سرگدشت شگفت انگیز یک نویسنده سوئد
کورش گلنام

 

بخش یکم

در باره لاسه استرم استد

Lasse Strömstedt

(2009 ـ 1935)

پیش گفتاری کوتاه

1 ـ سوئد را می توان سرزمین "ستاره ها" نامید. کشوری با مساحتی کم تر از یک سوم ایران(450295 کیلومتر مربع ) که یخش های شمالی آن نیز، که بیش ترین بخش کشور را تشکیل می دهد، به سبب سرما، زمستان های طولانی و تاریکی، بسیار کم جمعیت است. تراکم جمعیت در چهار منطقه شمالی سوئد که عبارت اند از"نوربوتن،    وستربوتن، یمتلند و وسترنورلند"(1) 9/9ـ0 نفر در کیلومتر مربع است. در این چهار ناحیه با وسعت زیاد در مجموع کم تر از یک ملیون نفر (877036نفر. آمار 2010) زندگی می کنند. این در حالی است که در بخش کوچکی در جنوبی ترین نقطه سوئد تراکم جمعیت تا 200 نفر در کیلومتر مربع برآورد شده است. بیشترین شمار مردم سوئد در سه شهر بزرگ استکهلم در پائین تر از نیمه سوئد و گوتنبرگ و مالمو در جنوب سوئد زندگی می کنند. جمعیت سوئد در حال حاضر به 10میلیون نفر رسیده است که سهم مهاجران و پناهندگان از کشورهای گوناگون جهان در آن روز بروز بیشتر شده است.

این کشور با جمعیت اندک نسبت به وسعت اش ولی در بسیار ی از زمینه ها چه فرهنگ، هنر و ورزش و چه صنعت و برنامه ریزی برای توسعه اجتماعی و رفاه عمومی جزو پیشروترین کشورهای جهان است. آن چه که سبب پیشرفت بسیار سریع سوئد شده است یکی دوری از جنگ و درگیری(سوئدی ها 200 سال است که جنگ و خون ریزی و ویرانی نداشته اند.آخرین درگیری آنان با نروژ، 14 آگوست 1814 به پایان رسیده است.)، دیگری قانون مداری و نهادینه کردن آن در جامعه، کار بسیار زیاد و پیوسته فرهنگی برای بهبود اخلاق و منش عمومی که تکیه اصلی اش بر کتاب و کتاب خوانی، عادت به بحث و گفت و گو و بردباری در برابر دیدگاه مخالف و سرآخر کوشش پیوسته در توسعه و رفاه اجتماعی است. شوربختانه امروز به انگیزه های گوناگون جامعه سوئد دچار گرفتاری هایی شده است که از آن میان می توان به سیل مهاجران از کشورهای اسلامی آسیایی، آفریقایی و کشورهای پیشین بلوک شرق و ناهمگونی های زیاد فرهنگی با آنان اشاره نمود که خود به افزایش راست گرایی و ناسیونالیسم افراطی سوئدی منجر و تنش هایی را در جامعه پدید آورده است. پیوستن به اتحادیه اروپا و برداشتن کنترل در مرزها، رفتار قانون مدارانه و مجازات های سبک برای مجرمان و رعایت حقوق انسانی در دادگاه ها، زندان ها و .... شوربختانه مورد سوء استفاده های زیادی قرار گرفته و دست بزه کاران و ناسازگاران با قرار و مدارهای اجتماعی را باز گذارده است و در نتیجه در دو دهه گذشته به ویژه در شهرهای بزرگ سوئد گرفتاری هایی پدید آورده است. وجود "گروه های ماقیایی" که بیش از هر جا در سه شهر بزرگ نام برده شده ریشه گرفته اند و اینک گاه در روز روشن در خیابان ها به یکدیگر تیراندازی می کنند، جای تأ سف فراوان دارد. بی هیچ پرده پوشی باید گفت گه بیش از %90  این گروه های مافیایی را مهاجران از کشورهای گوناگون تشکیل داده اند. :

ویکی پیدیا زیر عنوان:(خلاف کاری سازماندهی شده در سوئد)، چنین آورده است:

"حلاف کاری سازماندهی شده در سوئد پیشینه دراز دارد ولی از نیمه دهه 1990 به شدت افزایش داشته و از دید جغرافیایی در سراسر سوئد پراکنده شده است."

و در ادامه زیر تیتر( گروه های خلاف کار استوار بر ریشه و پرورش[فرهنگ] یکسان) می خوانیم:

 "بخشی از این خلاف کاران سازماندهی شده وسیله گروه هایی شکل گرفته اند که از ریشه و پرورش [ فرهنگ] همسانی برخوردار هستند. این امری است که سبب باور و اعتماد درون گروهی بین آنان می شود. این گروه ها به ویژه بیشتر از کشورهای خاورمیانه و بالکان هستند."

در این باره به همین بسنده می کنم زیرا در همین مورد می توان بسیار نوشت.

2 ـ من به بررسی زندگی "لاسه استرم استد" پرداخته ام زیرا زندگی او، رفتاری که با او به عنوان یک بزه کار و معتاد انجام گرفته، نمونه خوبی برای نشان دادن شیوه زندگی و برخورد سوئدی ها با گرفتاری های اجتماعی و ایجاد مجال و فرصت برای بازگشت و به سازی انسان هاست. لاسه نزدیک به بیست سال از بهترین سال های زندگیش، یک پایش در زندان و یک پایش در بیرون از زندان بوده است. نخستین محکومیت به زندان او در 17 سالگی رخ داده است. او روی هم رفته 12 سال را به جرم سرقت های گوناگون و فرار از زندان، پشت میله های زندان به سر برده است . او پیش از نخستین محکومیت به زندان نیز به سبب بارها و بارها دزدی، چند سال پیش از آن را نیز به جای زندان، در کانون های تربیت نوجوانان و جوانان بزه کار به سر برده است. او پس از تصمیم نهایی برای ترک اعتیاد و زندگی گذشته خود، توانست به یک نویسنده، بازیگر تآتر، سینما و تلویزیون (البته بازیگری در میزانی نه چندان بزرگ)، کارشناس در امر زندان و زندانیان و مبارز علیه بزه کاری و اعتیاد و در نتیجه شرکت در کنفرانس ها و سخنرانی ها در این زمینه و کوشش و تلاش برای راهنمایی نوجوانان و جوانان مبدل شود. اینک نگاهی به زندگی شگفت انگیز لاسه استرم استد:

کودکی و نوجوانی

فولکه ـ لارش ـ اولف استرم استد، شناخته شده به نام "لاسه استرم استد" در 23 می 1935 در محله برینس(2) در شهر یوله(3)، که آن زمان محله ای کارگر نشین بوده، زاده می شود. پدر کارگر در بندر و مادر خانه دار و گاه در رختشوی خانه فروشگاهی زنجیره ای بنام کنسوم(4) کار می کنند. بیشتر ساکنان محله درسکونت گاه هایی کوچک با شمار فرزندان زیاد زندگی می کنند. خانواده لاسه ولی خلاف دیگران پر شمار نبوده و او تنها یک برادر سه سال از خود کوچک تر دارد. زندگی  در آن زمان چندان ساده و آسوده نبوده است. آن ها در یک اطاق و آشپزخانه زندگی می کرده اند. در آن زمان سوخت برای گرما و آشپزی، با چوب و زغال سنگ بوده و تهیه این سوخت نیز ارزان نبوده است. لاسه و برادرش با وجود کودکی، از آن زمان که خود می گوید او 7 ساله و برادرش 4 ساله بوده اند، با گردآوری زغال سنگ و هیزم، بیشتر در کناره های جاده ها و یا انبارهای زعال سنک به پدر و مادر یاری می رسانده اند. لاسه در همین سال ها برای نخستین بار دست به سرقت مقداری زیادی زعال سنگ و هیزم می زند که با توبیخ سخت پدر و مادر روبرو شده و او را از این کار ها منع می کنند. او در ادامه برای عدم روبرو شدن با پرسش و توبیخ پدر و مادر در میزان کمتر و با این بهانه که زعال سنگ و هیزم ها را افتاده از واگن ها و خود روهای حمل چوب و هیزم در کناره راه و جاده گرد می آورد، شیطنت های خود را دنبال می کند. لاسه که در مدرسه شاگرد خوب و با استعدادی است و بی هیچ سختی دبستان را پشت سر می گذارد، ولی کودکی نا آرام و حادثه جو است. او هر چه بزرگتر می شود، شیطنت هایش بیشتر و به زودی دست به دزدی های کوچک از کیوسک ها و فروشگاه ها می زند. پدر و مادر که انسان هایی زحمت کش و بسیار جدی و منظم در کار و زندگی هستند و همیشه "غذایی بر سر سفره دارند"، در رفتار با دو فرزند خود نیز با مهر و محبت هستند و هرگز سبب ناراحتی و ناخوشنودی فرزندان نیستند. لاسه خود همیشه از پدر و مادر به نیکی یاد کرده و چنان شرمسار آن ها بوده است که به سبب این شرمساری در دادگاه ها  خواستارمی شود که آن ها در دادگاه شرکت نکنند، و یا در سال هایی که در زندان بوده با وجود مهر زیاد به آنان، تمایلی به دیدنشان از خود نشان نمی داده است. آن گونه که خود پعد ها می گوید، آنگیزه دو چیز بوده است: یکی همین شرمساری بی اندازه از نگریستن به چشم پدر و مادر و دیگری دیدن رنج و سختی و شگفتی در چهره آنان از مجرم بودن فرزند. پدر و مادر در همه سالهای مرارت، سختی، نگرانی و شرمساری که این فرزند برای آنان پدید می آورد یک بار هم او را سرزنش نمی کنند و همیشه درب خانه اشان به روی او باز است. پدر گاه راه درازی را برای دیدار او در زندان های گوناگون طی می کند. لاسه خود بارها در کتاب هایش، هیچ انگیزه ای را جز نآرامی، حادثه جویی و هیجان برای آغاز بزه کاری های خود بر نمی شمارد. در 13ـ  14  سالگی کار دستبرد به فروشگاه ها گروهی شده و او با نوحوانانی هم سن خود هم چنان دزدی های کوچک و کم اهمیت را پی می گیرد و به تدریج رل برنامه ریز و رهبری هم می یابد و بزودی کار دست بردها جدی تر شده و به دزدی از کارگاه ها و خانه ها نیز می رسد. در نخستین دزدی جدی از کارگاهی، چند سد(صد) کرون که آن زمان پول هنگفتی برای چند نو جوان بوده است، به چنگ می آورند ولی به زودی لو می روند و سر و کار او با پلیس و به سبب نوجوانی با مددکاران اجتماعی می افتد. اینک، کاری که تا دیروز شیطنت، حادثه جویی، هیجان و بی خیالی کودکانه بود، یک باره شکل جدی و جدیدی به خود می گیرد و او زیر کنترل یک مددکار اجتماعی قرار می گیرد. این امر بیش از هر چیز به سبب عمگین شدن پدر و مادر، بسیار او را می آزارد و به آن ها قول می دهد و با خود عهد می کند که دیگر گرد چنین کارها نگردد و سبب ناراحتی آن ها نشود. این قول و قرار ولی بیش از سه هفته دوام نمی آورد و همآن بی خیالی و حادثه جویی و عشق به هیجان دوباره او را در همین راه به پیش می برد. اینک که به دبیرستان می رود و درس ها سخت تر شده است او به درس و مشق خود نیز نمی رسد، نامه های اخطار از سوی آموزشگاه را هرگز به خانه نمی برد، برای فرار از درس، امضای پدر را جعل می کند و گواهی های قلابی بیماری با امضای پدر به آموزشگاه می برد. پایان کار روشن است، در چند واحد درسی نمره قبولی نمی آورد. چون ولگردی با دوستان، سیگار کشیدن و به کافه رفتن به پول نیاز دارد. اگر تا دیروز تنها همان هیجان و حادثه جویی سبب کار بود، اکنون ولی اشتیاق به تهیه پول اهمیت بیشتری می یابد. این بار کمی با احتیاط بیشتر و نقشه هایی بهتر، برنامه ریزی می کنند و با شیوه های گوناگون، به دزدی از رستوران ها و فروشگاه های کوچک، با زدن کیف کارکنان رستوران ها، مشتری ها و یا صندوق پول در این مکان ها می پردازند. چند ماهی دزدی ها ادامه دارد ولی با پی گیری های پلیس، همگی دوباره گرفتار می شوند. پس از بازجویی، نشان دادن سندها و اعتراف او، باز هم به سبب نو جوانی بازداشت نمی شود و پلیس دیر هنگام شب او را می برد که به پدر و مادر تحویل دهد. این لحظه را از زبان خود لاسه بخوانیم:

"رفتن به سوی خانه چون یک کابوس بود. من در خودروی پلیس نشسته و آرزو می کردم که ایکاش مرده بودم. زمانی که پلیس ها زنگ در را زدند، ساعت ده شب بود. ما تازه به یک آپارتمان دو اطاقه مدرن، سد(صد) متری دورتر از خانه پیشین که همه دوران کودکیم در آن جا سپری شده بود، جا به جا شده بودیم. آپارتمان در طبقه سوم بود. من گام هایم را سست برداشته و ایستادم و کوشش کردم که پلیس را راضی کنم که بهتر است خودم همه چیز را برای پدر و مادرم روشن کنم و آن ها همراهم نباشند، التماس کردم و گریستم ولی بی فایده. آن ها دستور داشتند که خود، مرا  تحویل پدر و مادر بدهند. من هرگز حالت چشمان پدر و مادرم هنگامی که درب را باز کردند را فراموش نمی کنم." ص 27، کتاب نخست از سه کتاب "زندگی من" بنام :برو به زندان!  

فرار از خانه

آن شب لاسه برای پدر و مادر داستانی سرهم می کند که خود را بی گناه نشان داده و دیگرانی را به عنوان  مجرم معرفی کند که البته آنان باوری نشان نمی دهند. کتک و تنبیهی در کار نیست. پدر می گوید اکنون دیر وقت است، می خوابیم فردا در این مورد گفت و گو می کنیم. فردا پدرپیش از رفتن به سر کار، از او می خواهد که هنگام بازگشت او از کار، خانه باشد تا گفت و گو کنند. زمانی که پدر خانه را ترک می کنند، او قلک خود و برادرش را می شکند و با پانزده کرون در جیب از خانه می گریزد و راهی استکهلم می شود. سفر یک جوان 14 ساله در سال 1949 از یوله به اپسالا و سپس استکهلم آن هم با "اتو استپ" و یاری رانندگان خود روهای گوناگون، کار ساده ای نبوده و خود داستان درازی دارد. او با هر سختی دیر هنگام شب به استکهلم که برای او شهری بزرگ و بیگانه است، می رسد. آخر های ماه آپریل است و هنوز به ویژه شب ها هوا سرد است. مدتی در ایستگاه راه آهن می گردد. مأموران اجازه نمی داده اند کسی شب را آن جا به سر برد. در شهری نا آشنا بی هدف می گردد. بزودی شهر از جمعیت خالی می شود و او خسته و کوفته آلونکی در گوشه ای از پارکی می یابد که کف آن با با روزنامه فرش شده و پتویی نیز وجود دارد. بدون در نظر گفتن این که صاحب آلونک فراخواهد رسید، چون دیگر نای رفتن ندارد به زیر پتو رفته و بخواب می رود و..... این فرار یک ماهی به درازا می کشد و او تنها یک هفته ای در رستورانی ظرف شویی می کند و....سرانجام ازبی پولی و بی لباسی مجبور به بازگشت به یوله می شود. در راه بازگشت ولی وسیله پلیس شناسایی و باز هم همراه پلیس به خانه باز گردانده می شود. ماجرای این یک ماه در کتاب نامبرده شده از ص 28 تا ص 63 آمده است.

زندگی در اقامت گاه های ویژه نوجوانان و جوانان بزه کار

در تابستان همآن سال در دستبرد به یک انبار کالا در راه آهن یوله همراه با دو دوست دیگر، در همآن روز برای چندمین بار دستگیر می شود و باز هم به سبب نوجوانی برخوردی جدی با او نمی شود و چنین تصممیم گرفته می شود که به اقامت گاهی ویژه این گونه جوانان در شهر کالمار(5)در بخش جنوبی سوئد بنام"گودموندس گردن"( 6) فرستاده شود. این جوانان در آن جا بنا بر دستور کار روزانه، هم درس می خوانند و هم به کار در مزرعه و دیگر کارهای روزمره می پردازند و زیر کنترل هستند . چند ماهی در آرامش می گذراند و اجازه می یابد که در روزهای سال نو به مرخصی نزد پدر و مادر برود. در این در واقع زندان بزه کاران نوجوان و جوان، شیوه چنین بوده که آنان که آنجا ریر کنترل بوده اند اگر در هفته کار و رفتارشان درست بوده و تا اندازه معینی امتیاز می آورده اند، روز شنبه را می توانستند تا دیر وقت شب در مرخصی باشند. دیری نمی پاید که در مجال هایی که پیش می آید، آن جا نیز به کار دزدی های کوچک و بدون برنامه ریزی درست دست می زند و چند بار وسیله پلیس دستگیر و زمانی در یک دوره دو ماهه زیر کنترل شدید بدون مرخصی قرار می گیرد. پس از آن دوباره با یک دوست و سپس به شکل گروهی دست به دزدی از معازه ها و کیوسک ها در شهر کالمار می زنندو پس از مدتی شناسایی و وسیله پلیس گرفتار می شوند. پلیس او را به گودموندس گردن تحویل می دهد و او در آن جا در اطاقی زندانی می شود ولی شب همآن روز دستگیری، با وجود قفل و میله های آهنی پنجره اطاق، از آن جا  می گریزد و دوستی را نیز با خود همراه می کند. تابستان بوده است وخانواده ای در چادری خوابیده اند. کیف پولشان را می دزدند. کیف در بر گیرنده 800 کرون بوده  که آن زمان برای دو جوان پول هنگفتی بوده است. به شهر گوتنبرگ می روند. او در آن جا از دوستش جدا شده و تنهایی در چند روز پس از آن، به انبارها و کارگاه هایی دستبرد می زند ولی پولی به دست نمی آورد و یک هفته بعد دوباره وسیله پلیس دستگیر می شود. اقامت گاه گودموندس گردن، دیگر حاضر به پذیرفتن او نیست و او را به مرکز دیگری بنام "فاگارد"(7) در نزدیکی شهر گوتنبرگ می فرستند. او از فاگارت چنین یاد می کند:" فاگارت جهنم روی زمین بود." ص 163 همآن.

این جا نیز یک آموزشگاه شبانه روزی تکنیکی ویژه نوجوانان و جوانان مجرم است که دارای کارگاه های گوناگون از آن میان مکانیک، کشاورزی، باغ داری، آشپزی و نگاهداری اسب است. در این جا گروهی بزهکار بزرگ سال تر که یک یا دو نفر در رآس آن ها قرار دارند، با چشم پوشی و امکانی که خود رئیس این مرکز به شیوه غیر فانونی در اختیار آن ها قرار داده است تا اداره امور برایش ساده باشد، همه کاره هستند. آین جا تصویربسیار کم رنگی از زندان "رجایی شهر" کنونی ایران ولی در گستره ای بسیار اندک و نه تا آن اندازه پر هرج مرج و خطرناک، است.(8) شمار جوانان بزه کار در بیشترین مورد به 40 نفر می رسد که بیشتر 16ـ 15 ساله هستند. باند یاد شده که 20 ـ 18 ساله هستند، دیگران را هر گاه و به هر بهانه ای به شدت مورد ضرب و شتم قرارداده، پول های آن ها رابه بهانه ها ی گوناگون می گیرند و شماری از آنان را مورد سوء استفاده جنسی قرار می دهند البته در این آخرین مورد نه لاسه را. در این گونه اقامت گاه ها رسم نادرستی بر قرار بوده است که مجرمان ساکن در آن جا، تازه وارد را به عنوان خوش آمد و پذیرش، به شدت کتک می زده اند. این کار در اقامت گاه پیشین نیز رخ داده بوده است. در این جا نیز این کار با شیوه ای غیر انسانی به دستور رهبران این باند که دو تن جوان سادیستی هستند، صورت می گیرد و او را به شدت آزار می دهند. زندگی درسایه رهبر اصلی و سادیست این گروه که "اینگه"(9) نامیده می شده است به راستی جهنمی بوده است. در این جا سخت ترین دوران زندگی حود را می گذراند و گاه به اجبار برای رهایی از کتک و فشار اینگه و گروه زیر دست او، دست به دزدی می زند. او که بارها از اقامت گاه پیشین گریخته است در این حا ولی برای نخستین بار نه برای هیجان و حادثه جویی بلکه از ترس می گریزد ولی به زودی گرفتار می شود، دوباره باز گردانده می شود و... پس از اندکی دوباره کار دزدی ها از فروشگاه ها و کیوسک ها را پی می گیرد بیشتر دست بردها سیگار، شکلات و گاه لباس و پول بوده است.

در آخرین فرار گروهی پس از سرقت چند خود رو، خرابی های بسیار به ویلاهای تابستانی که بر سر راهشان قرار می گیرد وارد آورده و وسائل زیادی به سرقت می برند. همه منطقه زیر پی گرد پلیس قرار گرفته و خبر دزدی ها و ویرانگری های آنان، تیتر نخست روزنامه ها می شود. در جست و جوی گسترده پلیس سرانجام همگی در استکهلم دستگیر می شوند. اکنون رئیس "فاگارت" نیز حاضر به پذیرش او و یکی دیگر از دوستان او نیست. تا آن روز او روی هم رفته هشت بار از فاگارت کریخته بود. دادگاه سر انجام چاره ای جز این نمی بیند که آن دو را به یک سال و شش ماه حبس هم راه با کار محکوم کند. اینک سال 1952 ( 64 سال پیش) است و اوتنها  17 سال دارد و برای نخستین بار به زندان بزرگ سالان می رود. روا داری و رفتارهای ملایم پلیس، وکیل ها و مسئولان در رده های گوناگون (جز یک استثنا و آن هم در فاگارت) با توجه به اینکه رویدادها در سال های آخردهه 1940 روی داده است. بسیار قابل توجه است. درست است گاه پلیس به ویژه در آخرین فرار و سرقت ها و خرابی های گسترده آنان، اندکی خشونت نشان می دهد ولی کمترین شکنجه و فشاری بر آن ها وجود نداشته و همگی دارای وکیل مدافع بوده اند. وکیل او و دوستش به شدت با زندانی شدن آن ها در چنین سنی مخالفت می کنند ولی میزان فرارها، دزدی ها و خرابکاری ها به اندازه ای است که دادگاه نمی تواند مخالفت آنان را  بپذیرد.

پایان بخش نخست

 

پانویس

Norrbotten,Västerbotten, Jämtland, Västernorrland  -1

 Brynäs  -2

 پایین تر از نیمه  ، شهر یوله در شرق سوئد، در بخشی Gävle -3

   سوئد، نزدیک به اپسالا و کمی دورتر، استکهلم قرار گرفته است. این شهر سزدهمین شهر بزرگ یوله و بر اساس آمار سال 2010 دارای 71،033 نفر جمعیت است. در سال 1960 جمعیت این شهر 58625 نفر بوده است که پس از آن اندک، اندک افزایش یافته است.

 تغیر یافته است،  Coop به این فروشگاه امروز نامش  Konsum 4 ـ

البته نه در همه شهرهای سوئد.  

  Kalmar-5

  به معنای باغ یا حیاط خانه است.) Gård )  Gudmundsgården- 6

 Fagared- 7

8 ـ خوانندگان می توانند این برنامه"صفحه آخر" و سخنان محمد رضا عالی پیام(هالو) را در باره وضع هراسناک زندگی زندانیان سیاسی در زندان رجایی شهر بند دو، در میان زندانیان عادی که در آن تنها اندکی و قطره ای از دریا بیان می شود را از دقیقه 21،19 به بعد ببینند و بشنوند:

http://ir.voanews.com/media/all/last_page/latest.html?z=1868

  Inge-9  

 

 

بخش دوم

در باره لاسه استرم استد

Lasse Strömstedt

 

یاد آوری:پیش ازاین در بخش یکم در باره کودکی، نوجوانی، بزه کاری های هر روز بیشتر لاسه استرم استد، سکونت نزدیک به سه سال در مکان های ویژه نوجوانان و جوانان بزه کار، فرارها و پی گیری زندگی سراسر حادثه حویی، بی خیالی و البته همراه با سخنی، بارها دستگیری، پلیس، دادگاه و سر انجام برای نخستین بار محکومیت به یک سال و شش ماه زندان او در سن 17 سالگی، تا اندازه ای به تفصیل نوشته شد. اینرا نیز ضروری دانستم که  یاد آور شوم که شوربختانه در بخش پیشین به هنگام درج نوشته، زیر نویس ها در هم ریخته شده بود که امیدوارم خوانندگان خود متوجه شده باشند. این مشکل گاه هنگامی که واژه های فارسی و لاتین در کنار هم نوشته می شود، پیش می آید.

اینک دنباله سرگذشت او:

در زندان

نخستین زندان او هرلاندا(1) در کناره شهرگوتنبرگ است. زندانی با ساختمانی بسیار قدیمی که سلول هایش دارای پنجره ای کوچک در ارتفاع بالا است که تنها اندکی نور به درون انتقال می دهند. این سلول ها قدیمی و باز ساری نشده است؛ در زمستان ها بسیار سرد و در تابستان ها بسیار گرم است. زندان سرویس بهداشتی درستی ندارد، یک دوش برای همه 150 زندانی موجود در سه طبقه زندان و یک توالت در هر بخش که دارای 30 زندانی است با فضا و هوایی بسیار بد و نامناسب. زندانی ولی از امکان های حقوقی و انسانی خوبی برخوردار است. یاد آور شود که در سال 1946 در سوئد رفرمی در رابطه با زندان و زندانیان انجام می پذیرد که آزادی های بیشتری به زندانیان داده می شود. برای نمونه پیش از رفرم، زندانیان در ساعت هواخوری می باید به فاصله چند متر از یکدیگر و تنها در یک جهت حرکت کنند. آن ها حق ارتباط و سخن گفتن با یکدیگر نداشته و از ورزش و بازی نیز خبری نبوده است. زندانبان ها در جهت مخالف زندانیان و ما بین آنان حرکت می کرده اند. در زندان ها سکوت حکم فرما بوده است و زندانیان همه مدت جز زمان هواخوری در سلول ها بوده اند. پس از رفرم همه این سخت گیری ها برداشته می شود. به هر رو زمانی که لاسه در سال 1952به این زندان می رود، در سلول ها که به شش متر می رسد، هیچ گاه بیش از دو نفر زندانی نیستند. شماری تنهایی در یک سلول هسند. یک تخت در هر سلول است. نفر دوم روی تشکی بر زمین می خوابد. سلول ها داری کمدی کوچک با قفسه کوچک کتاب هستند با میز و صندلی ای. (فضای داخلی سلول های آن زمان زندان هادر فیلم "لیفتت(2)، که بر مبنای کتاب دوم لاسه تهیه شده، به خوبی نشان داده می شود، البته در زندان مرکزی استکهلم. پنجاه دقیقه از این فیلم به زبان سوئدی در یوتیوب وجود دارد.) زندانیان با حکم دراز مذت، می توانند رادیو هم داشته باشند. هر زندانی می تواند هر هفته دو کتاب از کتاب خانه زندان وام بگیرد. زندانی ها یک ساعت در روز هوا خوری عمومی دارند. درب سلول ها از صبح تا هفت و نیم شب باز است، زندانی ها به سلول های زندانی ها ی دیگر رفت و آمد می کنند، آن ها تا اندازه ای از این امکان برخوردارند که هم سلولی خود را انتخاب کنند یا سلول خود را با دیگری عوض کنند، البته نه همیشه و نه همه آن ها. هیچ ضرب و شتم و شکنجه ای در کار نیست. برای همه کار نیست ولی شماری از زندانیان در کارگاه های خیاطی، کارگاه مکانیکی، کارگاه ساخت پاکت و کارتن، در آشپزخانه و در نظافت زندان کار می کنند که البته ناچیز حقوقی دارند. آن ها که پولی دارند می توانند هر هفته تا میزان شش و نیم کرون (پول سوئد در آن زمان ارزشش بسیار بیشتر از امروز بوده است) سیگار، قهوه، شکلات، توتون، کبریت و نان شیرینی و... خریداری کنند. آن ها روز های جمعه لیست داده و شنبه پس از ظهر کالاها را دریافت می کرده اند.نان شیرینی تازه طبخ شده را یکشنبه ها صبح به زندانی می داده اند. لاسه خود می گوید:

" زندان "هرلاند" در برابر "فاگارت" برای من همآنند بهشت بود. زور گویی از سوی زندانی های دیگر وجود نداشت. رفتار کارکنان زندان مؤدبانه و خوب بود. همه زندانیان بیشتر به سبب این که من جوانترین بودم، رفتار خوبی با من داشتند. آن ها حکم زندان برای یک جوان در این سن را به شدت محکوم می کردند. چون کاری برای من نبود، در آمدی هم نداشتم ولی زندانیان دیگر به اندازه ای سیگار و قهوه به من می دادند که وضعم از دیگران بهتر بود. نمی خواهم بگویم که از بودن در آن جا لذت می بردم  ولی به هر رو کسی آزارم نمی داد."  ص 12و 11کتاب دوم زندگی لاسه بنام : " در زندان".

برنامه ریزی همیشگی برای فرار

نگارنده در باره آغاز جرم ها و رفتارهای لاسه در نوجوانی و جوانی اندکی بیشتر  نوشته و موشکافی کرده است تا تصویر درست تری از او و جامعه آن روز سوئد به دست آید.

 تنها چند هفته پس از زندانی شدن در این زندان، با یکی دیگر از زندانیان نقشه فرار را می ریزند. پیش از آن با دیدن سلول یکی از زندانیان که به تنهایی در آن سلول بوده در می یابندکه دیواره سلول نم کشیده و سست است. تصمیم می گیرند با تهیه ابزاری آجرهارا کنده و سوراخی ایجاد کنند و بگریزند. با دادن بسته ای سیگار، آن زندانی می پذیرد که لاسه با او هم سلول شود. یک بسته سیگار دیگر کار را درست می کند و  زندانی جایش را با دوست لاسه که با هم برنامه فرار دارند، عوض می کند. پس از خاموشی شب، دست به کار می شوند و به راحتی در چند ساعت سوراخی در دیوار سلول ایجاد می کنند. بی دقتی سبب می شود که نگهبان بیرونی که هر ساعت ساختمان را دور می زند، متوجه ریزش ها از آن سلول شده و نگهبانان درونی را خبر می کند. درست هنگامی که آن ها می خواهند از سوراخ بیرون بروند، نگهبانان سر می رسند. وضع به گونه ای پیش می رود که لاسه برنامه فرار را برنامه و عمل تنهایی خود نشان می دهد و بنا بر این برای تنبیه، یک ماه به سلولی انتقال می یابد که ویژه زندانیانی است که دست به کار خلافی بزنند. این زندانیان ایزوله می شده اند، حق ارتباط با دیگران را نداشته و در زمان هایی کتاب نیز به آن ها داده نمی شده است. زمان رفتن به توالت و هواخوری نیز نمی باید دیگر زندانیان را ببینند و... گذشته از آن، 14 روز نیز به حکم زندان او افزوده می شود.

پس از پایان دوران تنبیه، چون مسئولان زندان محیط این زندان را برای جوانی چون او مناسب نمی بینند، او را به زندان دیگری در شهرکریستیان(3) در جنوب سوئد انتقال می دهند. ولی او در هر جا و به هر شکلی در اندیشه فرار است. در این باره خود می گوید:" فکر می کنم همه مدت زمان زندانم سر گرم نقشه های فرار بودم..... می توان گفت که همیشه نقشه های مفصلی برای بیرون آمدن هر چه زودتر از زندان داشتم." همآن ص 23

تنها سه هفته پس از این انتقال، با نقشه جالبی از این زندان می گریزد. او بدون کمترین شناخت از این شهر با وجود سرمای پائیزی با دزدیدن دو چرخه ای در راه های ناشناخته پیش می رود تا به یک ویلای تابستانی می رسد. قفل درب را شکسته و وارد می شود. در آن جا هم غذا، هم سیگار و لباس هایی مناسب می یابد. و ...

داستان های فرار او از زندان ها در شهرهای گوناگون سوئد و زمان هایی را که بیرون از زندان به شکل پنهان و با دزدی ها و خلاف کاری ها ی گوناگون سپری کرده است، خود نیاز به یک کتاب جداگانه دارد. او  در بیشتر زمان ها یا به زودی دستگیر شده است و یا تنها زمان های کوتاهی در بیرون از زندان به سر برده است. ولی گفتنی است که او در آخرین فرار خود از زندان مرکزی استکهلم "لونگ هولم"(4)، زمانی که دیگر اعتیاد شدید هم دارد، می تواند هشت ماه دور از چشم پلیس زندگی سراسر جرم و خلاف کاری خود را تا زمان دستگیری دوباره دنبال کند. بیشتر اشاره شد که او هشت بار از "فاگارت" می گریزد. بارها از زندان های دیگر می گریزد. دوبار در زاه بازگشت از دادگاه از شهری به شهر دیگر، موفق می شود با تیز هوشی، شجاعت، تیز چنگی و سرعت عمل، از دست زندانبانان گریخته خود را از قطار به بیرون پرتاب کرده و فرار کند. در زمان روی هم رفته چهار سالی که در زندان مرکزی استکهلم است نیز هشت بار دست به فرار می زند. یک بار که برای فرار پس از فرود از دیوار زندان، در هوای سرد خود را به آب زده است و پلیس مجبور می شود قایقی به آب انداخته و او را دستگیر کند، روزنامه هابه او لقب "آقای فرار " می دهند.

این روند هم چنان پی گرفته می شود تا زمانی که حکم زندانش به پایان رسیده و به شهر زادگاه خود یوله باز می گردد. پدر که پیش از این در نوبتی دیگر برای او در همآن بندری که خود کار می کرده، کاری فراهم کرده بود که به سبب آسیب دیدگی دست لاسه در زمان کار، چند هفته ای بیشتر پایدار نمی ماند، یک بار دیگر هم به سبب اعتبار خود، برای دومین بارمی تواند کاری در بندر برایش فراهم کند و او برای نخستین بار در زندگیش نزدیک یک سال در آرامش و بدون خلاف کاری، کار می کند. او در خانه پدری سکونت دارد و با دختری هم دوست و نامزد می شود. چنان می نماید که زندگی او شکل مناسبی یافته و بر روی روندی درست افتاده است ولی... این بار حادثه خود در کمین اوست و نا خواسته وضع زندگی او دوباره دگرگون می شود. داستان از این قرار است که روزی دختری آشنا با او تماس گرفته و از جوانی می گوید که از زندان جوانان در شهر "فالون"(5) گریخته است و نیاز به یاری دارد. او که خود بارها در چنین وضعی گرفتار بوده است، به دیدار این جوان بی پول و گرسنه که هنوز لیاس ویژه زندانیان را در بر دارد، می رود. برای او عذا و لباس فراهم می کند، برای بازگشتش به فالون پول در اختیار او می نهد. چند روز پس از آن در تعطیل آخر هفته برای جشن عروسی دوستی به شهر دیگری می رود بی خبر ازآن که جوان فراری در بازگشت به فالون شب همآن روز تعطیل دست به چند سرقت از آن میان یک فروشگاه لباس مردانه زده، در آن جا از سر تا پا خود را نو می کند و پوشش قدیمی اش از آن میان پیراهنی که لاسه به او داده را در آن جا باقی می گذارد. لاسه این پیراهن را به اتوشویی داده بوده و چون برایش کوچک شده بوده است، همآن گونه که از اتوشویی گرفته بوده، پاکیزه و مرتب به آن جوان فراری می دهد غافل از این که گوشه ای از پیراهن نام و آدرس اتوشویی بر آن نوشته شده است. جوان فراری چند روز بعد به یوله بازگشته، لاسه را می بیند، به رسم سپاسگزاری هزار کرون به او داده و از او می خواهد که همراهش برای زدن یک گاوصندوق به فالون برود که او نمی پذیرد. روز بعد که او مثل هر روز سر کار می رود، پلیس که با پرس و جو از اتوشویی، به نام او رسیده است، به سراغش رفته و او را در محل کار بازداشت می کند.  او که در منش و روشش نیست که هر چه نیز پیش آید کسی را لو بدهد، در باره آن جوان کمترین سخنی نمی گوید. در این جا باید این نکته را یاد آور شد که لاسه در همه دوران خلاف کاری های خود، بسیار قابل اعتماد و راز دار بوده است چنان که در میان زندانیان و دیگر بزه کاران اعتبار ویژه ای داشته و در این باره شناخته شده بوده است. رازداری او تا به آن اندازه است که چند بار به سبب همین رازداری، برای جرمی که دیگران انجام می دهند و او آنان را لو نمی دهد، خود مجازات و حتا زندان می شود. به هر رو، او در بازجویی، داستانی برای وجود پیراهن در آن فروشکاه سرهم می کند با این تاکیدکه آن شبی که سرقت رخ داده است او در شهری دیگر و در یک عروسی بوده است. پلیس ها موضوع را بررسی می کنند و چندین تن شهادت می دهند که او آن شب در جشن عروسی بوده و نا ممکن بوده است که بتواند در شهر فالون بوده باشد. او آزاد می شود ولی همین روی داد گویا آن حس حادثه جویی و هیجان را دوباره در او زنده می کند. سه روز بعد ناگهان به فالون رفته و با همآن جوان فراری در یک شب، در هفت مکان به سرقت دست می زنند که هیچ بهره ای ندارد. آخرین دستبرد به یک دفتر سفارش های پستی است و تنها در این جا است که چند سد(صد) کرون به دست آورده و درون خودرویی که آن نیز دزدی است را پرازبسته های پستی می کنند؛ بسته هایی که نمی دانند درونشان چیست و چگونه باید آن را آب کنند! زمستان است و برف زیادی باریده است. در راه بازگشت به یوله خودرو دچار نقص فنی شده و از رفتن باز می ماند. او با سختی فراوان خود را به یوله می رساند ولی روز بعد دستگیر شده و برای دستبرد هایی بی ثمر و بیهوده به دو سال زندان محکوم می شود! از این زندان نیز یک بار موفق به فرار می شود ولی کوتاه مدت. در این زندان است که با مجرم دیگری بنام بنکه(6) آشنا می شود و این آشنایی در آینده دگرگونی شگفتی در زندگی او پدید می آورد.

پایان بخش دوم

پا نویس:

Härlanda - 1

Lyftet - 2  

به معنای شهر است. "stad" ,Kristianstad - 3

    در مرکز استکهلم،   Södermalm   جزیره ای است در نزدیکی محله  Långholm- 4  

 وصل می شود. سال 1975 این زندان برچیده شده   Södermalm که وسیله پلی به

و هتلی به همین نام در بخشی از محل زندان پیشین ساخته شده که یک سالن کوچک کنفرانسش بنام لاسه استرم استد نام گذاری شده است.

 در محل زندان قدیم هم چنین کارگاه های صنایع دستی، سکونت گاه های     Vandrarhem ارزان قیمت برای توریست ها مشهور به "واندرارهم"

یک موزه با یادبودهایی از زندان، رستوران، بار و.... ایجاد شده است.

شهری در فاصله دو ساعت از یوله  Falun  ـ 5

   Benke  ـ 6                

 

بخش سوم

در باره لاسه استرم استد

Lasse Strömstedt

 

در دو بخش گذشته از کودکی ، نوجوانی، جوانی و خلاف کاری ها، زندان های گوناگون و فرارهای چندین و چند باره لاسه از زندان ها، تا اندازه ای از وضع در زندان ها و بر خورد پلیس و مقام های مسئول سوئد در مورد او و دیگر زندانیان سخن رفت تا زمانی که او در یک محکومیت دو ساله دیگر با یک زندانی بنام "بنکه" آشنا می شود که زندگی آینده او را دست خوش دگرگونی ای بزرگ ولی منفی می سازد.

آعتیاد

لاسه در مدت 2 سال آخر محکومیت دوران پیش از اعتیاد، تنها یک بار فرار می کند که کوتاه مدت است و پس از دستگیری در میان ناباوری، با توجه به پیشینه تا آن زمان او، در آرامش می گذراند و به همین سبب پس از مدتی به بخش دیگری از زندان که محدودیت های کمتری دارد و زندانی ها آزادی بیشتری دارند انتقال می یابد و در همین جا است که با "بنکه"(1) آشنا می شود.

زمان می گذرد و دو سال زندان او به پایان رسیده و او چند هفته زودتر از بنکه از زندان آزاد می شود و زمانی که بنکه نیز آزاد می شود، برای جشن آزادی او، سه بطری عرق می خرد و در ایستگاه راه آهن استکهلم به پیشواز او می رود. دنباله ماجرا از زبان لاسه:

" بنکه از قطار پایین پرید و پیشنهاد مرا برای عرق خوری رد کرد و فریاد کشید:

ـ بیا بریم! می ریم سراغ آرنه(2) و مواد می خریم!

بنکه معتاد بود ولی گفته بود که کنار گذاشته است و این ماه های آخر، مواد مصرف نکرده و هرگز نیز مصرف نخواهد کرد. اکنون ولی او در استکهلم بود و آن قول های گذشته نیز  دیگر اعتباری نداشت. گذشته از این، آن قول ها را او خودش به خودش داده بود و همه این حق را هم داشت که آن را زیر پا بگذارد........

....به هر رو من برای رفتن پیش آرنه، با او همراه شدم با این استدلال که او موادش را مصرف می کند و من هم عرقم را می نوشم. چنین بود که ده دقیقه ای پس از آمدن بنکه، ما دور میزی در خانه آرنه نشسته بودیم. بنکه 100 کپسول پره لودین(3) خریده بود که آن ها را در آب حل کرد و از یک صافی پارچه ای گذراند و داخل سرنگی کشید. وقتی سرنگ آماده شد در همآن حال که به من دستور می داد که آستینم را بالا بزنم، گفت:

ـ حالا خواهی دید من از چه چیزی حرف می زدم.

ـ گفتم، باشه، این آشغال را هم امتحان می کنم.

بنکه سوزن سرنگ را در بازوی چپم فرو کرد، مقداری کشید و سپس نخستین سرنگ مواد را به من تزریق کرد.

اثر مدهوش کننده بود. هیچ چیزی که من تا پیش از آن تجربه کرده بودم نمی توانست با این حسی که اینک همه وجودم را فرا گرفته بود، برابری کند. حس می کردم که سبک شده ام، پرواز می کنم و در خود نیرویی توانا برای انجام هر کاری دارم. حس می کردم که چشمانم مانند دو نور افکن است و قلبم از گرمای خونی که با شدت به آن وارد شده و در سراسر پیکرم جریان می یافت در حال انفجار است.........

.......پذیرش مواد از سوی آدم ها گوناگون است[خلاصه شده چند سطر]، پذیرش مواد ولی از سوی بدن من از آن گونه بودکه من مدت ده سال آینده زندگیم به آن وابسته شدم. همه وجود و هستیم در یک گام دگرگون شد. پس از این تزریق فکر کردم دیگر مثل گذشته نخواهد بود که همه چیز برایم بی اهمیت باشد. من بهترین شیوه زندگی را یافته بودم. اکنون می توانستم با هر چیزی، با هر سختی ای روبرو شوم. من باقی مانده عرق و هر چه پول داشتم را با قرص های پره لودین عوض کردم. چرخ و فلکی براه افتاد که ده سال به درازا کشید تا بایستد." ص 192 ـ 191، کتاب دوم از سه کتاب" زندگی من" لاسه استرم استد بنام : در زندان.

راه و شیوه تازه سرقت

او پس از نخستین تزریق، به روشنی توضیح می دهد که تا زمان پیش از اعتیاد، همه خلاف کاری هایش، سرقت ها و....همه و همه بدون برنامه، سرسری و بیهوده بوده است؛ می نویسد که او تا آن زمان تبه کار حرفه ای نبوده است که خلاف هایش و نتیجه مثبت و یا منفی پس از آن، محاسبه شده و برنامه ریزی شده  باشد بلکه همه خلاف هایش به شکل آماتورها و تازه کارها بوده است که بدون برنامه ریزی و اندیشیدن به نتیجه کار، دست به هر خلافی که همه نیز کم اهمیت و بد برنامه ریزی شده بوده، می زده است ولی پس از نخستین تجربه مواد:

" یکباره من جای خود را یافته بودم. نخستین روزهای سرخوشی من، ناشی از تزریق مواد، هشت روز به درازا کشید. در همه این مدت حتا یک دقیقه نخوابیدم. در این مدت اگر دراز کشیده در تخت خود، غرق در فانتزی های ناشی از تأثیر مواد نبودم، در یک خودروی دزدیده شده در شهر بوده و به سرقت به شیوه 

  ( 4)   "smash-and-grab-kupp" 

پرداخته بودم. من ساده ترین شیوه فراهم کردن پول برای تهیه قرص های پره لودین را یافته بودم. سنگی بر داشته و به ویترین طلا فروشی ها زده، هرچه در ویترین بود را به سرعت بر داشته و سپس به سراغ یک مال خر [خریدار وسایل دزدی]، که اعلب آن هابرای درآمد بیشتر از دو سو، فروشنده مواد نیز بودند، رفته، آن ها را به پول و قرص تبدیل می کردم." ص 193 همآن

تنها مواد و دیگر هیچ

تصویر و تفسیر خود او از این دگرگونی در زندگی اش چنین است:

"....می توانم به شکل ساده بگویم تبدیل شدن از هیچ به یک معتادبرای من چون یک انقلاب بود. از این پس تنها چیزی که برای من اهمیت و معنا داشت مواد بود. همه آن چه که انجام می دادم، به آن می اندیشیدم و رویاهایم را تشکیل می داد در رایطه با مواد بود. تنها برنامه آینده ام همیشه تزریق بعدی بود. غذا، لباس، مسکن، بله همه این ها به جز مواد، موارد پیش بینی نشده و غیر ضروری بود." همآن ص 193

در همآن آغاز چنان در این شیوه نوین پیشرفت کرده و موفق است که می نویسد:

"میزان و ارزش دستبردهای من در همآن هفته نخست اعتیاد، بیش تر از همه دوران خلاف کاری های من پیش از اعتیاد بود. هر چه به دست می آوردم به پره لودین تبدیل شده و در خون من جاری می شد. " ص 193 همآن

بزودی او در دنیای معتادان به عنوان کسی که مصرف بالا داشته و در کمترین زمان ممکن پول تهیه می کند، شناخته شده و اعتبار می یابد به شکلی که شماری از فروشندگان مواد در بهای مواد به او تخفیف می دهند. اعتبارش تا آن اندازه بالا است که اگر زمانی پولی در کف ندارد می تواند به شکل کردیت مواد تهیه کند و این همه داستان نیست. در دنیای معتادان، بسیاری نمی توانند برای مواد خود پول کافی تهیه کنند و مهارت لاسه در سرقت و به دست آوردن پول سبب می سود که شمار زیادی معتاد پیرامون او گرد آیند و او هزینه اعتیاد آنان را نیز بدهد. در این زمان او رفیق و هم دستی بنام  رونه (5)نیز یافته است که کار سرقت ها بیشتر و سریع تر انجام می گیرد:

" ما هر شب بیرون بودیم. رونه، هم چون خودم پر بهره بود.  هزینه روزانه مصرف ما هزار کرون برای هر نفر بود و به همین میزان نیز برای دیگران هزینه می کردیم.  گذشته از آن که هر کدام دوست دختر خود را داشتیم که باید زندگیشان اداره می شد، شمار زیادی هم پارازیت های گوناگون بودند که سهم خود را می خواستند." ص 199 همآن

 هزار کرون در روز برای یک نفر، امروز نیز پول زیادی است چه رسد به دهه 1960 که پول بسیار هنگفتی بوده است.

در زندان نیز مواد به سادگی به دست می آمده و کپسول های مواد در زندان با بهایی اندک بیشتر، همیشه موجود بوده است. گفتنی است که آن زمان هنوز "آمفتامین" به بازار نیامده بوده است و هنگامی که این مواد مخدر به سوئد نیز می رسد، او به شدت وابسته این مواد تازه به بازار رسیده می شود.

 و این روند سال ها پی گرفته می شود. چون همیشه سرقت، دستگیری، محکومیت،زندان، فرار از زندان، زندگی زیر زمینی، هراس از دستگیری و پلیس که در این دوره به سبب مصرف مواد شکل بیمار گونه ای به خود می گیرد که اتفاق های شگفتی را هم رقم می زند. شرح همه رویدادها نوشته را به درازا می کشد و باید همه را در کتاب های او به ویژه در سه جلد کتاب زندگی او و کتاب"زندانی شماره 981" خواند. در این جا تنها به شکلی کوتاه شده، به یک نمونه می پردازم :

"....من هر چه بیشتر دچار عذاب وجدان، نگرانی و پریشانی می شدم...... به کلی دچار جنون ترس(6) شده و دایم خود را تحت تعقیب همه و در همه جا می دیدم. در این روند ناگهان سر و کله آدمکشان نیز پیدا شدند. من کوشش می کردم که به خود بگویم این تنها همآن حالت جنون ترس و هراس است ولی وضع هر دم بدتر و بدتر می شد..... فکر می کردم شمار زیادی در تعقیب من هستند. با حالت تب آلود کوشش می کردم که با تاکسی فرار کنم ولی آن ها با وجود این که خالی بودند، برای سوار کردن من نمی ایستادند و من فهمیدم که رانندگان تاکسی ها هم با آن ها که در تعقیب من بودند، زد و بند کرده اند......." ص 32 کتاب سوم زندگی من، "لحظه حقیقت".

و سرانجام پس از فرار و گریز و بالا رفتن از سقف یک کیوسک، در حالی که تکه چوبی در دست همه را تهدید می کند که به او نزدیک نشوند و پلیس و مردم زیادی گرد می آیند، آن شب به بخش روانی بیمارستانی برده می شود. این حالت های جنون آمیز پیش از این نیز گاه حتا با شدتی بسیار بیشتر سبب رویدادهای شگفت دیگری می شود. تنها شانس بزرگ لاسه چه پیش از اعتیاد و چه در ده سال اعتیاد شدید و سرقت های گوناگون او این است که به کسی آسیب جانی نمی رساند ولی خرابی ها و سرقت ها بی حساب و اندازه است.

او یک بار هم به خواسته خود نزدیک به یک سال را با حالتی روانی در سلولی در زندان ایزوله شده و در هفته چند بار مورد شوک الکترونیکی قرار داده می شود.

شیوه سرقت ضربتی از طلا فروشی ها و ساعت فروشی ها(در سوئد بسیاری از چنین فروش گاه هایی در هم ادغام شده اند)  ولی همیشگی نمی ماند و دست رسی به ویترین فروشگاه ها اندک، اندک سخت و نا ممکن می شود. آن گاه به باجه های پست با شیوه های ویژه خود، دستبرد می زنند. لاسه چنان شهرتی در سرقت می یابد که سفارش برای تهیه هر نوع خود رویی را نیز می پذیرد. روش این گونه بوده است که در دنیای زیرزمینی استکهلم اگر کسی به خودرویی دزدی نیاز داشته، مدل و رنگ آن را به لاسه خبر می داده و او تا شب همآن روز چنین خود رویی را سرقت کرده و تحویل می داده و در ازای آن مزد دریافت می کرده است. او در سرقت خود رو ها نیز بسیار مهارت داشته و بارها چنین رخ می دهد که گاه در جریان فرار و گریز های خود و رفقایش، در یک روزتا سه خود رو را سرقت می کرده است. 

 در سال آخر دهه 1960 و دو سال نخست 1970 او مصمم می شود که زندگی گذشته خود را یک بار برای همیشه ترک کند. آیا پس از سال ها خلاف کاری و اعتیاد باز گشت به زندگی عادی ممکن است؟ پاسخ را در بخش آینده بررسی خواهیم کرد.

پایان بخش سوم

پا نویس:

  Benke  - 1

Arne - 2

Preludin  - 3     

4 ـ ضربه زدن یا در هم شکستن با خشونت، تند و کوتاه مدت.

   Rune - 5

  Paranoja - 6 

 

 

 

بخش چهارم و پایانی

در باره لاسه استرم استد

Lasse Strömstedt

در سه بخش گذشته، زندگی سراسر خلاف کارانه و شگفت انگیز لاسه را پیش از اعتیاد و پس از اعتیاد دنبال کردیم. اینک زمان آزادی او از آخرین دوران زندان و اراده استوار او به پایان آن شیوه زندگی فرا رسیده است. سرگذشت او را پی می گیریم.

آزادی از زندان، ذیگر باز نخواهم گشت

29 ژوئیه 1971 زمان آزادی لاسه از آخرین دوره محکومیتش فرا می رسد. این زندان آخرین او، زندانی قدیمی و کوچک در شهر هودیکسوال (1) است. اکنون او در آستانه 36 سالگی است. با گذشت سال های سخت اعتیاد، خستگی، پریشانی و شرمساری او از این گونه زندگی، درگیری و جدالی سخت با خود دارد. پرسش این است که آیا او می تواند پس از سپری کردن بیست سال زندگی بزه کارانه و ده سال اعتیاد شدید؛ بر باد رفتن بهترین سال های جوانی؛ بد نامی، رنج، هراس و نگرانی همیشگی برای پدر و مادری نمونه با مهری بی کران و بد عهدی در برابر شماری انسان های از خود گذشته که همیشه او را در بدترین روزها یاری داده بودند،به زندگی عادی و شرافت مندانه باز گردد؟  گوشه ای از اندیشه های او در هفته های آخر در زندان:

"....در هفته های آخر زندان کوشش می کردم که به یک جمع بندی از بیست سال زندگی مجرمانه خود برسم؛ امری که به هیچ وجه خوش آیند نبود. بیش از هر چیز حس شرمساری داشتم نه در برابر آن همه کارهای خلاف که انجام داده بودم بلکه بیشتر در برابر انسان های پر احساسی که فریبشان داده بودم. کسانی که در همه این سال ها به یاریم برخاسته بودند و من در برابر به آن ها کلک زده بودم. ......آن ها که برای یاری به من همه کار کردند و من آن ها را دل شکسته کردم به ویژه پدر و مادرم که زندگی را در سال هایی دراز برای آن ها طاقت فرسا کردم. فکر می کنم که در دوران اعتیاد معتاد ها، این پدر و مادرها هستند که سنگین ترین بار را به دوش می کشند." ص 14/ 13 کتاب سوم خاطرات زندگی او "لحظه حقیقت".

آیا چون گذشته که بارها عهد و اراده او برای ترک اعتیاد و دست بر داشتن از زندگی سراسر جرم و خلاف و زیرپا نهادن همیشگی قانون و قرادادهای اجتماعی، در هم شکسته شده و او در یک آن همه قرارها و وعده های داده به خود را به فراموشی سپرده و دوباره در آغوش اعتیاد و در نتیچه جرم و خلاف کاری فرورفته بود، این بار هم شکست خورده و ناموفق خواهد بود؟

  به نمونه ای از زبان خود او در زندان  می پردازم. این هنگامی است که از سوی زندانیان برای نخستین بار و در میان ناباوری خود، به عنوان رئیس هیئت معتمدان زندانیان(چیزی شبیه به انجمن زندانیان) در زندان مرکزی استکهلم برگزیده شده و به هیچ وجه درست نمی بیند که در چنین جایگاهی که زندانیان به او اعتماد کرده اند، بازهم مواد مصرف کند. اکنون چون ده ها بار پیش از آن، با خود عهد کرده است که دیگر گرد مواد نگردد و در همین هنگام یک زندانی بنام "آلان"(2) وارد سلول او می شود، :

" گفتم آلان، یک واژه هم نگو! تو اکنون شاهد یک لحظه تاریخی هستی. هیچ چیز، دوباره می گویم، هیچ چیز نمی تواند مرا وادار کند که بک بار دیگر در تمام زندگیم مواد تزریق کنم. مصرف مواد دیگر برای همیشه پایان یافت. از این پس حتا یک قطره مواد در رگ های من جاری نخواهد شد، شنیدی چه گفتم؟ آیا ضرب بال های این لحظه تاریخی را حس می کنی؟

من ساکت شده و چشم براه کف زدن و تشویق آلان شدم. او ساکت ایستاده و تنها به من چشم دوخته بود، سپس دست راست مشت شده اش را باز کرده و شش کپسول آمفتامین(3) را نشان داد و گفت:

ـ  جای تأسف است چون  فکر کرده بودم که این ها را با تو تقسیم کنم.

به تندی از جا بر خاسته و به سویش شتافتم و گفتم:

ـ فردا، فردا تصمیمم را اجرا می کنم." ص 231، از کتاب: در زندان

 به همین سادگی در یک آن با دیدن کپسول های آمفتامین، آن "لحظه تاریخی" به فراموشی سپرده می شود و این حکایت بارها و بارها تصمیم او برای ترک اعتیاد است. چنین است که آینده کنونی قول و قرار آخرین او با خود برای ترک اعتیاد نیز در هاله ای از ایر و ابهام فرو می رود.

هرگز فراموش نمی شوند

در سال های آخر دوران زندان و اعتیاد او یک زن و شوهر از بیرون از زندان با هر چه در توان دارند به او یاری می رسانند. زن که در کارش با  دادگاه و زندان سروکار دارد، با پی گیری، چندین بار موفق می شود مرخصی های اضافی برای او بگیرد. زن و شوهر در روزهای مرخصی او را در خانه خود پذیرا می شوند. زن با کوشش زیاد موفق می شود که برای آینده او پس از آزادی از زندان در سال 1971، او را در دانشگاه اومئو(4) ثبت نام کند. نیاز به یاد آوری است که در سال های پیش از اعتیاد او نیز یک زن و شوهر دیگر یاری های فراوانی به او می کنند. آن زن که در زمان نوجوانی لاسه در مرکز نگاهداری یزه کاران جوان، دوره کارآموزی خود را می گذرانده، آن جا با لاسه و زندگی او آشنا می شود، در دادگاه ها با پی گیری حضور می یابد، از او پشتیبانی می کند و او را دل گرمی می دهد. لاسه از یاری های این زن و شوهرش که سال ها ادامه می یابد به تفصیل سخن گفته است. در آن زمان این زن نیز در دو نوبت موفق می شود که او را در آموزشگاه هایی که درسوئد "فولک هوگ اسکولان، مدرسه عالی مردمی"(5) نامیده می شوند، ثبت نام کند و او  بار دوم یک سالی در آن جا درس می خواند و نمره های قبولی در شماری از درس هامی گیرد. نتیجه همه کوشش های آنان سرانجام چون همیشه پس از مدتی به خلاف کاری های لاسه و زندانی شدن او  می رسد و آنان پس از سال ها کوشش، خسته شده و او را رها می کنند. اینک یک بانوی انسان دوست دیگر با یاری همسرش به مراقبت و پشتیبانی او پرداخته  و سرانجام می توانند او را با وجود سن بالا، در دانشگاه نام نویسی کنند. پس از آزادی از زندان، او از ترس آلوده شدن دوباره وسیله دوستان قدیمی و خلاف کار خود، به شهر زادگاهش یوله نرفته و چند هفته ای نزد این زن و شوهر انسان دوست استراحت نموده و هم راه با آن ها هفته ای نیز به سفر و گردش می رود تا زمان آغاز دانشگاه. او از یک یاری مالی ماهیانه تحصیلی نیز بر خوردار می شود. این زن و شوهر با مهری فراوان، خود او را به شهر اومئو در شمال سوئد می رسانند. در این جا هیچ کس از گذشته او آگاهی ندارد.

در زندان ها نیز در میان زندانبانان، مسئولان،  بازپرسان و دیگر کارکنان، نیز گاه با انسان های شریفی برخورد می کند که قصد یاری رسانی به او و دیگر زندانیان را دارند. از دکتر زندان مرکزی استکهلم، بانویی نیکو کار بنام "اولا بریکویست"(6) یاد می کند که از یاری به زندانیان کوتاهی نمی کند و همه زندانیان"او را دوست دارند" ص 191ـ 190(زندانی شماره 981). آخرین دوره ای که در زندان لونگ هولم استکهلم است با رئیس بخش "هال" زندان که او در آن جا زندانی است، بنام "گونار اگنسترم"(*)، رفاقت و دوستی ای می یابد که پس از آزادی او، در بیرون از زندان نیز پا بر جا می ماند هم چنین با شماری از رندانبانان گذشته خود. یک بازجو  بنام "اوله گاردلاش" (7) هم با روش و رفتار انسانی خود تأثیر زیادی بر او می گذازد. یک کتابدار کتاب خانه که مشوق او در نوشتن است زمان کوتاهی به سرپرست و سپس دوست همیشگی او تبدیل می شود. او از همه این ها و کسان دیگری به نیکی یاد می کند. 

زندان، امکان ها، فعالیت های فرهنگی لاسه در زندان

باید یاد آوری کرد که در زندان استکهلم، زندانیان از امکان های بسیاری بر خوردار بوده اند که حتا امروز نیز برای بسیاری زندانیان در کشورهای گوناگون می تواند خواب و خیال باشد با این توجه که این امکان ها در زندان های سوئد در بیش از نیم قرن پیش وجود داشته است. لاسه بسیار کتاب می خوانده است و از همآن دوران کودکی به خواندن علاقه زیاد داشته است. خودش می گوید کتاب زندگی مرا نجات داد:

" کتاب برای من در حکم طناب نجاتی بود که برای غریقی به آب می اندازند.... بدون کتاب ها  من حتا تحمل یک شب زندان را هم نداشتم. البته همیشه همآن کتاب هایی را که می خواستم در اختیارم نبود ولی خوب چه کسی می تواند در زندان مشکل پسند هم باشد؟" ص 253 همآن.

کلیسای زندان محل گردهمآیی زندانیان برای نشست های خود، دیدن تآتر، شنیدن کنسرت گروه های موسیقی و سخن رانی نویسنده ها ی معروف آن دوره سوئد و هنرمندانی بوده است که همه به شکل رایگان دعوت زندانیان را پذیرفته و برای آنان برنامه اجرا می کرده اند. زندانیان از میان خود نماینده ای داشته اند که از درون زندان این دعوت ها را انجام می داده است. لاسه خود مدتی مسئول فراهم نمودن این برنامه های سرگرمی و شادی در زندان بوده است و بدین ترتیب با بسیاری هز هنرمندان آشنا می شود. یک بار رویداد جالبی رخ می دهدکه آن هم به گونه ای در آینده لاسه اثر گذار بوده است. هنگامی که او در زندان استکهلم است، در یک بازی پوکر یک دستگاه ماشین تایپ می برد. به سبب داشتن همین ماشین نویس از سوی زندانیان، سرپرستی روزنامه زندان بنام"هال بلادت"(8) رانیز به عهده می گیرد. این نشریه در آن زمان مدت 30 سال پیشینه داشته و با 500 نسخه در زندان ها منتشر می شده است. لاسه با مقاله های تندی که در این نشریه نوشته و مقام های زندان و سیستم اداره زندان ها را به نقد می کشد، در آعاز با مشکل روبرو می شود ولی پشتیبانی گسترده رسانه های همگانی در بیرون از دیوارهای زندان، نه تنها راه را بر این نشریه می گشاید که تیراژ نشریه را یک باره تا 5000 نسخه افزایش می دهد زیرا در بیرون از زندان نیز خوانندگانی می یابد(شرح ماجرا در ص 76ـ75، لحظه حقیقت). روزنامه های با سابقه و معروف سوئد چون "افتن بلادت" و "داگنز نی هتر" و نشریه های دیگری از او می خواهند در برابر دریافت مزد، برایشان مقاله بنویسد که او نیز چنین می کند و در دوره ای در زندان از وضع مالی خوبی بر خوردار می شود. از فعالیت های دیگر او دز زندان مدتی سرپرستی رادیوی زندان است که گدشته از اعلام روزانه ملاقات ها و دادگاه های زندانیان، خبرها و نتیجه مسابقه های گوناگون میان زندانیان چون فوتبال، چوگان داخل سالن و..را منعکس کرده و در میانه این ها نیز موزیک پخش می کرده است. چون به ادبیات علاقه داشته در اجرای یک تآتر در زندان نیز شرکت می کند. تصور کنید مجرمی چون لاسه با این تآثیر پذیری ها از دوران زندگی خود در زندان ها، بخشش و پذیرش جامعه سوئد است که می تواند به نویسنده، بازیگر و سخن رانی سر شناس تبدیل شود.

دوران سرگشتگی ها

باز گردیم به دوران نخستین آزادی همیشگی او از زندان.

روزهای آغازین ولی ساده نمی گذرد. تنها مشکل او این نیست که از بیشتر دانشجویان که جوانانی 19/20 ساله هستند بزرگ تر است بلکه گرفتاری او، نا همآهنگی با محیط اجتماعی تازه است. محیطی که او کاملن با آن بیگانه است:

"....خیلی ساده باید بگویم که من نمی دانستم در میان مردمانی که خلاف کار و معتاد نیستند چگونه بایدنمایان شوم. من مدت بیست سال گونه ای زندگی با ارزش گزاری های ویژه خود را سپری کرده بودم و کمترین آگاهی ای از زندگی عادی و ارتباط میان آدم ها نداشتم.

.... از چگونگی چرخش جامعه چیزی نمی دانستم. شاید در تئوری می دانستم که چه و چگونه است ولی چون به کلی خالی از تجربه زندگی عادی بودم، برایم ساده تر بود که در جاهای دیگری خودنمایی کنم. شعار دادن برایم آسان تر بود زیرا نیازی به ژرف نگری نداشت." ص 29 لحطه حقیقت

همین سبب می شود که در هر نشست و تظاهرات سیاسی که از ریشه و بنیان آن نیز چیزی نمی داند، شرکت کند. هر روز در جایی است، اعلامیه پخش می کند و شعار می دهد، به حزب کمونیست آن دوران سوئد، سمپاتی نشان داده، در تظاهرات علیه جنگ ویتنام شرکت فعال دارد ولی درس و دانشگاه جایگاهی ندارند:

"بزودی جلسه و تظاهرات به کار تمام وقت من تبدیل شد. دیگر جلسه ای در اومئو نبود که من در آن شرکت نداشته و با هیاهو و صدای بلند دیدگاه های سرسری و بی پایه ام را بیان نکنم." همآن ص 29

این سرگشتگی و بی تجربگی برای یک زندگی عادی، سرانجام پس از چند هفته، یک باره او را به سوی استکهلم می کشاند. زمانی که سوار قطار می شود خود به خوبی می داند که به چه انگیزه ای به سوی استکهلم می رود. کششی او را بی تابانه به آن سو می خواند و او توان پایداری ندارد. آن چنان در تب رسیدن به استکهلم است که به قطار ناسزا می گوید که چرا آهسته حرکت می کند. خیس عرق است و دردی در شکم دارد. رسیدن به استکهلم همآن و تهیه آمفتامین همآن! سه روز یک بند مواد مصرف می کند ولی هرگز نه تنها به آن حالت رویایی که می خواهد نمی رسد، بلکه  آن حالت جنون و ترس از همه چیز و همه کس، که در بخش پیشین شرحش رفت، بر او سایه می افکند، و سرانجام شب آخر را در بخش روانی بیمارستانی می گذراند و فردایش دوستی او را یاری می دهد تا با قطار به اومئو باز گردد. پشیمانی چون خوره ای روحش را می خورد و ....

یک دگرگونی بزرگ دیگر ولی این بار مثبت

چند هفته ای دیگر در همآن سرگشتگی ها می گذرد تا روزی نامه و تلفنی از یک گروه تآتر در شهر گوتنبرگ بنام"تآترپنج" (9) دریافت می کند. این گروه، نمایش نامه ای با هدف اجرا در زندان های سوئد تهیه کرده اند و به کسی با پیشینه و تجربه او از زندان، سیستم اداره زندان ها و رفتار دیگر مقام های مسئول نیاز دارندکه دیدگاه های  خود را بیان نموده و به آنان مشورت بدهد. دعوت برای یک هفته است با پرداخت هزینه رفت و برگشت، سکونت و غذا. دست مزدی ولی در کار نیست چون گروه بنیه مالی خوبی ندارد. او می پذیرد و راهی گوتنبرگ می شود؛ و این آعازی است برای یک دگرگونی بزرگ ولی این بار مثبت در زندگی او و هموار شدن راه نویسندگی و شهرت او.

گروه تآتر پنج، بسیار صمیمی و مشتاق هستند. به سادگی در میان آن ها جا می گیرد. به گفته های او و بیان تجربه ها و پیشنهاد هایش به دقت گوش کرده و عمل می کنند. یک هفته به سر می آید و هنگامی که او ساک در دست آماده بازگشت است، یک باره کارگردان تآتر "س.او. إورش" (10)به او می گوید: " یک دم بایست! ما به کسی چون تو نیاز داریم هم برای بر پا کردن و پایین آوردن هر روزه صحنه تآتر، که کار سنگین و زیادی است، هم به تجربه تو برای ارتباط با زندان ها و گرفتن وقت برای اجرا و هم مشورت هایت. تو هم به همآن میزان که ما ماهیانه دریافت می کنیم یعنی 800 کرون در ماه، دستمزد خواهی داشت.[خلاصه شده] ص 40 کتاب لحظه حقیقت

فورن می پذیرد. ماه ها تمرین می کنند. همه کاراو درپشت صحنه، تماس با زندان های گوناگون در سراسر سوئد و بر پا کردن وپایین آوردن دکور های نمایش است و تنها زمان سپاس گذاری از تماشاگران است که او نیز در صحنه نمایان می شود. نمایش نامه قرار است در همه زندان های کوچک و بزرگ از جنوب تا شمال سوئددر مجموع در 45 زندان اجرا شود. با نگرانی زیاد نخستین اجرا ها انجام می شود. اسقبال بسیار خوب است ولی انتقاد های به میان آمده از سیستم اداره زندان ها، بر خورد شماری از مسئولان و مقام های نگاهداری زندان ها را در پی دارد.به همین سبب شماری از زندان ها آن ها را نمی پذیرند بیش از همه به سبب وجود لاسه در این گروه که بد پیشینه است. در یکی از زندان ها رئیس زندان او را از درب زندان بیرون می کند و گروه خود مجبور می شوند صحنه آرایی کنند. در یک زندان دیگر به شرطی اجازه اجرا می دهند که لاسه هرگز بر روی صحنه نمایان نشود. بدین ترتیب آن ها موفق می شوند تآتر را در 34 زندان سوئد، که گاه خود مقام های زندان نیز حضور دارند، اجرا کنند

بیشترین شور و حال در زندان مرکزی استکهلم و بخشی که"هال" نامیده شده که لاسه سال ها در آن جا به سر برده و دوستان زیادی در میان زندانیان دارد، نشان داده می شود. شور و حال چنان است که زندانیان پس از نمایش، همه گروه را به قهوه و ساندویچ میهمان کرده و در بر پایی و پایین آوردن سن به یاری لاسه می آیند. آن ها هم چنین ساعت ها در آن جا مانده و به گفت و گو در مورد نمایش نامه و وضع زندان ها می پردازند.

آشنایی با کریستر دال(11)، نویسنده و کارگردان سوئدی

دوست دختر کریستر دال بنام " بودیل مورتنسون"(12) نیز در تآتر پنج بازی می کند. کریستر دال که در استکهلم زندگی می کند، بارها برای دیدن بودیل و دیدن تمرین این نمایش  به گوتنبرگ می آید و بدین سبب با لاسه نیز آشنا شده به داستان زندگی او علاقه مند می شود.، شب هایی تا دیر هنگام، با کند و کاش و بردباری فراوان، پای سخنان او می نشیند و سر انجام به او پیش نهاد می دهد که از رویدادهای زندگی او، رمانی تهیه کنند. باید یادآور شد که کریستر انسانی بسیار نرم خو و بردبار است. در این میان رویداد شگفت دیگری روی می دهد؛ بودیل و لاسه به یکدیگر علاقه مند شده و بودیل از کریستر جدا می شود. کریستر به شکلی انسانی و منطقی با این رویداد بر خورد کرده و نتیجه این می شود که کریستر برای نوشتن کتابی با لاسه، به گوتنبرگ نقل مکان می کند و آنان دوستانه سه نفری هفت سال در یک خانه با یکدیگر زندگی می کنند. در این مدت لاسه همراه با کریستر دو رمان نخستین خود را که چهارچوب های آن بر پایه رخ دادهای حقیقی است، با نام ساختگی ",کنت آل"(13)منتشر می کند. کتاب نخستین  آن ها "گروند بولتن"(14)، که من آن را  "شاه مهره" نامیده ام، پس از دو سالی خاک خوردن سر انجام در سال 1974 منتشر می شود. از این کتاب چنان استقبالی می شود که در کمتر از چند هفته نایاب می شود و در همین سال به چاپ دوم می رسد. سال های بعد 1975 یک بار، 1976 دو بار، 1977 سه بار و  1979 برای نهمین بار چاپ و منتشر می شود.

کتاب دوم این دو نیز با همین نام ساختگی ",کنت آل" بنام "لیفتت" (15) برای نخستین بار در آگوست 1976 منتشر و بزودی هم چون کتاب نخستینن نایاب شده و دو بار دیگر در همین سال چاپ و منتشر می شود. استقبال از کتاب چنان است که درسال 1977 نیز سه بار، سال های 1979 و 1980 نیز سه بار دیگر، یک بارش در انگلستان، چاپ و منتشر می شود. این استقبال سبب می شود که از این رمان، فیلمی نیز با همین نام ساخته شود که نزدیک به 38 دقیقه آن به زبان سوئدی در یوتیوب در آدرس زیر موجود است:

https://www.youtube.com/watch?v=cCC55E7277A

در این فیلم می توان به روشنی نماهایی از زندان سوئد، وضع یک سلول انفرادی، سالن غذار خوری و اطاق ملاقات خصوصی در زندان آن زمان سوئد در استکهلم را نیز به خوبی دید.

لیفتت در حقیقت به آن رویداد بزرگی می گویند که یک شبه می تواند زندگی کسی را دگرگون کند هم چون بردن پولی بسیار در یک بلیط  بخت آزمایی. در میان مجرمان و دنیای زیر زمینی، رویای تبدیل شدن از یک خلاف کار کوچک و بی اهمیت به یک پدر خوانده با زدن بانکی و به دست آوردن پولی هنگفت و یا رسیدن به میزان زیادی مواد مخدر گران بها چون هروئین و...... از این دست رویدادها است. لیفتت در حقیقت رویای همه حلاف کاران است.

  و این آغاز زندگی تازه لاسه استرم استد است. او در مجموع 16 کتاب منتشر می کند که 8 کتاب با همراهی کریستر دال وبا نام ساختگی ",کنت دال"، 7 کتاب با نام  حقیقی خودش و یک کتاب با همراهی "آلان وستبری"(16). او نه تنها مینویسد بلکه از سال 1976 تا 1983در هفت فیلم، سریال تلویزیونی و دو برنامه  سرگرم کننده تلویزیونی  شرکت کرده، به یکی از سخنران و مبارزان سخت کوش با بزه کاری و اعتیاد تبدیل شده و در سراسر سوئد در کنفرانس ها و نشسته هایی، بیشتر برای جوانان و نوجوانان، سخنرانی می کند. باید یاد آور شد که در دهه 1990 در این زمینه او سالی 200 سخنرانی انجام داده است. او جز نادر کسانی است که روی آوردن به بزه کاری و اعتیاد را نتیجه نابسامانی های خانوادگی و اجتماعی ندانسته و خود شخص را مسبب اصلی می داند. او خود را بهترین نمونه می خواند که نه گرفتاری خانوادگی و نه گرفتاری های اجتماعی داشته است. او در سال 1983 نیزبه سبب مبارزه با اعتیاد از سوی "نانسی ریگان" جایزه ای دریافت می کند.

لاسه در سال 1979 با هنرپیشه سینما "ريکا پاولو"(17) ازدواح می کند. سال 1984 از او جدا می شود. 1987 با  خواننده و نویسنده ای بیست و دو سال جوانتر از خود بنام "آن کریستین برنستن"(18) ازدواج می کند، سال 2001 از هم جدا می شوند ولی هم چنان دوست و یار یکدیگر باقی می مانند تا سال 2009 اندک زمانی پیش از مرگ لاسه، دوباره با هم ازدواج می کنند.

ویژگی های کتاب های او

الف : زبان کاربردی در نوشته های لاسه استرم استد تا آن زمان شاید به گونه خود نمونه بوده است. نوشته ها ی او در برابر کارهای نویسندگان بزرگ سوئد، از دیدگاه ادبی نمایی ندارد ولی ویژگی ها و ارزش های دیگر خود را دارد. او خواننده را با چگونگی وضع زندان های سوئد، زندانبانان، زندانیان، پیشینه آن ها، اندیشه ها، رفتار ها و گفتار های ویژه آنان و بخشی از دنیای زیر زمینی خلاف کاران به ویژه در استکهلم آن زمان، آشنا کرده و آگاهی های زیادی به دست می دهد. در کتاب نخستین خود "شاه مهره"، او و کریستر دال به خوبی می دانند که بسیاری از واژه ها، اصطلاح ها و واژه های عامیانه را می باید در پیش گفتار کتاب برای خواننده روشن کنند تا درک رویدادها و دیالوگ های کتاب برای آن ها ساده تر شود. این موضوع چنان اهمیتی دارد که برای خواندن بقیه کتاب ها ی لاسه، خواننده می باید نخست کتاب شاه مهره راخوانده باشد. برای نمونه زندانیان زمان سپری شده در زندان را"ولتا" ** می گفته اند. اگر کسی به دو سال زندان محکوم شده بوده است، می گفته اند "دو سال ولتا (شرح در ص 10 کتاب شاه مهره). معنی اصلی همین واژه در واژه نامه بزرگ سوئدی به دو معنا و چنین است:

 1 ـ چرخش یک دور کامل بدن در فضا به جلو یا به عقب.

2 ـ مسیر دایره وار در زمین اسب سواری.

نمونه ای دیگر: مصرف مواد مخدر به شکل قرص و از راه دهان را در زندان "کناپرا" *** می گفته اند. در واژه نامه بزرگ سوئدی کناپرا به معنای تکه، تکه خوردن از یک مجموعه بزرگ است مانند تکه کردن و خوردن نان. در برابر این، واژه "سیل"**** است که در دنیای معتادان به معنای مصرف مواد از راه تزریق است. میزان این واژه ها در کتاب های لاسه زیاد است که شرحش به درازا می کشد.

ب : لاسه در بیان رویدادها راستی و صداقت ویژه ای دارد. خصوصی ترین رفتار و کردار خود را نیز بی پرده به میان می آورد از آن میان کشش های جنسی اش به زنان را. او از هیچ انتقادی از خود روی گردان نیست و گاه بی رحمانه خود را زیر شلاق انتقاد از خود می کوبد.

پ : در همه آن چه نگارنده از او خوانده است، گاه طنزی شیرین نهفته است چه در برخورد با دیگر زندانیان، چه با زندانبانان و نیروهای پلیس.

ت : و سر آخر باید نیروی قوی حافظه او را  ستود. او با بیان دقیق رویدادهای آن سال ها، تصویری همه جانبه از زندان، زندانیان، معتادان و دنیای رازآلود و پیچیده آن ها به دست می دهد. کتاب های لاسه استرم استد نمایی زنده به ویژه از دهه های 1950 ـ 1970 این دنیای راز آلود در سوئد است.  

لاسه استرم استد در ژوئیه 2009 در اثر بیماری سرطان ریه درگذشت و زندگی سراسر پر فراز و نشیب او به پایان رسید.         

 

 

 

 

پانویس:

 Hudiksvall - 1

این شهر زیبا در شرق سوئد، شمالی ترین شهر استان یوله است که 130 کیلومتر بالاتر از شهر یوله قرار گرفته است. جمعیت کمون هودیکسوال بنا بر آمار سال 2015، 36975 نفر است.

  Allan _ 2

 Amfetamin - 3

Umeå - 4

از شهرهای مهم و دارای دانشگاه در شمال سوئد.

Folkhögskolan - 5

 در این گونه آموزشگاه ها که بیشتر شبانه روزی است، برای بزرگسالان مرز سنی وجود نداشته و هر بزرگسال که از تحصیل جا مانده است چه در دوره های دبستانی و چه دبیرستانی در هر سنی، می تواند در آن جا به تکمیل آموزش های خود بپردازد. منظور از "مدرسه عالی" این نیست که در سطحی بالاتر از دبیرستان است، بلکه از این نظر است که هر کس که آموزش ناتمامی دارد، امکان ادامه آموزش و پیشرف را داشته باشد. پیشینه این گونه آموزشگاه های مردمی در سوئد به سال 1868 بر می گردد. ایده نخستین این گونه آموزشگاه ها از دانمارک به سوئد رسیده است. یک کشیش و نویسنده  دانمارکی بنام" نیکوله فردریک سورین گروندویک"(در پانویس زیر) در سال 1844 نخستین آموزشگاه مردمی را در دانمارک علیه نفوذ زبان لاتین و پیآمد های آن، با تکیه بر سنت و میتولوژی دانمارکی بر پا می کند. آموزش گاه هایی که سوئدی ها بر پا می کنند پیش رفته تر و بر پایه دگرگونی های اجتماعی در جامعه، جنبش های کارگری و مردمی متکی بوده است که در زمان خود از سوی نیروهای راست مورد انتقاد سخت قرار می گیرد ولی با استقبال فراوان مردم روبرو شده و استوار می گردد.

Nicolai Frederik Severin Grundtvig

Ulla Bergkwist -6

Olle Gardelach -7

Hall bladet -8

Teater fem -9

C.O. Ewers -10

Christer Dahl - 11

Bodil Mårttensson - 12

Kennet Ahl - 13

Grund Bulten - 14

این کتاب در قطع جیبی آن در 251 برگ و در 18 بخش است.

Lyftet - 15

این کتاب نیز در قطع جیبی آن(که من خوانده ام)،در 351 صفحه منتشر شده است.

Allan Westberg -16

Rebecca Pawlo -17

Ann-Kristine Bärnsten -18

Gunnar Engsteöm*

Volta - **

Knapra - ***

Sil -****

مصدر سیل، سیلا در واژه نامه بزرگ سوئدی دارای سه معناست: ا ـ آبکش کردن 2 ـ با فشار دادن آرام، آب چیزی را گرفتن 3 ـ کار تزریق مواد با سرنگ.  

 

 

 

 

 

  

منبع:پژواک ایران


کورش گلنام

فهرست مطالب کورش گلنام در سایت پژواک ایران 

*چرا پیشرفت نمی کنیم؟  نگاهی به مقاله منوچهر تقوی بیات [2019 Feb] 
*ورشکستگی چهل سال حکومت ولایی، بر آمدن نام و جایگاه بزرگِ و دست نیافتنیِ زنده یاد احمد کسروی  [2019 Feb] 
*ورشکستگی چهل سال حکومت ولایی، بر آمدن نام و جایگاه بزرگِ و دست نیافتنیِ زنده یاد احمد کسروی  [2019 Feb] 
* رسیدن به هدف، آسان نیست، ولی امید هست!  [2019 Feb] 
*یک و نیم سده پیشِ سوئد و ایران ‏امروز!‏   [2019 Jan] 
*در باره نامه افشاگرانه کارگر مبارز و آگاه اسماعیل بخشی و فشار بر او و خانواده اش  [2019 Jan] 
*هیچ امری ناممکن نیست!  [2018 Dec] 
*دندانهای تیز و برنده در پشت لبخند   [2018 Dec] 
*چرایی چهار دهه حکومت اسلامی   [2018 Nov] 
*هنوز هم مجال هست!   [2018 Nov] 
*سخنی با جوانان گروه فَرَشگَرد  [2018 Oct] 
*پشتیبانی از شورای مدیریت دوران گذار  [2018 Oct] 
*خود زنی  [2018 Oct] 
*حکومت اسلامی، حکومتی مافیایی است، نه جمهوری!   [2018 Sep] 
* ما و «دینخویی»  [2018 Aug] 
*در باره بیانیه های استمرار طلبان   [2018 Aug] 
*نیاز به یک شورایِ موقتِ رهبری/انتقالی  [2018 Aug] 
*سرنوشت ایران تنها در دست ایرانی ها است  [2018 Aug] 
*مردم ایران و آزادی مردم ایران روزهای سرنوشت سازی در پیش است  [2018 Jul] 
*اردشیر زاهدی، عضو تازه شورایِ مصلحتِ نظامِ مقدس!‏  [2018 Jun] 
*مبارزه منفی   [2018 Jun] 
*یک ترجیع بند نخ نما!‏   [2018 May] 
*رسوایی بزرگ برای حکومت اسلامی   [2018 May] 
*اسراییل، می تواند بهترین هم پیمان ایران در منطقه باشد  [2018 Apr] 
*برگی از تاریخ، هشتاد سال پس از زندانی شدن پنجاه و سه نفر  [2018 Mar] 
*مخالفان بیانیه همه پرسی، خود چه پیشنهادی دارند؟  [2018 Feb] 
*خواست همه پرسی از سوی مردم، هیچ همخوانی با همه پرسی روحانی ندارد!  [2018 Feb] 
*براندازی همیشه همراه با خشونت نیست  [2018 Feb] 
*در برون مرز، امیدی به یک اُپوزیسیونِ همآهنگ نیست!‏  [2018 Feb] 
*روحانی همچنان درتوهم و اجرای نمایش !  [2018 Feb] 
*خیزش سراسریِ مردم و شگردهایِ فرصت طلبان/هوشنگ امیر احمدی را بیشتر بشناسیم  [2018 Jan] 
* واقعا باید خون گریست!  [2018 Jan] 
* چرا مردم بنام رضا شاه شعار می دهند؟  [2018 Jan] 
*مردم جان‌فشانی می‌کنند ولی نیاز به سازماندهی درست دارند  [2018 Jan] 
*در تنگنا ها ست که آدم ها بهتر مَحَک می خورند در باره نوشته تازه عباس عبدی  [2018 Jan] 
*در قانون اساسی آینده ایران، دین رسمی نخواهیم داشت.  [2017 Dec] 
*قهرمانان مَسخ شده  [2017 Dec] 
*این دیگر دو رویی و نیرنگ نیست بلکه جنگی است علیه ‏بی گناهان  [2017 Nov] 
*باندِی بنامِ «بلِکینگِ گادِ» کتابی در باره یک گروه مائوئیستی دانمارکی (بخش سوم)  [2017 Nov] 
*باندِی بنامِ «بلِکینگِ گادِ»  [2017 Nov] 
*باندِی بنامِ «بلِکینگِ گادِ»(1) درباره کتابی در باره یک گروه مائوئیستی دانمارکی  [2017 Oct] 
*رضاشاه، مردی که چهره‌ایران را دگرگون ساخت (۴)   [2017 Sep] 
*رضاشاه، مردی که چهره‌ایران را دگرگون ساخت (۳)   [2017 Sep] 
*رضاشاه، مردی که چهره‌ی ‌ایران را دگرگون ساخت (۲)   [2017 Sep] 
*رضاشاه، مردی که چهره‌ایران را دگرگون ساخت (۱)   [2017 Sep] 
*یک مادر؛ بر گرفته از کتاب «پسران در تابوت های فلزی« (۱)  [2017 Aug] 
*دگرگونی در چهره اجتماعی/سیاسی سوئد بخش سوم و پایانی، حزب دِمُکرات های سوئد  [2017 Jul] 
*دگرگونی در چهره اجتماعی/سیاسی سوئد بخش دوم  [2017 Jul] 
*دگرگونی در چهره اجتماعی/سیاسی سوئد  [2017 Jul] 
*خامنه ای و «ترقه بازی»!   [2017 Jun] 
*ما ایرانیان و «حافظه تاریخی»  [2017 May] 
*گزینش ریاست جمهوری در حکومت اسلامی، یک نمایش ‏خسته کننده!‏   [2017 May] 
*نگارش فارسی و دردسرها (بخش دوم و پایانی)  نویسنده گان درست است یا نویسندگان؟ [2017 Apr] 
*نگارش فارسی و دردسرها نویسنده گان درست است یا نویسندگان؟ بخش نخست  [2017 Apr] 
*بازار شام گزینش ریاست جمهوری در ایران  [2017 Apr] 
*تابویی بنام فلسطین (بخش ششم)  [2017 Apr] 
*تابویی بنام فلسطین بخش پنجم  [2017 Mar] 
*تابویی بنام فلسطین بخش چهارم  [2017 Mar] 
*تابویی بنام فلسطین! بخش دوم  [2017 Feb] 
*تابویی بنام فلسطین!‏ بخش نخست   [2017 Jan] 
*نکته هایی در باره بر خورد با مرگ رفسنجانی   [2017 Jan] 
*خرید اسلحه از اسراییل تنها به ماجرای مک فارلین ‏خلاصه نمی شود  [2017 Jan] 
*پرسش هایی در باره "گفتگو با یک مامور امنیتی پیشین"‏   [2016 Dec] 
*در پشتیبانی از کار تاریخی احمد منتظری   [2016 Dec] 
*گردهمآیی در پاسارگاد و برخورد جناب محمد رضا ‏شالگونی  [2016 Nov] 
*سرگدشت شگفت انگیز یک نویسنده سوئد  [2016 Oct] 
*حزب چپ سوئد، حزبی که جدی گرفته نمی شود   [2016 Oct] 
*پیک نت و دنباله روی از سیاست های روسیه  [2013 Jan] 
*اسراییل و سیاستی نادرست  [2012 Nov] 
*حکومت اسلامی، پشت پرده در گیری های تازه بین اسراییل و حماس  [2012 Nov] 
*محکومیت حکومت اسلامی به جنایت علیه بشریت در دادگاه مردمی   [2012 Oct] 
*توطئه تازه علی خامنه ای وهاشمی رفسنجانی برای فریب مردم  [2012 Oct] 
*منشور ملی و پایه های درست آن  [2012 Oct] 
*اعتماد به خاتمی، گم راهی است  [2012 Oct] 
*اکنون نوبت آرژانتین است!  [2012 Sep] 
*چرایی اعتراف فریدون عباسی دوانی به دروغ گویی  [2012 Sep] 
*کانادا و واکسن ضد حکومت اسلامی   [2012 Sep] 
*نشست سران جنبش عدم تعهد و شکستی دیگر  [2012 Sep] 
*اگر زلزله در جنوب لبنان بود....  [2012 Aug] 
*نزدیک شدن سرنگونی بشار اسد و هراس بیشتر خامنه ای  [2012 Aug] 
*برای یک ایران آزاد - بخش سوم  [2012 Jul] 
*برای یک ایران آزاد - بخش دوم  [2012 Jul] 
*برای یک ایران آزاد- بخش نخست  [2012 Jul] 
*این هم یک نمونه تلخ دیگر!  [2012 Jun] 
*رفتار حکومت اسلامی با افغانستانی ها شرم آور است  [2012 May] 
*افشاگری های هولناک یک مقام پیشین حکومت و پرسش ها  [2012 May] 
*اعتماد به حکومت اسلامی، بسیار خطرناک است!  [2012 Apr] 
*حلقه گم شده!  [2012 Mar] 
*نماز آدینه دو هفته پیش و علامت خامنه ای به بمب گذاران!   [2012 Feb] 
*زندگی در گذشته، نقدی بر نوشته علی کشتگر  [2012 Jan] 
* نمابش انتخابات و به منبر رفتن خامنه ای  [2012 Jan] 
*نمایش انتخابات و کوشش برای حرکتی ملی  [2012 Jan] 
*پشتیبانی از درخواست محاکمه علی خامنه ای  [2011 Dec] 
*به بهانه نامه نویسی‌ها به خامنه‌ای! پشتیبانی از محمد نوری زاد و یادی دیگر از ادیب و نوبسنده گرامی، زنده یاد علی اکبر سیرجانی [2011 Dec] 
*آن که باید "اقرار به اشتباه" و بد تر از آن اقرار به خیانت کند علی خامنه ای است نه دیگری!  [2011 Dec] 
*جنون جنگ  [2011 Nov] 
*همه پرسی آزاد، هم چنان بهترین گزینه برخورد دیگری به سخنان اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*جناب گنجی، شما چرا!  [2011 Nov] 
*اداره یک سرزمین شایستگی می خواهد! در باره شوک بزرگ در سوئد [2011 Oct] 
*به رهبر خود خوانده: تو برو خود را باش!  [2011 Oct] 
*زشتی های روزگار!  [2011 Sep] 
*جنبش سبز، هم چنان سبز است!  [2011 Sep] 
*سیاست تازه ترکیه، سیاست باخت!  [2011 Sep] 
*دشنه در قلب دریاچه ارومیه!  [2011 Sep] 
*سوریه وحکومت اسلامی  [2011 Aug] 
*آب که از سر گذشت....  [2011 Aug] 
*"اصلاح طلبان حکومتی" هم چنان در کج راه!  [2011 Jul] 
*مجلس بی اختیار!  [2011 Jul] 
*مراکش نیز دچار دگرگونی شد ولی ایران....  [2011 Jun] 
*کودتاگران، دو سال پس از کودتا  [2011 Jun] 
*حماس و صلح جویی!  [2011 May] 
*ما و انقلاب در جهان عرب  [2011 Apr] 
*کودتا چیان و نیرنگ تازه آنان برای فریب ساده دلان!  [2011 Apr] 
*نیروهای نظامی، زمان از دست می رود، به مردم بپیوندید!  [2011 Mar] 
*آیا قذافی تا پیش از این دیکتاتور نبوده است؟  [2011 Mar] 
*نمی توان انقلاب مصری ها و تونسی ها را هم دزدید!  [2011 Feb] 
*اعدام، جنایت است!  [2011 Jan] 
*در باره افشاگری های ویکی لیکس  [2010 Dec] 
*دانشجویان درخشیدند!  [2010 Dec] 
* آمریکا این چنین می خواهد جلو آسیب های ناشی ازافشاگری های ویکی لیکس را بگیرد   [2010 Dec] 
*نیرنگ ها رنگ باخته است!  [2010 Nov] 
*با نخبگان خود چنین نکنیم! ما وآرامش دوستدار  [2010 Nov] 
*راه مرگ و ویرانی!  [2010 Nov] 
*طبرزدی ودیگر مبارزان دربند را دریابیم!  [2010 Oct] 
*نوری زاد و نوشتن نامه به «رهبر گرامی»!  [2010 Oct] 
*دست آورد زیاده گویی ها!  [2010 Oct] 
*محکوميت طبرزدی نشان توانايی نيست که درماندگی است!   [2010 Oct] 
*دیپلمات های جدا شده و چشم داشت ها  [2010 Sep] 
*چرا  [2010 Sep] 
*سرانجام به اینجا رسیدند: مکتب ایرانی!  [2010 Aug] 
*بنیاد برومند و کاری با «بنیادی» درست!  [2010 Aug] 
*نمایشنامه ای به نام «شهرام امیری»!  [2010 Jul] 
*جنبش سبز، هر روز یک گام به پیش  [2010 Jul] 
*چهره بی پوشش دین اسلام  [2010 Jul] 
*جناب شیخ، دروغ نگو  [2010 Jul] 
*تصویب یک «کاغذ پاره» دیگر  [2010 Jun] 
*مرداب «خودکامگی وترس از جنبش مردمی»!  [2010 Jun] 
*گروگان گیری، سیاست شناخته شده حکومت اسلامی  [2010 May] 
*خون جوشان پنج قربانی دیگر  [2010 May] 
*سالروز 22 خرداد و هراس کودتاگران  [2010 May] 
*هدف مند کردن یارانه ها با چه انگیزه هایی؟  [2010 Apr] 
*نارسایی در رهبری، نقطه سستی اپوزیسیون - ناتالی بسر  [2010 Apr] 
*شفاف گویی رمز پیروزی است  [2010 Apr] 
*نخستین نشانه های اثر بخش بودن مبارزه منفی با حکومت اسلامی  [2010 Apr] 
*به سوی جبهه سوم  [2009 Mar] 
*دختر دانشجو نپذیرفت که به او تجاوز کنیم، بازداشتش کردیم!  [2008 Jul] 
*بر ما چه رفته است؟ - ۴   [2008 Jun] 
*بر ما چه رفته است؟ (۳)   [2008 Jun] 
*بر ما چه رفته است؟(۲)   [2008 Jun] 
*چه خبر خوبی!  [2008 Jun] 
*بر ما چه رفته است ؟  [2008 Jun] 
*نماینده پیشین مجلس: "نظام مشروعیت ندارد"  [2008 Apr] 
*اپوزیسیون زیر نورافکن انتخابات قلابی!   [2008 Mar] 
*مردم "نقشه های" همه شما را "به هم می ریزند"!  [2008 Mar] 
*انتخابات یا مردم فریبی؟! نمایشی تکراری و تمسخر آور  [2008 Feb] 
*لابی های حکومت اسلامی ونقش آنها  [2008 Feb] 
*"جمله تاریکیست این محنت سرای"  [2007 Dec]