دردهای بی درمان رژیم و اتمام داروهای مُسکن!
محمد هادی
رژیم آخوندها از آغاز تولد نامبارکش–بمثابه نوزادی ناقص الخلقه و غیر طبیعی-هیچگاه شکل و شمایل یک رژیم معمولی و مشروع و ماندگار را نداشت و بهمین دلیل از همان اوّل بمدد دو پای استراتژیک سرکوب و زندان و شکنجه و اعدام و نیز سیاست ایجاد بحران و توّهم سازی توانست لنگ لنگان براه بیافتد و با پوست کلفتی زیاد از بسیاری گردنه های خطرناک و خانه برانداز جان سالم بدر ببرد!
گروگان گیری، جنگ با عراق و فتوای قتل سلمان رشدی در سطح بین المللی و در داخل ضمن حضور مستمر سرکوب و کشتار، نمایش امیر کبیر شدن سلطان پسته و چپاول و فتنه خاتمی و خیمه شب بازی اصلاح طلبی و . . در سی سال گذشته همواره برای رژیم منافع فراوانی داشت. در سالهای 60 تا 67 رژیم در پناه سکوت خارج و بهت و ترس داخل و بدون پرداخت بهای لازم توانست هزاران تن از زندانیان سیاسی را قتل عام کند. امّا بساط تمامی این حقه بازی های داخلی و خارجی از فردای ارتکاب کودتای انتخاباتی و به یمن قیام قهرمانانه مردم برای همیشه جمع شد و رژیم-در اثر اشتباهی استراتژیک-از حول حلیم در دیگ جوشان خشم و غضب مردم افتاد بطوریکه امروز رژیم بدلیل شرایط خاص داخلی و خارجی ناچار است خون بهای اجتماعی-سیاسی هزاران شهید سه دهه گذشته را به انضمام شهدای اخیر یکجا و در سطح کلان بپردازد تا جائیکه امروز رژیم برای یک اعدام، باید بهایی معادل صدها و یا حتی هزاران اعدامی در سطح داخلی و خارجی بپردازد!
اگر جنایات رژیم در سه دهه گذشته را بهر دلیل و توجیه بتوان فراموش و یا شامل مرور زمان دانست، بعید است کسی بتواند از جنایات اخیر رژیم براحتی و با بی تفاوتی بگذرد! برخلاف دهه شصت اعدام و جنایات رژیم اینبار نه در بیخبری و یا بی تفاوتی مردم و نه در وجود وحدت درونی نظام، که برعکس در بستری از نفرت عمومی و علنی مردم و در اوج تضاد و تفرقه آخوندها صورت میگیرد تا جائیکه بر خلاف گذشته، امروز نخست وزیر و رئیس مجلس دوران امام راحل نیز نمیتوانند بدون محکوم نمودن اعدام های اخیر موضع بگیرند! شهدای امروز بر خلاف شهدای دیروز-نه در گور های بی نام و نشان-که در اعماق قلبها و اندیشه میلیون ها ایرانی آزاده در در داخل و خارج جای گرفته اند!
از جمله میراثی که امام راحل برای جانشین ناشی اش گذاشت همانا رفتار فراجناحی و بند بازی بین گرگهای درونی رژیم بود که به نوعی کشتی طوفان زده رژیم را از غرق شدن محفوظ و متعادل نگاه میداشت این وضعیت بعد از مرگ خمینی و در سرتاسر دوران رفسنجانی و خاتمی ادامه یافت و در دست بدست شدن قدرت، ولی فقیه در راس گله های رژیم مراقب بود که ضمن حرکت از موضع منافع کل نظام، قدرت به دست نامحرمان و غیرخودی ها نیافتد این سیاست کارساز بدلایلی-از جمله عدم پیش بینی عکس العمل آنچنانی مردم-با ارتکاب کودتای انتخاباتی کنار گذاشته شد و ولی فقیه که قرار بود بعنوان چسب نظام عامل حفظ وحدت درونی رژیم باشد یکشبه در سیمای فرمانده عمامه دار سپاه پاسداران، با تائید انتخابات و رئیس جمهور متقلّب و فرمان سرکوب و کشتار، خود تبدیل به عامل تفرقه و چند پاره شدن نظام شد تا جائیکه بقول-عضو اجتماعی-فرهنگی مجمع تشخیص مصلحت نظام-مرتضی نبوی: بسیاری از کله گنده های رژیم بریده اند و در سطوح بالا خیلی ها دیگر آقا(خامنه ای) را قبول ندارند!
بدین ترتیب رژیم تمامی داربست ها و عواملی که قبلاً نظام را بهر ترتیب سرپا نگهداشته بودند را با دست خود برچید و وارد دورانی شد که کل عمارت ولایت فقیه، سست و لرزان در آستانه فروپاشی و سقوط قرار گرفت. و این در حالی است که ظاهراً تمامی بلوکهای مادی قدرت و ارگانهای سرکوب رژیم سرجای خود باقی هستند ولی عاملی که چون نخ تسبیح میبایستی تمامی اعضاء و جوارح نظام پلید در یک راستا و با ظرفیت کامل براه بیاندازد خود پاره و از کار افتاده است! سرکوب و اعدام به دلیل غیبت بسیاری از عوامل و مولفه های کناری و تکمیلی کارآرایی گذشته را ندارد و دردی از دردهای بیدرمان رژیم را درمان نمی کند به اضافه اینکه معمولاً هیبت و ترس از قدرت، از خود قدرت، بهتر و موثرتر عمل میکند. در جریان رودررویی بلاواسطه مردم با رژیم، قدرقدرتی و طلسم ترس از رژیم فرو ریخت و در خیابانها مردم در عمل دیدند که در صورت همه با هم بودن از چه قدرت لایزالی برخوردارند و رژیم علیرغم تمامی هارت و پورت و بگیر و ببندش در برابر حضور مردم ضعیف و ضربه پذیر است! زیرا همواره عدم باور مردم به قدرت جمعی خود، روی دیگر سکه مطلق انگاشتن دشمن میباشد! امروز مردم بر خلاف دیروز دیگر بیطرف و نظاره گر صحنه نیستند و هر جا که فرصت یابند به شکلی تنفر خود را علنی میکنند! بعنوان یک نمونه بسیار عادی، آخوندی بالای منبر از تنفر مردم نسبت به روحانیت مینالید و نقل میکرد که: راننده تاکسی آخوندی را که در زیر سایه درختی منتظر تاکسی بود سوار کرد و بعد از پرسیدن مقصد، آخوند را چند متر دورتر پیاده کرد و گفت که به مسیر او نمیخورد در اعتراض آخوند به اینکه چرا اینرا قبل از سوار کردن نپرسیدی و بیجهت مرا جابجا کردی؟ راننده تاکسی گفت: آخه آنجا در سایه ایستاده بودی و اینجا که من پیاده ات کردم زیر آفتاب است!
جائیکه جلاد چیزی بیشتر از جان می طلبد!
محمّد هادی-آمریکا
منبع:پژواک ایران