آقای مسعود رجوی رهبر عقیدتی «با شرفها»، پاسخ چیست؟
محمدرضا روحانی
خبری نیست، خبر خوبی است.
چند روز پیش، برای پیاده روی از خانه خارج شدم از شکاف بالای جعبه نامهها نگاهی به درون آن انداختم. کاغذ سفیدی دیدم. یاد سالهای اول تبعید افتادم که در ساختمان بلند میدان ایتالیا شماره ۳۶ و طبقه ۳۰ ، در پاریس آپارتمان کوچکی در اجاره داشتیم. صبحها که برای بردن بچهها به مدرسه و کودکستان از طبقه ۳۰ با آسانسور به ورودی ساختمان میرسیدیم، همسایهها قبل از خروج با شتاب و نگرانی به سراغ جعبهنامهها میرفتند. کاغذها را میگرفتند. اوراق تبلیغاتی را درون صندوق ویژه اوراق باطله میریختند. اگر هیولای طلبکاری برای آنها نبود با خوشحالی به همسایه دیگر مژده میدادند که : خبری نیست، خبر خوبی است. منظور آن بود که صاحبخانه، برق، گاز، شهرداری، دارایی، بانک و پلیس ، مدرسه بچهها و و و با ارسال صورت حساب و طلبکاری ، روز آنها را تلخ نکرده اند. خندان به سراغ کار روزمره میرفتند.
آن بختبرگشتهای که نامهای داشت پاکت را با شتاب باز نمیکرد، بلکه با خشم میدرید. اخم میکرد. با تلخی توی کیف یا کوله پشتی جا میداد و میرفت.
آن روز که برای پیاده روی میرفتم با خودم گفتم چه لزومی دارد که شتاب کنم. باز میگردم و میخوانم و به خودم مژده میدادم که اوراق تبلیغاتی باطله است و فکر میکردم به سنگینی مصیبت و درد ناشی از شرایط هموطنان در قتلگاه «لیبرتی» و خبر جنایت فجیع رژیم ولایت مطلقه فقیه. بدتر از آن فرمان رهبر عقیدتی در باره این که «امشب و فردا شب لشکرهای فدایی باید آماده جنگ و جنگ تمام عیار باشند...» خطاب به زخمیها که هنوز هیچ کس خبری از آنان ندارد و به بازماندگان بی پناه و بی دفاع آن ددمنشی رذیلانه خبری ندادند همه را مبهوت، متحیر، و نگران کرده بود. آنان که داغدیده، سوگوار اشک میریختند و خبر از مجروحان میطلبیدند، به امر رهبر عقیدتی «تمساح» یا «قورباغه» شده و از بام تا شام آماج حملات ذوبشدگان در تعلیمات و تبلیغات مقام معظم رهبری هستند. حالاچرا نامهها را باز کنم؟ برمیگردم و سر فرصت میبینم که انشاءالله خبری نیست. خبر خوبی است. به راه افتادم، سروده ناب همولایتیام «خاطر پردرد کوهستانی»، نیما را زمزمه میکردم. تبلور تلخی و اندوهی عمیق است، وصف الحال هر سوگوار درد دیده.
عنوان شعر «تلخ» است
پای آبله ز راه بیابان رسیده ام
بشمرده دانه دانه کلوخ خراب او
برده بسربه بیخ گیاهان وآب تلخ
دربررخم مبند که غم بسته بر درم
دلخسته ام به زحمت شب زنده داریم
ویرانه ام زهیبت آباد خواب تلخ
عیبم مبین که زشت و نکو دیده ام بسی
دیده گناه کردن شیرین دیگران
وز بی گناه دلشدگانی ثواب تلخ
در موسمی که خستگی ام می برد زجای
با من بدار حوصله بگشای در ز حرف
اما درآن نه ذرّه عتاب و خطاب تلخ
چون این شنید بر سر بالین من گریست
گفتا« کنون چه چاره ؟» بگفتم «اگر رسد
با روزگارهجروصبوری شراب تلخ»
هوای هفتهی دوم آبان معمولاً سرد است. این روزها مانند بهار بود و من غرق در کابوس «رزمگاه لیبرتی»
تلخ، تلخ، تلخ ... و بگذرد این بروزگار تلختر از زهر؟
خبری هست
وقتی به خانه بازگشتم در صندوق نامه پاکتی بود و در جوف آن فتوکپی ۴ صفحه نامه به تاریخ ۱۵ شهریور ۱۳۸۹ به خط و امضای خودم. مهم نیست آنرا چه کسی و چرا فرستاد ولی این سند شاهدی است برای روشن شدن بعضی از حقایق. شاید راهگشایی باشد برای رهایی هموطنان پناهجوی زندانی ما از «قتلگاه لیبرتی».
آقای رهبر عقیدتی تمام اسناد، مقالات، گزارشها، مصاحبهها، سخنرانیهای من و ما را از بین برده است. فکر میکنم چند هفته قبل از استعفای من و ما پیام داده بود توسط خانم یگانه که این همه ابرازعواطف و کار سنگین برای اشرفیها به حال تو خطرناک است و کشنده. من همان زمان در یک سخنرانی با تشکر این مطلب را گفتم و پخش شد. حالا من و ما شدهایم «راه صاف کن کشتار»، «قورباغه» و «سوسمار» و «جاسوس» و حضرت «شیر همیشه بیدار» در نوک پیکان تکامل مشغول فرماندهی «رزمگاه» و لشکرها و گردانهاست و به قول مسلمانان «فاعتبروا یا اولوالابصار».
من در این نوشته قطعات نامه را به اطلاع خوانندگان میگذارم. برای آن که با اشارات و مطالب و فضای بیان آنها آشنایی بیشتری حاصل شود در حد ممکن و فواصل قطعات نامه توضیح خواهم داد. (۱)
«۱۵ شهریور ۱۳۸۹
خانم مهناز سلیمیان
دبیر ارشد شورای ملی مقاومت
سلام. ناسوتیان از جمله نگاره فکر میکنند که مجازات بریدن دست در آیه «تبت یدا ابی لهب» آن هم برای ۱۳۴۱ سال هجری پیش، بسیار لیبرالی بود. لابد آخوندها هم با این نظر موافقند. «بریده باد دست ابولهب» برای کارهای آن فلک زاده را مقایسه کنید با مجازات اعدام برای اهانت به رهبر انقلاب اسلامی. »
نامه خطاب به دبیر ارشد شورای ملی مقاومت خانم مهناز سلیمیان است. تصمیمات را مسئول شورا و یا جایگزین او میگرفتند. دبیرخانه در واقع دفتر آنهاست. بنابر این پاسخگویی به عهده آنان بود. دبیرخانه وسیله ارتباط بود. ما نشانی خانم و آقای رجوی را نداشتیم. هنوز هم غیر از چند نفر از جمله یک افسر بازنشسته آمریکایی نشانی از آنان ندارد.
موضوع این چهار جمله اشاره است به یک بحث قدیمی و مستمر در باره این که شورا و امکانات آن نباید رنگ و لعاب اسلامی داشته باشد و من گفته بودم خامنهای از همه جلو زده است.
« من فکر میکنم دست بستگی از دست بریدگی بدتر است. دست شکسته وبال گردن میوشد خودش که به کار نمیآید گردن را هم ناکار میکند. ولی اصولاً خداوند در همه ادیان «رحمان و رحیم» است و صفات لیبرالی منشاء الهی ندارد؟
در هر حال واجبالوجود نیازی به توصیه هیچ نوع روحانی از نوع ناسوتی و لاهوتیاش ندارد. لابد محل سگ هم به مدعی نمایندگی اش در کره ارض نمیگذارد. بنابر این تعیین تکلیف برای خداوند مستلزم بی عقلی است. چون گوش شنوایی وجود ندارد. از آسمان به زمین بازمیگردیم. »
این بخش دفاع است از موضع حقوقی لیبرالها و از خودم که بابت دفاع از حقوق بشر و مواضع لیبرالی و تکرار «طبق مقررات» حوصله انقلابیون را سر برده بودم. این که اعلامیه جهانی حقوق بشر، کنوانسیونهای آن، مقررات حقوق داخلی و یبنالمللی کار، زنان، کودکان، اقلیتها و و و نه دستاوردهای رهبری کیم ایل سونگ است و نه رفیق استالین و حضرت مائو. دستاورد مشترک ملل متمدن امرو زاست. خلاصه در تهیه این اسناد خانم روزولت حضور داشت و البته حمایت همسر و استاد حقوقدان او. کثرالله امثالهم. بعد هم لیبرال فحش نیست. همه از دنده چپ به دنیا نمیآیند. برای تحقق دمکراسی باید در عمل و نه تفکر به تنوع افکار و عقاید احترام گذاشت.
« بله دست بستگی بدتر از دست بریدگی است. همین رستم دستان وقتی شنید که اسفندیار میخواهد دست او را ببندد از کوره در رفت و فریاد زد:
که گفتت برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
بعد هم آن فاجعه دردناک پیش آمد و حالا باز هم میتوانیم بگوییم رستم دستان. »
این پاسخ حرف آن انقلابی تند خو است که بارها گفت «دست بستگی داریم، برادر حفظ وحدت را بر پاسخگویی به خیلی حرفها ترجیح میدهد»
«در جلسه شنبه، افطار با مسلمانان سه قاره اروپا و آسیا و آفریقا شادی زیاد بود و کف زدن فراوان. اجلاس محتشمی بود. من دست شکسته هم سر پیری معرکه گیری کردم و شور فراوان کردم و فتور را به یاد نیاوردم. آخر کار شانه درد شروع شد و خداحافظی ناگزیر. واقعا تفکیک شور از فتور مشکل آفرین است.
دوستان حق دارند که حاضر به تجزبه »شور و فتور» نیستند. این شیخ فضلالله نوری صد و دو سال قبل از مراسم سالگرد سیدعبدالحمید طلبه شهید راه آزادی بدش آمد زیرا دانشآموزان سرود خواندند و برفراز آن شهید کف زدند. شیخ خشمگین شد رفت شاهعبدالعظیم به تحصن و نوشتن «لوایح» و تقبیح کف زدن. با همین «لوایح» سرش برباد رفت.
به نظر میرسد که نفرین شیخ فضل الله علیه کف زنندگان بعد از ۱۰۲ سال دامن مرا در غربت تبعید و در دل تمدن غرب و موزه لوور گرفت. من آن شب جوانی کردم و کف زدن و حالا دستبستهام، گردنم راهم میآزارد. آن شور رفت و این فتور آمد. کف زدن و کفگریزی عواقبی دارد. سهم آن همولایتی اهل علم و لباس را مشروطه خواهان در تهران دادند و سهم من در پاریس را خودم و البته با «ادعیه خالصانه» او یافتم. »
در ایام جوانی فوتبالیست بودم. در یک مسابقه زمین خوردم. شانهام صدمه دید. حالا هرچند سال یکبار چند روزی شانهام درد میگیرد و از جمله در مراسم افطاری مسلمانان در سالن بزرگ موزه لوور پاریس که میگفتند دو هزار نفر گنجایش دارد. فکر میکنم در آن شب شهردار منطقه یک پاریس که این سالن هم در حوزه او قرار دارد حاضر شد و سخنرانی کرد. موقع خداحافظی دست دراز کرد و خانم رجوی با روش اسلامی و مرزبندی قاطع آن «کافر» را که مبهوت مانده بود در برابر جمع بور کرد. من وقتی جوانی کردم و کف زدم شانهام درد گرفت.
یک غلط مشهور کلامی و نوشتاری در ادبیات رهبری مجاهدین وجود دارد که از بس تکرار کردهاند عادی شده است، آن هم مرادف دانستن شور است با فتور. در هر حال نمایشات دائم با شکوه، پرزرق و برق، با هزینههای گزاف و گرایش مبالغه آمیز به جلب حمایت خارجیها و فراموش کردن نقش مردم مقوله «کف زدن و کفگریزی» را تقویت میکرد .این جا اشاره است به «شور و فتور»ی که دست درد آن باقی میماند. امری که مورد مخالفت ما در مباحث درونی بود.
«اما با این دست بستگی به یادآوردم که شما نظرم را در جلسه شنبه درباره بیانیه پرسیدید. ملاحظات خودم را گفتم. خواستید که بنویسم، برخلاف مقررات خود را از دست بستگی رهاندم تا ملاحظات خود را دوباره قلمی کنم و به روز بیاورم. یادداشت قبلی را روز ۲۸ اوت فرستادم که نرسید. اتفاقاً وقایع یک هفته گذشته مرا در صحت نظرم مصّرتر کرد.
من با وجود آشفتگی در تبویب بیانیه با کلیات آن به ویژه در مقدمه بسیار موافقم. حجم آن مناسب است و «قُلّ و دّل»
اظهار ملاحظات من مربوط است به اشاره «پیروزی نیروهای ملی» در انتخابات عراق. من در ۷ سال گذشته، هفتاد بار گوش صبور دوستان را آزردم تا بگویم، دولت در تعریف مدرن و متدوال آن «نهادی است که زور را در یک جامعه به نحو انحصاری اعمال میکند». اگر در قالب قانون و اراده دموکراتیک شهروندان این زور اعمال شود آن دولت، دولت قانون است و معرف ملت. اما اگر اعمال زور و قدرت مبنی بر اراده فرد یا افرادی باشد دولت غالب است و مردم مغلوب و باز هم «الحق لمن غلب»
عراق ۷۸ سال پیش به دنیا آمده است. از روز اول تا کنون هیچ چسبی نداشت. نه ادغام اقتصادی در کار بود و نه پیوندهای ملی، مذهبی، فرهنگی و یا وحدت علایق و قرارداد اجتماعی. جمعیت به پارههایی تقسیم شده بود و شده است که سنیها در این محدوده حاکم بر شیعیان بودند. »
من حدود ۴ هفته قبل نظرات خود را در باره پیشنویس بیانیه نوشته بودم. ظاهراً مقام معظم رهبری عقیدتی «ابراز خرسندی» نفرمودند و بنابر این «فرستادم که نرسید» میتوانستند بخواهند که رونوشتی از آن را بفرستم ولی میبایست به روز بیاورم که آوردم.
این بخش از نامه گزارش اوضاع است و فاقد اشارات مبهم که نیازمند توضیح باشد. ورود به دعاوی عشیرتی، سنی، شیعه، کردی و عربی، فاجعه ناشی از سیاست بوش، مردم، توجه به نیاز همیشگی به ایرانیان و اراده ترقیخواهانه آنها، احترام به حقوق دیگران مطالبی است که خواندهاید و نیازی به توضیح ندارد.
« شیعیان اکثریت هستند و حالا با سنیها باید تصفیه حساب کنند. کردها با شیعه و سنی مرزبندی کردی- عربی دارند. ترکمنها و مسیحیها در این میان چیزی ندارند که از دست بدهند و چیزی هم نمیخواهند مگر قدری امنیت که توی شلوغی له نشوند.
آقای علاوی که به علت لائیک بودن می تواند روزنه نجاتی برای جلوگیری از تعمیق و تشدید تضادها باشد هم دست به دامن حکام ترک، سوریه، قطر، و روسیه شد تا به آخوندها اطمینان دهد که «نخست وزیری وی خطری برای رژیم ایران نخواهد داشت. »
امروز به همت بوش و بلر کلید دست آخوندهاست. آمریکایی ها پس از ۴ سال و نیم ، چهارهزار کشته و بیش از ۴۷هزار مجروح و معلول و هزار میلیارد دلار هزینه، ویرانهای به اسم عراق را به ششصد هزار نیروی مسلح عراقی سپردهاند دست مالکی و «دمب» خود را لای پا قایم کرده و در رفتهاند. فعلا پنجاه هزار مستشار هم در سربازخانهها ماندهاند تا تأسیسات نفتی را از بلایای احتمالی نجات دهند. در ضمن معرکه رفتن مالکی و آمدن علاوی کمک زیادی به ایجاد ثبات و امنیت نخواهد کرد. این کشور را زور شکل داده و انتخابات آن هم در شرایط اشغال و فقر و جنگ آنرا نظم نخواهد داد. تازه کدام انتخابات؟ در بعضی از حوزهها کاندیداهای صاحب رای را با گلوله از صحنه خارج کردند. انتخابات باید داخل گیومه نوشته شود. روزی که به اشرف حمله کردند و نیروهای ویژه دفتر محافظت مالکی با تانک و مسلسل به بانک رافدین حمله کردند ، کارمندان را کشتند و پولها را غارت کردند. کسی نه به داد کارمند عراقی رسید و نه به داد اشرفیها. آمریکاییها هم با سکوت خود جانیان را تشویق کردند. ملل متحد هم مرعوب بود. آن همه حمایت مردم هم به کار نیامد. نه این که مردم جفا و خلف عهد کردند، مردم بی سازمان و بی اسلحه چه میتوانستند بکنند؟
بساط عجیبی است محبوبترین شخصیت سیاسی کشور فراری است. برادرش را کشتند و خودش هم توسط رقیب سلب صلاحیت شد تا در انتخابات نباشد و امنیت ندارد که به کشور بازگردد. معروفترین رهبران مذهبی کشور هم چون از اهالی سیستان است حق رأی دادن ندارد. حالا آمریکاییها دنبال صدامی هستند که آب رفته را به جوی بازگرداند و اعمال انحصاری زور را به عهده بگیرد و جنگ و ثبات آفرین را با جان عراقیها رهبری کند.
زبدهترین، منزهترین، مجربترین و فداکارترین بخش مقاومت سازمان یافته ملی در چنین آتشی قرار دارد. به نظر من حفظ آنان مبرمترین وظیفه ماست. حفظ آنان عده و ... بیشتری میطلبد. دعوت ایرانیان و تألیف آنان کار همبستگی ملی است و بیانیه فاقد سمتگیری برای تنشزادیی و ایجاد وحدت عملی است. با این که میدانم در اقلیت محض هستم ولی به این دلایل رأی ممتنع میدهم.
خانم دبیر ارشد
نیم قرن پیش در مدرسه حقوق به ما آموختند در روابط دموکراتیک فرض بر آن است که «اکثریت بر حق و اقلیت برخطاست» بنابر این اکثریت در ایام مأموریت خود نظرش را طبق مقررات پیش میبرد. در این مدت اقلیت با او در حقوق و تکالیف برابر است. مخالف است اما به رعایت نظر اکثریت در عمل ملتزم است. تا روزی که جمع کارنامه مدت مأموریت اکثریت را مورد داوری قرار دهد. او را دنبال کارش بفرستد یا مأموریتاش را تمدید کند.
متأسفانه مهندس مهدی بازرگان پس از نیم قرن مبارزه این درس را نخوانده بود و اشتباه بزرگی کرد. سی و یک سال پیش وقتی ما و شما و بسیاری دیگر به جمهوری اسلامی (۲) رأی ندادیم و ندادید و ندادند، آقای مهندس در مقام و به عنوان مدافع حقوق بشر و همچنین نخستوزیر ما را یک درصدیهای بی حیا نامید. دکتر هزارخانی پیش کسوت بزرگوار ما (۳) در نشریه آزادی وابسته به جبهه دموکراتیک ملی ایران پاسخی به او داد که به نظر من از ارزشمندترین اسناد سیاسی میهن ماست و او را بابت این تجاوز به حقوق اقلیت به نقدی جانانه و جاودانه کشید .
امروز بعد از قربانی شدن دهها هزار نفر در مسلخ استبداد، صدها هزار زندانی شکنجهشده و میلیونها تبعیدی معلوم شد که «یکدرصدیهای بیحیا» حق داشتند. و امروز ما برای دشمنان مروت و برای همه شهروندان مدارا آرزو میکنیم.
یادتان میآید یک آقای عزیزی در جلسهای به من گفت «نیازی نداریم که از شما درسهای دموکراسی بگیریم» (۴) البته من شدیداً برای تعاطی نظر و استفاده از نظرات او مشتاق هستم. اگر او نمیخواهد بیاموزد ما چرا از نعمت آموختن محروم شویم. از «جف القلم» معاف شدید. زیرا من محکوم به دست بستگی هستم.
سرفراز باشید محمدرضا روحانی »
و حالا
آقای مسعود رجوی در حالی که آتشها شعلهور بوده، هویت قربانیان جنایات آخوندی احراز نشده، زخمیها به درمانگاه نرفته و و و دستور ادامه رزم را میدهد. آماج حملات را «منتقدین» و خانوادههای مقیم «رزمگاه» یا «قتلگاه» تعیین کرد. من هم از دوستان خواهش کردم که هرچه از هدایای «رهبر عقیدتی» میرسد به معرض دید مردم بگذارند. از آنان سپاسگزارم.
دوستی محبت کرد و تلفنی گفت برای رصد کردن سایتها و تلویزیونمجاهدین در آمریکا ، اروپا و آسیا و اقیانوسیه نیازمند به کار شبانهروزی است. بهتر است دست بکشی . گفتم دوستان تا کنون قریب ۴۰- ۵۰ مقاله را پیدا کردهاند گفت: تلویزیون چی؟ گفتم از آن خبری ندارم. پاسخ داد بوق برادر ۲۴ ساعته میدمد.
من تمام القاب، عناوین، ناسزاها، تهمتها، توهینها را یکسره حق و ملک طلق رهبر عقیدتی میدانم. پاسخ به او با این زبان، عمل متقابل و انتقام جویی در شأن من نیست.
باز هم از او میخواهم دست از اوهام خونآلودش بکشد. یک بار دیگر نامه خیرخواهانه مرا بخواند. در برابر مردم پاسخگو باشد. به جای تهدید، دشنام و پروندهسازیهای مفتضح ، تسلیم عقل و خرد شود. با جان عزیز عزیزان مردم بیش از این بازی نکند. به «باشرفهایی»که هنوز جرأت ابراز عقیده ندارند یا مشغول اجرای اوامر رهبر عقیدتی هستند میگویم که به تبعیت کورکورانه از این سیاست فاجعهبار و ننگین پایان دهند.
ایهاالناس هرکس، هرجا، با هر امکانی، از هر طریقی که میتواند از رهبر عقیدتی بخواهد که پاسخگو باشد، پاسخ چیست؟
نامه به مهناز سلیمیان به تاریخ ۱۵ شهریور ۱۳۸۹
محمدرضا روحانی ۲۱ آبان ۱۳۹۴
پانویس:
۱- وقتی مثلاً سی سال با اشخاص معینی کار میکنید زبان و بیان خاصی ایجاد می شود که با بیان عمومی فرق دارد. اگر عوامل وحشت از دشمن و ناامنی بیرونی ناشی از عدم تماس با جامعه در کار باشد حتی واژههای مورد استعمال کاهش مییابد. بعد هم استعاره، کنایه و اشارات جای خود را به بیان شفاف میدهد.
نامهای که خواندید در چنین فضایی نوشته شده. عیب دیگرش آن است که در شرایط تاریک و تهدید آمیز بدبینی و دیدن سایه «توطئه» به حساسیتها میافزاید و بیان صریح و شفاف را محدود میسازد. نامه مورخ ۱۵ شهریور من در چنین شرایطی قلمی شد. من ناگزیر چند توضیح دادم تا در حد ممکن مطلب برای خوانندگان روشنتر شود.
۲- مجاهدین در رفراندوم ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ به «جمهوری اسلامی» رأی آری (مشروط) دادند و من در اینجا مرتکب خطا شدم و آنها را در زمرهی گروههایی به حساب آوردم که به جمهوری اسلامی نه گفتند. البته دوستان مجاهد هم آن موقع صلاح ندیدند اشتباه مرا تصحیح کنند.
۳- ای کاش دکتر هزارخانی قدر خود را میدانست.
۴-برادران عادت داشتند که چهار نفری با یک نفر بحث کنند . بنابر این بطور دمکراتیک ۴ برابر حرف میزدند. در برابر این تذکر که یک موافق و یک مخالف صحبت میکنند برادر سیدمحمد سیدالمحدثین چنین جملهای گفتند.
منبع:پژواک ایران