آتشفشان مچاله ي درد
مهناز قزلو
به ياد داري...
برگريزان زيباترين شكوفه ها و گلها
عشق به يغما رفت،
بهار ... آري حتا پاييز به يغما رفت
و زمستان نشست تا زخمي تلخ
بي پروا همچنان بر قلب ها بتند.
ديوانه وار،
آتشفشان مچاله ي درد را
بر لب ها و بوسه ها
و ترانه هاي حسرت انگيز
در لمس دست هاي عاشقانه
بر اشك هاي سرشار
راستي هيچ مي داني
اين دستهاي كابل خورده
آن پنجره ي زخمي زمان
دلگير و صبور
در غيبت چشمهاي اتان
روياي آتشكده را
روشن نگاه مي دارد همچنان
بغض نبودنت
چه فرق مي كند كجا
در باغچه ي خانه
در گورها و دورهاي بي نام و نشان
رهايم نمي كند
اي كاش
ماه،
هجوم عاشقانه ي دلواپسي تو باشد
تا در دلخوشي هاي كوچكم
آزادي بگويد
بيا... بيا كنارم بشين!
مهناز قزلو
بيست و دوم آگوست دوهزار و پانزده - استكهلم
منبع:پژواک ایران