اهل زمين
مهناز قزلو
تپش قدم هايي كه رانده مي شوند
در زادگاه تلخي هاي شفاف
سكوت را خطر نمي كنند
حق با توست
كنار واقعيت راه نرو!
آب هاي ساكت غمگين
هوش جاذب سفر را
از ياد برده اند
هراس سروده هاي تشنه
لبهاي زخمي مسافري ست
كه خوشبختي را
برعهده نمي گيرند
دست زمان را رها كن
دغدغه ي هشيار شكستن
و اندام هاي كهربايي خاموش
نه! به من دل نبند
نه بوسه ترا به من نزديك مي كند
نه پنجره هاي بسته، دور
بليط همه دنيا را گرفته ام
تا اهل زمين شوم
يازده آوريل دوهزاروچهارده - استكهلم
منبع:پژواک ایران