از آن سحرگهان خرداد پر فریاد، تا این شامگاهان خرداد پر بیداد!*
موسی حاتمیان
منبع:پژواک ایران
از آن سحرگهان خرداد پر فریاد، تا این شامگاهان خرداد پر بیداد!*
از سحرگاه چهارم خرداد، با دیدن یادواره های زندانیان سیاسی پیش و پس از پنجاه و هفت، می خواستم چند سطری اندر باب این یادها و یادآوران بنویسم، اما ادامهی باران مرگی که از فاجعهی سینما رکس تا پشت بام مدرسه رفاه و کردستان، خوزستان، خاوران، آبان …و اکنون در آبادان مردم و میهنمان را به عزای ملی نشانده است، و بهمن آن انقلاب کبیر ضد امپریالیستی نکبت اسلامی که هر روز بر مردم ما آوار می شود، امانم نمی داد.
اکنون پس از چند روز، و علیرغم مقالهی دو سال پیشم اندر این باب
(فاصله ای ویرانگر از چهار خرداد تا پانزدهم و سی خرداد
با توجه به کنش واکنشهای مختلف پیرامون این مناسبت و رخدادهای مشابه تاریخ نیم قرن اخیر، لازم است که باری دیگر از دریچه ی امروز، نگاهی به آن روز و تاکنون میهن بیندازیم!.
بله، همه یا اکثریت باور داریم، که بنیانگذاران مجاهدین، همچنانکه فداییان و مرکزیت و اعضای پیش و پس از سال پنجاه آنان، سرشار از آرمان خواهی و…برای مردم و میهنمان بودند، و به دلیل همین صداقت در فدا، در اذهان مردم ما، به نماد قهرمان تبدیل گشتند.
اما اگر اندکی از فرهنگ مرده پرستی ایرانیان، و تابوسازی آن قهرمانان، توسط دکان های چند نبش مدعیان رهبری مجاهدین و فداییان و کل طیف چپ، و دعواهای حیدرنعمتی مابین این مدعیان بجا مانده ی کنونی و سلطنت طلبان، ملی گرایان و…فاصله بگیریم، می توانیم از دریچه ی امروز، نگاه واضحتری به نیم قرن پیش تاکنون بیندازیم.
رهبران بجا مانده از آن بنیانگذاران مجاهدین، فداییان، مصدقیان، سلطنت طلبان و به اصطلاح روشنفکران بریده از نسل منور فکران مشروطه!، بدون هیچ نقد و تحلیل جدی از روحانیت و خطر ویرانگر شان، با غافلگیری(به معنای مطلق کلمه) خود را در آن بهمن هولناکی دیدند، که بر خلاف تصورات آرمانخواهانه ی آنان بر مردم و میهنمان آوار شده بود!، و متأسفانه بجای نقد درست و واکاوی صادقانه، هر کدام به دنبال آن بودند، تا از نمد خمینی جلادی که زد و برد، برای خود کلاه سروری و رهبری مهیا کرده و بر سر نهند!.
شاه و دستگاهش که بر خلاف پدرش فاقد فروغی ها و مملو از ثابتی ها و چاپلوسان، علیرغم تمامی تلاشها برای عبور دادن ایران به دنیای مدرن و خدمات شایانش در این مسیر، اما تمامی تخم مرغ هایش را در سبد فلسفی ها، کافی ها و حوزههای علمیه و کمر بسته بودن امام رضا و…گذاشته بود، و این دایناسورهای تاریخ اشغالگران اسلامی را نیروی قابل اتکایی در مقابل تمامیت اپوزیسیون حکومت خویش می پنداشت، خنجر را از همین ها خورده و بدلیل نداشتن غیرت پدر در نجات میهن، نه تنها با پیشنهاد دولت وقت عراق برای سر به نیست کردن خمینی قاطعانه مخالفت کرد، بلکه در بحرانی ترین سرفصل تاریخی، ایران را ترک کرد، و عملاً شرایط اشغال ایران توسط خمینی و ارتش ملاهای حوزه را فراهم ساخت.*
نیروهای اپوزیسیون حکومت شاه و در صدرشان بنیانگذاران مجاهدین و فداییان، که جوانانی پرشور اما در بحران هویت ملی دست و پا می زدند، و شورش عمیقاً ارتجاعی خمینی بر علیه حکومت مدرن شاه را قیام خودجوش ۱۵خرداد ۱۳۴۲ تحلیل می کردند، «که با سرکوب خونین مردم و دستگیری گسترده مخالفان و فعالان سیاسی همراه شد، بنیانگذاران در زندان با جمعبندی مبارزات سیاسی گذشته، به این نتیجه رسیدند که این مبارزات پارلمانی و سیاسی همواره با سرکوب از سوی دیکتاتوری مواجه شده و به نتیجه مطلوب نمیرسند. بنابراین برای سرنگونی دیکتاتوری، مبارزه مسلحانه در آن مرحله، بهعنوان شکل محوری مبارزه، یک ضرورت است. به این منظور گروهی را بنیان نهادند که چند سال بعد، سازمان مجاهدین خلق ایران نام گرفت»* و در شهریور ۵۰ که بنیانگذاران هر دو سازمان تازه متولد شده، تمامی همت خود را برای ضربه زدن به جشنهای دو هزار و پانصد ساله ی شاهنشاهی گذاشته بودند، تا با عملیات بزرگ، تولد سازمان های مارکسیستی و اسلامی خود را به مردم و جهان اعلام کنند، توسط ساواک شاه دستگیر و جمع شدند، و پس از جان به در بردن رجوی از آن سری محکومین به اعدام(به دلیل کوتاه آمدن، همکاری اطلاعاتی و یا بی خطر دیدن او توسط ساواک، که با سس اعتراضات جهانی رنگ آمیزی شده) بنیانگذاران مجاهدین، و اعضای مرکزیت آنها و فداییان و…در آن سالها تیرباران شدند.
مرکزیت بعدی سازمان، که پس از اعدام بنیانگذاران، دچار بحران بوده است، بنا به تاریخ شفاهی، به نقل از بهمن بازرگانی: «در زندان قصر سال ۵۱ بسیاری از اعضای مجاهدین با مسعود رجوی مخالف بودند، از جمله موسی خیابانی، مهدی خسروشاهی، فتحالله خامنه، رضا باکری و عباس داوری مرکزیتی درست کرده بودند، و مسعود رجوی را کنار گذاشته بودند(رجوی برای مرکزیت رأی نیاورده بود) و رجوی گریه کرده بود!، من از او پرسیدم، مسعود واقعاً گریه کردی؟ مگر این مسایل اینقدر مهم است که آدم حتماً در مرکزیت باشد؟ مسعود گفت من اصلاً به اینکه در مرکزیت باشم یا نباشم اهمیتی نمی دهم، ولی آنطور که آنها از من انتقاد کردند، من گریه ام گرفت، و نهایتاً با میانجیگری من، رجوی به مرکزیت بازگشت و اعضاء هم کوتاه آمدند»
در هر حال با آنکه کسی نمیتواند بفهمد، چطور اعضای قدیمی که حتی صلاحیت عضویت مرکزیت را در رجوی نمی دیده اند، چرا در سال پنجاه و هفت و برای عقب نماندن از قافله ی انقلاب نکبت اسلامی، رهبری این جناب را پذیرفتند، و پس از نوزده بهمن و رفتن موسی، آنقدر در پاسیویسم و فرو ریختگی شخصیتی و از دست دادن اعتماد به نفس و شهامت نقد و…آنقدر پس پسکی رفتند، تا رجوی فرصت پیدا کرد، ابتدا با از میان برداشتن پرویز یعقوبی، و سپس تک تک آنها در شعبده ی سامری مهرتابان، آنها را چنان خفیف و خوار کند، که قلم از بیانش شرم دارد!، بله آن لنگرهای تشکیلات زندان های زمان شاه، با نادیده گرفتن هشدارهای جدی زنده یاد منصور حکمت در سال ۶۳ و چشم بستن به سقوط شتابان رجوی، به چه حیات خفیف خائنانه ای تحت رهبری تبهکارانه ی رجوی تن داده اند، که نه در ستیغ کوه آن سازمان پنجاه و هفت، نه در بلند ابر مقاومت سترگ ستارگان در زنجیرش، نه در همه وسعت صحرای گورهای اعدام شدگان، نه در درخش برق سی خرداد، نه در خروش رعد فداشدگان ۵ مهر و ۱۹ بهمن …تا خاوران، و نه در همه آبی دریای خونین جانباختگان دهه شصت تا آبان و همین آبادان، هیچ خروشی از آن بنیانگذاران صادق نشنیدند…!*
اما در هر حال بعدها مرکزیت سازمان در تحلیل های مدون شده مدعی بودند که «ـ علت اصلی شکست مبارزات گذشته ، نه در عدم آمادگی تودههای مردم ، بلکه دراثر نبودن شرایط ذهنی مناسب(فقدان رهبری ذیصلاح) میباشد . …
ـ مبارزات گذشته مکتبی نبوده وایدئولوژیک نبودهاند. …
ـ امروز برای افرادی که با دانش مبارزه آشنایی دارند تئوری راهنمای عمل ، ضرورت انکار ناپذیر هر مبارزه انقلابی است؛ و بدون آن پیروزی امری محال و غیرممکن است…»*، و بنا به همین تحلیل آنها، به روشنی می توان دید، که همزاد پنداری رهبری مجاهدین و فداییان و …با امام خمینی آن ایام نه اتفاقی، بلکه دقیقاً به دلیل همین مکتبی بودن اندیشه ی جوانان آنروز و سالخوردگان کنونیست، که فارغ از هویت ملی و ایرانی، نطفه ی آنها در قیام مکتبی پانزده خرداد بسته شده، و مانند دوقلوی همزادی که در رشد ابتر بادکنکی، یکی با نماز، و دیگری بی نمازی که صادق ترین وابسته های شجاع آنها، که در یک قدمی تیرباران بر سر جانش هم چانه نمی زد!، اما به روشنی فریاد زد، که سوسیالیسم را از مولا علی، و عدالت خواهی و مبارزه را از مولا حسین آموخته است…، و پسمانده های آن بنیانگذاران، با افتخار در پشت خمینی ای امام ضدامپریالیست قرار گرفتند…و باقی این داستان پر آب و چشم، از آن آغاز تا پایان را می دانید!.
اگر باور داریم که گذشته چراغ راه آینده است، حالا از همان دریچه ی امروز، نگاهی به چهار دهه ی گذشته تا امروز بیندازیم.
حکومت اسلامی اشغالگران که قتل عام مردم میهنمان را از پشت بام مدرسه رفاه آغاز کرد، و سپس در کردستان، خوزستان، قتلعام زندانیان دهه شصت تا تابستان ۶۷، و قیام های پس از آن تا ۸۸ و آبان و هواپیمای مسافربری اوکراین، تا قیام اخیر نان و همین اکنون آبادان، بیرحمانه امتداد داده است، بر خلاف گنده گویی های سیاسی - ایدئولوژیکی مدعیان، بسادگی در شناخت ذهنی و عینی برای مردم ما به اثبات رسانده است، که برآیند به اصطلاح مبارزات درخشان تمامی آن بنیانگذاران صادق و پرشور، همین حکومت نکبت اسلامی بوده و هست!، و دقیقاً به دلیل همین شناخت عینی واضح است، که مردم در تمامی قیام های سراسری تا همین هفته ی آبادان و خوزستان و…هرگز شعار ندادهاند که محمدآقا روحت شاد، بیژن جان روحت شاد، احمدزاده روحت شاد، و حتی محمدرضا شاه روحت شاد…بلکه با شناخت مقایسه ای و در احساس گناهی نابخشودنی، در شعار ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم، هر بار شعار می دهند رضا شاه روحت شاد!. و البته شاید اگر رهبری عقیدتی امام زمان مخفی همیشه فراری پسمانده ی همان بنیانگذاران، که قبلاً خبر سقط شدنش توسط ترکی فیصل در کارناوال نمایشی رییسجمهور منتخب شان رسماً اعلام شده بود، از هول حلیم دستگیری نوری و پیروزی درخشان جنبش دادخواهی، برای ملا خوری زنده نمیشد، و همچنان خودش را به موش مردگی می زد، شاید می توانستند با پول کافی چند نفری را در تظاهرات ترغیب کنند که شعار مسعود شاه روحت شاد را هم بدهند، اما متأسفانه در دومینوی تحلیل های آبکی رهبری، از سقوط شتابان تا دادگاه نوری، باز هم بدموقع زنده و در خوردن همزمان چوب و پیاز، بد جوری بور شد!.
باز هم در جلوی همین پنجره ی امروز رو به میهن ایستاده ایم، خامنهای جلادی که پسمانده ی محمد و علی، و فرمانده ی جعلی شیعه ساخته ی امام زمانی ست، که رجوی هم ادایش را درمیآورد، در منتهای درماندگی، آخرین تیرهای ترکش کشتار و سرکوبگری را با سرود سلام فرمانده به پیشگاه امام زمان تقدیم، و به مانند رجوی که در نقطه ی بظاهر مقابلش لیست شهدای مجاهدین از بنیانگذاران تا همین مرگ و میر های اسفناک آخرین را باز هم در همان چاه گنداب جمکران می ریزد، و هر دو ولایت غالب و مغلوب به چاه امام زاده ای دخیل بسته اند، که مرده ای در آن نیست، اما جوانان قیام پس از چهاردهه شناخت عینی، عمیقاً از تمامیت حکومت اسلامی و نمادهای مذهبی، فرهنگی، حجاب اسلامی و…متنفر شده و بشدت و پرقیمت با آن ها به مقابله برخاسته و هویت ایرانی را بعنوان اصلی ترین مطالبه ی خود فریاد کرده و در دستور قیام سراسری برای سرنگونی قرار داده اند!. البته نگارنده نیز مانند شما واقف است، که مذهب در طول صدها سال پس از صفویه، عمیقاً فرهنگ، و…را چنان آلوده است، که حتی در همین تظاهرات ضد حکومتی هفته ی اخیر نیز در بعضی شهرها با پرچم های عاشورا و سینه زنی کربلا در سوگواری و حمایت از جانباختگان متروپل آبادان، خشم خودشان نسبت به حکومت اسلامی را نشان می دهند… و زدودن این آلودگی چند صد ساله به کاری سترگ نیاز دارد، اما وقتی به تمامیت مقاومت سترگ فرهنگی و تمام عیار زنان و مردان و بخصوص نسل جوان در مقابل حجاب و قرآن و…نگاه کنیم، می توانیم عمق تنفر گسترده ی نسل کنونی و مردم به ستوه آمده از اسلام، و عزم جزم آنها برای گذار و یک رنسانس فرهنگی تمام عیار را بوضوح ببینیم!
باز هم از دریچه ی همین پنجره ی امروز نگاه می کنیم، تمامی مدعیان پسمانده از جریان چپ مارکسیستی، بخصوص پس از فرو ریختن دیوارهای خانهی دایی یوسف شان، خودشان هم ادعایی یا شانسی برای خود نمی بینند، و دقیقاً به همین دلیل در دو سال پس از دستگیری حمید نوری و تمامی کنش واکنشهای پس از شروع محاکمه، شرمگینانه خودشان را به بند تنبان رجوی و فرمانده هان میدانی او آویزان کرده بودند، و برای خوشرقصی بیشتر و دریافت اشرفی از قجر پسمانده ی قاجار اشرفی، وقیحانه بر چهره ی حتی مادر عصمت ها پنجه کشیدند، و در قی کردن درونمایه ی اسلامی خمینیستی مارکسیستی خودشان، جشن پیروزی مادران خاوران را دیسکوهای خیابانی توصیف کردند، و رکوردهای دیگری از خیانت های چپ انقلابی پنجاه و هفتی و دهه شصتی به جنبش دادخواهی را به نام خود ثبت کردند، تا شاید در برآیند شرایط کنونی از قافله ی قدرت عقب نمانند!.
از دیگر شانس های مطرح در اندیشه و تحلیل نه مردم و رهبران میدانی قیام، بلکه در اذهان خارج کشوری های نسل حسرت بدل پنجاه و هفتی، می تواند به دو شانس جدی، در نظر این دسته افراد اشاره کرد.
یک دسته با تحلیل های سطحی، و همسان سازی عجیب با شرایط پنجاه و هفت، فکر می کنند که مجاهدین با توجه به قدرت تشکیلاتی، وقتی در آن زمان توانستند، شرایط اجتماعی را به نفع خودشان بچرخانند، اکنون با تجربه ی چهار دهه پس از آن، و پول فراوان، بسیار راحتتر می توانند قدرت را بدست بگیرند و…که به این دسته افراد یادآوری می کنم، اولاً شرایط تاریخی را نمی توان کپی برداری کرد، و از طرفی مردمی که کمرشان زیر تسمه ی حکومت اسلامی شرحه شرحه شده است، دیگر نه می خواهند و نه می توانند، به حکومت مکتبی دیگری با هر خوانش نوین یا قدیمی اسلامی مارکسیستی فرصت تکرار دهند، ولی فرض کنیم که (بر اساس فرض محال که محال نیست) تحلیل شما به هر اندازه ای درست باشد، در این صورت شما جماعتی که با این تحلیل از مجاهدین چشم می زنید، و دست به عصا راه رفته، و دوری و نزدیکی می کنید و…، گیرم که رهبری مجاهدین، مانند وعدههای زیر درخت سیب خمینی، نسبت به گذشته ی شما اغماض هم بکند، و مانند آن امام، این امام، شما را از دم تیغ نگذراند، و توبه های تلویزیونی شما را هم بپذیرد، و وقتی خرش از پل تحکیم قدرت گذشت، شما را تف نکند، و …اما کلاه خودتان را قاضی کنید، که پس چرا در این چهاردهه نسبت به خیانت های سنجابی ها و بازرگان ها و توده ای ها و… در آن شرایط پنجاه و هفت، شکر خوری فرموده اید؟!.
دسته ی آخر کسانی هستند که شانس یا شاقول خود را با فرزند شاه تنظیم کرده اند، اگر چه تحلیل یا آرزوی آنها بیشتر با شرایط عینی جامعه همخوانی دارد، اما مشکل کوچک باور آنها این است، که منتخب ایشان نیز تاکنون نشان داده است، که علیرغم شعار همیشگی رضا شاه روحت شاد توسط مردم، از همت، شجاعت و ایراندوستی پدر بزرگش برای نجات مردم و میهن ظاهراً چیز زیادی به ارث نبرده است، که مانند پدر بزرگش به میدان بشتابد، و نقش تاریخی رضا شاه کبیر را در این شرایط بحرانی و نفس گیر تر از پایان دوره ی قاجار ایفا کند…البته در جریان قیام هفته ی اخیر آبادان و خوزستان، ایشان اندکی تحرک از خودش نشان داده است، و امیدوارم که با درایت و عزمی بیشتر، و همچنین جمع کردن امثال فروغی ها و اندیشمندان واقعی به دور خویش و…در حد انتظار مردم به میدان بیاید، و نقش و وظیفه ی ملی خود را در این ایام پر طوفان انجام دهد.
سخن آخر این است که بنا به آنچه اشاره شد، جوانان قیام و مردم میهنمان، ناامید از تمام مدعیان، به امام زاده هایی که کسی در آنها نیست دخیل نبسته اند، همچنانکه امروز یکی از مادران آبادان، مانند گردآفریدان و مادران تجمع دیشب اندیمشک، شاهین شهر و…، در امتداد مادران خاوران و آبان، شجاعانه در خیابان، مرگ بر خامنهای، مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر رژیم اسلامی و …را در آسمان میهن طنین انداز کردند، و مورد تعرض نیروهای امنیتی قرار گرفتند، خودشان به تنهائی با تمامیت حکومت اسلامی چنگ در چنگ شده اند و
سخنهای این مادران پهلوان
زنانی که با راي و روشن روان
از آواز شان چرم جنگي پلنگ
شود چاك چاك و بخايد دو چنگ"
به همراه جوانان در خیابان های آبادان، خرمشهر، اهواز، اندیمشک، بندرعباس، شاهین شهر، ماهشهر، بهبهان و…رو در روی سلام فرمانده فتوای ولایت و ضحاک پر شقاوت* فریاد می زنند، خداحافظ فرمانده ی پسمانده ی درمانده، دیکتاتور به پایان سلام کن!.
اما همچنانکه بارها یادآوری کرده ام، در ورای تمامی جنایات منحصر بفرد حکومت اسلامی در هولوکاست چهار دههی گذشته، اجازه ندادن به فرصت تشکیل یک آلترناتیو فراگیر جدی و طرف حساب مردم و دولت های جهان، توسط رجوی و جریان چپ و سلطنت طلبان در تمام این سالیان، اصلی ترین خیانت به مردم ایران، و بهترین کمک و همدستی با حکومت اسلامی اشغالگران ضد ایران و ایرانی بوده و هست!، بنابراین هر شخصیت و سازمانی در این شرایط حساس کنونی، و بحرانی ترین سرفصلی که تمامیت ارضی ایران را نیز تهدید می کند، اگر به هر میزان به فکر مردم و میهن است، و می خواهد که نامش به نیکی در تاریخ ثبت شود، بایسته و شایسته است که در این شرایط نفس گیری که هر چه پیشتر می رود، پر خطرتر می گردد، برای نجات مردم و میهن پا پیش بگذارند، و با تشکیل یک آلترناتیو فراگیر ملی نقش تاریخی خویش را در کنار مردم ایران ایفا کنند. جنبش دادخواهی مردم ما پیروز می شود!
موسی حاتمیان
یکشنبه ۸ خرداد / maj 29,2022
پاورقی:
*بیداد: بیداد بمعنی ظلم و ستم مرکب از: بید و لفظ «اد» که کلمه ٔ نسبت است و چون درخت بید بار ندارد لهذا ظلم را که عمل بیفایده است به درخت بید منسوب و مشابه کرده بیداد نام کردند(غیاث) از دهخدا
ملک گفتا نمیدانم گناهش، بگفتند آنکه بیداد است راهش!، نظامی
گر این جنگ بیداد بینی همی، ز من ساوه را برگزینی همی!، فردوسی
آنچه کاری بدروی آن آن تست، ورنه این بیداد بر تو شد درست!، مولوی
ملک ویران و گنج آبادان، نبود جز طریق بیدادان!، از سنائی
چه بود زین شنیعتر بیداد، لحن داود و کر مادرزاد!، سنایی
زمانه نه بیداد داند نه داد!، اسدی
*در اشاره به سرود ۴ خرداد سازمان
در ستیغ کوه، در بلند ابر، در همه وسعت صحرا(بشنوم خروشتان)
در درخش برق، در خروش رعد، در همه آبی دریا(بشنوم خروشتان)...
*بنا به روایت تاریخ شفاهی توسط آموزگار و زاهدی، نقل به مضمون
*از تحلیل سازمان مجاهدین
*«شرح تأسیس و تاریخچه وقایع سازمان مجاهدین خلق ایران ص ۱۹»
*از فردوسی
*از نظامی با اندکی تغییر«ای حاکم کشور کفایت، فرمانده فتوی ولایت» منبع:پژواک ایران فهرست مطالب موسی حاتمیان در سایت پژواک ایران *آمریکا در نقطه پرل هاربر! و آیا خامنهای هم پَر؟! [2024 Nov] |