پیامی بر پیکر علی کروبی، با امضا کبود ومُهر ولایت
عباس منصوران
یک هفته پس از ۲۲ بهمن امسال، برای بسیاری هنوز پرسشهای چندی در میان است
پرسشهایی همانندِ:
آیا ادامهی اعتراضها و تاکتیکهای خیابانی به شیوه تا کنونی، دیگر کارساز نیست؟
آیا موسوی و رایزنان وی برای مهار خیزش به راهکار فراخوانی شرکت معترضین در میدان مینهای دشمن دست زدند؟
آیا باند حاکم، راه کار مهار اعتراضها را یافته و توان ادامه چنین کنترلی را دارد؟
آیا دهه ۶۰ دیگری را تجربه می کنیم و سرکوب، کارساز افتاده است؟
آیا این فراخوان، اشتباهی تاکتیکی بود یا برآمده از یک سرشت و منافع طبقاتی؟
نمونههای چندی از اینگونه پرسشهای را میتوان برشمرد که همگی به این پرسش نهایی بازمیگردند که :
آیا خیزش تودهای به روندی فرسایشی افتاده است؟
اگر با ذهن و متدولوژی مکانیکی و ابزار گرایانه به جامعهی طبقاتی بنگریم، آری چنین است. اما برخلاف ذهنیت مکانیکی، جامعه ایرانْ ابزاری مکانیکی نیست که به «آرزو» و «ارادهای» از بیرون به جنبش و چرخش و ایستایی درآید. دیالکتیک مناسبات و مبارزه طبقاتی، در فرایند خود، در جامعهْ به بحران گراییده است، بحرانی که دیگر همسازی طبقات و لایههای اجتماعی را به روال گذشته ناشدنی ساخته است. هرچند طبقه کارگر،این طبقهی تعیین کننده و«سرنوشت ساز» انقلاب رهایی بخش به صورت سازمانیافته وبا پتانسیل و نهادهای طبقایی خویش هنوز رهبری این خیزش را به عهده نگرفته، و از همین زاویه به سردرگمی و اختلال میگراید و دستابزار دیگران؛ اما طبقه حاکم و دولتِ انسجام یافته در قالب «مهدویون»- فرماندهی نیروهای سرکوب- ولایت فقیه، برای مرگ و ماندگاری خویش، مبارزهای طبقاتی را به پیش میبرد، پس به هرروی این یک مبارزه طبقاتی است. یک سوی این مبارزه، بورژوازی حاکم است، یعنی صلب مالیکت کنندگان از آفرینندگان ارزش مصرف و مبادله و دارایی جامعه، به همراه دلالان و رانت خواران این چپاول و یغما، که به کمک ابزار حکومتیاش به شکل استبداد مضاعف برای بقاء و حفظ موضع و موقع طبقاتی خویش و با برخورداری از همپیمانانی در شمار سرمایههای چند ملیتی، مافیای سلاح و مواد مخدر و پولشویی، تروریسم مذهبی و دولتی، حکومتهای پوپولیست و واپسماندههای بورژوازی دولتی همانند کوبا، ونزوئلا، کره شمالی و چین و ویتنام و حتا شیوخ و سلاطین منفوری همانند شیوخ کویت و عربستان همراهی میشود. این همراهی اما نه تنها به انگیزهی شرکت در چپاول و رانت وغارت ارزشهای افزوده کارگران و هستی جامعه، که همگی آنان در یک قایق شکسته در دریای توفانی بحران سرمایهی گلوبال نشستهاند.
آنچه در ایران میگذرد، شکلی از جنگ طبقاتی است، همانگونه نیز آنچه که در عراق و افغانستان میگذرد، میلیتاریزم سرمایه برای گسترش بازار، اشغال و گسترش زونهای سیاسی و اقتصادی در جهان است که به جنگ و خون و ویرانگری دست یازیده است. بحران مالی، سرمایه را در گستره گلوبال، به جدال برای مرگ و زندگی واداشته است. در منطقهای، جنگ عریان و لشگر کشی در جریان است و در سراسر اروپا و آمریکای شمالی و چین و هندوستان جنگی ویرانگر و یکسویه علیه طبقه کارگرو تهیدستان و زحمتکشان جاری است. تلفات این جنگ اخیر، همه روزه پرتاب صدها هزار کارگر از عرصه تولید به رکود کشانیده شده، به خیابانهاست، راهی شدن میلیونها کودکان کار، میلیونها دختران وزنان در بازارهای تنفروشی و بردگی جنسی است ونابودی زیست و بوم جهان.
اکنون، در ایران سالهای پایانی دهه ۸۰ خورشیدی، تفاوت ماهوی با دهه شصت آشکار است. دهه شصت، نیروهای سیاسی مخالف حکومت اسلامی در اعتراض فعال در خیابانها و میدانها بودند و تودههای مردم تماشاچیانی مبهوت و شگفت زده. در آن سالهای خون و جنون حکومتی، چوبههای دار و تیرباران و تجاوز به دختران در زندانها و دخمهها جاری بود، در کردستان در دشتها و کوهها، دور از چشم تودهای مردم، و هزاران ندا بی آنکه فرصتی یابند تا نگاهی به سویی بتابانند در خون میتپیدند و در یک تابستان، افزون بر پنج هزار زن و مرد در زیر زمینهای اوین و گوهردشت به دار آویزان میشدند، با یک فرمان، بی آنکه نشانهای از یک دهه کشتار باشد، و د ر دههی ۷۰ نیز. اما دههي ۸۰ در نیمه پایانی خود، تودههیا مردم در خیابانهایند و دستاوردهای کار و تلا ش انسان به یاری ثبت وگزارش غیرقابل انکار اعتراضهای خیابانی تودها شتافته اند؛ تا از یک سوی شجاعت و عزم خیزش را گزارس کنند و ثبت و از سوی دیگر جنایت یک حکومت طبقاتی ایدئولوژیک را. اینک، این تودههای مردم اند که پویا و خلاق، مبارزه برای سرنگونی حاکمیت سیاسی، در گسترهای سراسری بهپیش میبرند.؛ و این نیروهای سیاسی هستند که پراکنده در پی خیزش به راه افتاده ، به این گرایش و آن نیرو قدرت گراییده و یا به سوی طبقه کارگر و حکومت شوندگان سمت وسو یافته و انسجام مییابند، تا در پیوندی طبقاتی وفادارانه رهایی انسان را چاوشگر باشند. شدت یابی اعتراضهای کارگری، پویندگی طبقه کارگر برای سازمانیابی و حضور مستقل خود در این برههی اوج سرکوب و تهدید به بیکاری و گرسنگی و ویرانی، نشانهی بارزی است در این مبارزه.
حضور میلیونی زنان و جوانان در پیشاهنگی و جان برکفی آنان، داستانپرداز پتانسیل اجتماعی است که ابتدایی ترین حق زندگی انسانی گرفته شده از خویش به وسیله مناسبات و نظام طبقاتی حاکم را خواهانند. این خیزش اعتلایی نه به فرمان این و آن، که به ضرورت و به قانونمندی دیالکتیک، فوران یافته است. عوامل بیرونی پدیده، بدون شک در پرشتابی و یا کندگردانی آن می توانند دخیل باشند، اما آنچه که عامل تعیین کننده است، سرشت درونی خود این پدیدهی مادی، در اجتماع و مناسبات طبقاتیست.
لیبرالیسم بورژایی به موسویها و همراهان زیر علم سبز داخل وخارج البته که خواهان مهار خیزش است. آنان بارها و آشکارا «صادقانه» اعلام کردهاند که «جمهوری اسلامی نه کلمه بیش و نه یک کلمه کم»، و اینکه وظیفهی آنان در برابر این مسئولیت طبقاتی، حفظ نظام است و دیگر هیچ. از همین موضع و جایگاه طبقاتی است که ساختار شکنی خیزش را بر نمیتابند و روز «عاشورا» این خطر را دریافتند. آنان همانند سلف خویش «باران میخواهند» واین خمینی بود که حفظ مناسبات طبقاتی را با شکستن ساختار حکومتی سلطنت مطلقه، به یاری اسلام، سی سال بیمه کرد. موسوی نه به جمهوری اسلامی مخالف است و نه با ساختار و مناسبات حاکم؛ اختلافات جناحی و درون طبقاتی هرچند میتواند تا آنتاگونیسم پیش رود، اما «شیخ مدارا و تسامح» سکاندار پروژهی دوم خرداد، از شیوخ سبز و ترمز خیزشی است که باید زیرعلم او سینه زد و دراین راه ختم لیبرالیسم بورژواییاست. به همین سبب طیف سبز لیبرال، توسری از رقیب را به کابوس افراشته شدن پرچم مبارزه طبقاتی ساختارشکن به جان میخردومردم را به میدان در قرق نیروهای سرکوبگر فرامیخواند؛ استقلال مبارزاتی را برهم زند، هویت خیزش را پوشاند، میکوشد تا پتانسیل ساختار شکنی را فروکاهد، تلاش ورزید تا همه با همه را باردیگر تجربه کند، کوشیدن تا نام و تداعی بهمن را با «صداخفه کن» بلندگوها و ساندیسها و پلو پایگاههای تجاوز و تزویر در لانههای اوباشان و آدمکشان بسیج را خفیف سازد، با ایفای نقش فراخوان دهنده، و خود را راهبر جلوه دهد و در عمل به فراخوان ولی فقیه و باند سپاه همراستا و همآوا شد. مزد این خدمت به ولی، را در مسجد «نبی» به علی، جوان طغیانگر کروبی دادند. پیام بر پیکر علی کروبی، با امضا کبود ومهر ولایی ولی فقیه:
ما به نیابت از الله، برای حفظ ساختار نظام، با فرزند آیت آلله و یار امام خود چنین میکنیم و مساجد را برای چنین روزی پایگاه ساختهایم!
اما بیست و دو بهمن ۸۸، روز تعیین کننده موعودی نبود. خیزش را نه والیان ومتولیانی سازمان داده که روز «موعودی» را برای روز پیروزیاش تعیین کنند و نه میتوان سرانجام آنرا پیشبینی کرد. این خیزش در ۸ ماههی برآمد خود از خرداد تا بهمن، روندی پیروزمند و پیشرو و تکاملی داشته است. به رخوت وفترت نیفتاده و دشمن را بیش از پیش به عقب رانده است، حکومت اسلامی را به فرسایش کشانیده و بحران سیاسی حکومتی را بیش از پیش ژرفتر و درمان ناپذیرتر ساخته است. روز بیست و دوم بهمن، علیرغم تلاش مهار و لگام، و سرکوب، یک گام دیگر به پیش برداشت ، مستقل ازسبز و لیبرالیسم سرمایه و فراتر از پیش، شعار «رفراندم» در کنار مرگ بر جمهوری اسلامی و مرگ بر ولی فقیه، شعارهای محوری شدند. این آن چیزی بود که بورژوازی لیبرال نمیخواست و نمیخواهد. رفراندم به معنای نفی این حکومت است، و هرچند ایجابی مبهم در خود دارد، اما نسبت به مصادره خیزش سرنگونی در چارچوب سبز به سود صندوق رای کاندیداهای شورای نگهبان جمهوری اسلامی و وفاداران به نظام و قانون اساسی و ولایت شبان رمهگی اش، گامی است در راه سرنگونی باندها و نقد و برکناری سبز موسوی و ضمائم و دنبالچههای ریز و درشتاش.
عباس منصوران
۱۸ فوریه ۲۰۱۰
منبع:دیدگاه