«خرداد پر بیداد»
موسی حاتمیان
قصد من شعر پر از قافیه نیست
منبع:پژواک ایران
«خرداد پر بیداد»
قصد من شعر پر از قافیه نیست که چو پیمان قلم شیادی
بکشم با کلمه خال رخ قوادی
یا چونان هرزه ی بد اقبالی
بسرایم کوس رسوایی خود در شب تاری
تا بگیرم گوشه چشم از ماه تابانی
قصد من چوب زدن بر جسد باختگان هرگز نیست
قصد من افشای جاکش هاست
با مدال جاکشی بر سینه هاست
که پس از این همه سال
نان خشک خود ز جام سرخ طوقی ها
ز خون تر می کنند
قصد من، آه، از این خردادیست
که پر از بیداد است...
هفته پیش باز هم شیر فراری همیشه بیدار خفته در گندآب جمکران پیامی داد، که اتفاقاً همزمان با فرار تاریخساز دیگری از او در هفدهم خرداد و شیادی نخ نمای چهل ساله اخیر، باز هم در واگشتی به سی خرداد، با رقم اطلاعیه ۲۵ صادر شده بود، همان اطلاعیه خیز تصاحب قدرت از خمینی جلاد، و فرار ننگین پس از آن، و روانه کردن هزاران نوجوان و جوان بی دفاع به شکنجهگاههای لاجوردی مالک اشتر خمینی برای قتل عام شدن...، و امروز نیز پیام شماره ۲۶ را در یک قدمی تصاحب سه ماهه و شش ماهه قدرت صادر کرده است.
با دیدن این پیام ها که به نام پلید خودش(و نه اسامی مستعار سخنگوی مجاهدین در غیبت) اعلام شده است، از این میزان وقاحت بی مرز منزجر شدم، و بدلیل همین انزجار قصد پاسخگویی توأم با یادآوری خاطرات تلخ و جانگداز را نداشتم، اما
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست(سعدی)
در مقاله «فاصله ای ویرانگر از چهار خرداد تا پانزدهم و سی خرداد» به گوشه های از این همه بیداد خرداد و تاثیراتش بر وضعیت کنونی دو ولایت وقیح غالب و مغلوب از سویی و مردم میهنمان در داخل و خارج کشور از سوی دیگر اشاره کرده بودم، اما این حد از وقاحت اسلام انقلابی چپ مارکسیسم، باز هم حیرت آور بود، بخصوص که در پیام ۲۵ اینبار مرگ غم انگیز مرجان را غنیمت شمرده و با فراموش کردن شاملوی «بدتر از پاسدار» ، «الهه ی فا...» و...، اندر باب عشق مرجان به مریم سینه زنی براه انداخته و روضه خوانی کرده بود، اما فراموش کرده است که بدلیل فرهنگ لمپنیسم ایدئولوژیک رهبر اسلام انقلابی در تشکیلات اشرف هزار کهکشان، برادر شهلا ریاحی حتی جرأت نداشت به دیگران بگوید خواهرش از هنرمندان میهنمان است(و به من هم فقط در رابطه محفلی لری اینرا گفته بود)، بله انزجارم از این است که رجوی و آن فیلمساز هر دو نظام!، هر دو همدست اطلاعات ولایت جنایت، حالا مرثیه سرای هنرمندی هستند که سکه ماه او را دزدیدند، و چه در زمان شاه و چه اکنون، جز سواستفاده رذیلانه از او برای رونق کسب و کار و دکان خود هدفی نداشتند...!،(در دوران کودکی و نوجوانی که با فیلم و ترانه های مرجان آن دوران شوق می کردیم، وقتی یکی از اقوام ما که با ایرج و آقاسی و هنرمندان خوزستانی رابطه دوستی نزدیک داشت، یک بار در پاسخ سوالم، واقعیتهایی از دکاندار کارگردان مذکور برایم تعریف کرد، که با همان فهم نوجوانی باورم نمی شد، که یک مرد بتواند تا این حد سقوط کند...سقوطی که آن روی شخصیت همکاری با اطلاعات در زندان و پس از آزادی کسی است، که حالا رهبری مجاهدین فقط از روی نیاز وی را چه گوارای سینمای ایران معرفی می کند، تا حتی از مرگ مرجان زجر کشیده و مظلوم نیز آخرین سواستفاده خود را بکنند، و لوطی هفت خط تمام این شوهای تلویزیونی سیمای بردگان تلاش داشت با فاتحه خوانی و گریه گرفتن از عزاداران، برای پری بلنده ی سیده النسا للعالمین آبروی نداشته بخرد و نمی داند
نه بلندبست به صورت که تو معلوم کنی
که بلند از نظر مردم کوته بین است
بله خود می داند که تنها استفاده پیام های یکبار مصرفش برای همان کوته بینان بی جیره مواجب اسیر قلعه حیوانات اشرف هزار کهکشان، و مزد بگیران عریضه نویس خارج کشوری و کار چاق کن هاست، زیرا در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست می دارند...(شاملو)
این خودشیفتگی وخیم و اختلال دو قطبی در رهبر فراری با عکس دوران جوانی که در همین پیام نیز کینه ی خود از اسماعیل وفا یغمائی و دیگر جدا شدگان و منتقدان از ولایت مغلوب را پنهان نکرده، برای من یادآور مثال لری علی چشمه ری است، که در حسرت معروف شدن، جایی نریده باقی نگذاشته بود، جز همین چاه جمکران، که آن نماینده مدال بر سینه ی اسکاندیناوی ایشان باید از لری برایش ترجمه کرده و دو بست اضافه مژدگانی بگیرد، زیرا در این پیام ها سهوا نه عامدانه فراموش می کند از کشف و دستگیری هسته های وزارت اطلاعات در کمپ اشرف با بازداشت و شکنجه و اعترافات ۷۰۰ مزدور برای کانون های شورشی غیبی در ایران آموزش بدهد.
بله خرداد یادآور خاطرات بسیار است، در ۱۹ خرداد سال شصت در تظاهرات موضعی به همراه تعدادی دیگر از دختران و پسران دستگیر شدیم، و بسرعت سی خرداد شد، و سیل دستگیر شدگان وارد زندان شدند، محمدحسین جعفرخادم که مسول محلات دزفول و اولین مسول تشکیلاتی من در تابستان ۵۸ بود نیز دستگیر و وارد سلول ما شد، او با اعتماد به تحلیل شیادانه سقوط شتابان رجوی، به پسر عموی پاسدارش که از طرف مادرش برای دیدار او پشت پنجره سلول ما آمده بود، همین تحلیل را تکرار کرد، و به او گفت به تو هم نصیحت می کنم که سریع خودت را کنار بکش، والا ماگزیمم سه ماه دیگر در دادگاه انقلاب خلق خواهی بود، و من هم کاری برایت نخواهم کرد، سه ماه بعد یکی از توابین او را لو داد و تیرباران شد، و دهها و صدها و هزاران جوان دیگر...
در خرداد ۱۳۷۸ پس از نشست سرفصل دیگری برای سرنگونی توسط رجوی، که حالا دیگر نه چون خمینی قداست دهه شصت را داشت، و نه دیگر خودش ابایی از شکنجه و قتل و رقص رهایی با زنان را داشت، بلافاصله پس از نشست بدلیل موضعگیری خلاف خواست رهبری و تأیید نکردن پرت و پلا گویی های رهبر بریده در همان محل برگزاری نشست (پارسیان) مجدداً دستگیر شده و این بار به واحدهای مسکونی اشرف منتقل و در یکی از واحدهای بخش F زندانی شدم، در نیمه دوم خرداد تیم های مصطفی مرادخانی و یکی از همشهری مرا به مأموریت های بی بازگشت روانه منطقه ما در حوالی کرخه کرده بودند، که هر دو تیم نهایتاً به محاصره درآمده و بجز یکی که دستگیر شد، بقیه کشته شدند، مأموریت هابی که پس از سقوط حکومت صدام و اسناد بدست آمده مشخص شد که اهدافش توسط استخبارات صدام برای انجام به رهبری مجاهدین ابلاغ می شده اند!، و این کوتوله ی خودشیفته برای ارضاء خودکم بینی و جبران حقارت بزدلی حیرت آور فرماندهی کل، خودش فرماندهی تیم های صحنه را بر عهده می گرفت، و معمولاً با دستورات غلط باعث کشته شدن تمامی افراد واحد ها می شد.
یکی از اقوام ما که تصادفا پس از آن درگیری ها برای دیدار با مادر بزرگش قصد عبور از پل کرخه را کرده بود، به محض نشان دادن کارت شناسایی خودش با نام حاتمیان، توسط نیروهای امنیتی دستگیر و به محل درگیری در نزدیکی چاه آب پدر بزرگش برده بودند(که ظاهراً نفر دستگیر شده از تیم مصطفی به آنها گفته بود، احتمالا موسی نیز با تیم دوم آمده است) و پس از چند سیلی از او پرسیده بودند اگر موسی را ببینی می شناسی؟، ش. حاتمیان گفته بود موقعی که من او را دیده ام فقط سه چهار ساله بودم، و حتی قیافه ی او بیادم نمانده است، آنها با تهدید اینکه اگر این موضوع را جایی تعریف کنی تو را دستگیر می کنیم، او را رها می کنند، اما طنز تلخ این بود که شهریار و آن قاتلان اطلاعات خبر نداشتند، که در همان زمان جستجوی گله های وحشی آدمکشان ولایت غالب، من در زندان ولایت مغلوب بودم.
از ۱۹ خرداد شصت که در زندان خمینی بودم، تا ۱۹ خرداد هفتاد و هشت که در زندان رجوی بود، وقایعی بسیاری گذشته بود... اما هنوز خبر نداشتم که دستگیر شدگان دیگری که در واحدهای مسکونی مجاور زندانی هستند، کدام یک از دوستان منند، تا اینکه در ساعت ۸ صبح ۱۹ همان خرداد، تروریست های حکومت اسلامی اتوبوس حامل مجاهدین اشرف را در مسیر بغداد-اشرف منفجر کرده و شش تن از مسافران کشته شدند...فردای آن روز علیرغم اینکه زندانی آنها بودم، ولی بدلیل اینکه هم احتمال عملیات پاسخگویی دیگر رژیم بسیار ساده بود، و هم می دانستم که جان اعضای تشکیلات ذره ای برای رهبری ارزش ندارد، صبح که فرشته یگانه برای هشدارهای جدید و ترساندن من از پیآمد های کوتاه نیامدن به من سر زده بود، به او احتمال حمله موشکی را گفتم و پیشنهاد کردم برای حفظ جان بچه ها از برگزاری مراسم خودداری کنند، اما رجوی پلید درست مانند خمینی، از جسد و خون، سیری ناپذیر بود، و به همین دلیل بدستورش مراسم تشییع با شرکت اکثریت نفرات ساکن اشرف برگزار شد، که صدای آنرا از بلندگو های قبرستان اشرف می شنیدیم، و از روستاهای مجاوری که منطقه تحت نفوذ مزدوران ۹ بدری نیز بود، براحتی قابل دیدن و شنیدن بود، و هنوز ساعتی از شروع مراسم تشییع و خاکسپاری نگذشته بود، که با موشک های اسکاد، با قصد گرفتن کشته های زیاد در مراسم تشییع، اشرف را حوالی ۸ غروب هدف قرار دادند، که خوشبختانه به مراسم تشییع و اماکن اصابت نکردند، ولی همین باعث شد که مسولین آن زندان و بازداشتی ها، سریع به آنجا آمده و درب واحد مرا نیز باز کرده و گفتند می توانم تا تعیین تکلیف شرایط در بیرون زندان و کنار سنگر بایستم، در آنجا بود که مصطفی غنیمتی به همراه سارا نیز رسیدند، و فرشته یگانه (در لودگی معمول تشکیلاتی برای فریب) از همان واحد روبرویی در پاسخ سارا گفت، این لر پیچیده و پدر سوخته صبح به من گفت رژیم می زند ولی ما باور نکردیم، و سارا با خنده های زبانزد آن دوران و گفتن اینکه افسوس که این پیچیدگی را در خدمت تشکیلات نمی گذارد بطرف فرشته رفت، و من با مصطفی برای دقایقی تنها شدیم، مصطفی پرسید راست گفت؟ پرسیدم نیازی به پیچیدگی نداشت و هر بچه ای هم اینرا می توانست پیش بینی کند، مصطفی با همان شوخی های همیشگی گفت آخه لر خدا اینها را نگو والا اطلاع داشتن از حمله موشکی را هم به اتهامات تو اضافه می کنند، از او پرسیدم راننده سارا شده ای؟ با نیشخندی گفت فعلاً بله، پلی منم در واحد مسکونی روبرویت بودم، و دو روز است مرا راننده سارا کرده اند، که مثلاً کوتاه بیایم، اما با خودم می گفتم که لر شورشی هم حتما در همین واحدهای مسکونی باید باشد...به او گفتم زندان های آنها بدون من سوت و کور است، مصطفی گفت که نصیر هم در واحد کنار توست، اما من آن موقع نصیر نصیری را بیاد نمی آوردم، می خواستم بیشتر در باره ی نصیر توضیح دهد که سارا نزدیک شد، و دیگر ادامه ندادیم، دقایقی بعد گفته شد دیگر خطر موشکی رژیم برطرف شده و من به واحد خودم برگردم و سپس درب را قفل کرده و رفتند، اما رهبری معامله گر، مصطفی را به زندان ابوغریب فرستاد، تا حکومت صدام او را با چند ده اسیر عراقی در ایران معامله کند، و پس از مبادله دیگر کسی از سرنوشت مصطفی خبری ندارد، و نصیر را نیز در میدان های مین مرزی رها کرد، تا هدیه ای دیگر به جنایتکاران حاکم بر میهنمان بدهد!
بله، خرداد پر از بیداد است، همچنانکه امروز نیز قلاده ی یکی دیگر از مزدوران را گشوده اند، تا با گندگاو چاله دهانی های آموزش دیده در مکتب زوج پلید رجوی، خواهرش عاطفه اقبال را ماماچه پلیدک بنامد و...این است لمپنیزم رهبری خاص الخاص رجوی که بر اساس آیات توبه و اسلام انقلابی ناب محمدی از شعبه های مردابش اینگونه فوران می کند...البته این پیرمردک فاسد، هرزه تر از آن است که عددی بشمار آید، و هنگامی که کمیساریای سازمان ملل مرا به آلبانی منتقل کرد، آنقدر در رابطه با خانم لورای تیرانایی و... کثافت کاری کرده بود، که رهبری پلید از ترس ریخته نشدن بیشتر آبروی نداشته، او را به اروپا منتقل کردند، و حالا با دریدن ناموس انقلاب مریم و ازدواج جدیدیش در سرانه پیری، برای خواهرانش لغز اصول انقلاب و پاکی می خواند و نام مصدق را هم با دهان کثیفش آلوده می کند، و البته که هیچ گربه ای محض رضای خدا برای رهبر نسل فدا موش نمی گیرد، بخصوص گربه ی دزدی مانند او که برای جبران خسارت آخرین تصادف رانندگی به همراه همسر جدیدش، حالا به پول بیشتری نیاز دارد، و این همه لودگی رقت انگیز برای دریافت همین دستمزد است.
بله این جاکش های سیاسی - اخلاقی برای ادامه حیات خفیف خائنانه خویش در سرانه پیری نیز از هیچ خیانتی و رذالتی فروگذار نمی کنند.
اما بایستی به اسماعیل وفا یغمائی و ایرج مصداقی درود فرستاد، که با دستگیری نوری جنایتکار، و افشای اسلام سرچشمه ی تمام این پلیدی ها، و تمامی نمادهای حکومت اسلامی اشغالگران ضد ایران و ایرانی، این موش در سوراخ غیبت خزیده را از چاه گندآب ذجمکران بیرون کشیده اند، و با تمام عمامه به زمین کوباندن ولایت جنایت غالب و مغلوب، و گله های وحشی چماقداران آنها، فقط بایستی به آنها یادآوری کرد، نوری جنایتکار دستگیر شده است، فلیسین کابوکا عامل قتل عام روآندا نیز پس از سالها مخفی شدن دستگیر شده است، و هر دو هم برای جنایت بر علیه بشریت!، پس یقین کنید که تمامی قاتلان فرزندان ایرانزمین و جنایتکاران بر علیه بشریت، و همدستان آنها، مانند تمامی جنایتکاران نازی و اردوگاه های مرگ، بدست عدالت سپرده خواهند شد، و آن روز دور نیست!
در پایان این مقاله، همچنانکه در تعهد اجباری نقشه مسیر شب های قدر برای شخص رجوی نوشتم:
هرگز
خون
عریانی جان نیست
و کبک را
هراسناکی سرب
از خرام
باز
نمیدارد
ابلهامردا
عدوی تو نیستم من
انکار توام!(شاملو)
جمعه ۲۳ خرداد/ Juni12,2020
سوئد
منبع:پژواک ایران فهرست مطالب موسی حاتمیان در سایت پژواک ایران *آمریکا در نقطه پرل هاربر! و آیا خامنهای هم پَر؟! [2024 Nov] |