«هر کتابی برگی ست از تاریخ»
موسی حاتمیان
هر کدام از ما
رمانی با هزاران صفحه از شیرینی و تلخی
اما هر کتابی
بر درخت زنده ی تاریخ، چون برگی
به بهانهی خجسته روز جهانی کتاب (۲۳ آوریل)
نسل موسوم به دهه شصتی ها، با فاصله بسیار از این دنیای مجازی کنونی، بیشتر به کتاب و کتابخوانی الفت داشتند، آنها که اهل کتاب بودند، اکثراً یا سر از زندان درآوردند، یا بر تیرک اعدام...، و اگر هم پایشان به سیاست کشیده نمی شد، معمولاً در دانشگاه موفق می شدند، اما در هر حال، اهل کتاب بقول مادربزرگ و پدربزرگ، کله شان بوی قورمه سبزی می داد!.
در خانه ما کتاب های مختلفی بود، بعضی ها در اتاق نشیمن و در فایل چوبی(شبیه کمد دیواری بدون درب) بودند، و بعضی در جاسازی راه پله!، و من هم از کودکی کنجکاو اینکه بدانم آن راه پله ای ها، چه ویژگی دارند، که باید پنهان باشند؟، لذا وقتی بزرگتر های کتابخوان در خانه نبودند، یواشکی آن صندوق چوبی قدیمی بالای اتاقک راه پله را باز می کردم، و در دنیای کودکانه فقط عکسهای سیاه سفید مردی با کلاه چریکی و سیگار برگ بر لب، و عکس های دیگری (از ال چه، بازرگان، ستارخان، کوچک خان، طالقانی، مجاهدین، فدایی و...) را می دیدم، و با شنیدن صدای درب حیاط، بلافاصله کتابها را سرجایشان گذاشته، عادی سازی روی آنها را می گذاشتم، و با بستن درب صندوق چوبی مرموز، سریع پایین می آمدم، اما باز نمی فهمیدم، که جرم آن کتابهای متفاوت چیست؟
برای اولین بار در کلاس اول راهنمایی مدرسه اشرف مهشت بودیم، که کمی مفهوم آن تفاوت را دریافتم، زیرا آقای مدیر مدرسه راهنمایی آن موقع آقای حسینی اهل خرمآباد بود، و به بهانهی شاگرد زرنگ بودن شاپور و من، هم پروتکل های مرسوم تشویق شاگردان ممتاز را رعایت می کرد، و هم جانبداری قومیتی و لری را(که البته از حق نگذریم همه کارکنان فرهنگی آن موقع نیز مثل همیشه زحمتکش و شریف م مورد احترام مردم بودند)، خلاصه اینکه به سفارش ایشان در یکی از روزهای پاییزی ۱۳۵۳ معاون مدرسه کلید دو قفسه عمودی کتابخانه مدرسه را برای نظافت، مرتب کردن و برعهده گرفتن مسولیت آن کتابخانه کوچک به ما داد، و ما هم، هر یکی از دیگری کنجکاوتر، وقتی قفسه های قفل شده ی فلزی پایین آن دو فایل شیشه ای-فلزی را باز کردیم، و دو کارتن روی هم چیده شده در زیر هر کدام از فایل ها را دیدیم، تو گویی گنج پنهانی پیدا کرده ایم، آنقدر خاک روی کتابها بود، که برای خواندن نام کتاب ها وقتی تکاندیمشان، به سرفه کردن افتادیم، گرد و غبار فرو می نشست و کم می شد، اما کنجکاوی هیجان انگیز ما بیش و بیشتر، نهایتاً توانستیم اسامی کتاب هایی که هر کدام جلد نقاشی داشت را بخوانیم، کچل کفترباز، ماهی سیاه کوچولو، یک هلو هزار هلو ووو...، و مثل کتاب ندیده ها شروع به خواندن کچل کفترباز کردیم...، چند تا را در کیفم گذاشتم، و به خانه بردم، در مسیر خانه می اندیشیدم، آیا آن مرد کلاه چریکی به سر، با سیگار برگ، یا آن دیگری سوار سردار، یا آن مرد جنگلی با ریش انبوهی یا... در صندوق چوبی قدیمی راه پله، عکسهای جوانی و سرانجام همین کچل کفترباز است؟، و سوالات بسیاری دیگر...اما وقتی بزرگترهای خانه کتاب ها را دیدند، و موضوع پیدا کردن آنها را در پاسخ سوالشان تعریف کردم، به من گفتند ولی کسی اینها را دستت نبیند، یکی یکی بیاور و بعد از خواندن، آنها را به همان فایل کتابخانه برگردان...و تازه فهمیدم که داستان آن صندوق چوبی قدیمی راه پله، ادامه داستان همین کچل کفترباز و ماهی سیاه کوچولو است...
راستش را بخواهید، بعد از آن دیگر نفهمیدم چه شد، بسرعت در رمان تنگسیر خود را اسمعیل پیام رسون شیرممد یافتم، و در رمان اسپارتاکوس احساس می کردم که در تمام صحنه ها هستم، با کوزت و مادرش برای تمام بینوایان اشک می ریختم، و بازرس ژاور و شخصیت های هوگو را میان مردمان من خوب می دیدم...و تا آمدم بخودم بجنبم، در میان آتش سوزی کتاب سوزان های دهه شصت، صحنه های کتاب سوزانی های لشکریان اسلام در نیشابور و اسکندریه، و کتاب سوزانی نازی ها را در تکرار خیابان های دهه شصت می دیدم...
مزه زندگی را در کودکی و نوجوانی نچشیده، خود را با همان شاهپور، در مجمع الجزایر گولاک یافتم، از زندان سپاه، تا زندان باغ سعادتی، و از زندان یونسکو، تا زندان قلعه اشرف...
شاهپور را در همان یونسکو کشتند، شاید بخاطر خواندن همان ماهی سیاه کوچولو و کچل کفترباز که آن آخوند یوسفی عراقی مجلس بدری قاضی ما خیلی از کتاب و کتابخوان متنفر بود...
اما من تا چشم باز کردم، خودم را چون اسیری در «قلعه حیوانات» اشرف یافتم، و باز هم بر صلیب های اسپارتاکوس...اما عجیب اینکه در آنجا نیز مثل آخوند یوسفی قاضی یونسکو، بشدت از کتاب و کتابخوان متنفر بودند! و مفهوم عدالت اسلامی نوین، نه از مدل آخوند یوسفی، که از مدل انقلابی نوین آنرا در قلعه حیوانات هم به چشم خویش دیدم...
پس کتاب بخوانید، و بخوانید، و بخوانید، تا به سرنوشت من و ما گرفتار نشوید!
به امید استفاده همه شما دوستان عزیز برای مطالعه و کتابخوانی در این فرصت بدست آمده از قرنطینه خانگی، سلامت باشید و کتابخوان و پیروز
موسا حاتمیان
پنجشنبه ۴ اردیبهشت/april 23,2020
کشور سوئد
منبع:پژواک ایران