- از سوی دیگر، آیا ایرج مصداقی نمی تواند بعنوان یک "شاهد زنده"، و خواهان "پاک نگه داشتن تاریخ زندان از روایت‌های ساختگی و غیرواقعی" در داده هایش اشتباه کرده باشد؟ مضافا اینکه مجاهدین به عنوان یک سازمان سیاسی و دست در آتش، از منابع بیشتری، و از "شاهدان زنده" بیشتری بهره جسته، و آمار و ارقام و گزارش هایشان (به لحاظ علمی) از داده های "یک نفر" (صادق) می تواند به واقعیت نزدیک تر باشد. اما مشاهده می کنیم که هردو بر تک تک داده های خود اصرار ورزیده و به هیچ کدام شک نمی کنند.


هر چه که باشد و به هر دلیلی که باشد، واقعیت تغییر نمی کند. واقعیت این است که من و میلیونها ایرانی و میلیاردها شهروند در سطح جهان "گویی" تصویر درست و صحیحی از جنایات رژیم نداریم. شاید برای میلیاردها شهروند جهان آنقدر ها مهم نباشد که در 1367 و در 30 سال اخیر بر سر مردم ایران چه آمده است، اما برای مردم ایران، و من (یک فرد مستقل سرنگونی طلب) مهم است که داده های خود را بر مبنای واقعیت تنظیم کنیم.


خلاصه کنم:



  • باید روشن شود که کدام گزارش از جنایات رژیم صحیح و دقیق است؛
  • دوگونه گویی به نفع رژیم است؛
  • از دور تسلسل پرهیز کنیم؛
  • عنصر حقیقت گویی در فرهنگ مبارزاتی را پررنگ کنیم؛
  • حساسیت مردم نسبت به "دانستن" را تقویت کنیم؛
  • استفاده ابزاری از تاریخ نگاری به لوث کردن واقعیت و جنایت ختم می شود؛

  • بی شک دو گونه گویی ها و گزارشهایی که "دقیق" نباشند، در مرور زمان، مخاطب را در برابر انتخاب یکی از سه گزینه زیر قرار می دهد:
    1-      گزارشگران و شاهدان زنده ناصحیح گزارش می دهند و مدلل نقد نمی کنند؛
    2-      نهادهای سیاسی دقیق گزارش نداده، دستاورد سیاسی را به واقعیت نگاری الویت می دهند؛
    3-      در این جو دروغ پردازی و سناریو نویسی های کاذب، باید به همه شک کرده و هیچ کس و هیچ گزارشی را باور نداشت؛

 با توجه به آنچه که در بالا آمد و این واقعیت که واواک جمهوری اسلامی دست اندر کار سند سازی است (مثلا، اخیرا کتابی با عنوان  "چریکهای فدایی خلق از نخستین کنش ها تا بهمن 1357" را منتشر کرده است)، تا بتواند "پروژه باورشکنی و شک به همه چیز" را به پیش ببرد؛ بهترین راهکار برای دوری جستن از دوگونه گویی، تشکیل گروهی فراسازمانی است(مثلا مرکز اسناد و مدارک جنایات رژیم اسلامی) که صحت کلیه اسناد و مدارک و گزارشها را مورد بررسی و تدقیق قرار داده، و سالیانه گزارش خود را به مردم تقدیم کند. شاید بهتر باشد که در کنار تعدادی حقوقدان و زندانی سیاسی سابق که وابستگی تشکیلاتی ندارند، از هر نهاد سیاسی سرنگونی طلب هم یک نماینده (زندانی سیاسی سابق) در این "مرکز" عضویت داشته باشد. در صورت موفقیت چنین نهاد فراسازمانی و مستقلی (با تأکید بر این دو ویژگی)، هر مدرک و سند و گزارشی که مهر تأیید این نهاد را نداشته باشد (در لیست اسناد این "مرکز" نیامده باشد)، قابل ارجاع و حتی نقد نیست. به همین روند، انتقادات درست و یا نادرستی که صحت گزارش یا خاطره ای را مورد سوال قرار می دهد و باعث خشنودی جمهوری اسلامی هم می شوند به آن نهاد ارسال شده تا به گونه ای "حقوقی"، "علمی" و "بیطرفانه" مورد بررسی "کارشناسانه" قرار گیرند. اگر چنین نهادی با این دو ویژگی هماکنون وجود دارد، باید به آن پر و بال داد.
به امید آنروز. 

علی ناظر – 20 آبان 1387


chaporast@ymail.com


منبع:وبلاگ چپ و راست


علی ناظر

فهرست مطالب علی ناظر در سایت پژواک ایران 

*نتونستن بخرنش  [2013 May] 
*شرط سنی  [2013 May] 
*«اسلام» آباد  [2013 May] 
*یک «توضیح»، و دو کلام حرف اضافی  [2013 May] 
*بزرگی از سر گیرید  [2013 May] 
*روز جهانی آزادی مطبوعات  [2013 May] 
*یعنی یک مرد پیدا نمیشه؟  [2013 Apr] 
*صفحاتی از زهر و پاد زهر - اسلام سیاسی (4)  [2013 Apr] 
*صفحاتی از زهر و پادزهر – اسلام سیاسی (1)  [2013 Feb] 
*اشتباه محاسبه - «ساده سازی، شبیه سازی»  [2012 Dec] 
*اشتباه محاسبه – تبیین، شکل و محتوا  [2012 Dec] 
*والسلام؟  [2011 Oct] 
*ناجی  [2011 Oct] 
*عجیب» و «غریب»  [2011 Oct] 
*بسوی «تعیین تکلیف نهایی»  [2011 Sep] 
*نگرانم  [2011 Sep] 
*ارزیابی ناقص از سی سال مبارزه  [2011 Sep] 
*سلام گرگ بی طمع نیست  [2011 Sep] 
*«علی ناظر، مرز سرخ تو کجاست و چیست؟»  [2011 Sep] 
*چند خبر و چند نکته  [2011 Sep] 
*جدا کردن «سر» از «بدنه»  [2011 Aug] 
*مدل چهارم  [2011 Aug] 
*سخنی با اساتید و صاحبان کرسی  [2011 Aug] 
* «تروریستها» - بخش چهارم  [2011 Aug] 
*«تروریستها» - بخش سوم  [2011 Jul] 
*«تروریستها» - بخش دوم  [2011 Jul] 
*«تروریست»ها (بخش اول)  [2011 Jul] 
*زنده باد آزادی، زنده باد دموکراسی  [2011 Jul] 
* آقای رئیس جمهور اوباما  [2011 Jul] 
*مرز سرخ  [2011 Jul] 
*نیم درصدی، خس و خاشاک، زردک و خرس ها  [2011 Jun] 
*گردهمایی 18 ژوئن  [2011 Jun] 
*فصلی تازه  [2011 May] 
*آن صدای بی صدا  [2011 May] 
*پوزه بند  [2011 May] 
*سینه زنهای گورکَن   [2011 May] 
*نگاهی به پیام دکتر کریم قصیم  [2011 May] 
*رفیق دزد و شریک قافله  [2011 Mar] 
*از این «من» عُق ام می گیرد  [2011 Jan] 
*داستان زندگی برای همهء پدرها یکسان نیست  [2010 Sep] 
*«جبهه (وسیع) مردم» و چند ماده  [2010 Feb] 
*جبهه وسیع (بخش دوم)  «جبهه مردم» یا «جبهه همبستگی ملی»؟ [2010 Feb] 
*جبهه وسیع (بخش اول) همبستگی آری ولی....  [2010 Feb] 
*باز 19 بهمن شد  [2010 Feb] 
*یک پیام، یک التزام، یک بایست  [2010 Jan] 
*پیام مسعود رجوی و تعیین تکلیف و فرجام نهایی  [2009 Nov] 
*دایه دایه   [2009 May] 
*تف و اپوزيسيون   [2009 Apr] 
*ما این طرف، رژیم آنطرف  [2009 Apr] 
*اصولی کیست؟ - بخش چهارم  [2009 Mar] 
*اصولی کیست؟ (بخش سوم)  [2009 Feb] 
*اصولی کیست؟ - بخش دوم  [2009 Jan] 
*اصولی کیست؟ (بخش‌نخست)  [2009 Jan] 
*راه حل انحرافی  [2009 Jan] 
*«مي انديشم، پس هستم»  [2008 Dec] 
*پروژه باورشکنی  [2008 Nov] 
*از دست این رهبران معصوم  [2008 Nov]