«فاصله ای ویرانگر از چهار خرداد تا پانزدهم و سی خرداد»
موسی حاتمیان
منبع:پژواک ایران
«فاصله ای ویرانگر از چهار خرداد تا پانزدهم و سی خرداد»
بی مقدمه، مقصود از این مقاله یا نقد، چوب زدن به درگذشتگان نبوده و نیست، اما از قدیم گفته اند که گذشته چراغ راه آینده است، و هنگامی که مقصد آزادیست، بایستی به نقد «راه طی شده» پرداخت، تا بتوان با درس آموزی از اشتباهات و کمبودهای درگذشتگان، برای تحقق بخش درست آرمانهای همانها و تمامی قربانیان راهشان، در جهت درست تاریخ ایستاد، تا با همت گردآفریدان و سیاووشان، میهن خویش را آزاد کنیم برای آیندگان...، بخصوص بدلیل اینکه رهبری کنونی این جریان در سرانجام ننگین خویش، به یک مانع اصلی جنبش دادخواهی مردم میهنمان برای سرنگونی حکومت اسلامی اشغالگران ضد ایران و ایرانی مبدل شده، ضرورت این بازنگری از اهمیت دو چندان برخوردار می شود.
از دی ماه ۱۳۴۱ که انقلاب سفید شاه سابق با هدف اصلاحات اقتصادی-اجتماعی اعلام و تصویب گردید، مخالفت هایی در واکنش به اصلاحات ارضی، حق رأی زنان و...از سوی روحانیون آغاز شد، که نهضت آزادی، جبهه ملی(با یدک نام میان تهی ملی، که تنها یک برچسب ناچسب نواندیشان دینی بود) و...نیز در کنار روحانیون مرتجع قرار گرفتند، اما در صدر آنها، کسی که با هوشیاری ضدانقلابی، فرصت طلبانه بر این موج اعتراضات سوار شد، و اولین خیز خود برای تشکیل حکومت اسلامی را برداشت خمینی شیاد بود، که نهایتاً توانست بیضه های اسلام را در خیابانهای ۱۵ خرداد بکارد، تا ۱۵ سال بعد میوه این کشت را بچیند، و آنها را بر سر در شهرنوی اسلامی حرم معصومه و آفتاب تابان خراسان نصب کند!.
اما شورش ارتجاعی ۱۵ خرداد، نقطه عطفی در وقایع پس از خود بود، که حالا با یک تجربه عینی می توان با وضوح بیشتری به آنها نگریست، و تاثیرات مخرب آن را بر تاریخ نیم قرن اخیر میهنمان بررسی کرد، تا موانع اصلی عبور از این تونل وحشت حکومت اسلامی جنایتکاران حاکم بیشتر شناخته شده و بتوانیم با کنار زدن آنها، آرمان سرکوب شده ی قرنهای متمادی مردم ایران برای آزادی را محقق کنیم.
جنبش روشنفکری ایران، بطور عام مانند تمام پدیده ها، برآمد و نوزادی متولد شده از واقعیت سیاسی - اجتماعی - مذهبی میهن اشغال شده ی چند صد ساله توسط لشکری از روحانیون بود، که در محاصره و مدار جاذبه دو ایدئولوژی اسلام و مارکسیسم، بجای تکیه بر پشتوانه های ملی و فرهنگی ایرانی، دلباختگان شخصیت های غیرایرانی و در بسیاری موارد ضد ملی بودند.
دو جریان یا سازمان موازی برآمده در پس از وقایع ۱۵ خرداد نیز که فدایی و مجاهد نام گرفتند، علیرغم اینکه توسط بنیانگذاران صادق و پرشوری از آرمانهای والای انسانی بنیان نهاده شدند، اما به دلیل همین نقصان بنیادی، شوربختانه نتوانستند به اهداف شورانگیز خودشان برای مردم میهنمان جامعه عمل بپوشانند، و نهایتاً تمام فداکاری های آنها نیز در خدمت هیولای اسلامی قرار گرفت.(که در این مقاله نقد جریان فدایی مورد بحث نیست).
چهارم خرداد که نقطه عزیمت عاطفی تولدی دیگر بنام «محمدآقا» و قرار گرفتن بنیانگذاران مجاهدین در ثقل جریان اجتماعی آن دوران بود، از این جهت حائز اهمیت است، که بر خلاف جریان فدایی، مبتنی و متکی بر همان اندیشه ای بود، که خمینی نیز با اتکا بر آن، خیز ۱۵ خرداد را برداشته بود، و پس از دیدار حنیف نژاد با خمینی، با تحلیل غلطی از طرف های درگیر، و عدم شناخت تاریخ اسلام، جنایات علی و خلفای اشغالگران در ایران، با یک نگرش سطحی از وقایع، شورش ارتجاعی خمینی را قیام ۱۵ خردادی تحلیل کرد، که نقطه عطفی برای آغاز مبارزه مسلحانه اسلامی است، و به همین منظور با سعید محسن و عبدالرضا نیک بین سازمان بی نامی را بنا نهادند، که در فقر شدید از شناخت، تاریخ و ملی گرایی، نهایتاً نام «مجاهدین» اشغالگران ایرانزمین بر آن نهاده شد!
بله, با آن کمبودهای جدی، تمامی حاصل شش سال تلاش مداوم آنها، تا پیش از ضربه بزرگ سال پنجاه که در واقع آغاز پایان آن سازمان نوبنیاد بود، تنها چند جزوه ی سطحی یا کتاب عاریتی از ملغمه ی براده های شمشیر ذوالفقار علی با جیوه های اصول دیالکتیک حاکم بر اذهان آن جوانان پرشوری بود، که با قیام خمینی، نواندیشی دینی بازرگان و تفاسیر قرآن طالقانی، و...آغازیده بودند، و حالا تلاش داشتند با راه انبیاء راه بشر، تکامل و... از همان ابتدا بی آنکه خود نیز بدانند!، تنها مسیر پیش روی مردم ایران و بشریت را راه محمد نشان دهند، و با تلفیق تف چسبان جامعه بی طبقه مارکس در کنار توحید محمدی، نهایتاً جامعه بی طبقه توحیدی را در پشت یابوی امام زمان محقق کنند...تنها اثر بعدی آنها نیز کتاب راه حسین بود، که هیچ ربطی به تاریخ میهن و قهرمانان ملی ایران نداشت، و اگر چه بنام رضایی ثبت شده بود، اما در اندیشه تمامیت خواه خلافت اسلامی، پس از چهل سال بر سر حق تألیف آن در سازمان جنگ بود، و مریم رجوی پیران وامانده ی بجا مانده از آن روزگار را مجبور می کرد، که شهادت بدهند این کتاب نیز توسط مسعود رجوی نوشته شده است!، حالا کسانی که نخوانده باشند، فکر می کنند، این جنگ جمل بر سر کتاب مانیفست مارکس، یا قلعه حیوانات اورول، یا بینوایان هوگو و یا یکی از گنجینه های ماندگار ادبی-سیاسی-اجتماعی تاریخ بشریت است، در حالیکه این جزوه یا کتاب، نیز خوانشی کودکانه یا روضه خوانی به اصطلاح نوینی از همان روضه خوانی و نمایش های روحوضی پس از صفویه برای بزرگداشت عاشورایی بود، که باز هم هیچ نشانه ای از هویت ایرانی نداشت!.
همانطور که همگان می دانید، وقایع پس از دستگیری سال پنجاه بسرعت طی شد، و سه سال پس از آن، بنا به همان نقصان های پایه ای اشاره شده، در یک مسیر منطقی، آن بحران هویت به متلاشی شدن سازمان مجاهدین سال ۴-۵۳ انجامید، که متأسفانه با همین پایه های بنا نهاده شده بر اساس نهجالبلاغه و...در آن جنگ قدرت اولین، حتی رهبری جدید مرتد شده، با الگوی امیرالمومنین شروع به قلع و قمع و کشتن یاران خویش نمودند، و با اقتدا به علی، خلیفه ی جدید سازمان شروع به بیعت گیری بضرب شمشیر و مسلسل کرده، و نهایتاً خوارج بر خویش را سوزاندند...
در رابطه با این وقایع و منجمله جریان انشعابی تقی شهرام، بهرام آرام، روحانی و...تاکنون بسیار گفته و نوشته شده است، اما نقطه ی مهمی که در این نقد می خواهم بر آن تأکید کنم، نقش مخرب و ویرانگر این سازمان در تفرقه نیروهای درون جنبش از آن مقطع زمانی تاکنون بوده است!.
با سرانجام محتوم متلاشی شدن در آن سال، سازمان مجاهدین اولین و اصلی ترین ضربه بر پیکر جنبش مسلحانه و سیاسی- اجتماعی میهن را در آن روزگار فرود آورد!.
از یک سو زندانیان سیاسی و جریان روشنفکری متحد را شقه کرد، شکرالله پاکنژاد ها و... مجبور به موضعگیری شدند، و حتی فضای درون زندانها، بسرعت از ریل کمون های مشترک تا آن زمان خارج شد، و دسته بندی های جدیدی شکل گرفت، که ساواک و آخوندها اولین برندگان آن بودند، و در واقع از همان نقطه، ارتجاعی ترین جریان آخوندی نزدیکتر به خمینی و حتی ساواک به خونخواهی قتل عثمان سر برآورده و مدعی مجاهدین و تمام جنبش آزادیخواهی آن روز میهن شدند.
در بیرون از زندان نیز تأثیرات ویرانگرش کمتر از درون زندان نبود. گروه های مبارز آن روزگار در استان ما و استانهای دیگر، در پی اعترافات اعضای ترک نماز کرده ی مجاهدین!، متلاشی و اکثر اعضای آنها کشته شدند، و مجاهدین تمامی آنچه را که از پایگاه مردمی بازار و...در پی اعدام بنیانگذاران کسب کرده بودند، مجدداً به خمینی و آخوندهای نزدیک به وی تقدیم کردند، اما با ضریب دو چندان ایجاد بی اعتمادی مردمی، و طلبکاری آخوندها در رد هر مسیری بجز حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله...
پیآمد های این بحران هویت، جامعه ی آن روز را بشدت اکسیده و ناامید کرده بود، خوب بیاد دارم، در آن دوران نوجوانی یک شب عکس های صدیقه رضایی به همراه تصاویر مهدی رضایی، محبوبه و حسن آلادپوش و...را به ما می دادند، که در خیابانهای اندیمشک و دزفول بچسبانیم، و فردای آن روز می گفتند سریع تمام عکس های صدیقه رضایی را بکنید، و در مقابل سوال ما، پاسخ این بود که او مارکسیست شده و...، خلاصه چنان جوی حاکم شده بود، که حتی برای نوجوانان دانش آموز هم اعتماد به نفسی باقی نمانده بود، چه برسد به جوانان و دانشجویان و...تا اینکه بالاخره در آذر یا دی ماه ۵۵ تمامی وقایع زندان، اعدام بنیانگذاران مجاهدین، وضعیت رجوی در آن مقطع، وضعیت شکری که همه می شناختیم، وضعیت فداییان، جریان انشعابی تقی شهرام ... و خلاصه همه چیز را دبیر ادبیات ما برایم در چند جلسه تعریف کرد، و من هم هر بار به دوستان محفل و تشکل آنروز دانش آموزی منتقل می کردم، همان بچه هایی که پس از سقوط شاه، بعضی به سمت خمینی رفته و حتی رییس زندان یونسکو شدند، و بیشتر آن دوستان به مجاهدین و فداییان و پیکار و...پیوستند، و تعدادی در یونسکو بدست همان دوستان سابق تیرباران شدند، آقای کاظمینی دبیر ادبیات ما از زندانیان سیاسی آزاد شده بود، که به همراه گروه فلسطین دستگیر شده بود، اما ظاهراً شکری با بر عهده گرفتن اتهامات آنها، باعث شده بود که بقیه اعضای پایین، حبس های کمتری بگیرند، وی با کاظم ذوالانوار، سعید محسن و بنیانگذاران نیز هم بند بوده...و پس از آزادی نیز مانند بسیاری از آزاد شدگان در همان نظام سرکوبگر! به سر کار خودشان باز گشته بود، سالهای بعد وقتی در کمپ اشرف در نوشتن جزییات سرگذشت خویش برای آنها، همین موضوع آقای کاظمینی را نیز نوشته بودم، مسولین قدیمی از جانب رجوی بارها در این مورد سوال می کردند، تا او بداند که دبیر ما چه واقعیت هایی در باره ی شخص خودش در آن مقطع و سال های زندان به من گفته است...
همانطور که یادآوری کردم، مجاهدین یکبار در همان سالهای ۴-۵۳ تمام شدند، و ساواک شاه نیز با حملات پیاپی و به قتل رساندن باقیمانده ی فدایی ها و دیگر نیروهای موجود آن روزگار، همزمان با آزادی عمل بیشتری برای کافی ها و مکارم ها و...راه را برای بازگشت خمینی هموار کرد، که نهایتاً با هوشیاری ضدانقلابی خمینی و سوار شدن او بر موجی از اشتباهات مهلک شاهی که خودش نیز در همان مدار جاذبه و کمر بسته ی امام رضا بود، او توانست در خلأ تمامی نیروهای ترقیخواه، با تصاحب قدرت، رویای تدوین شده ی حکومت اسلامی خویش را محقق کند.
سازمان مجاهدین آزاد شده از زندان، که پس از اعدام تمامی بنیانگذاران و افراد ذیصلاح در ضربات پیش از متلاشی شدن، پس از آن توسط رجوی نمایندگی می شد، و تنها اثرش همان بیانیه دوازده ماده ای بود، که باز هم بنا به همان نقصان های پایه ای ضرب شده در خودشیفتگی رجوی، اینبار برای عبور از آن بحران هویت، اسلام را در چپ مارکسیسم قرار داده بود...
و حالا که چون مولایشان علی، دستان خود را خالی از غنایم می دیدند، کودکانه در تلاش فریب خلیفه وقت برآمدند، تا به گمانشان آنچه را که حق خود می دانستند از دست خمینی بدر آوردند، و در این دست و پا زدن های پراگماتیستی از هیچ چیزی دریغ نکردند، از امام امت نامیدن خمینی، تا تأیید قتل عام اولیه در نشریه مجاهد شماره ۳، تا لشکر کشی برای حمایت از اشغال سفارت آمریکا و آمادگی برای ایفای نقش رییسجمهور خلیفه اسلام و ...که از بداقبالی آنها، خمینی نه والی گری ری را به آنها داد، و نه حتی فرماندهی نبرد با آمریکا در جریان گروگانگیری، که مجاهدین بیشتر از حزبالله برای آزاد نکردن گروگانها و محاکمه آنها توسط دادگاه انقلاب گلو پاره کردند، و نه حتی فرماندهی جنگ ضد میهنی را که آن موقع شریف(ابریشمچی) را به منظور جلب رضایت بهشتی به خوزستان فرستاده بودند، اما باز هم پاسخ شنیدند، اگر خوزستان هم از دست برود، آخوندهای حاکم حاضر نیستند فرماندهی جنگ خمینی در خوزستان را به مجاهدین بسپارند!...
پس از تمامی این همراهی با خمینی، و حتی در حالیکه دو سه هفته پیش از تظاهرات سی خرداد باز هم به خمینی نامه نگاری کردند، و همه ی راههای کسب قدرت را بسته می دیدند، به ناگهان اطلاعیه سیاسی - نظامی صادر کرده و تمامی نیروهای هوادار خودشان و گروههای سیاسی و تمام جامعه را وارد تونل سی خرداد نمودند، تونلی که حتی در تدوین کردن دروغین سالهای بعد همچنان اعتراف می کردند، که چون شرایط خطیر و بغرنج بوده است، مرکزیت آن روز نهایتاً تصمیم را بر عهده رجوی گذاشته اند، و او نیز با چشم انداز «عاشورای حسینی» فرمان سی خرداد را صادر کرده است!، البته رجوی هفت خط تر از حسین بود، که خود نیز وارد عاشورای تعیین شده اش شود، بلکه پرچم عاشورا را برداشت و به پاریس گریخت، و دهها هزار نوجوان و جوان بی دفاع را در معرکه عاشورایش در محاصره برای قتل عام قرار داد...
پیامدهای پس از سی خرداد تاکنون، در ادامه همان پیدایش و چهار خرداد، برای جنبش آزادیخواهی مردم میهنمان، ویرانگر تر از آن است، که رجوی بتواند از پاسخگویی نهایی شانه خالی کند!، و جهت یادآوری به ذکر شماری از آنها اکتفا می کنم:
- با خیز تصاحب شش ماهه قدرت، بزرگترین فرصت سرکوب تمامی نیروهای جنبش آزادیخواهی را برای خمینی جلاد و لشکر آدمکشان ولایت جنایت فراهم کرد.
- با فرار از ایران، هزاران نوجوان و جوان را به شکنجه گاهها و میدان های تیرباران روانه کرد.
- با تشکیل شورا از طرفی، و ایفای نقش ضد انقلابی تمامیت خواهی اسلامی، منجر به متلاشی شدن آن، و گسترش بستن فضای جامعه ایرانی از داخل به خارج کشور، عملاً نقش بازوی خارجی حکومت اسلامی در خارجه را برای نابودی هر اپوزیسیون خارج کشوری بر عهده گرفت...
- در سال ۴-۱۳۶۳ با همان نقصان های پایه ای نخستین، که در شخصیت خود شیفته و بشدت بیمار و ضربه خورده از کودکی رجوی ضریب دو چندان خورده بود، برای فرار از همان بحران هویت نخستین، خیز بازگشت به اصل انجمن حجتیه ای خویش را برداشت، تا با تصاحب پیامبرانه زن رفیق خویش و شیادی انقلاب ایدئولوژیک، از دیگر بحران های تشکیلاتی- استراتژیک پیشگیری و سپس عبور نماید...
- پس از این خیز ضدانقلابی، بدلیل اینکه رجوی بیش از دیگران به جایگاه واقعی رهبری خویش شک داشت!،
دقیقاً مشابه وقایع ۴-۱۳۵۳ به قلع و قمع رقیبان پرداخت، که اولین آنها نیز زرکش و یعقوبی بودند، و با تجربیات مولایش علی، هر بار بقیه فرماندهان و مسولان قدیمی را برای حمله به فرد مغضوب، تحت فشار قرار می داد، تا ضمن نمایش وحدت تشکیلاتی کاذب، هر بار نوبت یکی را برسد...
- با همان حماقت نخستین که حتی بنیانگذار صادقی چون حنیف نژاد، در رویارویی با اعدام، بجای شعار زنده باد میهن، کلام حسین ابن ابی طالبی را تکرار می کند، که بدستور پدر قصابش، بارها قیام های ایرانیان را با قتل عام مازندران و سیستان و...سرکوب کرده بود، این بار قصد آمدن به سرزمین استراتژیک کربلا را در دستور کار قرار می دهد... همچنانکه این خودشیفته ی بیمار بجا مانده، باز هم بدستور مریم رجوی هر سال رحمان را وادار می کرد تا در بیعت مجدد با خلیفه، خواب نما شده و اعتراف کند که از سعید محسن شنیده است، پس از ما مسعود رهبر شماست، تا پشتوانه ادعای رجوی باشد که با روضه ی آخوندی غدیر خمی تعریف می کرد، محمدآقا در آخرین لحظات همه چیز را در گوشم گفت و به من سپرد... منظور از این اشاره آن است که دقیقاً در محتوای پایه ها، همانطور که سپاه پاسداران جهل و جنایت ولایت غالب، هیچ نشانه ی ایرانی در آرم و شعارهای خود ندارد، در سازمان به ارث رسیده به این ولایت مغلوب نیز از آغاز هیچ نشانه ای از ایرانی بودن و ملی گرایی وجود نداشته است، و به همین دلیل برایش مهم نبود و نیست که برای تصاحب قدرت همراه و مزدور کلید دار کربلا و نجف باشد، یا کلید دار کعبه، یا کلید داران کاخ سفید و...
- در خیز بعدی تصاحب قدرت و پرواز تاریخساز دیگری به عراق، اینبار جفت پا در حرم های امامانی فرود آمد، که از آغاز با نام آنها سازمان را بنیانگذاری کرده بودند، و این قدم دیگری برای بستن بیشتر شکاف بحران هویت بود، که البته باز هم با تحلیل های سطحی از تضادهای منطقه ای و بین المللی، گمان می کرد که می تواند با سوار شدن بر همان جنگی که در آغاز تلاش داشت فرماندهی آن را را از خمینی بدست آورد، و ناکام مانده بود، اینبار سعی کرد، نقش فرماندهی کل را از صدام و طرف مقابل جنگ بدست آورد، و همچنانکه پس از چلچراغ و فروغ بارها صریحا اعلام کرد، باز همچون تحلیل سقوط شتابان شش ماهه در سال شصت، اینبار دو سال را برای تصرف قدرت پس از اعلام ارتش به اصطلاح آزادیبخش، و دقیقاً سه ماه برای تحقق امروز مهران، فردا تهران، تحلیل و تعیین کرده بود...
- هنگامی که خمینی جلاد دست او را خوانده و در این جنگ خلفا برای قدرت، جام زهر آتش بس را سر کشید، این خودشیفته ی بیمار، باز هم برای فرار از پاسخگویی علت آمدن به عراق و همراهی کردن در جنگ و...همچون سی خرداد شخصاً دستور عاشورای دیگری را صادر کرد، و مجدداً این حسین بزدل دوران جرأت نکرد وارد صحنه شود، و حتی به گفته مریم که اصرار کرده بود، برای حفظ آبروی نداشته ی رهبری اجازه دهد که لااقل او به صحنه برود، او اجازه اینکار سمبولیک را نداده بود، زیرا این حسین هفت خط بیماری که با شارلاتانی در سالگرد های نوزده بهمن فریاد می زد «یالیتنی کنت معکم» ای کاش با شما می بودم و رستگار می شدم، در آن نبرد و قتل عام سه روزه، دیگر توجیهی برای عدم حضور فرماندهی کل در عاشورایش نداشت، و می دانست اگر مریم را هم به صحنه بفرستد و مانند صدها زن و مرد دیگر برنگردد، اینبار نیز موضوع ۱۹ بهمن و فرار او مطرح می شود، و او پاسخی ندارد، البته او از سال ۵۰ تمام کرده تر از آن بود، که ذره ای جسارت ریسک روی خودش را داشته باشد، و به همین دلیل هزار و سیصد چهارصد تن از قدیمی ترین اعضای سازمان تا اعضای جدید، و حتی اسرای جنگی عملیات مجاهدین، و بیرحمانه تر از همه حتی مادران و کودکان را به میدان قتل عام فرستاد!، همان قتل عامی که رجوی خیانتکار آغاز کرد و خمینی جنایتکار تا آخرین نفر زندانیان سیاسی به پایانش برد!، و پس از این همه سال، این بیمار تبهکار خودشیفته، برای انحراف افکار از تمرکز دو لبه قیچی قتل عام شصت و هفت، همه را وارد دعوای حیدر نعمتی آمار قتل عام شدگان کرده است...
- پس از عملیاتی که با استعانت از پیامبر اسلام فروغ جاویدان نامش نهاد، و با مشارکت خمینی جلاد، بهترین فرزندان ایرانزمین از اینجا تا زندانها را بخاک و خون کشیدند، و دیگر تمامی امید خود برای تصاحب قدرت را بر باد رفته دید، آخرین گام واگشت به اصل خویش را برداشت، و با اعلام امام زمان بودن، رسماً خود را ولایت مطلقه فقیه نامید، و با این گام، دیگر از هیچ خیانت، فساد و جنایت مشابه ولایت فقیه غالب دریغ نکرد!.
- دستگیری و شکنجه اعضا به یک امر مشروع در تشکیلات تبدیل شد، و به سرعت به فرمان قتل اعضا(مانند محمدرضا صداقت و...) رسید، و شروع قتل در واقع آغاز پایان رقت انگیز مجاهدین بود...
- از آن سال به بعد، آثار ویرانگر آخرین رهبری مجاهدین در درون و بیرون تشکیلات بیشتر و بیشتر به بحران های پیاپی انجامید، که راه اندازی شهرنو با جاکشی های اسلامی در حرم مقدس رهبری بازمانده از بنیانگذاران، و با اقتباسی از جاکشی خامنهای و شرکا در حرم مقدس آفتاب تابان خراسان و معصومه ی جمکران، دستگیری گسترده اعضای تشکیلات، شکنجه و کشتن زندانیان در سال ۷۳، فرار اعضای تشکیلات از کمپ اشرف و حتی در تشکیلات خارج کشوری، جدا شدن ستون های شورا نظیر آقای یغمائی، آقای روحانی، دکتر قصیم و...، دق مرگ شدن مرضیه ی نازنین و خیانت به اعتماد تمامی نیروهای در ارتباط و...تنها نمونه هایی از آنست.
- اکنون بر اساس همان بحران هویتی نخستین، و همان نقش ویرانگر آغازین در پر کردن فاصله چهار خرداد تا سی خرداد، و از آن روز تاکنون، دیگر به باند تبهکاری در دست یک زوج جنایتکار مبدل شده است، پایان محتوم سازمانی است، که از آغاز رهبران جعلی پرستنده خدای جعلی پیامبری جعلی بودند!،
و از آنجا که قوانین حاکم بر تاریخ و تکامل با کسی شوخی ندارد، نهایتاً تمامی گنجینه ی بالنده ترین نیروهای انسانی بجا مانده از آغاز، در انگشتر عقیق خلیفه ی بیماری جای گرفت، که مانند پیامبر، همه ی زنان را هبه و مایملک خویش می دانست...و از هیچ خیانت و جنایتی در جنون قدرت دریغ نکرد!
با فهم این پایه های مشترک ارتجاعی در دو ولایت غالب و مغلوب است، که می توان به درک درست و واقعی از وقایع نیم قرن اخیر میهنمان برسیم، و بوضوح متوجه باشیم که تمامی همدستی ها و همراهی رجوی با رفسنجانی و خامنهای، نامه نگاری ها، اکسیده کردن و بستن فضای داخل و خارج کشور برای شکل نگرفتن هیچ اپوزیسیون جدی و...که آخرین همدستی آشکار شده ی این زوج صیغه ای اسلامی غالب و مغلوب، کارناوال تبلیغاتی هماهنگ در تهران، و سیمای بردگان در حسرت آزادی اشرف هزار کهکشان، برای تهدیدات تروریستی بر علیه جنبش دادخواهی مردم میهنمان در داخل و خارج کشور بوده است، و همانطور که در مقاله قبلی (اهمیت پیروزی این بار ادامه بازداشت نوری جنایتکار) به اشارتی نوشته بودم، ولایت غالب و مغلوب حتی در آفساید بازی جنایت بر علیه مردم ما به هم پاس می دهند و همدیگر را یاری می رسانند، زیرا رجوی بهتر از همه می داند، که در صورت سرنگونی حکومت اسلامی، او نیز در کنار خامنهای، رییسی و دیگر جنایتکاران باید در دادگاه عدالت پاسخگوی جنایت بر علیه بشریت باشد، و به همین دلیل از هیچ همسویی و همدستی با جنایتکاران حاکم دریغ نکرده و نمی کند!.
و حالا پس از یک هفته، و دسته گل متقابل اطلاعات آخوندها به رهبری مجاهدین، بیشتر واقعیت را می توان دید، که این صیغه ی از پیش جاری شده، دیگر عیان شده و پیران مفلوکی(چون خزایی، سامع، پیمان و ...) ساقدوشانند:
بی تردید، گردآفریدان و سیاووشان شجاع میهنمان، با اتکاء به گنجینه های ملی، تمامیت حکومت اسلامی اشغالگران ضد ایران و ایرانی را در قیام های پساکرونا به گورستان تاریخ روانه خواهند کرد، که بطور اتوماتیک این دو همزاد جنایت غالب و مغلوب برای همیشه با تمامی نمادهای ضد ملی ایرانیان از خاطره ی تاریخ ایران زدوده خواهند شد.
ما پیروز می شویم، ایران آزاد و آباد خواهد شد.
موسا حاتمیان
یکشنبه ۱۱خرداد، maj 31,2020
سوئد
Preview YouTube video پرویز خزائی، "نماینده شورای ملی مقاومت در کشورهای نوردیک" پیشنهاد قتل اسماعیل وفا یغمایی را میدهد
پرویز خزائی، "نماینده شورای ملی مقاومت در کشورهای نوردیک" پیشنهاد قتل اسماعیل وفا یغمایی را میدهد
منبع:پژواک ایران فهرست مطالب موسی حاتمیان در سایت پژواک ایران *آمریکا در نقطه پرل هاربر! و آیا خامنهای هم پَر؟! [2024 Nov] |