بعضا، تحلیلگران سیاسی، جنبش اعتراضی امروز را، جنبشی محدود به منافع صنفی و محلی و منطقه ای ارزیابی میکنند. یکروز در یک منطقه معلمان دست باعتصاب میزنند، روز دیگر بازنشستگان و یک روز کارگران. یک روز در جنوب مردم بتظاهرات میپردازند و روز دیگر در غرب و شرق و شمال کشور بدون آنکه لزوما بتوان ارتباطی میان آنان یافت. تظاهرات منفصل و جدا از یکدیگرند. افزوده بر این تاکنون نیز، جنبش اعتراضی نتوانسته است رهبر خود را بوجود آورد و بدون رهبر و سازمان هم نمیتواند چشم اندازی را ارائه دهد تا بتواند بستری را برای ظهور یک میثاق ملی فراهم آورد. تا آنزمان هم جنبش اعتراضی نمیتواند از حمایت بین المللی نیز بهره ورگردد.
در حالیکه دیرزمانیست که ما شاهد بر ظهور یک هماهنگی و یگانگی در میان تظاهرکنندگان در شهرها و مناطق مختلف کشور هستیم. اگرچه در ظاهر جنبش اعتراضی جدا و منفصل از یکدیگرند، اما، میتوان نظمی را در بوقوع پیوستن تظاهرات مشاهده نمود. که تظاهرات غالبا بشکل زنجیره ای یکی پس از دیگری و چه بسا همزمان بوقوع می پیوندند و از یک شهر و منطقه به شهرها و مناطق دیگر حرکت میکنند. افزوده براین، شعارهایی که سر میدهند همه یکسان و مشابه یکدیگرند. شعارهایی که تظاهر کندگان در نقاط مختلف کشور بکار میبرند، تکرار همان دسته از شعارهایی ست که در جنوب و غرب و شرق و شمال نیز سرداده میشوند. شعارهایی مثل:
رضاشاه روحت شاد/ اصولگرا و اصلاح طلب تمام است ماجرا/ حکومت اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم، حمایت حمایت ایرانی با غیرت/ توپ تانک فشفشه آخوند باید گم بشه/ نه غزیه نه لبنان جانم فدای ایران/ نترسید نترسید ما همه باهم هستیم/ خامنه ای حیا کن حکومت را رها کن/ و اخیرترین شعارها، آب، نان، آزادی؟ مرگ بر خامنه ای/ مرگ بر اصل ولایت فقیه/
این شعارها و شعارهای مشابه، به جنبش اعتراضی امروز، جنبشی که در 96 در بیش از صد شهر شعله ور گردید، هویت و شخصیتی بخشیده است که آنرا از تمامی جنبشهای دیگر مجزا مینماید. چرا که بار تاریخی و چشم انداز نهفته در هر شعاری، حکایت از دانش و آگاهی از چند و چون زمان میکند و دلالت بر برونرفت از دوران تاریکی و مهمتر از همه نشانی ست بر ظهور اراده ای که معطوف است به رهایی و آزادی، اراده ای معطوف به نفی نه تنها حکومت اسلامی تحت رهبری ولایت فقیه، بلکه رهایی از اسارت و بندگی در دست شریعت اسلامی، در دست تبعیض و تعصب و غیرت و نیز در دست مطلق گرایی و جزم اندیشی. هم اکنون جنبش مردمی با شعارهایی که سر میدهد به نقطعه ای رسیده است که از آن بازگشتی نیست، آیا میتوان از مرگ بر اصل ولایت، بازگشت نمود؟ البته که پاسخ منفی ست چون این ولایت است که گور خود را کنده است.
همین بس که به یکی از این شعارها، مثل شعار رضا شاه روحت شاد، با دقت بیشتری بنگریم. بازگردانیدن رضا شاهی که متعلق بیک قرن گذشته است، بزندگی، نشانی از آگاهی بزمان و چند وچون آن دارد. مگر نه اینکه زمان زیر سلطه مطلق ولایت و یا در تاریکی سپری میشود؟ اگر رضا شاه بزندگی بازگشت داده میشود بآندلیل است که او تنها قدرتمداری بود که با تاریکی بمبارزه پرداخت و بمحدود و محصور نمودن قدرت و نفوذ دین در جامعه دست زد و بجای آنکه خود در تبعیت دین و دستگاهی دینی تحت کنترل علما و مراجع تقلید در بیاید، علما و دستگاه دینی را به تبعیت از قانون وادار ساخت. او تنها شاهی بود که بخوبی میدانست که آخوندها چه جانورانی اند موذی و چه نیشهای زهر آلودی دارند. او بود که حساب آخوندها را رسید و زنان را از بند حجاب رها ساخت. آگاهی باین واقعیت تاریخی ست که باید زمینه ساز ظهور اراده معطوف برهایی و آزادی تلقی شود. در فرایند رشد و تکامل خود، جنبش، هم سازمان خواهد یافت و هم رهبر خود را بوجود خواهد آورد. آنها که نبود غیبت را ضعف جنبش میشمرند، فراموش کرده اند که رهبر مقتدر جنبش ضد دیکتاتوری بود که کشور ما را دچار چنین کابوسی نمود. تصورات کلیشه ای از جنبشهای انقلابی نباید دیدگاه ما را آلوده نموده و از درک ویژهگیهای جنبش امروز باز دارد. اگر در جنبشهای دیگر، رهبر آفریننده جنبش و یا نقش اصلی و اساسی را در آن بازی کرده اند، در جامعه ایکه تحت سلطه مضاعف دین وقدرت بسر میبرد، این جنبش است که رهبر را خلق میکند.
حال اگر بهریک از این شعارها را نگاهی دقیقتر بیفکنیم، در می یابیم که این شعارها چه به تنهائی چه در جمع بیانگر تنه یک چیز میتوانند باشند آنهم تنها میتوانند بازتابنده اراده معطوف به رهایی و آزادی باشند. مثلا، شعاری همچون شعار تا آخوند کفن نشود این وطن، وطن نشود و یا توپ و تانک و فشفشه آخوند باید گم بشه و یا مرگ بر دیکتاتور، معطوف بچه اراده ای میتواند باشد بجز اراده معطوف برهایی وآزادی، برخاسته از اراده جمع که تردید مدار هرگاه در فرد جلوه گر شود آنگاه ما شاهد برآمد رهبر لایق و با کفایت نیز خواهیم بود.
البته که ظهور اراده معطوف برهایی و ازادی، منطبق است با قانونمندیهای روش دیالکتیک مبنی بر نفی و دگرگونی و تغییر و تحول بنیادی پدیده ها از درون. چون هرپدیده ای در فرایند رشد و تکامل خود، بذر نفی خود را در درون خود میکارد که سرانجام آنرا متحول و دگر گون میسازد.
بی نیاز از گفتن است که جامعه ما قبل از آنکه یک جامعه سرمایه داری و یا سوسیالیستی و یا صنعتی و مدرن باشد، یک جامعه دینی و سنتی ست. یعنی که جامعه ای که بر ان دین و دستگاهی دینی حاکم مطلق است. همه چیز در تبعیت از احکام الهی انجام گیرد. گفتار و پندار و کردار همه باید در تبعیت از احکام شریعت اسلام در آیند و بخود شکل بگیرند. مظهر احکام الهی چه کسی میتواند باشد بجز آنکه خود را مظهر دانش و علم و قدرت الله، خداوند یکتا میداند، فقیه و مجتهد و یا آیت الله و حجت الاسلام و آخوند؟ بعبارت دیگر، بیش از چهل سال است که تاریکی بر ما حاکم بوده است. از آعاز، در حکومت تاریکی، روزنه هایی شروع برشد و نمو کردند که امروز در دل تاریکی درخشیدن گرفته اند و نوید ظهور روشنایی را میدهند.
آنانی که امروز پرچم نفی حکومت دینی برهبری آخوند و نهاد آخوندی را بدوش میکشند، اکثرا جوانانی هستند که در دامن حکومت اسلامی پرورش یافته اند، در جامعه ایکه شریعت اسلامی برتمامی شئون آن سلطه افکنده است. اکثر باتفاق این جمعیت عظیم از تحصیلات بالایی بر خوردارند، یعنی که حتی کارگران امروز اکثرا دارای 9 تا 12 سال تحصیلات هستند. همه شواهد حاکی از آن است که طبقه کارگر امروز شباهتی با کارگران 40 سال پیش ندارند. این بدان معنا است که جمعیت عظیمی که امروز فریاد بر میاورد حکومت اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم، همان دانش آموزانی بودند که در تبعیت از شریعت و قوعد و مقررات اسلامی مدارج تحصیلی خود را گذرانده اند. اما، دانش آموزان دیروز، بجای آنکه فرمانبردار بار آمده و بر اساس اصل اسلامی، تن به تسلیم و اطاعت بدهند بر آن شوریده اند. نظام چنان بخود غره است که هرگز نفهمد که چگونه دشمن را خود در درون خویش پرورش داده است.
در پایان، باید بیافزایم، کمتر تحلیلگری را بیابی، بویژه در فضای مجازی، فضایی که آخوند خامنه ای، نگران "رها" بودن آن است، که به ضد حکومت دینی بودن جنبش مردمی اشاره ای کنند. برعکس هشدار میدهند، مبادا که امروز بحث دین را پیش بکشید، چون بحثی ست انحرافی که بنفع رژیم تمام میشود. بعضا، با تمام نیت خوبی که دارند، از اینکه تمامی سیه روزیها و تیره بختی را برخاسته از کیش یکتا پرستی و اصل و اصول آن بخوانند، دانسته و یا نادانسته طفره میروند.
رخصت که در این راستا بنفل یک داستان کوتاه بپردازم. یکی از همین روزها بیکی از لایوهای تحلیلی نگاه میکردم. تحلیلگر، آخوند خامنه ای را سخت بزیر سوال میکشید که چرا دست از این همه خشونت و تخریب و یرانی بر نمیدارد. در همین مورد کلیپی را از آخوند خامنه ای بنمایش در آورد که بر فراز منبر قدرت، به توجیه بکارگیری خشونت در سرکوب آنهائیکه در پی رای خود دست بتظاهرات زده بودند میپرداخت. که خشونتی که او بکار گرفته است از نوع خوب ان بوده است چون علیه اغتشاشگر بکارگرفته شده است. حال آن خشونت بد، از تظاهرات و تخریب و ویرانی ای که بهمراه میاورد، از اغتشاشگری برمیخیزد. در همین اثنا آخوند خامنه ای در پی توجیه خشونت خوب. از پیامبر اسلام نقل کرد که وقتی میخواست منافق و یا مشرکی را بکشد، آنرا مخفی نمیکرد آشکار اعلام میکرد کیست آماده کشتن زید(درمثل). سپس افزود مگر بیاد ندارید امام خمینی اعلام کرد که هر جا سلمان رشدی، مولف کتاب آیه های شیطانی را پیدا کردید بکشید.
باوجود این، تحلیلگر بگونه ای از نسبت دادن خشونت به ذات اسلام و تنیده شده در اصل و اصول یکتا پرستی و یا نفی دیگری، طفره رفت. آخوند خامنه ای از پیامبری، سخن میگوید که بخشونت تقدس میبخشد. آخوند خامنه ای خشونت را از پیامبری آموخته است که فرستاده خداست، و پیامبر هم از خدایی آموخته است، که شک و تردید نسبت بوحدت خویش را به مرگ و نابودی محکوم میکند. که بهر خشونتی در دفاع از وحدت خویش تقدس میبخشد و با زندگی ابدی در کنار حوریان بهشتی پادش میدهد یعنی که چه بسیارند که با اسلام، دین موروثی هنوز رودربایستی دارند و از آن واهمه دارند که مورد لغن و نفرین مردم قرار بگیرند. نه تنها به نقد دین تن نمیدهند بلکه اسلامی را تلویحا تبلیغ میکنند که سوای اسلام آخوندی ست.
توصیه این نگارنده باین دسته از تحلیلگران آن است که زمان رهایی، رهایی از ارزشهای ویران کننده خشونتبار اسلام فرا رسیده است. باین جنبش رهاییبخش، ای هموطن، خسارت وارد نکن اگر امداد نمیرسانی.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
منبع:پژواک ایران