«بیست دوم بهمن گورزاد»
موسی حاتمیان
منبع:پژواک ایران
«بیست دوم بهمن گورزاد»
در آن هنگامه ی شوق و جنون مرگ،
که هر کس اسب خود می راند، در این بازی شطرنگ،
صدای کودکی چون گورزادی منگ،
نشان سوگلی از کعبه ای چون سنگ!
در سالگرد بهمن سیاهی که هنوز حسرت بدلان در سمفونی مشترکی با اشغالگران، کبیرش می خوانند،
بگذار تا بگرییم، در حسرت بهاران
کز سنگ ناله خیزد زان بهمن فقیهان...
در مقاله نوزده بهمن، علیرغم اینکه مانند موارد گذشته برایم قابل حدس و واضح بود، که عبور از خط سرخ های فرهنگ نهادینه شده ی مرده پرستی(با هر خوانش بظاهر انقلابی یا عاشورایی!) واکنشهای متفاوتی را برمی انگیزد، اما تلاش کردم که با مروری تیتروار از گذشته(و نه یک بررسی آکادمیک) از دردمندان حامی مردم و میهن، درخواست بازخوانی مجددی برای التیام نهادن بر زخم های کهنه داشته باشم، تا بقول سهراب پی آواز حقیقت بدویم...!.
آنچه که بسیار فشرده و مختصر به آنها اشاره شده بود، نه از جانب کسی در خارج از گود مبارزه، یا آروغی پس از جامی و مزه ماست و خیاری...، بلکه از جانب کسی که خود از نوجوانی زمزمه می کرد:
شب و دریای خوف انگیز و توفان
من و اندیشه های پاک پویان
نوجوانی شورشی که مثل بعضی از شما، زودتر از سنش بزرگ شده بود، و مثل خیلی ها از آن نسل، زمزه و فکر می کرد:
دلش بیداره
تفنگ و گل و گندم
داره مییاره
توی سینه اش جان جان جان
یه جنگل ستاره داره...
و در تناقضی نسبی - اندیشه ای(بین گرایش مسلط مارکسیسم و خانواده ای مذهبی) تفاوتی در عشقش به صفایی فراهانی و پویان و حنیف نژاد و مرضیه اسکویی و فاطمه امینی و...نبود، و برای اولین بار که در مراسم چهلم شهدای تبریز در مسجد محمدی با بر هم زدن سخنرانی کامل خیرخواه با حضور صدها نفر از مومنان!، توسط بچه های دبیرستان ما همراه بود(اگر درست بیادم مانده باشد، نهم فروردین پنجاه و هفت بود، و البته نمی دانستیم آن حرکت خط داده شده، پوششی برای عملیات چریکی همان شب بزرگترها در دزفول بود...) برای اولین بار سیلی ساواکی ها و جناب سرگرد حیدری را در همان پانزده سالگی نوش جان کرده بود، و ساعتی بعد بجز مرتضای کلاس چهارمی که شعاردهنده اصلی بود و با خود به ساواک دزفول منتقل کردند، ما کلاس اول، دوم و سوم دبیرستانی ها و بقیه را با نوشتن آدرس خانه در حال آزاد کردن بودند، که در آن هنگام ستاری رییس ساواک هم خودش را به آنجا رسانده بود، و هنگامی که سرهنگ حیدری به ستاری گفت موسا داداش کوچیکه جناب سروان خلبان حاتمیان است، او گفت خجالت نمیکشی که برادرت خلبان است و با این خرابکارها دوست شده ای...و سیلی آخر را با این جمله نواخت که این سیلی را زدم تا همیشه اینرا بیاد داشته باشی...از بچههای آن محفل و آن دبیرستان بعضی هوادار مجاهدین شدند، برخی که از اقوام شکری بودند، به چریکها و پیکار و طوفان و...پیوستند، و تعدادی نیز از فرماندهان گردانهای عاشورایی جنگ و حتی رییس زندان بعدی ما در یونسکو شدند، و مرتضا و بسیاری از دوستان سابق را شکنجه و تیرباران کردند...
منظورم از یادآوری این خاطرات نه فخری بر گذشته ای که افتخاری نیست!، بلکه تنها بدین خاطر است که نقد گذشته نه از جانب کسی در خارج گود، بلکه بیان درد مشترک از جانب کسی است، که وقتی مردم هم به خیابانها ریختند، باز هم با جوانان آن دوران آتش زد و پس از سرانجام آن بهمن سیاه نیز به مجاهدین پیوست، در اکثر درگیری ها و...با گله های چماقدار خمینی حضور داشته، و پس از زندان نیز برای چند دهه در بزرگترین جنبش مسلحانه خاورمیانه که توسط رهبریش به قهقرا رفت، حضور فعال داشته و در تمامی سالهای گذشته سایه به سایه مرگ زیسته است...
پس با این پیش زمینه، و کتابهای خوانده شده ی بسیاری از همان نوجوانی، من نیز در نگاه تجریدی به تاریخ یک قرن گذشته میهنمان، بله می دانم پانزده خردادی که نه مجاهد، نه فدایی، نه توده ای، و ...توان تحلیل درست و دقیق آنرا بعنوان یک غائله عمیقاً ارتجاعی و خطرناک ضد ملی نداشتند، بلکه بازرگان مدعی ملی مذهبی و پدر معنوی مجاهدین نیز در نقطه عطف خواندش خطاب به دادگاه شاه فرموده بود، که پس از ما، جوانان با سلاح با شما سخن خواهند گفت (نقل به مضمون)، و اتفاقا بحث دقیقاً بر سر همین است!.
جریان مسلحانه ای(بنام فدایی - مجاهدی) که نوزاد گورزاد غائله پانزده خردادی است، که از اساس هیچ سنخیتی با فرهنگ ایران و ایرانی نداشت، و زاییده ای نابهنگام از این سزارین ضد ملی داخلی، به کمک آمپول های مد آنروز انترناسیونال جهانی بود!.
بار دیگر یادآوری می کنم، که در احترام به پاکباختگی و فداکاری آن نسل، من نیز مانند بسیاری از شما، در برابر صفایی فراهانی، پویان، حنیف نژاد، مرضیه اسکویی، فاطمه امینی، هوشنگ اعظمی، فاطمه غروی، رضایی ها، حمید اشرف، سعید محسن، شکری و ...سر تعظیم فرود می آورم، اما در واکاوی تاریخ، بحث بر سر صداقت افرادی نیست، که هر کدام از صداقت آبی عشق، کهکشانی بودند، بلکه هدف چند و چون نتیجه هاست!، همچنانکه نمی توان با این همانی ساده سازانه، این یا آن شخص را در کسوت آریو برزن و یوتاب جا زد، زیرا که مردم با شناخت عینی خویش، قهرمانان واقعی خودشان را می شناسند، و می دانند نتیجه فداکاری یوتاب ها تا زنان مشروطه، و آریو برزن و بابک و یعقوب تا ستارخان دفاع از ایرانی با هویت ملی بوده است، نه کسی که مدینه فاضله و خانه ی امنش، خانه دایی یوسف!، و اسطوره های ساختگی اش زینب و ام کلثوم و علی و حسین و...باشند!
بله من هم می دانم که شاه با بستن فضای سیاسی، آزادی عمل آخوندها، بسط تشکیلات روحانیون با مسجدسازی، همکاری ساواک - کافی در ضدیت با بهایی، دخیل بستن به امام رضای عربستانی، به همراه دستگیری ها، شکنجه و تیرباران جزنی ها و خوشدل ها و بسیاری از اشتباهات مهلک...، نقش جدی در این نتیجه ی هولناک آمدن خمینی داشته است...
اما وقتی به بازخوانی وقایع می رسیم، نمی توانیم شاه را نیز با دانسته های امروزمان در آن روز به چوب ببندیم، بلکه بایستی صادقانه به دیدن آن دوران و هر شخصیت مطرح در آن زمان بپردازیم، و نقطه رجوع نقد ما نبایستی به تجلیل از این یا آن فرد یا قهرمان از دید ما منتهی شود...
نگاهی تیتروار به آمار رسمی می تواند ما را در این زمینه کمک می کند:
- در حالیکه مدینه فاضله جنبش چریکی و سمپاتیزان هایش، در راه رشد غیرسرمایه داری و سوسیالیسم تخیلی الیانوفسکی و مرتدانش تا برژنف و...دست و پا می زد، و رادیو مسکو گوش همه ما و آن نسل را کر کرده بود، و سرانجام در گلاسنوست گرباچف فرو ریخت، رشد اقتصادی ایران در دوران شاه و بخصوص پس از بالا بردن قیمت نفت به ابتکار ایشان، کشور ما را به ژاپن خاورمیانه جهش داده، و بسا جلوتر از کره جنوبی و...سهام اصلی ترین غول های اقتصادی جهان در آلمان و...را نیز خریداری کرده بود (که بعدها عالیجناب سرخپوش حکومت اسلامی، که اتفاقاً همزمان امیرکبیر طرفداران اصلاحات و انشعابات نیز بود، آخوند فروشی شد، و پول های آنها نیز ملاخور).
- در زمینه آزادی های مدنی نیز در حالیکه غول های روشنفکری آن دوران نظیر گورکی، سرخورده از انقلاب اکتبر، لنین را شخصی توصیف نمود، بیش از حد جاهطلب، بیرحم و تشنهٔ قدرت که هیچ مخالفتی را برنمیتابید...و سولژنیتسین به همراه هزاران نویسنده، شاعر، موسیقیدان و هنرمند و...به گولاک تبعید و بسیاری در آنجا هلاک شدند، اما روشنفکر و شاعر و نویسنده ایرانی در مقایسه ای ساده، بسیار آزادتر بودند، و شب های شعر گوته نیز براه انداخته و برای سرنگونی حکومت شاه شعرخوانی می کردند...!،
یا مثلاً، در حالیکه تیم فوتبال زنان باشگاه تاج در سال 1970 و زنان باشگاه پرسپولیس در 1972 تشکیل شده بود، و خواهر کازرانی(مدافع تیم ملی و همشهری ما) به همراه دختران شهرمان تیم های مشابه شهرستانی داشتند...اما تیم های فوتبال زنان باشگاه های معروف کشور های دمکراتیک آنروز پانزده سال بعد از ایران(تاتنهام 1985 - آرسنال 1987- بارسلونا 1988 و...) تشکیل شده بودند!...و مثالهای بسیار دیگر مقایسه ای که در حوصله این مقاله نیست.
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد...
پس وقتی که سخن از بازخوانی می رود، منظور پاسخ دادن صریح به چراهاست، نه بیان عاطفی رخدادها!،
بله، بحث این نیست که مصدق و شاه، بازرگان و شریعتی و طالقانی و...، ارانی و سران توده، تا اعضای سیاهکل، فدایی و مجاهدین از همان نوزده بهمن جنگل تا زندان های شاه، از جزنی های تپه های اوین تا نوزده بهمن مجاهدین و... قهرمان بودند یا نبودند، بلکه سخن اینست که نتیجه عملکرد آنها چه بوده است؟، و در نقد هر پدیده، بزبان ساده از اثر پی به موثر می برند!.
بنابراین چهل و دو سال پس از دیدن نتایج عینی این بهمن سیاه، به مصداق، آفتاب آمد دلیل آفتاب، گر دلیلت باید از وی رو متاب!، نباید از پاسخ به این سوالات گریخت، که حتی با نگاه و دانسته های همان روز، گورکی ها و سولژنیتسین ها بیشتر از روشنفکران ما، وضعیت مدینه فاضله ی روشنفکران و مبارزان ما را می فهمیدند یا نه؟، پس بحث بحران هویت ملی را نمی توان به فرخ نگهدار و کشتگر و رجوی ها در سرانجام خیانت آنها و سرقت گنجینه ی این سازمانها مصادره کرد، و با این همانی های جهان آنروز طاق زد، زیرا بحث بر سر اصل آن چیزیست که در مغلطه گویی گنجینه خوانده می شود، و برای این کودکی که هرگز زاده نشد، هر ساله مراسم سوگواری و تشییع برگزار می کنند، و هر کدام با ستاره و روبان های رنگارنگ، امام زمانی خیالی از آن ساخته اند، تا در روز موعودی ظهور کند، و سوسیالیسم و جامعه بی طبقه توحیدی را بر پا نماید، که لابد رییسجمهورش برگزیده اش هم ایشان باشند!
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از بهمن خونین بهاران را چه شد...
اکنون در جشن تولد چهل و دومین سال این نوزاد گورزاد بهمن پنجاه و هفت، قصد من تشویق به اظهار پشیمانی و سرافکندگی از جانب هیچ کسی با هر علاقه و اندیشه ای نیست، بلکه سخن اینست که اگر هوادار کارگران، زنان، دانشجویان و تمام مردم ایران هستیم، لااقل صدای آنها را بشنویم که بسیار ساده اما روشن و رسا در تظاهرات خیابانی فریاد می زنند، ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم!.
در پایان همچنانکه بارها یادآوری کرده ام، در ورای تمامی رنج و شکنج و هر چه سیاهی آن بهمن گورزادی که چهل و دو سال است، مردم و میهنمان را به اشغال دایناسورهای برآمده از مرداب هزار و چهارصد ساله تاریخ اشغالگری ایران درآورده است، گردآفریدان و سیاووشان ایرانزمین در نبردی بی امان، در تمامی این سالیان تا قیام آبان، به همگان نشان داده اند، که اینبار با تکیه بر هویت ملی، کمان آرش بر دوش و پتک کاوه در دست، برآنند که آسمان ایران را سقف بشکافند و طرحی نو در اندازند
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
بهاران آزادی مردم و میهن در راه است، و آن روز دور نیست.
موسا حاتمیان
چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۹
۱۰ فوریه ۲۰۲۱
سوئد
منبع:پژواک ایران فهرست مطالب موسی حاتمیان در سایت پژواک ایران *آمریکا در نقطه پرل هاربر! و آیا خامنهای هم پَر؟! [2024 Nov] |