چراغهای قرمز سرد
مهناز قزلو
از بس روى سيم هاى خاردار رقصيده ام
گلهاى رُز غوغا مى كنند
بيراهه هاى بدانديش به بن بست مى رسند
لبخندِ كسى در تنهايى
پنجره را باز مى كند
اما مرده اند مرا پيوسته
لابدهاى بى پرده ام
صندلى و داور و دفنِ لجوجِ يك جور دلخورى ى تا تهِ لجن
اينجا نايست
حق، فسيل مى شود
زُل مى زنم به رندى ى اينهمه "دست توى جيب ها"
فلسفه ى سكوتِ لب ها؟!
اين سوال تا ابديت، مغز مرا مى خورد
نگاه كن
از خواب، كمى كم شو
در حاشيه ى عبور يك قطار
زُل نزن به نفرتِ چراغهاى قرمزِ سرد
مبتلا مى شوم به دوقدمى ى "ساده نمى گذرم"
در آغوش آسمان ستاره نيست
مهناز قِزِلّو
استكهلم - سيزدهم اكتبر دوهزاروپانزده
منبع:پژواک ایران