فرانرم گرايان - قوانين حكومتي و تابوهاي فرهنگي جامعه
به بهانه ي مصاحبه با يك همجنس گرا
مهناز قزلو
از يك سو به دليل فقدان آگاهي و اطلاعات ضروري در جامعه ايران و از سويي ديگر وجود قوانين همجنسگراستيز حكومتي، فرانرم گرايان به شدت از تناقضات قانوني و فرهنگي موجود در رنج هستند. عليرغم اينكه همجنسگرایی سال هاست از فهرست بیماریها و اختلالات روانی حذف شده و حقوق این گروه انسانی در بيانيه ي حقوق بشر با عنوان "يوگياكارتا" توسط برجسته ترين حقوقدانان بين المللي قانونگذاري و برسميت شناخته شده است، متاسفانه در ايران به علت عدم دسترسی به اطلاعات و دانش روز و عدم ارتباط آزادانه با دنياي مدرن و متمدن و همچنين به دلیل سانسور و فقدان آزادي بيان و ديگر موانع بر سر راه آگاهي، همجنسگرایی همچنان به عنوان یک تابوی اجتماعی نگاهداشته شده است.
جدا از مسئله حقوقی که از اهميتي خاص برخوردار است و باید از گرايش و هویت همجنسگرایی در قوانین جرمزدایی شود، به نظر مي رسد ضروري است براي روشنگري و افزايش آگاهي در اين زمينه، اقدام به یک کار وسیع فرهنگي و اجتماعی نمود. به همين دليل با هومن خاني پور به گفتگو نشستم.
هومن خاني پور، عكاس خبري و طراح صحنه و دستيار طراح لباس، يك همجنس گراست كه اخيرن از ايران به كشور كانادا مهاجرت كرده است.
او خود مي نويسد:
"فکر نمیکنم بشه گسترۀ تناقضهای فرهنگی و اخلاقیِ وطنی رو برشمرد! اما تناقضهایی که به عضوی از اقلیتِ جنسیتیِ این جامعه تحمیل و در اعماقِ تفکرش تزریق میشه، صورت و شکلی داره که برای شخص من همونقدر که بارها به گریهام انداخته، (عملی سخیف که بر خلافِ آرمانهای مردانگی، خیلی وقتا ازم سرمیزنه!) گاهی رودۀ سالم هم در دلم نمیذاره و کلی میخندم.وقتی از بچگیهام حرف میزدن، میگفتن که هومن یه جِنتِلمنِ کوچولویِ مودب و ساکت و با شخصیت بود.
زمانی که دست راست و چپم رو شناختم، کسایی که اون تعریفا رو میکردن، هنوز دلخوش به خاطراتی بودن که با ذهن کودکانهام براشون ساخته بودم. در اون سالهای برزخگونِ بلوغ، جِنتِلمَن کوچولو ساکتتر شده بود.
هفده یا هیجده ساله بودم که رفتم پیشِ دکتر خانوادگیمون و خیلی مودب و محترمانه بهش گفتم: «آقای دکتر شبا وقتی خواب سکسی میبینم، توی خوابام فقط مردا هستن و هیچ زنی نیست!» دکتر هم در سکوت کامل و خیلی مودبانه برام قرص تِستِستُرُن نوشت؛ ولی باز هم خواب همجنسهام رو میدیدم، تنها اتفاقِ جدیدی که افتاد، این بود که «پیرهن زیرا و عرق گیرا» یِ بیشتری رو طناب مینداختم و جمع میکردم! روانِ دکتر جون که شاید فوت کرده باشه به شادی، نمیدونست خرمن بلوغم رو آتشزاتر کرده بود و در اون سالها منم مثه اون نمیدوسنتم دردی ندارم که دوای اون رو بشه روی کاغذِ نسخۀ دکترا نوشت. و من هنوز مودب بودم!
مودبِ داستانِ ما وقتی رفت سربازی، برای پاسداشتنِ این برچسب، شبایی که باید تو پادگان میموند و نگهبانی میداد، یا کتاب میخوند یا تظاهر به کتاب خوندن میکرد تا با نگهداشتنِ فاصلهای مودبانه، همخدمتیاش هم فکر نکنن خودش رو میگیره! آنقدر مودب و محترم بود که پاسبخشا نمیومدن برای تحویل گرفتنِ پستِ نگهبانی، بیدارش کنن یا موقعِ نگهبانی دادنش بِرَن سرکشی؛ میدونستن که خودش بیدار میشه و میره سرِ پستش.
یک سال و نیم بعد از تموم شدنِ خدمت سربازیِ من و یکی از اون پاسبخشا، برای اولین بار بهش گفتم که چقدر دوستش دارم و بعد از اولین خلوتی که دست داد، اولین جملهای که بهم گفت، این بود: «هومن اصلا فکر نمیکردم تو اینجوری باشی، آخه تو خیلی مودبی! و آنگاه من لال شدم!»
اواخرِ دهۀ هفتاد و اوایلِ دهۀ هشتادِ شمسی بود، من شاعری با بظاعتِ کمِ ادبی و غرق در نقاشیِ رنگ و روغن بودم و دنیایِ مجازی مثلِ فرشتهای در کنارم، کمکم میکرد که در دنیای واقعی، هنوز هم مردِ جوانی مودب و محترم، جلوه کنم!
یاهو مسنجر و اتاقهای گفتگویش بود و تک بیتهایی از غزلهای حافظ که اونجا مینوشتم، تا شاید کسی رو به دامِ دلم بندازم. البته که کسی در دامم نیفتاد و تنها تصویرها و خاطراتی باقی موند که میتونم به جرات بگم نود درصدشون فقط رنج و دردی مزمن و روانی به جا گذاشتن.
در اون سالها با آقایی چت میکردم که بعد از دیدنِ عکسامون، از هم خوشمون اومد، کمی که گپ و گفت کردیم، یهویی به من گفت: «ببین تو خیلی مودبی، من نمیتونم با تو کاری بکنم.» و صورتکِ خداحافظی رو ارسال کرده و نکرده، رفت که رفت!
نمیتونم بگم شاخ در آوردم، آخه قبلاً هم بهم گفته بودن خیلی مودبی و بهت نمیاد از این کارا بکنی! اما اعتراف میکنم دودی که از عضوِ شریفم بلند شد رو خوب حس کردم!
تصورش رو بکنین کسایی مثه خانواده و دیگرانی که می فهمن همجنسگرا هستی، شما رو به خاطر چیزی که هستین، بینزاکت و بیادب خطاب کنن (که البته مودبانهترین توهینیه که به زبان میارن) و کسایِ دیگهای که میخوای باهاشون بیادبی کنی، بهت بگن نه تو به دردِ این کارا نمیخوری، خیلی مودبی! قول میدم از همچین سرگیجهای احساس میکنی به مرضی مثه سلاطون دچارت کردن!
الان که به گذشته نگاه میکنم، میبینم که اون عاشق شدنا و پیچ و خم خوردنایی که توی دالانای حس و هوس اتفاق افتاد و قربانی شدن و قربانی کردنهای فرهنگی در اون سرزمین، من رو با خودم و دیگران صادقتر کرده. مثه اُملتی که حسابی روی تابۀ داغ، از این رو به اون روشده، احساس میکنم به پختگی نزدیکتر شدم و دیگه نمیخوام بدونم مودبم یا نه، من فقط یه انسانِ همجنسگرام."
--------------------------------------------------------
مشکلات فرانرم گرایان در ایران چیست. چرا فرانرم گرایی جرم است. جرا فرانرم گرایان (در این مصاحبه، همجنس گرایان) ناگزیر از ترک ایران می شوند و در این راه با چه دشواری هایی روبرو هستند
گفتگوی "مهناز قِزِلّو" (زندانی سیاسی سابق و فعال حقوق فرانرم گرایان)
با "هومن خانی پور" (عکاس خبری و طراح صحنه و دستیار طراح لباس و همجنس گرا که اخیرن از ایران به کشور کانادا مهاجرت کرده است) .
لينك گفتگو:
https://www.youtube.com/watch?v=5s04jUGpcMs#t=34
مهناز قزلو
بيست و. پنج ژانويه ي دوهزار و چهارده - استكهلم
منبع:پژواک ایران