شکایت از برادر مسعود به امام حسین (ع) – ۱
محمدرضا روحانی
بدا به حال سربازان
پس از پایان تحصیلات دانشگاهی ناچار طبق مقررات به خدمت سربازی رفتم. این ترکیبات بدترکیب خدمت سربازی، خدمت وظیفه و خدمت اجباری از آن نوع تحمیلات و جعلیات معنوی است که با هزار من سریشم به هم نمیچسبد. خدمت به معنای نوکری و کارکردن است اما سربازی چه کاریست؟ سربازی در لغت یعنی آمادگی برای از سرخود گذشتن، جانبازی و باختن سر.
وقتی در خدمت سربازی هستیم یعنی کار اصلی ما پذیرش جان سپردن است. هنگامی که به خدمت اجباری میرویم یعنی برخلاف میل خود و اجباراً به سرباختن تن دادهایم. بدتر از این دو اصطلاح، خدمت وظیفه است. الزام، تکلیف و اجبار لباس وظیفه برتن میکند که معنای مترادفی دارد اما خوش نماتر است و خر رنگکن. خشونت و جبر در کلمه وظیفه به چشم نمیخورد. پوشیده و محجبه است. راستی اجبار قانونی و نهادینه شده و مرسوم برای سربازی در راه استمرار جباریت امثال شاه و شیخ از بردگی بدتر نیست؟ بدا به حال سربازان اسیر هر جباری. بگذریم.
شاگرد آخر
سال ۴۴- ۴۵ در دوره دوم سپاه ترویج و آبادانی به «خدمت وظیفه» مشغول سربازی بودم. آن وقتها هم مثل امروز خیلی سرباز نبودم. در حد امکان و لیافت به سرتافتن، نافرمانی، سرپیچی و سرباززدن از اجبارات و مقابله با مقررات زورمندان اشتغال داشتم. ایستادگی در برابر آنچه با آگاهی و وجدانم هماهنگ نبود را سزاوارتر از اطاعت میدانستم.
کار سختی بود و اما غیرممکن نبود. در میدان تیر، هوا را هدف قرار میدادم. معمولاً صبحگاهان به درمانگاه میرفتم. موقع مانور دست به دامن دایی جان مرحوم حاج صادق غفاری ساروی میشدم. با سرلشگر جاهد که احتمالا پادگان ما در سلطنت آباد هم تحت فرماندهی او بود تماس میگرفت تا به مرخصی بروم. نماز خوان و با خدا بود و با حاج آقا دوره قرآن خوانی داشتند. ضد اطلاعات ارتش هم از سوابق «سیاه» من در دانشگاه بی خبر نبود. عاقبت با حمایت و همت تیمسار جاهد من هم «مفتخر» به دریافت درجه ستوان دومی شدم. البته شاگرد صد و نود و نهم بودم بین دویست نفر. رتبه دویست متعلق به دانشجوی دیگری بود که یبماری شدید قلبی داشت و محروم بود از حمایت یک تیمسار نماز خوان. افسران تعلیمات خیال میکردند تمارض میکند و از زیرکار در میرود. برای آمادگی رژه رفتن در روز اخذ درجه آن بیمار را آنقدر دواندند که افتاد. به درمانگاه رفت. آنجا جوانمرگ شد و آن سرباز از سر باز شد. با این پایان تلخ درجه شاگرد آخری نصیب من شد. نام خانوادگی آن مقتول اگر اشتباه نکنم کشتیبان بود.
مأمور جوان در سیستان
به عقوبت اهمال در دوره تعلمیات «سربازی» و با دریافت عنوان شاگر آخر می باید مأمور منطقه دورافتاده و بدآب و هوایی میشدم. مرا به سیستان فرستادند تا در هیأت تقسیم خالصجات اصلاحات ارضی سیستان کار کنم. رئیس هیأت مهندس خلخالی بود انسانی شریف، پاکدامن و پرهیز کار باد و همکار تحصیل کرده، خوشنام و مجرب به نام آقای شریف، پاکدامن و پرهیزکار با دو همکار تحصیلکرده، خوشنام و مجرب به نام آقای سیدی و آقای خانجانزاده. سیدی همولایتی خلخالی و آذربایجانی بود و خانجانزاده که بعد از بازنشستگی وکیل دادگستری شد از اهالی خاک پاک کرمان.
شکایت به امام رضا و رضاشاه
چون حقوق خوانده بودم، برای رسیدگی به اختلافات به من مأموریت میدادند. جوان، آرمانخواه و عدالت گرا بودم. از این که بر سر سفره مالک، کدخدا یا دهقانی که از اصحاب دعوا بودند بنشینم، اکراه داشتم و پرهیز میکردم. برای جلوگیری از بیماری آب را در خانه می جوشاندم و در قمقمه می کردم و با سفره نان و پنیری به مأموریت می رفتم. در محل رسیدگی به دعوا در سایه دیواری پناه می گرفتم و به تحقیق از طرفین دعوا می پرداختم. معمولا باد صد و بیست روزه سیستان، همراه آفتاب تند، یا سرمای سوزناک و طوفان و شنهای روان سخت آزاردهنده بود. بدتر از سر و صدای اصحاب دعوا، گریه، جیغو داد و فریاد آنان غرولند راننده گرسنه بود که عادت داشت در مأموریتها دلی از عزا در بیاورد و حالا دنبال لقمهای نان، جرعهای آب و سرپناهی میگشت. به هر سختی بود کار را با وسواس فراوان به پایان میبردم و به زابل باز میگشتم تا سر فرصت نظرم را بنویسم و برای تصویب بدهم و سپس برای ابلاغ به طرفین به ژاندارمری بفرستند. بطور معمول از شروع رسیدگی تا تاریخ ابلاغ دو هفته طول میکشید. روستائیان و مالکین که طی تحقیقات موفق به پرداخت «حق و حساب» نشده بودند مشوش بودند، لابد با خود میگفتند از من چیزی نگرفت و نخواست حتماً از طرف مقابل گرفته است. به این ترتیب هر دو طرف نگران بودند. برای رفع دلواپسی هنوز ما به شهر نرسیده بودیم که دو طرف پیش عریضه نویس جلوی دادگستری نشسته بودند تا نوبت آنها برسد و از نتیجهی تحقیقاتی که هنوز خبر نداشتند، فریاد خود را از مظالم رسیدگی کننده از طریق عریضه نویس به «بالا بالاها» برسانند. بسیاری از شکایات خطاب به آستان قدس رضوی و آرامگاه اعلیحضرت فقید رضاشاه کبیر نوشته میشد و البته چند کپی میگرفتند تا رونوشت را علاوه بر مقامات آسمانی برای مقامات روی زمین هم بفرستند. این اول داستان بود.
خوشحالی همگانی
آن زمان در دادگستری زابل یک قاضی از اهالی کرمان کار میکرد که نام فامیلی او نصری بود. مرد محترمی که قدی متوسط داشت و چاق بود، لطیفه گو و نکته سنج. روزی به من گفت کار شما بسیار باارزش است. زحمت اداره خالصجات را از دوش دولت بر میدارید میگذارید گردن رعیت. هر دو خوشحال میشوند. اراضی مالکین را میدهید به کشاورزان بی زمین آنها را خوشحال می کنید. برای عریضه نویس دادگستری مشتری تولید میکنید. او هم دعاگوست و خوشحال. از ابلاغ احکام شما پنجاه درصد از طرفین دعوا یعنی آنها که حکم به نفعشان صادر شد خوشحال میشوند. اما شکایات پنجاه درصد دیگر ادامه دارد خطاب به متولی آستان قدس و مسئول آرامگاه اعلیحضرت فقید شکایات جدیدی میفرستند. آنان یک مهر پلاستیکی دارند که میزنند زیر شکوائیه که «اداره ... عین شکایت مورخ ... خانم یا آقای ... به ضمیمه ارسال میگردد. مقتضی است طبق مقررات رسیدگی و نتیجه را بدون اعاده عین مرجوعه اعلام فرمایید.»
رونوشتی از آن را هم برای شاکی میفرستند. شاکی خوشحال است که «بالا بالاییها» هوایش را دارند. مرجع تظلم خوشحال است که توانسته به سرعت «عین مرجوعه» را بفرستد بیخ ریش صاحبش. مأمور دریافت کننده نامه خوشحال است که این «درخواست رسیدگی» مجدد توسط مقام بی صلاحیتی به عمل آمده محمل و توجیه قانونی ندارد. بنابر این در کمال خونسردی و خوشحالی و طبق مقررات «عین مرجوعه» را میفرستد به بایگانی تا باد بخورد و بخوابد. شر دور ، بلا دور و همه خوشحال.
بازگشت
مقدمه به طول انجامید. این که خاطرات قریب نیم قرن پیش در ذهن نگارنده زنده شد و به قلم آمد ناشی از آنست که این روزها در حالی که نسل جوان با شتاب به نحو گستردهای در عرصههای گوناگون حیات از رقص، ورزش، موسیقی، انتخاب پوشش، نوشیدن، خوردن، تحصیل و کار و روابط زن و مرد ... از مدل حکومت اسلامی فاصله میگیرند، پیشکسوت محترم ما جناب ادیب برومند جبههی ملی را به تشیع سنجاق میکند، آقای مسعود بهنود روزنامه نگار «اصلاح طلب» در مصاحبه با رادیو فردا رفسنجانی را هم ردیف فروغی، مشیرالدوله و قوامالسلطنه می داند و البته «خاتمی روشنفکر ایرانی است به دلیل آن که اصولاً روشنفکر ایرانی بدون فرهنگ شیعی معنی ندارد» لابد این روزنامه نگار فراموش کرد که خاتمی خامنهای را «متصل به وحی» مینامید. حالا کار به جایی رسیده عطاءالله مهاجرانی شریک جرم و معاون رفسنجانی که در لندن سر نخ اصلاحطلبان را در دست دارد به مالهکشی بهنود پرداخته است. و متأسفانه آقای مسعود رجوی هم در شب عاشورا به زندانیان لیبرتی پیام میفرستد که «امشب چراغها را خاموش خواهم کرد با همان نیت امام حسین تا هرکس که میخواهد برود و آن کس که باقی بماند که میخواهد تا پایان جنگ هر قدر هم که به درازا بکشد به جا و باقی بماند...». «آنچه در اینجا جریان دارد عین کارزار سرنگونی است». این تبلور واقعی بازگشت به گذشته نیست؟
۳۰۲۵۰ مورد ائمه تقلبی
کار به همین جا ختم نمی شود زیرا تیرماه سال گذشته هم حسن روحانی مالک ایران را معرفی کرد و «این مملکت متعلق به امام زمان است و اهل بیت و باید با توسل کارها را پیش برد. روزنامه شرق»
در همان روزها خبرگزاری حوزه مژده میدهد که «بیش از سه هزار مدعی دروغین امام زمان در زندان هستند.»
سایت قم فردا هم نوشته بود که در آستانه «عید نوروز امسال ۲۰ تن در جمکران مدعی شدندکه امام زمان هستند و دستگیر شدند.» و مصطفی برزگر گنجی دادستان عمومی و انقلاب قم از ظهور انواع جدیدی از امام زمان خبر داده بود که «۵ نفر مدعی امام دوازدهم، سیزدهم و چهاردهم دستگیر شدند....» در خبر است که بعضی از این متهمین محکوم به اعدام شدهاند. لابد این متهمین احساس کردهاند مردم نیازمند و مشتری ائمه هستند. والا دست به تولید و عرضه ائمه نوظهور نمیزدند و گرفتار نمی شدند. وقتی میخوانیم ۳۰۲۵ نفر دستگیر شدند در جرم شناسی آن را ضربدر ده میکنند تا تعداد واقعی ارتکاب جرم روشن شود. یعنی ۳۰۲۵۰ امام دستگیر شده و دستگیر نشده داریم. خدا بده برکت.
جفتک مرجع تقلید اعلم
خوشبختانه کار ارباب عمائم بیخ پیدا کرده تا جایی که پدرزن آیتالله صادق لاریجانی هم فریادش به آسمان رسیده است. حضرت آیتالله العظمی حسین وحید خراسانی سال گذشته در مسجد اعظم قم و در حضور صدها نفر از طلاب و علما در پایان بحث خارج به لفظ مبارک فرمودهاند «کار به جایی رسیده که بعضیها یک جفتک میزنند آیتالله میشوند یک جفتک دیگر میاندازند آیتالله العظمی میشوند. حالا هم جفتک انداخته میخواهند مرجع تقلید اعلم شوند...»
این پاسخی بود به احمد خاتمی امام جمعه موقت تهران که در ماه فروردین در فیضه قم اعلام کرد که خامنهای «فقیه اعلم و مرجع اعلم» است. یادمان هستکه قبلاً آقای منتظری گفته بود که خامنهای حتی مجتهد نیست چه برسد به مرجع تقلید.
کار این افتضاحات به جایی رسیده که آقای سیستانی از مردم درخواستکرده که از بکار بردن عنوان آیتالله برای او خودداری کنند. او به درستی میزان نفرت مردم از دینپیشگان ظالم را درک کرده است.
تقدیم استعفا به حضرت معصومه
هفته گذشته شهردار قم در اعتراض به عدم همراهی دستگاههای دولتی و منفعت طلبی مدیران به حضرت معصومه شکایت کرده و مراتب استعفای خود را به آن حضرت اعلام کرد. التبه از قصور خود در خدمت رسانی به مردم هم عذرخواهی کرده است. همین استعفا را هم به رسانهها داد. دعوای او با مدیرعامل شرکت آب منطقهای قم بود. شهرداری برای «خدمترسانی به مردم» کار جالبی کرد. در بستر رودخانه قم بلواری ساخت با فضای سبز و نمادهای شهری و نام آنرا هم گذاشت بلوار زائر . مدیرعامل آب میگوید که شهردار بیاجازه در بستر رودخانه تصرفاتی کرده که مضر است و خطرناک. او هم به تشخیص خود و البته بدون حکم دادگاه بساط شهردار را به هم زده و بلوار و فضای سبز و نمادهای شهری را از بین برده و میگوید «اگر امروز اقدام نمی کردم دیگر از روخانه چیزی باقی نمیماند...»
با توجه به این مقدمات مفصل تصمیم گرفتم طبق سنت روستائیان زابل در نیم قرن پیش، با اطاعت از آقای برومند رهبر جبهه ملی، با روشنفکر شدن به سبک آقایان بهنود و مهاجرانی، با مراجعه به قبور متبرکه مانند شهردار قم و بالاخره با پیروی از آقای مسعود رجوی در توسل به ائمه اطهار، برای شکایت از ایشان به امام سوم شیعیان متوسل شوم. قبل از طرح شکایت میخواهم خواهش کنم اسناد زیر را که طولانی و بخشی از آن هم نفسگیر است را بخوانید تا با موضوع مورد بحث آشنا شوید.
۱۱ آذر ۱۳۹۳
مسعود رجوی و «پرچم»اش / از «جیم» تا «عین جیم»
http://www.hamneshinbahar.net/article.php?text_id=200
پیام مکتوب و صوتی مسعود رجوی
عهد پرچم در لیبرتی و «ابلاغیه» چراغ خاموش
در آستانه فروغ جاویدان حسینی. مسعود رجوی ۱۱ آبان ۹۳
http://www.hamneshinbahar.net/article.php?text_id=204
گفتگو با ایرج مصداقی در مورد «ابلاغیه چراغ خاموش» مسعود رجوی
https://www.youtube.com/watch?v=PiAQ-iu0Qts
منبع:پژواک ایران