من تنها نیستم
به هر چه مینگرم
مرا با نیروی عجیبی
می کشاند به سوی خود
و فریاد بر میآورد که تو تنها نیستی
همهٔ ی دنیا از آن تو است
به وقت تنهاییام
تنهاییام ، یار من است
در کنار من ، افکارم پرسه میزنند
تا مبادا دلگیر شوم، از سکوت
من دنیا را دارم
زندگی و درد هایش
دوست داشتن دوستی ها
قند شکنیها ، تلخیها و ملامتها
من نفسهایم را دارم
نفسهایم هر دم
هوای تازه را میرسانند، به جادهٔ وجودم
وقتی که پرسه میزنم در خلوت خود
قدمهایم پیشاپیش
می آیند به پیشوازم
سنگفرش خیابان ، در انتظار قدمهایم
درختها ، با شاخ و برگ هاشان
سر خمّ میکنند ، در برابرم
شاخههای سبز
به گرمی میفشارند دستهایم را
گیاهان خشک، در انتظارم
تا دست طراوتی کشم، بر چهره هاشان
گًلهای همچنان زنده و پایدار
سری تکان میدهند
و خبر میدهند از هستی
برگهای سپید خوشبختی
با سکوت سیاه شب
نمایشنامهٔ ی زیبائی از زندگی را
می نویسند, از برای من
باد میوزد ، با همهٔ ی قدرتش
تا هر چه میخواهم ، به سویم بفرستد
و گرد و خاک را ، گرداگرد من بچرخاند
تا غرق بوسه کنند ، مرا
سنگریزهها ، به سویم سرازیر
تا زیر گامهایم ، بگسترانم بستری گرم
بر سختی راهشان
پراکندههای کیسههای زباله
سرگردان در کوچهها
گویی که در انتظارم باشند
حرف میزنند با من
تا خبر کنند مرا ، از سرنوشت بی فردایشان
بی پناهان ، چمباتمه زده در گودیها
به صورتم مینگرند و مرا میبرند ، با خود
به دیدن سیاهی هاشان
چرخ ماشینها
به چرخش در میآیند ، در اطرافم
تا زیباترین رقصها را، اجرا کنند
همراه با موسیقی پر طنین قدمهایم
چراغهای خیابان ، مراقبند
تا با نور خود
گرم کنند ، راه عبور سرد مرا
من تنها نیستم
ابرها گویند :::: گر بخواهی ::::بباریم بر سرت
مهتاب گوید :::: گر بخواهی ::::بتابم بر سرت
هیاهو گوید :::: گر بخواهی :::: بخوابم بهرت
سکوت گوید :::: گر بخواهی :::: بخوانم بهرت
دریا گوید :::: گر بخواهی :::: بخروشم بهرت
چشمه گوید :::: گر بخواهی :::: بجوشم برایت
چمن گوید :::: گر بخواهی :::: برویم برایت
وای چه بگویم از اینهمه لطف
از اینهمه مهربانیهای گرم
لحظهها ، نرم نرمان
قدم میزنند در کنارم
و پچ پچ گنگ زمان ، در سکوت نیمه شبان
من تنها نیستم
طبیعت را دارم
نقش سایههای هستی را
نقش سایههای خورشید را
امید رهایی
و ریزش یأس را
ایمان من، با من است
خالق هستی
سرچشمهٔ ی نورم
و نقاش طبیعت
من هرگز " ترانه ی تنهایی " را ، نخواهم خواند
من طبیعت را دارم
من با " گلدسته ی زمان " به میهمانی طبیعت میروم
قدرت من ، حرکت من است
و ضعف مرا ، پایمال خواهد کرد
در زیر چرخ زمان
من از خود و تنهایی خود
راه رسیدن به همبستگیها و فردا ها را
باز میکنم
همزمان با خورشید ، طلوع
و همراه با غروب
غمهایم را ، در زیر افق
مدفون میسازم
من هرگز ، " ترانه ی تنهایی " را نخواهم خواند
من با " گلدسته ی زمان " ، به میهمانی طبیعت میروم
ثریا پاستور
لوس آنجلس / کالیفرنیا ۱۱ مهر ماه ۱۳۹۴ / ۳ اکتبر ۲۰۱۵
بر گرفته از : مجموعه ی کهکشان های خیال