آیا واقعا" اصلاح طلبان، جنبش سبز را رهبری می کنند؟!
محمود خادمی
اگر چه موسوی و کروبی خود به کرات گفته اند که رهبری جنبش سبز را به عهده ندارند؛ (جنبشی که در اعتراض به تقلب انتخابات شروع شده و امروزه با مطالباتی بسیار فراتر ازروزهای اول آن به امیدی برای سرنگونی رژیم تبدیل شده است) ؛ با این حال تمام شواهد و فاکت های مربوط به رشد و اعتلاء جنبش سبز نشان میدهد که کروبی ؛ موسوی و یا خاتمی با مختصات کنونی شان ــ و تا موقعی که بخواهند در چارچوب این رژیم و با پایبندی به ولایت فقیه به اعتراضات ادامه دهند ــ نه در حال حاضر رهبری این جنبش را به عهده دارند و نه می توانند در آینده زنان شجاع و مردان دلیر ایران زمین را با مطالباتی ساختار شکن وعبور کرده از قانون اساسی و ولایت فقیه ، رهبری کنند . این جنبش مدرن و سکولار که با استفاده از تکنولوژی پیشرفته اینترنتی، شبکه گسترده ارتباطاتی خود را برقرارنموده و با بکارگیری تاکتیک های ابداعی ویژه شرایط ؛ راه خود را به سوی دمکراسی و حقوق شهروندی طی می کند ؛ در حال حاضربا خرد جمعی عناصر متشکله اش از زن و مرد به پیش میرود و برای اولین باردرتاریخ جنبش های سیاسی جهان یک جنبش خود رهبر است .
با این همه ؛ بعضی از افراد و جریانات سیاسی خارج کشوری اصرار دارند موسوی و کروبی را آینه تمام نمای جنبش سبز قلمداد کنند و آنها را به دماسنج این جنبش تبدیل نمایند و به اعتبار آنها جذر و مد های جنبش و کم وکاستی های آن را مورد بر رسی و قضاوت قرار دهند . همچنان که سعی می کنند با این شاخص ؛ دوری و نزدیکی خود را با جنبش سبز تنظیم وتوجیه نمایند وچشمان خود را برحماسه درخشان وپایداری سترگ زنان و مردان و بخصوص سد شکنی دختران و بانوان دلیر ایران ببندند و پیام و یا موضع گیری موسوی و کروبی را به کلیت جنبش سبزسرایت داده و آن را قضاوت نمایند .
روشن است که آقایان موسوی و کروبی درشروع این جنبش نقش اساسی و تأثیر گذار داشته واکنون نیزهمراهی و بودن آنان در کنار مردم معترض و نقش آنان در این جنبش بسیار ضروری و مهم است و این حمایت و پشیبانی آنان از جنبش مردم، اکیدا باید مورداستقبال و حمایت نیروهای سیاسی قرار گیرد . ثابت قدمی آنان در همراهی و همنوائی با مردم بعد از تظاهرات عاشورا نیز اقدام مهمی در مسیر پیشرفت جنبش سبز محسوب می شود و مورد ستایش است . بعد از اعتراضات عاشورا همراهی و پشتیبانی آنان از جنبش مردم معنای دیگری می یابد . همه میدانیم که مردم در اعتراضات عاشورا به طور عملی مرزهای قراردادی اصلاح طلبان را پشت سر گذاشتند ؛ پیام اصلی تظاهرات عاشورا این بود که دیگر درادامه این جنبش با مشخصات کنونی ــ وقایع تظاهرات عاشورا ــ و در میان مردم و جوانان معترض جائی برای وعده های اصلاح طلبانه ؛ دمکراسی و مردم سالاری دینی و امثالهم باقی نمانده است . در تظاهرات عاشورا مردم معترض جان به لب رسیده ؛ نشان دادند که راه نجات واقعی ونهائی را ؛ در خلاصی ازشرولایت فقیه و سرنگونی حکومت دینی جستجو می کنند و فریب سراب های دیگر را نمی خورند.
در واقع جنبش سبز بعد از عاشورا با جنبش سبز قبل از آن تفاوت کیفی داشته و آقایان موسوی و کروبی می بایست خودشان را با این پدیده جدید - که بی شباهت با مراحل مقدماتی یک انقلاب نبود - تنظیم و تصمیم گیری می کردند . آنان بعد از افت و خیزها و تردیدهائی سرانجام هم سنگری با مردم را انتخاب کردند . به عبارت دیگر، تظاهرات عاشورا نقطه تعیین تکلیف و تصمیم گیری کروبی و موسوی و در عین حال محک ارزیابی ظرفیت و پتانسیل ماندگاری آنان بود . به ویژه که آن ها برای تظاهرات 22 بهمن فراخوان داده و مردم را به ادامه اعتراضات تشویق کردند و موسوی صراحتا اعلام کرد شعارهای تظاهرات باید از پائین و از میان مردم بجوشد. بدین ترتیب او صف تظاهرات مردم را از تظاهرات حکومتی جدا کرد و نشان داد که کماکان جبهه نبرد با رژیم و صف مردم را بر گزیده است .
اما نگرشی که با عمده کردن نقش موسوی و کروبی، همه دستاوردها و ظرفیت های جنبش سبز را در آنها خلاصه و به جیب آنها می ریزد وآدرس غلط در مورد مطالبات و رهبری جنبش سبز مردم ایران ارائه می دهد به پیامدهای منفی این نگرش توجه ندارد که :
یکم ــ خواه ناخواه به قیام گسترده و خودجوش مردم ــ که در واقع دراین مقطع تنها امید واقعی برای خلاصی و رهائی از بیش 30سال استبداد دینی است ــ کمتر عنایت نشان می دهند وبه آن با بی تفاوتی و تردید می نگرند . اما از آنجا که سرنوشت سران اصلاح طلبی به میزانی با جنبش سبز گره خورده است، این گونه مطلق کردن نقش آنان، باعث خواهد شد که – به فرض - در صورت هرنوع عقب نشینی و تزلزل در مواضع آنان ؛ سرخوردگی ؛ واگرائی و بی اعتمادی، دامن گیر بخشی ار جنبش سبز گردد با تمام پیامدهای زیانبار و مخرب آن ، ازجمله بالا رفتن هزینه مبارزه سیاسی در جنبش جوانی که هنوز قوام و دوام جدی نیافته است . آیا این دوستان، حاضرند مسئولیت این ضایعه و خسران ملی را برعهده بگیرند؟
دوم ــ اگر در قیام سال 57 به دلیل غیبت اجباری انقلابیون ــ که عمدتا" تا یک ماه قبل از سرنگونی شاه در زندان بودند ــ خمینی توانست رهبری خود را برانقلابی که با درد و رنج و خون مجاهدان و مبارزین آبیاری شده بود تحمیل نماید ؛ این بار گویا قرار است شاهد تکرار همان سناریو اما بشکل دیگری باشیم . یعنی این بار انقلابیون در حالیکه درزندان نیستند و می توانند در سمت دهی قیام مردم نقش اول را به عهده بگیرند ؛ متأسفانه به علت ندانم کاری ها ؛ ناتوانی ها و اشتباهات خود می خواهند رهبری این انقلاب را به کسانی واگذار نمایند که در بهترین شکل، ادامه جمهوری اسلامی در زمان حیات خمینی را خواستارند . اگر امروز اصلاح طلبان دست بالا را در هدایت وکنترل این جنبش به عهده دارند نتیجه غیبت انقلابیون واقعی درجنبش مردم و فاصله گرفتن و با تردید و ابهام برخورد کردن با این جنبش است . در حالیکه مثل هر انقلابی انتظارطبیعی این بود ؛ که همه گرایشات سیاسی و نیروهای مخالف رژیم به استقبال این موقعیت و فرصت تاریخی بروند وبا حضور و شرکت درآن و پیوند با نیروهای معترض، این حرکت را به دنبال شعارها ؛ اهداف و استراتژی رهاییبخش رهنمون کنند .
اما آن چه را که متأسفانه شاهد هستیم این است ؛ نیروهای سیاسی مخالف رژیم با فاصله گرفتن از قیام مردم و زدن زیر آب جنبشی ــ که سرنگونی رژیم را در چشم انداز مردم ایران قرار داده و جهانیان را به شگفتی و تحسین واداشته است ــ ناتوانی سیاسی و اجتماعی خود را درسمت دهی و هدایت این جنبش به نمایش گذاشته اند . به خصوص در حالی که بدلیل سیاست های سرکوبگرانه ی رژیم ؛ مطالبات مردم مرزهای اصلاح طلبانه را پشت سر نهاده و سیاست های اصلاح طلبانه با هدف مهار جنبش، کم رنگ و به حاشیه رانده شده است، غیبت انقلابیون واقعی وصاحبان واقعی قیام مردم بسیارملموس و موجب نگرانی است. چرا که نه می توانند جایگاه شایسته خود را دراین جنبش کسب نمایند و نه می توانند نقش موثری در هدایت و رهبری آن ایفا نمایند .
به عبارت دیگر،اصرارانقلابیون و نیروهای سیاسی سرنگونی طلب در مطلق کردن رهبری کروبی و موسوی ؛ یعنی تقدیم دو دستی نتیجه تلاش وفداکاری مردان و زنان معترض و آزادی طلب به آنان است. یعنی تکرار غفلتی که در گذشته ای نه چندان دور بشکلی دیگر و آن بار در ساده نگری و خوش بینی به خمینی باعث شد تا حاصل فداکاری و درد و رنج مردم به جیب گشاد آخوندها برود وهیولای خمینی بر کشورمان حاکم گردد .
سوم ــ بی عملی و انفعال نیروهای انقلابی ـــ در رابطه با خروش یکپارچه مردمی که ارکان حکومت ولایت فقیه را به لرزه در آورده اند ــ هر دلیلی هم که داشته باشد ؛ نتیجه اش تنها گذاشتن جنبش دست به نقد مردم و امید واهی بستن به وعده های نسیه است؛ و چیزی نیست جزاعتراف به ناتوانی خودشان در کسب رهبری جنبشی که خصلت ویژه اش رنگین کمانی بودن آن است . آن روی سکه این رویکرد تاسف بار، تائید تلویحی پتانسیل و ظرفیت های موجود در میان اصلاح طلبان برای جذب جوانان و مردم معترض و هدایت اعتراضات آنان در چارچوب اصلاحات مورد نظر شان می باشد .
اما آنچه که در میهن مان زبانه می کشد و کم کم دارد به یک انقلاب مردمی تمام عیارنزدیک می شود محصول بیش از 30 سال استبداد و خودکامگی دینی است که تقلب انتخاباتی فقط جرقه اولیه را به این باروت خشم وارد کرده است .
ادامه و رشد صعودی جنبش و زنده بودن آن با وجود تمام سرکوبگری های بی رحمانه وبی سابقه رژیم ؛ به خصوص علیرغم هر تغییرو سازشی در مواضع اصلاح طلبان، نشان می دهد که ریشه های پیدایش و خاستگاه های این جنبش ربطی به خواسته های اصلاح طلبان نداشته و ندارد . اصراربر رهبری اصلاح طلبان از طرف سایرنیروها و بی پناه و پشتیبان گذاشتن این جنبش از جانب هر کس و با هر ادعائی چیزی از قدر و منزلت این جنبش با شکوه نمی کاهد . این جنبش به اعتبار حقانیت مطالبات و بالندگی نیروهای شرکت کننده اش خاموش نمی شود ؛ زنده است و زنده می ماند ؛ رشد و اعتلاء می یابد و براه خود تا پیروزی نهائی ادامه میدهد . اما شرمندگی و شرمساری نصیب آن دسته از نیروهای سیاسی و جریانهائی خواهد شد که در این بزنگاه تاریخی تصمیم گرفته اند که باز هم بدون مردم باقی بمانند .
محمود خادمی
12.02.10
منبع:پژواک ایران