«دادخواهی به شیوه ی خوجه، در سنگرهای بتنی آلبانی»
موسی حاتمیان
پنجاه سال پیش، کمی اندک تر و بیش، که ما کودکانی بودیم به اجبار محیط خانه و اقواممان بزرگتر از سن خویش، بله در آن روزگار غریب و پرتشویش، که برادران و خواهران بزرگتر و دیگر اقوام و جوانان شهر، شب ها در نگاه به آسمان آبی، بجای ستاره ها، مائو و چوئن ، هوشیمین و ژنرال جیاپ، چه گوارا و کاسترو، و در کهکشان راه شیری، مدینه ی فاضله ی سوسیالیستی لنین و استالینی را می دیدند، و هیچکدام از آن جوانان نمازخوان و بی نمازی که خود را مسلمان و مارکسیست می پنداشتند، هیچ ستاره ای از یوتاب ها و آریو برزن ها در آسمان تصور خود نداشتند…!، یکی از صداهای غیرمجازی که در خانه ی ما شنیده می شد، صدای رفیق انور خوجه از رادیو تیرانا بود.
بیاد دارم که روزی یکی از مادر بزرگهای ما(قدم خیر) هنگامی که متوجه شور و شوق برادر بزرگترم در گوش کردن به این رادیو که می دانست بودار است و آزاد نیست گردید، پرسید روله این کیست؟، برادرم پاسخ داد، ننه و یه گوون انور خوجه(به لری، ننه اسم او انور خوجه است)، ننه قدم خیرگفت، اگر از فامیل های انورسادات و عربهاست، بدان که دلشان به حال ما لرها و بختیاری ها نمی سوزد، درس بخوان تا دکتر و مهندسی بشوی، می خواهی مثل ناصر و محمود، بیایند تو را هم ببرند؟(۱)، و با اشاره به مادرم ادامه داد، دلت بحال طلا بسوزد، و وقتت را وا ای جیجه تلف نکن (خوجه را جوجه شنیده بود)، از قضا مش خاور(همسایه) هم که در خانه بود، در تأیید حرفهای ننه قدم خیر، چند جمله، بار برادر بزرگترم کرد، و برادرم هم در پوزخندی روشنفکرانه به آنها گفت، شما سواد ندارید، و نمی دانید که او برای زندگی بهتر شما دارد این حرفهای انقلابی را می گوید…!، آنروز ما تشخیص نمی دادیم که ننه قدم خیر و مش خاور بیسواد، بیشتر از برادران و دیگر جوانان روشنفکر کتابخوان، بحث و اهمیت هویت ملی را می فهمند و بنابه تجربه ی تاریخی سینه به سینه منتقل شده، به این موضوع مهم التفات داشتند.
آن ایام گذشت، و من هم در دبیرستان ریاضی فیزیک دزفول، با آقای کاظمینی که دبیر ادبیات ما و از بچههای گروه شکری(پاکنژاد) بود آشنا شدم، آقای کاظمینی که در دوران زندان همبندی بنیانگذاران سازمان مجاهدین، و هم سلولی ذوالانوار و...بود، بعد از اینکه از شباهت زیاد چهره ام به برادر بزرگتری که قبلاً محصل او بوده و ...به من اعتماد کرد، تمامی جریانات و کمون های زندان، وضعیت شکری و رجوی، پیش و پس از اعدام بنیانگذاران تا جریان تقی شهرام، و ناصر و محمود و بقیه را برایم در نوبت های مستمری توضیح داد، و شاید بی آنکه بخواهد، مرا باز هم از سن و سال خودم بزرگتر کرد، و بسیاری از بچههای دبیرستان ما به همراه محفل مذهبی آن موقع که نقشی محوری در راه اندازی تظاهرات یکسال پس از آن داشتند، به فاصله کوتاهی پس از آن بهمن سیاهی که همه در آوار کردنش بر سر مردم و میهنمان، به اندازه قد و فهم خود نقش داشتیم، همدیگر را در زندان یونسکو دیدار کردیم…
از سال شصت مادرم طلا، به همراه خاله ها و مادران اقوام و آشنا، هر هفته در زندان یونسکو مورد هتک حرمت و...بودند، و پس از فرارم، و دستگیری برادر کوچکتر و پسردایی برای گروگانگیری بجای من، طلا از آن پس به همراه «مش دولت»(۲)راهی زندان های تهران بودند...اما وقتی مادرم طلا و بقول خودشان مادر مجاهد شهید، سرطان گرفته بود، و در هفته ی آخر مستمرا درخواست شنیدن صدای دختر کوچکش در کمپ لیبرتی را داشت، مسولین کمپ سازمان مجاهدین، بیرحمانه اجازه ی آخرین تماس و شنیدن صدای دختر کوچکش از کمپ را ندادند، و اینچنین طلا نیز به همراه مش دولت در حسرت شنیدن دوباره ی صدای فرزند و دیدن عدالت پرواز کردند و رفتند!
پس از فرارم، به پایگاه مجاهدین در کردستان رسیدم...و شش سال پس از قتل عام فروغ جاویدان و زندانیان سیاسی در شهرستان ها و تهران، در دادگاه انقلابی سازمان، به اتهام داشتن محفل ضد انقلابی و طرح انتقادات از رهبری عقیدتی مجاهدین، به همراه محمدرضا صداقت به اعدام محکوم شدیم، محمدرضا(دبیر سیاسی تشکیلات آمریکا که هم سطح حسین مدنی بود) در خانه های مسکونی اشرف سربه نیست شد، و خبرش را بعنوان خودکشی به خارج کشور درز دادند!...سالها پس از سالها گذشت، و هر سال می گفتیم، دریغ از پارسال!، و پس از دستگیری های تکی و جمعی دیگر مانند پروژه رفع ابهام (۷۴-۱۳۷۳) که حدود هفتصد عضو تشکیلات دستگیر و تعدادی در زیر شکنجه به قتل رسیدند، و همچنین دستگیری سالها بعد، به همراه نصیر نصیری شاعر، مصطفی غنیمتی و...که نصیر را در میدان مین مرزی رها کردند، تا طعمه ی اطلاعات یا مین ها شود، و مصطفی را در یک معامله ی جنایتکارانه ی دیگر به زندان ابوغریب تحویل دادند، تا با بیش از صد اسیر جنگی عراقی مبادله، و ناپدید قهری شد...
باز هم سالها گذشت، تا دولت صدام سرنگون و عراق و اشرف دارای یک صاحبخانه جدید شدند، و رهبری عقیدتی با فراموش کردن تمام شعارهای ضد امپریالیستی و حذف سرود سر کوچه کمینه، مجاهد پر کینه، آمریکایی بیرون شو، خونت روی زمینه...و حذف فیلم های نشست پارسیان در شب حمله تروریستی یازده سپتامبر و شیرینی پخش کردن و شادی و سخنان رجوی...، یکباره مدعی «اسلام بردبار» و همراهی با ارتش آمریکا در حفظ امنیت عراق و سرنگونی رژیم ملاها شد، و بجای همکاری اطلاعاتی با دولت صدام، اینبار با صاحبخانه جدید وارد معامله شد، و آنها را فریب داد، که اعضای جدا شده از سازمان، که در کمپ تیف آمریکایی ها در گوشه ی اشرف هستند، باقیمانده ی همان سازمان اپورتونیست-مارکسیستی هستند، که ژنرال های آمریکا را در تهران ترور کرده اند، و با این پروپاگاندای فریب، باعث شدند که آمریکایی ها، یکی از اعضای قدیمی جدا شده را نیز از کمپ تیف به زندان ابوغریب منتقل کنند، که هنوز هم از آثار شکنجه های آن دوران رنج می برد…
سال بعدش نیز، رجوی که بنا به اندیشه ی اسلامی، تنها از خون و شهادت تغذیه می کرد، و به نصایح هیچ کسی، حتی از همراهان شورایی خودش نیز گوش فرا نمی داد، و در حالیکه همچون پس از سی خرداد شصت، اینبار نیز خودش در امتداد فرارهای بزرگش گریخته بود، در کال کنفرانس هایش آشکارا می گفت که قصد دارد پرونده مجاهدین را در عراق ببندد، و یا اشرف پل پیروزی تهران باشد، و با همین سیاست مالیخولیایی، و به بن بست کشاندن مذاکرات دولت جدید عراق و افسران آمریکایی با جانشین رهبری در اشرف که شخصاً آنرا کنترل و هدایت می کرد، شرایط حملهی نیروهای نظامی عراقی تحت کنترل سپاه قدس را درست در هنگامی که وزیر دفاع وقت آمریکا در آنجا بود را فراهم کرد، و با شعار تولید «شهید طلایی» که توسط شورای رهبری مستمرا بازتکرار می شد، کودک سربازان و نوجوانانی همچون آسیه رخشانی. و...را به مقابله با نیروهای قاتل هادی عامری جانی و سپاه قدس قاسم سلیمانی جنایتکار فرستادند، و از آنها شهید طلایی برای انعکاسات مطبوعاتی تولید کردند، که در اولین حملهی آنان حنیف امامی نیز روی دستان گلوله خوردهی خودم جان داد…
اسناد مربوطه را می توانید از دقیقه 1:25:45 در لینک زیر مشاهده کنید:
https://t.co/PcE4qAKqDO via @YouTube
https://m.youtube.com/watch?v=uUd0id9zeh0&ab_channel=SaeedBehbahani
سالهای پس از آن، خانم کلینتون حداقل شش طرح انتقال اعضای کمپ اشرف به خارج از عراق را تهیه، و حتی بر سر تعداد پذیرش اعضای سازمان، با تمام کشورهای ذیربط به توافق رسیده بود، اما رجوی که خوب می دانست، در صورت پذیرش آن طرح ها، و انتقال اعضای کمپ اشرف به کشورهای دمکراتیک جهان، نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان!، با همان تاکتیک همیشگی سنگ بزرگ برداشتن، که در دو سال اول دستگیری نوری، مدعی شده بود که در صورت حذف ایرج مصداقی و محاکمه ی همزمان تمامی سران رژیم در دادگاه نوری، ما حاضر به همکاری هستیم، آن موقع هم در پاسخ به خانم کلینتون مدعی شد، که تنها در صورتی که تمامی اعضای کمپ اشرف را «همه با هم» به آمریکا منتقل کنید، ما حاضر به پذیرش طرح شما هستیم!، و با این شیادی جنایتکارانه راه را برای قتل عام ساکنان کمپ اشرف باز گذاشت، تا بقول صریح خودش، پرونده ی تمام اعضای کمپ اشرف را در آنجا عاشورایی ببندد، و یا از اشرف به تهران برسد…
سالها بعد نیز با قتل عام بچهها در اشرف و لیبرتی بپایان رسید، تا نهایتاً پس از توافق برجام، و موارد غیرعلنی نظیر جابجایی مجاهدین، سناتور مک کین، دستور جابجایی ساکنان کمپ لیبرتی به آلبانی را به رهبری عقیدتی ابلاغ کرد، و باز هم یک شبه تمامی دعاوی پیشین رجوی فراموش شد، و با پذیرش دستور ابلاغ شده، و انتقال به آلبانی، از آن بعنوان یک پیروزی بزرگ دیگر نام برد...
وقتی به آلبانی رسیدم، و سنگرهای بتنی بجامانده از دوران دیکتاتوری انور خوجه را دیدم، و همچنین توسط اعضای قدیمی جدا شده از سازمان در تیرانا شنیدم که در نشست های تیرانا، مریم رجوی و شریف، پیدا کردن آلبانی را هنر رهبری عقیدتی توصیف کرده اند، بیشتر متوجه این موضوع شدم، و اگر کتابهای حاوی پرت و پلاهای رفیق خوجه و سخنرانی های رجوی را در سالهای گذشته خوانده، یا شنیده باشید، متوجه شباهت های بسیاری از این دو نوبر متوهم خواهید شد!، که
هر دو بصورت اتفاقی و اشتباهی به کمیته مرکزی راه پیدا کرده اند، و سپس هر دو باز هم بصورت اتفاقی رهبری را بدست گرفته اند،
هر دو برای تحکیم پایههای قدرت و قلع و قمع مخالفان و حتی موافقان در سیستم دیکتاتوری خودشان از هیچ رذالتی و جنایتی دریغ نکرده اند،
هم خوجه و هم رجوی در توهمات منحصر بفردی، خودشان را واضح راستین مارکسیسم انقلابی و اسلام انقلابی، و همچنین تنها مصداق حکومت سوسیالیستی مبتنی بر آموزههای مارکسیست - لنینیستی را آلبانی، و تنها مدینه ی فاضله ی اسلام انقلابی را اشرف هزار کهکشان توصیف کرده و می کنند،
هر دو رهبر انقلابی "امین آبادی" بشدت به سنگرهای بتنی و خاکی در اشرف و لیبرتی و آلبانی علاقه داشته اند، و می گویند که خوجه در کشور کوچک آلبانی و به بهانه دفاع در برابر حملات دشمنان احتمالی، حداقل ۷۰۰ هزار سنگر بتونی ساخت، و رجوی نیز ضمن ساخت پر هزینه یک سنگر بتنی ضد بمب و مرفه برای خودش در اشرف، تمامی اعضای تشکیلات را(همچنین برای اجرای برنامه ی بیگاری و وقت پرکنی) وادار به امر مقدس سنگرکنی کرد، و هزاران سنگر خاکی و بتنی در اشرف و لیبرتی احداث کرد،
کیش شخصیت در خوجه و رجوی، و بیماری میل به وجیه المله بودن در آنها، سکهای دو روست، که روی دیگر آن پارانویا و توهم توطئه است، و بدلیل این سرطان وخیم روانی، هر دو بارها در سخنان خود، به مشت سرخ آهنین تهدید کرده و بسیاری از اعضا و یاران قدیمی خود را دستگیر، شکنجه و وادار به اعترافات اجباری کرده، و یا به اتهام خیانت از بین برده اند.
و شباهت های بسیاری دیگر، که شاید تنها تفاوتشان، در علاقه آنها به ازدواج باشد، که رفیق خوجه در سیستم دیکتاتوری اش، تنها به یکی(نجمیه خوجه) بسنده کرد، اما برادر مسعود، بخاطر اندیشه اسلام انقلابی چپ مارکسیسم!، و بهره مندی از قرآن و سنت، بجز سه بار رسمی، به یمن انقلاب ایدئولوژیکی، تمامی زنان سیستم دیکتاتوری اشرف را هبه و مایملک پیامبر و خودش توصیف کرد، و مریم رجوی نیز وقیحانه مراسم عقد تمامی آنها با مسعود را بنا به آیه ی شریفه ی وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ جاری کرد…
آن سالها نیز گذشت، و در حالیکه رجوی با همان افکار متعفن امام زمانی در چاه جمکرانی، خود را برای فرار از پاسخگویی به افکار عمومی و حتی اعضای تشکیلات آلبانی مخفی کرده بود، به ناگهان با دستگیری نوری بدست ایرج مصداقی، که در یک طرح «پیچیده چند وجهی» در خانهی مختار شلالوند کلید خورد، بدلیل اینکه این لوطی هفت خط، از تمام انتران دست آموزش، عواقب و پیآمد های جدی این پیروزی درخشان جنبش دادخواهی را می فهمید، پس از یک هفته سکوت، با دریافت نواری از اطلاعات رژیم(که حاوی مکالمهی مقیسه و جنایتکاران رژیم بود) طوفان پروپاگاندای دروغ خودش را شروع کرد، و هر کس و ناکسی، از چپ و راست و طنزنویس تا هر پیر تزریقی بوتاکسی و... را برای هدف قرار دادن ایرج مصداقی و دادگاه نوری به میدان رویارویی با جنبش دادخواهی روانه کرد، تا بلکه مانع ادامه روند دادرسی و تشکیل این دادگاه گردد!.
و پس از دو سالی که با تمام امکانات وسیع مالی و...از پس ایرج مصداقی و دوستانش برنیامد، با شروع دادگاه در دهم آگوست، شرمگینانه و البته شریرانه، ساندیس خوران و نیروهایش را با پرداخت تمامی هزینه ها، در مقابل دادگاه نوری به صف کرد، تا باز هم از هیچ رذالتی بر علیه شاکی و شاهد و دادگاه فروگذار نکنند،
و اکنون بجای توضیح به افکار عمومی، که چرا شاهدان بجا مانده از قتل عام را مانند دیگر ساکنان اشرف هزار کهکشان، همچون عراق در آلبانی نیز با توطئه های بسیاری بی هویت حقوقی و حقیقی نگه داشته است، و با تجربه ی کمپ لیبرتی، که حتی اعضای ارشد شورای رهبری(مانند مسئول سابق کل تشکیلات انگلیس و ایرلند و اسکاتلند) که به محض یافتن فرصت خروج از کمپ، و در رفتن برای مصاحبه ی سازمان ملل، با پناهنده شدن به سازمان ملل، دیگر به کمپ برنگشتند، و وقتی بنا به مسئولیتم در کمپ لیبرتی، به مهناز بزازی اطلاع دادم، او پریشان شده و مستمرا می پرسید که موسا چه می گویی؟ تو مطمئنی؟ و این موضوع را به احدی نگو و...، حالا دقیقاً بنا به همین تجارب وحشت مشترک ارتجاع غالب و مغلوب، که در هر سفری ورزشکاران و... پناهنده می شوند، مسعود و مریم رجوی نیز بهتر از همه می دانستند، که در صورت آمدن شاهدان به دادگاه استکهلم و پناهنده شدن آنها، اوضاع از این که هست، برایشان بدتر می شود، لذا نهایتاً مقامات دادستانی و دادگاه استکهلم را مجبور کردند، که برای استماع شاهدان از نزدیک به آلبانی بروند، تا همچنین ضمن گرفتن انعکاسات مطبوعاتی در رسانه های خبری آلبانی، و ایجاد احساس ترهم نسبت به قربانیان، بلکه میزانی از تنفر عمومی مردم نسبت به این سکت و فرقهی تحمیل شده به پایتخت شان را تخفیف دهند، و با تولید خوراک تبلیغاتی برای تشکیلات مملو از تناقض و ناامیدی، ماهها نشست روزانه تولید و آنها را سرگرم کنند، تا با همان سیاست شکست خورده و نخ نمای سالیان از این ستون به آن ستون فرج است، در سیمای آزادی بردگان، شیپور پیروزی بنوازند، که اکنون قلب جنبش دادخواهی در اشرف می طپد…
همچنانکه در طی دو سال گذشته از هیچ پروژه ای در همراهی و حمایت مالی از پروژه نویسان حقوق بشری، برای شادی سینه و صدر مومنان و مومنات داخلی و بیرونی دریغ نکرده اند، و بجای تمرکز بر دادگاه نوری، با هدف قرار دادن مشکوک و عجیب موسوی در حصر، بعنوان عامل قتل عام از طرف همین پروژه نویسان و حمایت همه جانبه ی رهبری مجاهدان، تا حتی تلاش بسیار برای راه اندازی به اصطلاح دادگاه آبان، برای در سایه قرار دادن دادگاه نوری و موارد مشابه دیگر مانند انتشار کتاب مستندسازی غیرواقعی قتل عام شصت و هفت توسط حزب دست راستی اسپانیا، که بنا به اسناد منتشر شده در مطبوعات آنجا، میلیونها دلار از مریم رجوی بابت این اقدامات بعنوان کمک مالی دریافت کرده اند، و تحویل این کتاب به دادستانی استکهلم، و ثبت این سند مخدوش بعنوان یکی از اسناد دادگاه، که اکنون تنها دستمایهی وکلای نوری در آلبانی می باشد!، چیزی جز کمک های مستقیم و غیر مستقیم به جنایتکاران حاکم و تلاشهای عبثی در مقابل دادگاه نوری و این پیروزی واقعی جنبش دادخواهی نبوده و نیست.
کسانی از شما که پخش مستقیم دادگاه را دنبال کرده، و سخنان شاهدان منتسب به مجاهدین در دادگاه آلبانی را شنیده باشید، مانند اکثریت شنوندگان، از این سناریو های آبکی و مستندسازی دروغین به شیوه ی رهبری عقیدتی مجاهدین، که توسط ستاد جنگ سیاسی آنها تهیه و تنظیم شده، و شاهدان مجبورند که آنها را بعنوان یک مأموریت سازمانی، و نه دادخواهی، مو به مو اجرا کنند، همچنانکه شاهدان جان به در برده از قتل عام شصت و هفت، مجبورند که در امتداد همان قبر و قیامت حاج داوود تا قتل عام، اکنون نیز در جزیرهی بجا مانده ای از مجمع الجزایر گولاگ(۳)، با گریه و زاری در شهادت خود اعلام کنند که من بدلیل زنده ماندنم گناهکارم و شرمنده و...هستم.
سوالی که رهبری عقیدتی و سازمان مجاهدین و هر کسی که به هر اندازه ای مدافع یا همراه آنها طی دو سال گذشته بوده و هست، بایستی به مادران خاوران و آبان و خوزستان، و افکار عمومی مردم ایران پاسخ بدهند این است که:
اگر این همه اقدامات تاکنون، و اکنون دادخواهی به شیوه ی خوجه، در سنگرهای بتنی آلبانی، برای امداد رسانی به وکلای نوری، و به شکست کشاندن دادگاه و پیروزی جنبش دادخواهی ، همدستی با آمران و عاملان قتل عام شصت و هفت، و جنایتکاران حاکم بر میهنمان نیست، پس چیست؟
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
در حریم دادخواه ای دل کسی گمراه نیست!
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شیخ و هر شیاد نیست
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست!
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشق دردی کش اندر بند مال و جاه نیست
موسی حاتمیان
شنبه ۲۲ آبان / november 13,2021
استکهلم
پاورقی:
۱- ناصر رحیم خانی، و محمود رحیم خانی از اقوام ما، که همزمان با شکرالله پاکنژاد دستگیر شده بودند.
۲- مش دولت از اقوام ما و مادر حمزه و مختار شلالوند بود. حمزه در قتل عام شصت و هفت به دار آویخته شد، و مختار شلالوند شاکی و شاهد دادگاه نوری در ماه گذشته بود.
۳- مجمع الجزایر گولاگ نوشته آلکساندر سولژنیتسین دربارهٔ دیکتاتوری استالین در شوروی سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۵۶ میباشد.
منبع:پژواک ایران