«مش دولت و حمزه و مختار و فروغ، در یک قاب دادخواهی»
موسی حاتمیان
چنین گفت با مادر اسفندیار
که با من همی بد کند روزگار
ورا در جهان هوش بر دست کیست
کزان درد ما را بباید گریست
دومین شاهد دادگاه امروز در استکهلم مختار شلالوند بود، که اینچنین آغاز کرد:
«من زبان مادرم هستم»!، و این تمامی فریاد دادخواهی مش دولت بود، که امروز در صدای مختار، برای حمزه و تمامی قتل عام شدگان فریاد می زد، گویی صدای گرم و مهربانش را می شنیدم، که مثل همیشه می گفت،
چو دارندگان یل چنان حمزه نیست
مر او را بگیتی چو من دایه نیست…
در لحظه ی ورودم به دادگاه، وقتی با مختار روبرو شدم، با دیدن ساک بجا مانده از حمزه پس از سالیان، گویی حمزه در کنارمان بود، و باران اشک امان نداد،
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد از یاد داغ یاران...
چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمی توان گفت الا به غمگساران
اشک های مختار مرا در زمان پرتاب کرد، به روزی که اولین سری بچه های اندیمشک(هوشنگ رستمی، محمد رضا رستمی، محمد رضا نامداری معروف به محمدرضا چرخی و حسین شاکری) را در سوم همین مرداد لعنتی سال ۱۳۵۹ به اتهام محارب تیرباران کردند، حسین همسایه ما، و هوشنگ از اقواممان بود، حمزه با شنیدن خبری که مردم شهر را شوکه کرده بود، با همان ب.ام.وی معروفش، بسرعت خود را برای دادخواهی به فلکه دوم رساند، و با دیدن من در جلوی خانه ی عمو اسد رستمی، مثل امروز مختار، اشک هایش برای بچههای تیرباران شده جاری گشت، و به خمینی جلاد لعنت می فرستاد... زیرا بچههای اندیمشک، سرشار از عاطفه بودند...
مختار در ادامه گفت:
مادرم هیچ جای تهران را بلد نبود، و فقط مسیر زندان گوهردشت را یاد گرفته بود، که هر دو هفته یکبار با دختر کوچکم فروغ یا با خواهرم روحی برای دیدار حمزه می رفتند...در یکی از ملاقات ها، وقتی فروغ کوچولو که متوجه در رفتن و افتادگی کتف عمو حمزه اش که بوسیله بالشتکی بالا نگه داشته شده می شود، از او می پرسد، عمو جان چرا کتف شما اینطوری افتاده است؟، و حمزه که همیشه شوخ طبعی خودش را داشت، و نمی توانست برای دختر خردسال توضیح دهد که در اثر شکنجه های طولانی قپانی و...کتف او در رفته است، با لبخندی گفته بود که عمو جان اینجا از من زیاد پذیرایی شده است!…
اشک های احمد و راضیه و سیمین و...با اشک های مختار همراه شده بود، و احمد می گفت که برای اولین بار از شروع دادگاه نتوانستم مانع بغضم شوم…
مختار در پاسخ به سوال دادستانی، در دادگاه ساک بجا مانده از حمزه را بلند کرد و گفت، این تنها چیزیست که از حمزه به ما دادند، ساکی حاوی این انگشتر، و این کاردستی و لباس...حتی جسد او را به مادرم ندادند...و خواهرم روحی نیز هنگامی که برای یافتن قبر حمزه از تهران بطرف اصفهان رفت، در یک تصادف کشته شد...فروغ خیلی دوست داشت که در کنار من، امروز در این دادگاه باشد، اما متأسفانه حالش خوب نیست و نتوانست بیاید...باران اشک امان از واژه ها بریده بود، شاید هم واژه ها توان توصیف این همه درد و رنج دادخواهی را در قالب کلمات نداشتند!.
چندین بار هنگامی که مختار در پاسخ به سوال دادستان نقل قول می کرد، مادرم بارها به من گفت، که آخرین ملاقات و دیدارش با حمزه را در اواخر اردیبهشت ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت داشته است، و فکر می کنم که دو یا دو و نیم ماه پس از آن آخرین دیدار، حمزه را به دار آویخته اند...اگر چه کسی نمی توانست مرور خاطرات دهشتناک نوری را ببیند، که آن روز چند یا چند ده نفر با حمزه سربدار شده اند، که گاهی نوری با دستانش، صورت و چشمانش را می پوشاند، تا شاید مانع فرو ریختن خویش گردد، مبادا که زبان به گفتن اسرار بگشاید... اینکه حمید نوری اکنون چه در سر دارد، بر کسی آشکار نیست، و خانواده شلالوند و تمامی خانواده بزرگ جنبش دادخواهی را آزار نمی دهد، اما اینکه همدستان نوری، در همراهی آشکار با رییسی و رژیم تلاش داشته و دارند، که شهادت مختار و شاکیان اصلی و دیگر شاهدان را بی اعتبار کرده، تا از این نمد برای سر در گل مانده ی استراتژی رهبری عقیدتی در آلبانی و چاه جمکران کلاهی ببافند، قابل بخشایش و چشم پوشی نیست!، و لذا به هر دو طرفی که در مقابل جنبش دادخواهی مردم ایران، ذوالفقار علی را در امتداد همان قتل عام نخستین تاکنون، از رو بسته به میدان آمده اند، همچون تمامی سالیان گذشته یادآوری می کنیم که، نه می بخشیم، و نه فراموش می کنیم!.
آنک کشتستم پی مادون من
مینداند که نخسپد خون من
بر منست امروز و فردا بر ویست
خون چون من کس چنین ضایع کیست؟
موسی حاتمیان
ششم آبان برابر با Oktober 28,2021
استکهلم
منبع:پژواک ایران