بحران فراگیر سرمایه با خوانش مارکس (۲)
عباس منصوران
بحران
بحران ( (Crisis در مناسبات سرمایهداری را میتوان با بحران پاتولوژیکی موجودی زنده همسنجیکرد. بحران آسیبشناسی (پاتولوژیک) در بدن انسان، هنگامی رخ مینماید که کارکرد ارگانها و سوخت ساز، به وضعیتی دچار شود که ارگان آلی زنده، نتواند به شکل هنجار به فرایند زیستی خود ادامه دهد. در چنین شرایطی است که بحران، چیره میشود. در چنین رخدادی، یا ساز وکارهای دفاعی موجود زنده، توانایی رویارویی و چیرگی یا واپس زدن بحران را دارا است، یا ناتوان میماند؛ که در چگونگی دوم، نه تنها ارگان آسیبدیده، بلکه دیگر اندامها و تمامی سیستم نیز دچار اخلال و سرانجام از کارکرد باز میمانند.
مارکس و انگلس، راهکارهای سرمایهداران در برابر بحران را اینگونه میشناسانند و از گسترش، و ویرانگرتر شدن آن در سیکلهای آینده خبر میدهند :
«از چه طریقی بورژوازی بحران را دفع میکند؟
از سویی به وسیلهی محو اجباری تودههای عظیمی از نیروهای مولده و از سوی دیگر به وسیلهی تسخیر بازارهای تازه و بهرهکشی بیشتری از بازارهای کهنه و بالاخره از چه راه؟
از این راه که بحرانهای وسیعتر و مخربتری را آماده میکند و از وسایل جلوگیری از آنها نیز میکاهد.»[1]
با انباشته شدن بازار از کالاهائی که به سبب ناتوانی مقتاضیان، خریدارانی نمییابند، بحران آغاز میشود. در پی این مرحله از بحران، کسادی و رکود اقتصادی به عنوان دومین فاز بحران، چیره میشود. سرمایهداران برای غلبه بر این بیماری مرگ آور به چاره جویی میپردازند، به هروسیله، به نابودی نیروهای مولده و پیش و بیش ازهمه طبقه کارگر، بهنابودی سرچشمههای تولید، تعطیلی کارخانهها ووو میپردازند. بهای سهام شرکتها در بازار کاهش مییابد، بانکها و بسیاری از مراکز مالی ورشکسته میشوند. دولتها، به جنگ، کودتا، اشغال سرزمینها و دستبه دست کردن آنها ووو روی میآورند. ورشکستگی و خانهخرابی لایههای میانی و پایینی خردهبورژوازی و بخشهای آسیبپذیرتر شتاب میگیرد، سرقت و دستبرد به سفرههای خالی مردم، بریدن از خدمات اجتماعی در وظیفه دولت و بازپس گیری امتیازها و دستآوردهای سالها مبارزه طبقه کارگر، حمله به دستاوردهای اجتماعی، برقراری قوانین اضطراری ویژه، خفقان، استبداد عریان سرمایه، دستیازیدن به جنایتهای دولتی، ووو در این ستیز گرگها، سرانجام، نظام برای دورهای به رونقی دوباره دست مییابد تا برههای دیگر و بازتولید همین چرخهی شوم و فلاکت زا را از سر گیرد.
نخستین بحران سرمایهداری در ۱۸۲۵ در انگلستان پدید آمد و سپس کم و بیش در هر دهه، تا کنون شدیدتر از پیش تکرار شده است. در بحران سالهای ۱۹۳۳ - ۱۹۲۹، حجم تولید در جهان به ۴۴% رسید و نزدیک به ۵۰ میلیون کارگر از کار بیکار و به بیرون پرتاب شدند. از آنجا که بحران همزاد و درسرشت سرمایهداری نهفته است و همانند ویروس تب خال سرطان زا به صورت نهفته در بدن با شوکی برآشفته میشود، بنابراین به هیچروی نظام سرمایهداری و با مکانیزمهای این نظام قابل حل نیست. بحرانها، تنها و پیوسته بی آنکه رفع شوند، به عقب رانده میشوند.
در بخش نخست این نوشتار[2] به بیان مارکس نوشتیم که «سرمایه چیزی نیست، مگر فرایند گردش». به این بیان که سرمایه، زمانی «کاپیتال» میشود که به گردش آید و گرنه پول، نقدینه یا ثروتیاست که به خودی خود، نه تنها هیچ افزایشی نمییابد، بلکه در خود میپوسد و از ارزش آن کاسته میشود. هرآنگاه که در گردش سرمایه، اخلالی ایجاد شود، یعنی سیستم دچار اخلال گردد، بحران پدیدار میشود. این تهدیدهای همزا و این خطر درونی سرمایه، همیشه وبال گردن مناسبات بوده و کل سیستم را تهدید میکند. مارکس در «گروند ریسه» و «کاپیتال» به این خطر یا «ریسک سیستم»[3] پای میفشارد.
در اقتصاد، برای نخستین بار، در سال ۱۸۴۸ است که مارکس و انگلس در «مانیفست» از «بحرانها» و نیز از «بیماری همگانی اجتماعی» و «بحران تجارتی» نام میبرند:
«هنگام بحرانها، یک بیماری همگانی اجتماعی پدیدار میشود که تصور آن برای مردم اعصار گذشته نامعقول به نظر میرسید و آن بیماری همگانی اضافه تولید است.»[4]
مارکس در جلد اول سرمایه، در «بخش تاثیر بحرانها بر بخشی از طبقه کارگر که بهتر مزد میگیرد». نمونههایی از بحران تیپیک سرمایهداری را نمونه میآورد و به بحرانی اشاره میکند که «سرشت مالی» دارد. برای نخسیتن بار در تاریخ، در نقد اقتصاد سرمایه است که مارکس، چگونگی این بحران یعنی خروج سرمایه از روند روتین تولید صنعتی است را باز میگشاید.
«به یاد داریم که در سال ۱۸۵۷ شاهد یکی از بزرگترین بحرانهایی بودیم که با آن هربار چرخهی صنعتی به انجام میرسد. بحران بعدی به سال ۱۸۶۶ افتاد و بحران یاد شده که از مدتی پیش در نواحی خاص صنعتی احساس شده بود، به دنبال کمبود پنبه موجب شد تا مقادیر زیادی سرمایه از قلمروهای عادی خود بیرون آمده و به مراکز بزرگ بازار پول رانده شود. این بار، بحران به طور بارز، سرشتی مالی داشت.
آغاز آن در ماه مه ۱۸۶۶ با اعلام ورشکستگی یکی از بانکهای بسیار برزگ لندن و به دنبال آن سقوطِ شمار زیادی از شرکتهای کلاهبردار بود. »[5]
جهان بر لبه پرتگاه
در پی همین بحران صنعتی و سپس مالی است که به بیان مارکس، در انگلستان «صنعت ساخت کشتیهای زرهدار» دچار فاجعهی رکود میشود. نه تنها تقاضا برای این تولید، بلکه رکود به دیگر شاخههای صنعتی نیز گسترش مییابد. کارگران، گروه گروه از جایگاه تولیدی سرمایه و چرخه تولید به بیرون پرتاب و با بینوایی به نوانخانهها گسیل میشوند. کارگران با پرچمهای سیاه، به خیابانها میریزند.
«در مواقع بحران تجارتی، هربار نه تنها بخش هنگفتی از کالاهای ساخته شده، بلکه حتی نیروهای مولدهای که به وجود آمدهاند نیز نابود میگردد. هنگام بحرانها، یک بیمار همهگانی اجتماعی پدیدار میشود که تصور آن برای مردم اعصار گذشته نامعقول به نظر میرسد، و این بیماری همهگایِ اضافه تولید است. جامعه ناگهان به قهقرا بازمیگردد و به طور ناگهانی بهحال بربریت دچار میشود، گویی قحط و غلا و جنگ عمومی خانمانسوزی جامعه را از همهی وسایل زندگی محروم ساخته است؛ چنان مینماید که صنایع و بازرگانی نابود شدهاند.»[6]
بورژوزای برای حفظ سطح قیمتها، با نبود تقاضا برای کالاهای انبار شده، راهی جز از بین بردن این کالاها نمیبیند. همانگونه که آمریکا در بحران ۱۹۲۹، در حالیکه در همان لحظهها، صدها هزار نفر درهمان آمریکا از گرسنگی و قحطی جان میسپردند، میلیونها تن قهوه و گندم به دریا ریخت تا قیمتها سقوط نکند.
بحران کاهش نرخ سود یا بحران عرضه در این بیان مارکس، چهرهی بحرانهای سده ۱۸ میلادی در کشورهای صنعتی را به نمایش میگذارد. در شرایط کنونی، اما بحران تقاضا، نمایشگر چهرهی عمومی مناسبات جهانی سرمایهداری است. در برابر سرمایه نیرومند در انحصار شماری از غولهای مالی، میلیاردها انسان به فلاکت نشانیده شده، در آرزوی نان و سرپناه، به مرگی سخت و تدریجی محکوم شدهاند. جهان از هر نظر، بر لبه پرتگاه قرار گرفته است.
سرمایه در پی این کاهش نرخ سود در کشورهای کانونی، به راهکارهایی از جمله انتقال سرمایه، دستمییازد. از همینروی، پیوسته از آغاز پیدایش خود، گرایش شتابنده به گلوبالیزاسیون دارد. این گرایش، در برهه کنونی با موانع سرسختی روبرو شده، سرمایه آنها را در هم شکسته، دور زده، در برابر آن درنگ کرده، و سرانجام در گستره جهانی، به اشغال همهی سرزمینها و اسارت همهی جهانیان دست یافته و به بازگشایی بازارهای جدید و اشغالهای دوباره دست زده است. کشتار افزون بر ۵۵ میلیون انسان، (افزون بر ۲۱ میلیون تنها در شوروی) تنها در جنگ جهانی دوم (۵ سال)، تنها گوشهای از جنایتهای افزون بر ۵ سدهی سلطهی این مناسبات است. با این همه در حفظ این اشغال جهانی سلطه، به بحران عظیم تر از همیشه گرفتار آمده است.
«سرمایه گرچه حد و مرزی را به صورت مانعی تلقی میکند که باید معناً بر آن غلبه کند، لکن این بدان معنا نیست که عملاً هم برآن غلبه میکند: از آنجا که این حد و مرزها با بیقید وبندهای سرشتی سرمایه در تضاد است، تولید سرمایهداری دستخوش تضادهایی میشود که دائماً رفع، ولی دائماً تجدید میشوند. از این هم بالاتر، جهانشمولییی که سرمایه دائماً نگران رسیدن به آن است به موانعی که در سرشت سرمایه نهفتهاند بر میخورد که در مرحلهای معین از تکامل تاریخی خویش [تناقض ذاتی خود را آشکار میکند] و نشان میدهد که خود سرمایه مهمترین مانع موجود در راه تحقق این گرایش است و همین مانع ذاتی، وی را بعه سمت نابودی خویش خواهد راند.»[7]
با دیگر بیان، سرمایه هیچگاه هیچ مرزی نمیشناسد. از سویی برای گسترش و مالکیت بر جهان، با حد مرز ناشناسی، قدرت خود را «بلامنازع» میداند، از سوی دیگر با توجه به تضادهای درونی خود، این آرزو و رؤیای امپراتوری، همیشه واقعیت پذیر نیست.
تضاد اصلی سرمایه
تضادی اصلی، تضادی که سرشت و سرنوشت پدیده سرمایهداری مشروط به آن است، تضاد میان سرشت جمعی نیروی کار برای تولید ارزش اضافی (سرچشمه سرمایه) و شکل فردی مالکیت ابزار تولید و محصولات تولیدی میباشد. این تضاد است که سرانجام رشد سرمایه را به بن بست کشانیده و صور سرنگونی آن را برای همیشه به صدا در میآورد. هرگاه سرمایه به سودی هم ارز با معیار و شاخص رقابت در بازار دست نیابد، کل نظام دچار بحران میشود. بحران کنونی نیز در نخستین دهه هزاره سوم از همین فرمول دریافت میشود.
با تراکم تضاد اصلی کار با سرمایه از سویی، تضاد اصلی مناسبات همچنان پابرجا مانده، مناسبات سرمایهداری با رقابت شدید سرمایه با سرمایه به بحرانی ویرانگر دستبه گریبان کرده است. جدا از تضا اصلی دیالکتیک کار وسرمایه، تضادهای زیر در مناسبات غیرانسانی سرمایهدرای افزون بر سببها شده و بحرانها را درمان ناپذیر و مزمن ساختهاند:
تضاد میان پول و سرمایه، میان ارزش مصرف و ارزش مبادله، میان شکلهای گوناگون سرمایه، میان عرضه و تقاضا، میان قیمت و ارزش، رقابت میان سرمایهداران، دولتها، مرزها و میان کارمولد و غیرمولد، تضاد میان کارگر وماشین، تضاد میان مزد رسمی و مزد اسمی، تضاد میان تولید و مصرف، میان وظایف چندگانهی پول، میان ترکیب ارگانیک سرمایه و گرایش کاهندهی میانگین نرخ سود، میان کار لازم و کار اضافی، میان ارزش اضافی و هزینه تولید، میان تشکیل ارزش اضافی یعنی تبدیل پول به سرمایه، میان خرید و فروش، اختلاف بین مزدها در مناطق تولیدی، بین کانون و پیرامون، موانع در برابر رشتههای تولیدی مختلف، بین فنآوریها، بین بازارهای کار و مبادله و فروش، میان بهره، و سرمایه، میان بهره و سود و ووو.
به بیان مارکس، با خارج سازی سرمایه صنعتی از فرمول پول-کالا-کالا-پول، به روند بحران زای پول-پول و «رانده شدن» سرمایه و «بیرون آمدن» آن از « قلمروهای عادی خود... به مراکز بزرگ بازار پول، این بار بحران به طور بارز سرشتی مالی» مییابد.
همانگونه که در بخش نخست این نوشتار اشاره شد، شرط اساسی و الزامی برای بود و یا نبود سلطه بورژوازی، بازتولید سرمایه، افزایش و انباشت آن و شرط وجود سرمایه، کار مزدوری است. در این روند، سرمایه از سه فرایند میگذرد: پولی، تولیدی و کالایی. پول در مناسبات سرمایهداری، نماینده جهانشمول ثروت، از گردش پدید میآید و ازاین روی خود آفریدهی گردش است. با خارج شدن پول از این مسیر، نازا وسترون شده و سرانجام سیستم را در بحران فرو میبرد. سرمایه پولی در ورود به بازار کار، نیروی کار را بهسان کالا برای مصرف، خریداری میکند و با وسایل تولید همراه میشود، و به صورت سرمایه تولیدی یا سرمایه بارآور جلوهگر میشود. به بیان مارکس، سرمایه، کار انباشت شده است، به بیان دیگر، «سرمایه عملاً کار عینیت یافتهای است که به عنوان وسیلهای در خدمت کار جدید (تولید) قرار میگیرد.»[8] اما هر کار عینیت یافتهای، سرمایه نیست؛ زیرا که شرط سرمایه بودگی، به حضور و شرکت آن در تولید جدید معنا مییابد؛ یا به بیان مارکسی در انباشت؛ یعنی تولیدی که در تولید شرکت میجوید و به گردش میافتد. دراینجاست که شکلهای گوناگون سرمایه در مناسبات سرمایهداری جلوه گر میشوند و هریک نقشی و چه بسا که در تناقض و رقابت با یکدیگر بازی میکنند و بحران بر بحران میافزایند.
سرمایه صنعتی
پولی است که در چرخهی تولید به کالاهایی تبدیل وو با فروش کالاها دوباره به پولی افزونتر از پول اولیه تبدیل میشود. مهمترین شاخص سرمایه، توانایی آن برای خرید کالایی است که با مصرف آن، ارزشی به دست میآورد، بیش از ارزشی که برای آن پرداخت کرده است. این کالا یا سرمایه زنده که به سرمایهمرده جان میبخشد، نیروی کار انساّنهایی است که از هرگونه مالکیت جز نیروی کار خود، خلع شدهاند. سرمایه با تصاحب نیروی کار، در این فرایند به سرمایه تولیدی و با تولید کالا به سرمایه کالایی دگرگون میشود، کالا با ورود به بازار به نوبهی خود، به سرمایه پولی تبدیل شده که دیگربار بخش هنگفتی ازاین پول، بهسان انباشت، به سرمایه صنعتی باز میگردد و آن را با شتاب و شدت بیشتری به حرکت میاندازد. این سیر دورانی، پیوسته تندتر و پیچیدهتر میشود. جهان انسانی این کشف را از کارل مارکس و به یاری انگلس و تمامی کسانی که یار وهمراه مارکس در امکان تنظیم کاپیتال و پژوهشها و مبارزه وی از سالهای۱۸۴۴ (دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی) تا ۱۸۶۷ (انتشار جلد نخست کاپیتال) بودهاند، به یادگار دارد.
سرمایه سوداگر
سرمایه بازرگانی و سرمایه مالی را در بر میگیرد.
سرمایه بازرگانی
سرمایه بازرگانی، سرمایهای است که به بیان مارکس در کتاب «سرمایه» ، «در سود شریک میشود، بی آنکه در تولید آن شرکت داشته باشد. »
سود صنعتی و سود بازرگانی، هردو بر پایهی همان نرخ عمومی سود به قیمت تمام شده (قیمت خرید کالاهایی که در فرایند تولید به دست میآیند و یا در تجارت به فروش می رسند) محاسبه می شود. سرچشمه سود توزیع شده بین سرمایه صنعتی و بارزگانی، ارزش افزودهای است که در نتیجه مصرف نیروی کار آفریده شده است. این ارزش دوباره به شکل پول، مادیت مییابد تا در انباشت دوباره به کار گرفته شود.
قیمت تولید کالا
قیمت تولید کالا، قیمت فروش سرمایه دار صنعتی، به علاوه سود صنعتی است.
قیمت واقعی کالا:
قیمت واقعی کالا، قیمت تولید سرمایه- کالا، قیمت فروش توسط سرمایه دار بازرگانی، یعنی قیمت تولید مزبور به علاوه سود بازرگانی است.
سرمایه صنعتی ارزش اضافی تولید به بار می آورد که بخشی از آن به سرمایهی بازرگانی واگذار میشود که خود «هزینه تحقق ارزش» را به عهده می گیرد.
سرمایه بازرگانی در این روند، خدماتی انجام می دهد، از جمله زمان گردش را شتاب می بخشد و سرمایه مولد گنجایش تولید را افزایش داده و با به کارگیری نیروی کار، دراین روند دوباره، ارزش بیشتری به بار میآید.
بانکها در آغاز، به صورت اعتبار به سرمایه صنعتی و بازرگانی در ازاء بهره، سرویس میبخشیدند.
در این پروسه، تراکم و تمرکز و انحصار سرمایه پیوسته شدت میگیرد. انحصار بحران زا میشود و در برابر رشد سدی سخت بر میافرازد.
سرمایه مالی
با تداخل بانکها و صنایع و پیدایش انحصارات در پیآمد آن، بخشی از سرمایه سوداگر، با جدا شدن از چرخهی تولید و بازرگانی، به روند پول-پول، به میدان کازینویی، روانه میشود. در گستره جهانی، اضافه ظرفیت و اضافه تولید مزمن، سرمایه را به سوی سرمایه مالی روانه ساخت. صندوقهای بازنشستگی و شرکتهای بیمه، شکلهایی از سرمایه مالی هستند که به ویژّه در آخرین دهههای در سدهی بیستم و نخسیتن دههی هزاره سوم، سلطه مییابد. این سرمایه، با درنوردیدن آنچه در پیش روی دارد، ویرانگر میشود. در این برهه، هرچند رشد بارآوری کار با فنآوریهای نوین سرسامآور شده و زمان کارلازم به کمترین زمان و کار اضافی یا بیمزد به همان نسبت افزایش یافته است، اما با کاهش میانگین نرخ سود، در پی افزایش ترکیب ارگانیک سرمایه (افزایش نسبت سرمایه ثابت به سرمایه متغیر)، کاهش انباشت سرمایه و افزایش بیکاری، گرایش سرمایه به روند ضد خود جهش یافته است.
ادامه دارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این نوشتار دست آورد و تنظیمی از سلسله گفتگوهائی است که زیر عنوان «گفتمان بحران در آسیب شناسی نظام سرمایه داری» بین اعضاء «حلقه استکهلم» با گرایش های گوناگون سیاسی صورت گرفته است.
عباس منصوران- مهدی بهاریان
a.mansouran@gmail.com دسامبر ۲۰۱۰/ آذرماه
[1] مارکس، انگلس، مانیفست حزب کمونیست، ص ۳۹، بر پایه چاپ مسکو،۱۹۵۱، ویراستاری و چاپ آلفابت ماکزیما، استکهلم، سال ۱۹۹۹.
[2] بازتاب یافته از جمله در سایتهای http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=28834, www.communshoura.com, wwwdidgah.net, http://www.gozareshgar.com/10.html?&tx_ttnews[tt_news]=11727&tx_ttnews[backPid]=23&cHash=f258e91d6f, http://www.ofros.com/maghale/mansoran_bohran.htm, http://www.tipf.info/bohrane,sakhtare,sarmaei.htm
[3] دیوید هاروی، رمز و راز سرمایه و بحران کنونی، برگردان پرویز صداقت
www.communshoura.com .
[4] مارکس، انگلس، مانیفست حزب کمونیست، ص ۳۹، بر پایه چاپ مسکو،۱۹۵۱، ویراستاری و چاپ آلفابت ماکزیما، استکهلم، سال ۱۹۹۹.
[5] کارل مارکس، کاپیتال ج یکم، صص۱۷- ۷۱۶، ترجمه حسن مرتضوی، تهران، نشر آگاه،۱۳۸۶.
[6] مارکس، انگلس، مانیفست حزب کمونیست، ص ۳۹، بر پایه چاپ مسکو،۱۹۵۱، ویراستاری و چاپ آلفابت ماکزیما، استکهلم، سال ۱۹۹۹.
[7] مارکس، گروند ریسه، جلد نخست، ص ۳۹۶، ترجمه باقر پرهام، احمد تدین، انتشارات آگاه، تهران، سال ۱۳۶۳.
[8] همانجا، ص ۲۱۶-۱۷.
منبع:پژواک ایران