گل بود به سبزه نیز آراسته شد
بهروز ریحانی
از «برکت» وجود خمینی و رژیمش در دهه 60، ده ها هزار مادر، پدر، کودک و نوجوان دختر و پسر روانه ی زندان های قرون وسطایی شدند. ده ها هزار تن از آنان به خوخه های اعدام سپرده شدند و یا در سیاه چال ها و زیر شکنجه های وحشیانه جان باختند. قبل و بعد از قتل عام سال 67 ، هزاران تن از آن زندانیان سیاسی جان سالم بردند و تعداد زیادی از آنان توانستند با مشقات فراوان خود را به خارج از کشور برسانند. فاجعه ای ملی که در تاریخ معاصر جهان یکی از نمونه های نادر می باشد و نشان می دهد تا کجا آخوندهای نابکار قسی القلب و عاری از هرگونه خوی انسانی می باشند.
تا قبل از 30 خرداد سال 60 ، مجاهدین خلق گسترده ترین و بزرگترین نیروی سیاسی مخالف حکومت جمهوری اسلامی بودند و طبعا اکثریت بالای زندانیان سیاسی هواداران مجاهدین بودند. بخش بزرگی از زندانیان سیاسی سابق که از جور و جنایت حکومت به خارج از کشور آمدند، به دلایل مختلف و از جمله سیاست های غلط و اشتباه مجاهدین، به زندگی شخصی روی آوردند و کمتر به مسائل سیاسی پرداختند و تعدادی هم در حول و حوش مجاهدین باقی ماندند. بحث این نوشتار، زندانیان سیاسی ای می باشد که کم و بیش با مجاهدین روابط سیاسی/ نیرویی دارند.
این زندانیان ، در دهه شصت نوجوانان و جوانانی بودند که همچون یارانشان تحت شکنجه های روحی، روانی و جسمی قرار گرفته بودند. آرزو و سودای آزادی و آبادانی ایران را در سر داشتند، اما رهبری مجاهدین با یک تئوری من در آوردی به نام بدهکار / طلبکار و برای فرار از پاسخگویی در مورد سیاست های به بن بست رسیده ی سیاسی / استراتژیک مجاهدین تمامی این زندانیان از بند رسته را «واداده»، «خیانتکار» معرفی کرده و می کند. این نه یک تهمت و افترا بلکه تماما حاصل نشست ها و جلسات «انقلاب ایدئولوژیک» درونی مجاهدین طی سالیان متوالی می باشد. این زندانیان به جای این که خود را سربلند بدانند با سرکوفت زدن های مستمر رهبری مجاهدین در سالیان گذشته، خود را حقیرانی می دانند که نتوانسته اند دوباره وارد تشکیلات مجاهدین شوند. رهبری مجاهدین تیزی حمله و تحقیر را از قضا ابتدا به ساکن روی زنان زندانی از بند رسته نشانه رفت، چرا که مریم رجوی حتی یک روز هم در زندان های قرون وسطایی خمینی و شاه نبود و این کمبودی بود که مسعود رجوی آن را با تحقیر گذشته زنان زندانی از بند رسته به زعم خود جبران می کرد و می کند. بی جهت نیست که چند روز زندان رفتن مریم رجوی آن هم در فرانسه را سالیانه با صرف میلیون ها دلار هزینه جشن می گیرند.
کاستی ها و کمبودهای مبارزاتی مریم رجوی در مقایسه با بسیاری از زنان از بندرسته را می بایستی با سرکوفت زدن به آنان سمبل کرد. چرا که آن زنان از بند رسته با تحمل مشقات و انواع شکنجه های روحی و جسمی، آزمایشاتی را از سر گذرانده بودند که چه بسا اگر مریم رجوی در بوته آزمایش آن قرار می گرفت، سرنوشت دیگری پیدا می کرد.
بی اعتبار کردن دوران زندان زنان، راه به آن جا برد که عده ای از آنان همیشه خود را بدهکار رهبری مجاهدین می دانند و طبعا برای اثبات خود با توجه به شرایط به هر حربه ای متوسل می شوند تا به رهبری مجاهدین نشان دهند هرچند «واداده» و «در زندان بریده» بودند اما تابع بند طلبکار / بدهکار انقلاب «مریم رهایی» هستند. در واقع این افراد روان شناسی ذلت را پذیرفته اند هرچند که چه بسا در برابر شکنجه گران خمینی پایداری کرده باشند.
خانم مینا انتظاری یکی از همین تحقیرشدگان می باشد و ویژگی های این تحقیر شدگی را به وضوح می توان در ایشان دید. مسئله بطور مشخص این خانم محترم نمی باشد. بلکه بحث طیفی است که خانم مینا انتظاری تلاش دارد تا شاخص و زینت المجالس آنان باشد.
توضیح اینکه بعد از نامه سرگشاده ایرج مصداقی به مسعود رجوی تحت عنوان «گزارش 92» تعدادی از زندانیان سیاسی هوادار مجاهدین با بسیج شبانه روزی مسئولین خارجه نشین مجاهدین، اطلاعیه ای بر علیه ایرج مصداقی صادر کردند اما دست بر قضا مینا انتظاری و همسرش فرخ حیدری آن اطلاعیه را امضا نکردند. این دو نفر به خوبی می دانند که مجاهدین از آن قضایا و امضا نکردن های آنان، کینه به دل گرفته اند که چرا این دو سینه چاک شان حاضر نشدند نام خود را زیر آن اطلاعیه بگذارند. حال برای جبران مافات و نشان دادن ارادتشان به رهبری مجاهدین به هر خس و خاشاکی متوسل می شوند تا عقب ماندگی خود را با خودشیرینی از کیسه دیگران جبران کنند. این جاست که مینا انتظاری مقاله «زنی که حق وجود ندارد» را قلمی می کند.
خانم محترم! گویا شما کماکان در کمای ایدئولوژیک به سر می برید و نمی دانید در دستگاه انقلاب مریم رهایی ، شما هم به عنوان یک زن ، علیرغم هفت سال زندان کشیدن، حق اظهار فضل و خود نمایی که جای خود دارد حتیحق ابراز وجود در مقابل زنان عضو مجاهدین که در زندان تواب بودند و شما به خوبی آن ها را می شناسید هم ندارید.
از نظر رهبری مجاهدین، شما واداده ای بیش نیستید. اما باز جای شکرش باقیست که بالاخره از تناقض و دودوزه بازی به در آمدید.
پاسخ به مقاله مینا انتظاری ، پاسخ به یک فرد مشخص نیست. بلکه طیفی را شامل می شود که کم و بیش در توهمات موهوم غوطه ور هستند. در عین حال دفاع از ایرج مصداقی هم نمی باشد. ایرج مصداقی هم یک زندانی سیاسی از بند رسته می باشد که مانند هر انسانی دارای نقاط ضعف و قوت می باشد. از قضا از نظر مینا انتظاری و همسرشان، حداقل تا مدت های مدید نقاظ قوت اش بسیار فزون تر از نقاط ضعف اش بود. به همین دلیل این خانم و همسرش در جلساتی که برای معارفه مصداقی و معرفی کتاب خاطرات زندان مصداقی تشکیل میدادند سینه چاک او بودند. ایرج مصداقی خوب و بدش در معرض دید همگان است. او همین بود و هست با از کوره در رفتن هایش ، فردیت هایش (رهبر عقیدتی مجاهدین را ببینید تا مفهوم فردیت را دریابید) اما آن کسانی که جلد عوض کرده و نان را به نرخ روز می خورند امثال مینا انتظاری می باشند. خانم عزیز! در دستگاه ایدئولوژیک مجاهدین، «زنی که حق وجود ندارد» زنانی هستند که علیرغم سالیان دراز زندان همراه با انواع شکنجه های گزمه های جمهوری اسلامی چون به «انقلاب مریم رهایی» لبیک نگفتند لذا «حق وجود ندارند». از رهبری مجاهدین بخواهید نوارها و بحث های ایدئولوژیک را برای شما هم بگذارند تا مفهوم «حقوق زن» را بدانید و شیرفهم شوید که «زنی که حق وجود ندارد» شامل شما هم می شود. اما با این وجود من با زبان انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین که گویا مهر تابان شاخص آن می باشد به مقاله شما می پردازم.
نوشته اید: «برای وقف تمام عیار زندگیش (منظورم خانم پروین فیروزان می باشد) بخاطر آرمانش، حتی از همسرش نیز جدا شد.... این زن همراه خیل یارانش جا نزد و در حالیکه برخی دیگر و از جمله همسر سابقش ، با هر توجیهی ترجیح دادند که به همرزمان سابق شان پشت کنند و رفتند».
خانم انتظاری سرتان را از برف بیرون بیاورید، طلاق های درون مجاهدین، درست یا غلط ، فردی نبودند، بلکه جمعی بود. اختیار فرد در طلاق ها هیچ نقشی نداشت بلکه اراده رهبر عقیدتی ، مسعود رجوی بود. اما در مورد جا زدن و پشت کردن به همسنگران توسط عباس محمد رحیمی، شما به اعتراف خودتان حتی یک روز در مناسبات تشکیلاتی مجاهدین و ارتش آزادی بخش نبودید، چطور به خودتان اجازه می دهید دیگران را به جا زدن متهم کنید؟ بنابر این به زبان مجاهدین خدمت تان عرض می کنم که شما و همسرتان صلاحیت اظهار نظر در این مقولات را ندارید، چرا که بعد از آزادی از زندان و به خارج از کشور آمدن به «همرزمان سابق تان نپیوستید» و به آن ها پشت کردید به همین سادگی.
نوشته اید که «پروین فیروزان شاید اگر ایرانی و مجاهد نبود الان در ادبیات سیاسی معاصر ... از رزا لوگزامبورگ ... جمیله بوپاشا ... منزلتی بالاتر می یافت».
اما این نداشتن منزلت را به گردن تبانی ارتجاع داخلی و استعمار خارجی انداخته اید. نخیر خانم عزیز! در وهله اول و گام نخست این نداشتن منزلت در ادبیات معاصر را باید به گردن رهبر عقیدتی مجاهدین و مهر تابان او انداخت که جانفشانی ها و فداکاری های این زنان را به حساب شخصی خود واریز کردند و بالاتر بردن منزلت زنان زندانی از بند رسته را نشانه کمرنگ شدن مریم رجوی قلمداد کرده و می کنند. ارتجاع داخلی، در دهه شصت زنان مجاهد و مبارز را اعدام می کرد و با افتخار در صفحات اول روزنامه هایش عکس های آنان را برای شناسایی چاپ می کرد و ناخواسته منزلت آن شیرزنان را نزد افکار عمومی بالا می برد. اما رهبر عقیدتی مجاهدین و بانو، با سرکوفت زدن مداوم و مستمر و با شیوه های مختلف مانع از آن شدند که حتی تعدادی از آن زنان از بند رسته خاطرات خود را با نام و نشان در معرض دید افکار عمومی داخلی و بین المللی قرار دهند. خود شما همین چند مقاله ای را که در مورد زندان و خاطرات زندان نوشتیدمربوط به چه زمانی است؟ آیا بعد از آن نیست که مصداقی سد و مانع مجاهدین را شکست؟
خانم انتظاری ، جهت اطلاع شما که بعید می دانم ندانید، این منم زدن های شما در تمامی مقالات و خاطرات تان که مدعی هستید تمام زندانیان زن، به ویژه هواداران مجاهدین در تهران، هم بند، هم سلول و همزنجیر شما بوده اند، از نظر مجاهدین یک جاه طلبی و زیاده طلبی مشمئز کننده تلقی می شود. به مقالات خودتان مراجعه کنید گویا شما در تمام زندان های تهران حضور داشتید و با همه اعدام شدگان و زنده گان هم بند بوده اید. فکر نمی کنید که خوانندگان مقالات شما، شما را با اجنه و ارواح اشتباه بگیرند؟ متاسفانه این ذهن مالیخولیایی و خود کم بین ، از آثار همان سرکوفت زدن های رهبری مجاهدین می باشد که عکس العمل آن چنین بروز می کند که دائم در پی اثبات خود و گذشته زندان رفتنتان هستید. برای رهایی از این حصار تنگ، هوادارا مجاهدین باقی بمانید اما خود تان باشید.
شما خانم انتظاری در جلد یک مجاهد انقلاب کرده ، فرو رفته و قلمفرسایی می کنید که «سال ها پیش وقتی عباس ، به هر دلیل تصمیم به ترک پایگاه اشرف و جدایی از یاران مجاهدش گرفت، قاعدتا پروین معترض او نشد که جاگذاشتن همسر سابق آن هم یک زن در وسط بیابان های عراق با مرام «لوطی گری و جوانمردی» جور در نمیاد».
گویا به عمد فراموش کرده اید که به نقل از نامه خانم پروین فیروزان آورده اید که «محمدرحیمی که 18 سال پیش از یکدیگر طلاق گرفته و هیچ نسبتی با من (پروین) ندارد»
اما
اول: «لوطی گری و جوانمردی» را از رهبر عقیدتی بخواهید که باعث و بانی آن طلاق و جدایی شد.
دوم: درست یا غلط اگر فردی (خانم فیروزان) مدعی است که 18 سال پیش از عباس محمدرحیمی طلاق گرفته و هیچ نسبتی با او ندارد، دیگر چه انتظاری از لوطی گری و جوانمردی می توان داشت؟
سوم: طبق رهنمودها و دستورات آقا و خانم رجوی، تمامی زنان در بیابان های عراق زیر چتر حمایتی، عقیدتی، حفاظتی، امنیتی و معیشتی آن دو جلیل المقام بودند، لذا نیازی به کاسه داغتر از آشی همچون شما نداشته و ندارند.
چهارم: اگر خدای نکرده این عباس آقا محمدرحیمی و امثالهم جسارت می کردند و خواهان «لوطی گری و جوانمردی» در مورد همسران سابق و مطلقه خود می شدند متهم به نرینه وحشی می شدند و در نشست های مستمر «بند جیم» ، «دیگ» و «حوض» آن چنان پوستی از آن ها کنده می شد تا دیگر هوس «لوطی گری» نکنند و بعد از آن هم اساسا به یاد نمی آوردند که زمانی مزدوج بوده اند.
پنجم: متاسفانه شما قرارگاه اشرف تا قبل از اشغال عراق را با شهر محل اقامت تان در ایالت آریزونای آمریکا عوضی گرفتید.
خانم گرامی به دلایل گوناگون در قرارگاه اشرف داشتن سگ، درخت کاج، فرزند و همسر گناه کبیره محسوب می شد. بنابر این خانم محترم به شما توصیه می کنم در مقولاتی که حتی صابونش به تن ایدئولوژیک / سیاسی شما نخورده وارد نشوید چرا که در غیر این صورت از داشتن سگ و درخت کریسمس و فرزند و همسر محروم خواهید شد.
شما نوشته اید: «روی صحبتم اما با آن فرومایگانی است (منظور ایرج مصداقی می باشد) که به دنبال سوراخ یا حلقه ضعیفی در خانواده های سوخته دل مجاهدین هستند و لذا سوءاستفاده می کنند. من (مینا انتظاری) نمونه این کار زشت و ناشایست را در رابطه با بستگان و دوستان نزدیک خودم نیز شاهد بودم. داستان مربوط به دهسال پیش است زمانی که من و همسرم ایرج مصداقی را به عنوان یک «دوست همدرد و همراه» به خانه و زندگی خودمان دعوت کردیم.... ولی متاسفانه متوجه شدم که یکی از اهداف شخصی او (مصداقی) یافتن حلقه ضعیف برای مسئله دار کردن بچه ها (هواداران مجاهدین) بود.»
چه خود شیرینی و اعترافات جالبی! به نظر می آید که شما و همسرتان جزء آن حلقه ی ضعیفی بودید که ایرج مصداقی در درون مجاهدین پیدا کرده بود. خدا را شکر که بعد از دهسال آن را کشف فرمودید. راستی چه نق زدن ها و بدگویی هایی در مورد مجاهدین به ایرج مصداقی بروز داده بودید که شما را همچون دیگران حلقه ضعیف حساب می کرد؟
آیا احساسات و دریافت های خود را در آن زمان به اطلاع مسئولین مجاهدین رساندید؟ یا این که سیاست و اخلاق یک بام و دو هوا را دنبال می کردید؟
از یک طرف از شبکه زندانیان سیاسی سابق که در ارتباط با ایرج مصداقی بودند برای پرکردن خاطرات و مقالات خود استفاده می کردید و از سوی دیگر خود و همسر گرامی تان با نگارش مقالات در تایید سیاست های مجاهدین به آنها نان قرض می دادید.
به تاریخ مقالات تان مراجعه کنید آیا بعد از آشنایی با مصداقی به یاد دوستان زندانی تان نیفتادید و به مقاله نویسی روی نیاوردید ؟ شما که حتی به کتاب شعری که مصداقی انتشار داد هم دستبرد زدید؟
مینا انتظاری می نویسد: دیروز وقتی صحبت های پسر بیست ساله پروین و عباس را روی نت شنیدم که تلفنی به مادرش در لیبرتی می گفت : «به مامانم گفتم بیا بیرون از اونجا، اونجا برات خوب نیست» واقعا متاثر شدم. امروز هم به اصطلاح نامه ای که به نام او منتشر کردند... که اصلا دست خط خود مصداقی است.»
شما به راستی متاثر شدید؟ به خاطرات خودتان تحت عنوان «چند پرده از یک زندگی» مراجعه بفرمایید. بیش از 20 سال وقت داشتید که به «ارتش آزادیبخش» و نبردهای آزادیبخش و مناسبات مجاهدین بپیوندید و تقاضای اعزام به قرارگاه اشرف را بدهید و یا حداقل به عنوان یک عنصر تمام وقت در مناسبات خارج کشوری مجاهدین فعالیت کنید، این که دیگر خطرات موشک و بمباران در مناطق جنگی را نداشت. چرا شما و همسرتان در عوض تشکیل زندگی مشترک دادید؟ خدا را شکر صاحب فرزندی شدید که همیشه در کنار شما بوده و هر ساله به جای این که در ایام کریسمس و اعیاد ایرانی نگران موشکباران باشید، در کنار درخت کاج و سگتان لغز خوانی پیشه کردید؟
خانم محترم شترسواری دولا دولا نداریم. شما مدعی شده اید که به نام او (سپهر فرزند پروین و عباس) نامه ای را منتشر کرده اند. فرض می گیریم اصلا آن نامه دست خط خود مصداقی است. آیا در اصل مطلب تغییری ایجاد می کند؟ آیا دروغی در آن است؟ حرف نامربوطی زده شده است؟ تازه چه ایرادی دارد به قول شما جوان 20 ساله ای می خواهد نامه ای بنویسد، برای نگارش و ویراستاری آن از جنبه های مختلف از نزدیکترین دوستان پدرش کمک می گیرد. آیا گناهی مرتکب شده است؟
وانگهی خانم عزیز! شما دیگر چرا؟ به همین مقاله اخیرتان نگاهی بیاندازید، سطر سطر آن تراوشات قلمی و ذهنی «تن واحدتان» همسر گرامی تان فرخ حیدری است. شما در خاطرات خود نوشته اید «در حالیکه 16 سال بیشتر سن نداشتم با خود می اندیشیدم چقدر نسل خوشبختی هستیم که بالاخره بعد از قرن ها ستم و استبداد شاهد پیروزی را در آغوش بگیریم و در بهار آزادی ، آرمان های والای انسانی همه با صلح و صفا زندگی کنیم»
اما شما سپهر 20 ساله را که چندین عمو و عمه اش را جلادان رژیم اعدام کرده اند، پدر و مادر بزرگش ، پدر و مادر خودش، چندتن از فامیل درجه یکش سالیان دراز در حبس و بند جمهوری اسلامی بوده اند را متهم می کنید که «چیز چندانی از مسائل سیاسی نمی داند». راستی شما در زمان 16 سالگی آن هم بدون هیچ گونه پیشینه سیاسی ، چگونه چند قرن ستم و استبداد را مطالعه و لمس کرده بودید!
اما بخش مضحک و در عین حال دردآور در مقاله مینا انتظاری مربوط به مادران و پدرانی می باشد که در حکومت ضد انسانی جمهوری اسلامی مورد انواع و اقسام ظلم و ستم قرار گرفتند و به دلایل بیماری و یا کهولت سن در سال های گذشته به دیار باقی شتافتند.
مینا انتظاری یقه ایرج مصداقی و سایت پژواک ایران را می گیرد که چرا در رابطه با درگذشت مادران دلاوری همچون مادر داعی و مادر دشتی جرات نمی کند چیزی انتشار دهد.
خانم محترم شما بهتر بود که در این رابطه اول یقه مریم رجوی، مهر تابان را می گرفتید. رئیس جمهور برگزیده مقاومت، متاسفانه در این مورد کارنامه چندان خوشایندی ندارد و همچون شما نان را به نرخ روز خورده و می خورد.
جهت آگاهی شما پدر آقای عباس محمدرحیمی که سوژه مقاله شماست با دارا بودن 5 شهید و خانواده ای سرشناس و سابقه زندانی بودن خودش و همسرش در سال 1389 چشم از جهان فرو بست، مادر شهیدان مجاهد فاطمه و جلال کزاری در ماه گذشته درگذشت، اگر به استدلالی که می کنید باور دارید و خوش رقصی نمی کنید از مریم رجوی سوال کنید چرا حداقل در این مورد (البته موارد مشابه دیگری هم هست) یک پیام خشک و خالی صادر نکردند.
چرا سرکار در مقاله کشافتان یادی از مادر فاطمه و جلال کزازی نکردید؟
از خانم رجوی سوال بفرمایید که آیا خانواده محمدرحیمی و کزازی هم «خانواده الدنگ» محسوب می شدند و «ننگ شما»؟
به راستی می خواهید بدانید چرا خانم رجوی علیرغم این که مهرتابان بودنش را در بوق و کرنا می کنند به مقولات انسانی و عاطفی همچون کالا می نگرد؟ به دلیل بسیار ساده ، ایشان سود و زیان مادی و سیاسی و نیرویی این مادران و پدران را می بیند، در ترازو می گذارد که آیا بازماندگان آن ها روابط نیرویی و سیاسی با مجاهدین دارند یا خیر. حتی اگر آن ها تا بن استخوان با رژیم جنایتکار مرزبندی داشته باشند ، ارزش تسلیت و گرامی داشت ندارند. بنابر این شما مناسب تر می باشد که این لالایی را برای خانم مریم رجوی بخوانید تا یاد بگیرد با مادران و پدران متوفی که سالیان طولانی داغ فرزندانشان را به دل داشته اند، همچون کالا برخورد نکند. پراگماتیسم ذاتی در روح و روان خود و تشکیلات تحت امرش را بزداید. رهبری مجاهدین طی سالیان دراز امثال دکتر محمد ملکی را به دلیل اینکه در درون ایران فعالیت و مبارزه می کردند را پاسداران سیاسی رژیم می نامیدند، اما همین پیر فرزانه و شجاع وقتی به دلیل پرنسیب های اخلاقی و مبارزاتی خودش موشکباران لیبرتی را محکوم می کند، سایت های رنگارنگ «تنها آلترناتیو» مملو از تعریف و تمجید از او می شوند!
اگر می خواهید مفهوم ماکیاولیسم و پراگماتیسم را یک جا بفهمید به مواضع سالیان گذشته رهبری مجاهدین در رابطه با شخصیت های سیاسی ، اجتماعی، هنری، فرهنگی و ... مراجعه بفرمایید.
در مورد تقاضای شما از فمینیست های اصولی و زنان مارکسیست از بند رسته اگر به واقع درک درستی از فمینیست داشته باشید هیچ فمینیستی هوادار مواضع سازمانی نخواهد شد که در راس آن یک مرد (مسعود رجوی) حاکم مطلق می باشد. البته وظیفه هر انسان آزادی خواهی چه زن و چه مرد می باشد که نسبت به سرکوب و کشتار انسان ها، از جمله مجاهدین در لیبرتی اعتراض کند. اما یارگیری در دعوای مابین اعضای سابق و کنونی یک سازمان خلص ایدئولوژیک ، آن هم از طرف شما که یک هوادار ساده آن ها می باشد راه به جایی نخواهد برد.
بهروز ریحانی 2 ژانویه 2016
منبع:پژواک ایران