مسعود رجوی، این نخل ناخلف تبر شده!
مهناز قزلو
نخستین بار که با عباس رحیمی صحبت کردم گویا او را سالیانی ست می شناسم. بسیار ساده و بی آلایش و غمگین حرف می زد. او زندگی اش را برای طعم آزادی، تفتیدن رنگ آفتاب و حدیث جان، لحظه لحظه زیسته است. از طوطی رویاهایش گفت که آرزوی آزادی اش را در سر دارد میان جنگل های بکر و از اوج پرواز همچون آبشاری از نور بر فراز چشمه های زلال از نژاد آتش و از آنچه دغدغه اش بود و همانا هول سکوت بر پنجره های فروبسته و اندوهانی تلخ در پرده های اشک پنهان.
اولین عبارتی که برایم در فیس بوک نوشت چنین بود:
"ماهیت این رژیم فاشیست دینی از اول انقلاب سرکوب، اعدام، سنگسار و تیرباران. زمانی این رژیم تغییر میکند. فقط با سرنگونی این رژیم جنایتکار، جامعه ایران به دموکراسی و آزادی میرسد."
و در ادامه نوشت:
"این مرام دیکتاتورهاست، جنایت کردن برای ماندن. درود بر شهدا، مرگ بر فاشیسم دینی"
او علت اینهمه را "فقر فرهنگی" می داند و "به امید روزی" ست "که ملت به آگاهی برسند و جامعه را دگرگون کنند".
عباس با وجود ناملايماتی كه پيوسته با آن دست و پنجه نرم کرده، بسادگى يك انسان شريف و بى شيله پيله، دلدارى ات مى دهد كه "خنده بعضی وقتها درون انسان را گریه می اندازه.! اما گریه دلو می خندونه بعد آرامش می ده شادو خندون باشی مهناز عزیز"
و اما من، باورم نمی شود که مسعود رجوی این نخل ناخلف تبر شده، همچنان چون تیغی تلخ بر جان زخمی او می خلد. اینهمه شراره ی کینه در کدامین کوره می سوزد و بر ستاره های غمناک، تیرگی می پاشد.
آﻥ ﻧﺨﻞ ﻧﺎﺧﻠﻒ ﮐﻪ ﺗﺒﺮ ﺷﺪ، ﺯ ﻣﺎ ﻧﺒﻮﺩ / ﻣﺎ ﺭﺍ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﮔﺮ ﺷﮑﻨﺪ، ﺳﺎﺯ ﻣﯿﺸﻮﯾﻢ
نمى دانم چه تاريخى روى فيس بوك با عباس رحيمى به اصصلاح friend يا همان دوست شدم اما تاريخ اولين مكالمه در پيغام گير فيس بوك بیستم جولای دوهزار و سیزده است. در آنزمان در انگليس درحال تحصيل بودم و مايل بودم عباس را ملاقات كنم و مصاحبه اى ويدئويى با او ترتيب دهم، اما متاسفانه مجال آن پيش نيامد.
همچنان هراز گاه گفتگوى نوشتارى با هم داشتيم و يكى دو بار هم تلفنى صحبت كرديم. از شب ناپایدار سرزمینی می گفت که در آن ده سال در اسارت و تلخی زندان و مرارت شکنجه سپری کرده بود. واژه واژه هایش رقص و شور شگفت انگیز سرشار از آرزوی نشسته بر شانه ی توفان و رهایی فردا بود.
و از مادران زیباترین فرزندان آفتاب می نوشت:
"مادرانی که فرزندانشان را تربیت کردن. برای رهائی انسان مبارزه را انتخاب کردن .درود بر این مادران شیر زن. اگر تعدای از آنها در حیات نیستن روحشان شاد ".
مى دانستم كه عباس رحيمى زندانى سياسى بود و تصویر زندگى پرفراز و نشيب او، کمان استوار جان دردمندش که هماره از ژرفای رنج های انسانی اش مایه گرفته و تیرهای رها شده از این کمان، تنها دارایی های عاطفی و پاره های قلب تلخکامش می باشند.
مناسبات سلطه گری بی حاکمیت مسعود رجوی، این موجود ناهمگون، پرتناقض، پرکینه و نفرت راه به کجا دارد که نمی برد. اما مگر خواست عباس و پسرش چیست که اینچنین با واکنش مسعود رجوی این خدایگان خود خوانده و دیگر فرومایگان چشم فروبسته فرمانبردار، مواجه شده اند؟ کینه ای که به کار دنیا می آید تا عشق این دو.
مهناز قِزِلٌو
دوم ژانویه دوهزاروشانزده - استکهلم
منبع:پژواک ایران