زن اسیر
ثریا پاستور
اگر هستم من آن دریای هستی
تمام تار و پودم ، پر ز مستی
اگر هستم من آن نقش معانی
همان نقش بدیع زندگانی
اگر هستم من آن فانوس روشن
مثال گلعزاری ، سوی گلشن
اگر هستم من آن پیمانه ی نور
به دلها میرسانم ، شادی و شور
اگر هستم من آن مام فداکار
تمام هستی ام ، از بهر ایثار
اگر جامم، شرابم، مستیام من
میان سبزهها ، چون قمریام من
اگر هستم من آن پالایش جان
ومی سوزم چو شمعی، سهل و آسان
تنم ، نوری، نشانی از خداوند
ز سختی گشتهام همچون دماوند
چرا سوزد همی این سینه ی من
سراسر سینه ی بی کینه ی من
اگر هستم من آن عطر گٔل یاس
چرا بشکستهام با خنجر و داس
چرا پژمرده شد ساز جوانی
در این بحر طویل زندگانی
اگر هستم من از اسرار عالم
چرا باید در این ظلمت بمانم
چرا گردم اسیر مرد و قانون
بسوزد سر نوشتم با غم و خون
چرا در بند و در زندان بمانم
همانند اسیران، جان ببازم
چرا باید نشینم در قفس من
که آزادی نباشد ، مونس من
ز دست قاضی و مرد ستمگر
بسوزم دم به دم، در شعله و شر
چه تلخ است زندگانی، در اسارت
شماری لحظهها را، بی بشارت
همی دانم "رهایی"، مکتب من
رهایی از قفس ، اندیشه ی من
به زودی سر کشم ، جام رهایی
رها گردم از این رنج و تباهی
بگیرم در بغل " آزادیام " را
بپویم مکتب " آزادیام " را
ثریا پاستور
با یادی از زنان بی گناهی که در هر کجای این جهان خاکی مورد ظلم و ستم در همه ی ابعادش قرار می گیرند . باشد که "آزاد زنان " در کنار " آزاد مردان " , دنیایی به دور از
منبع:پژواک ایران