بیایید به این حقیقت باور بورزیم که تا آن زمانی که حوزه های علمیه، نهادهای تولید کننده ی قشری در جامعه که "روحانیت " خوانده میشود، پا برجا و بر سراسر جامعه سلطه افکنده اند، نه میتوان جدایی دین از قدرت را انتظار داشت، نه آزادی و دمکراسی را و نه میتوان به رهایی وجدان از دغدغه های دین و شریعت امیدوار بود و به بروز انسانخواهی. اگر نهاد کهنسالی همچون، نهاد شاهنشاهی منقرض شدنی ست، چرا به فرو پاشی حوزه های علمیه نیاندیشیم، حوزه هایی که در طول تاریخ، فرهنگ، اخلاقیات و راه و روش زندگی ای را تبلیغ و ترویج نموده اند که اساسا در خصومت و ستیز بوده است با آزادی و عقل و خرد انسانی، با خود آئینی و خود فرمانفرمایی. مگر آنکه در ماندن و پس رفتن راضی و خشنود باشیم و به تحولاتی تن در دهیم کمتر از تاریخ ساز، یا مگر آنکه امید نبندیم به جایگاهی برجسته برای ملت خود در کنار ملت های بزرگ جهان.
حوزه های علمیه، لانه های جانورانی هستند، پست و فرومایه، بسی زیرک و موذی، عالما و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، طلبه ها و نو آموزان، وعاظ و روضه خوانها و یا آنچه به غلط "روحانیت " خوانده میشود، نه "فقاهت،" نهادی که نفس برآرد به هزینه مردم، سامان یافته برای آموزش علوم فقاهتی و گذراندن مراتب "اجتهاد" و اعتلای عقل انسانی بحد عبودیت به در برابرعقل "الهی ". بی دلیل نیست که فقاهت از روشنایی بیزار است و شیفته ی تاریکی . چرا که خواست معطوف به قدرت را در پس زهد و تقوا و انکار جهان مادی، بندگی و عبودیت نسبت به خدایی که الله نام دارد، پنهان میسازند. عمر خود را در حوزه ها میگذرانند که حقیقتی را بجویند برخاسته از اسطوره ها و افسانه ها و یا دروغ های بزرگ، همچون بعثت و رسالت و امامت. لاجرم تزویر و ریا میآموزند و آموزگاران بزرگی را پرورش میدهند که به جهان هستی از ته سوزنی مینگرند. خود را مالک انحصاری "حقیقت " میدانند و آنچه غایت است و نهایت. چرا که مراتب اجتهاد را از طلبه گری آغاز نموده و راز و رمز هستی را از الله و آخرین رسولش، محمد، آموخته اند. آنها خود را تماما باسارت احکام شریعت الله در آورند و نماد تسلیم و اطاعت شوند که جامعه را همچون گله ای عظیم به تقلید و تبعیت از خود وا داشته و براه "مستقیم " هدایت نمایند، راهی که به سعادت در این دنیا و رستگار در جهانی دیگر بمقصد رسد.
با جلوس طلبه ها بر مسند قدرت در 1357، راه مستقیم آغاز گردید تا جامعه ای در الگوی "صدر" اسلام بنیان نهیم. حضرت ولی فقیه، سید علی خامنه ای که از طلبگی به شاهی رسیده است بارها در سخنرانیهایش اعلام نموده است که حکومت اسلامی هرگز اینچنین نزدیک به جامعه صدر اسلام نبوده است. بزبانی دیگر، قشری از جامعه برهبری ولایت بر ما حکومت میکند که نگاه به گذشته دارد. اگر بآینده نگاه میکند و در اشتیاق به دانش و فن آوریهای هسته ای، به آب و آتش میزند بدان جهت است که بگذشته، به صدر اسلام رجعت نماید، به مدینه فاضله اسلامی، بدوران خلفای راشدین که تنها سالخورده ترین آنان، ابوبکر، به مرگ طبیعی در گذشته و گرنه سه خلیفه دیگر، عمر و عثمان و علی بدست دشمنانشان مقتول گردیدند.
آنان که به براندازی نظام ولایت می اندیشند، باید به این واقعیت آگاه باشند، که ولایت ریشه در نهاد فقاهت دارد، قشری که در حوزه های علمیه، تولید و باز تولید میشوند. همچنانکه ولایت تبلور دین و قدرت است، حوزه های علمیه نیز تنها یک نهاد صرفا دینی نیستند- که هرگز هم نبوده اند. حوزه های علمیه را امروز باید یک حزب سیاسی دانست که بر اساس ایدئولوژی ای بنا گردیده است که محور آن بازگشت بگذشته است. اما، این ایدئولوژی، برخلاف ایدئولوژیهای قرن نوزدهم و بیستم که با انقلابات علمی و صنعتی و سیاسی بر صحنه تاریخ ظاهر شدند، ایدئولوژی فقاهتی، ریشه در "دین " دارد، یعنی در باورها و ارزشهایی که در تار و پود مردم عجین گشته است، میراثی ست که از یک نسل به نسل دیگر ادامه مییابد. این بدان معنا ست که ایدئولوژی حاکم بر عکس ایدئولوژی هایی مثل مارکسیسم و لیبرالیسم، به مردم نه تنها بیگانه نیست بلکه عقاید و باورها، عادات و آداب و رسم و رسومی ست است که مردم بدان سخت خو گرفته اند. بعبارت دیگر، رمزبقای حکومت دین را باید در ایدئولوژی ای یافت که در درون توده های وسیع مردم، جایگاهی عمیق دارد. فقها، علما، آیت الله ها و حجت الاسلامها حتی قبل از آنکه عروس قدرت را در آغوش بکشند، مردم را در امور مختلف زندگی راهنمایی ی و هبری میکردند. به نیازهای روانی و مادی آنها با ابزار خرافات پاسخ مثبت میدادند و بسی ماهرانه دستهای مقدس خود را در جیب های نیازمندان میبردند. آنها انواع امور را در کنترل خود داشتند و میتوانستند با ابزار دعا و استخاره و نذر و نیاز و زیارت و صدقه تغییر دهند، مثلا مریض را شفا دهند و شوهر خیانت کار را سر براه نماید و فرزند دست کژ و معتاد و عاشق را براه راست هدایت کنند. مردم ما که پرورده دست روحانیت است، باورها و ارشهایی که بدان ایمان دارند و بدان بسی بسیار "تعصب " میورزند، همه عقاید و ارزشهایی ست که روحانیت و یا فقاهت در ذات و وجود مردم نهاده اند.
اما، هم اکنون، منبر های خطبه خوانی، مساجد و محراب های عبادت را دیگر نمیتوان دینی، مقدس و مصون از زشتی ها و پلیدی ها دانست. چه بر آن منبر ها کسانی، مردم را به زهد و تقوا، به تسلیم و اطاعت فرا خوانند و "اخلاق " آموزش دهند که دست ها شان به جنایت و خیانت، به غارت و چپاولگری آلوده است و گوینده ی بزرگترین دروغ ها هستند. هم این دنیا مادی را ظاهری و فانی می پندارند و به نفی آن میپردازند وهم دو دستی سخت بدان چسبیده اند. از یکطرف علائق به زندگی مادی را پست میشمرند از دیگر سو آنرا بزیر سلطه تمام خود میکشند، ثروت اندوزند و قدرت را در خدمت تحمیل امیال خود بر جامعه در دست خود متمرکز سازند. طلبه ها را باید کادر های حزبی خواند در خدمت یک ایدئولوژی سیاسی. آنها پاسدار احکامی هستند برخاسته از شریعت دین اسلامی. احکام شریعت، احکامی هستند اساسا سیاسی، در جهت کنترل رفتار مردم یک جامعه. شریعت، احکام باید ها و نباید ها ست، احکام منع ها و ممنوعیت ها، حرام ها و حلال ها و مستحبات و مکروهات و طهارت و نجاسات که به تسلیم ختم میشود و اطاعت. احکام شریعت، دربر گیرنده ی رابطه ی بین مجتهد است و مقلد، بین دانا و بینا و نادان و نابینا. احکام شریعت، احکام فرمانروایی است و فرمانبری.
احکام الله، احکامی همچون احکام حجاب و جدایی و تبعیض جنسیت، احکامی هستند سیاسی، دلالت بر سلطه ی بی چون چرای دینی میکند که مظهر آن ولایت است و فقاهت. تخلف از آن دیگر گناه در بارگاه الله نیست. کیفر تخلف از حجاب به آخرت موکول نمیشود بلکه یک "جرم" محسوب میشود است. زیرا امنیت اخلاقی را بخطر میاندازد، نه اینکه هژمونی آیت الله ها را به چالش میکشد. افشان کردن موی سر، آرایش غلیظ چهره، نمایان برجستگی های بدن با پوشیدن لباس های تنگ، ، عریانی قوزک پا، رفتاری که در گذشته، شخص مومن بدلخواه از آنها پرهیز میکرد، اما، امروز، شهوت برانگیز گردیده وجامعه را بسوی فساد و گمراهی سوق میدهد. در برابر عقل اجتها اصلا مهم نیست رابطه ای علی بین بد حجابی و فساد و گمراهی، حکم حجاب از عقل "نقصان " ناپذیر الله، خداوند یکتا و یگانه برخیزد. بعضا، ابرو در هم کشند که حکم حجاب بر بسیاری از احکام شریعت برساخته دست فقها و علما ست و نه لزوما یک حکم قرآنی.
بی دلیل نیست که حجاب اجباری و سرپیچی از آن جرم شناخته میشود. زیرا که ضایعات و خسران آن جبران ناپذیر است. فرماندهان انتظامی، از جمله رئیس پیشین پلیس تهران، سردار رادن، یکی از جنایتکاران کهریزک، "بد حجابی " را یکی از هنجار شکنی ها و آسیب های بزرگ اجتماعی میخواند، گویی که حجت الاسلام است و درس اجتهاد خوانده است نه درس پلیسی. خانمی که موهای خود را افشان میکند، هنجار شکنی کرده است نه قانون شکنی. اما، در نظام ولایت، ریشه کن ساختن بد حجابی برای نیروهای انتظامی ارجح است بر جلوگیری از قتل و جنایت و دزدی، چپاولگری و غارتهای بزرگ. در واقع نیز برخی از بلند مقامات انتظامی، از جمله اسماعیلی مقدم، فرمانده نیروهای انتظامی کشور از طلبگی به فرماندهی رسیده بود و همیشه باشتیاق خود در بازگشت به حوزه و تحقیق و تفحص فقهی، اشاره میکرد. این بدان معناست، که فرماندهان نظامی و امنیتی و اطلاعاتی، وزرا و روسای سازمانها و نهادهای دولتی، چه آنها که در حوزه ها فن آوری حکومت و مدیریت را آموخته اند و چه آنان که در دامن دانشگاه ها پرورش یافته اند، به حفظ نظم شریعت اسلامی تعهد و التزام دارند، به قوانین الهی نه قوانینی ساخته دست بشری.
این بدان معناست که در شرایط موجود هر آنچه دینی بوده است، تبدیل شده اند به یک امر و یا کنش سیاسی. و بالعکس. سردار و رئیس پلیس، حجت الاسلام میشوند. حجت الاسلامها رئیس میشوند و وزیر، متخصص و مبرز و ماهر در امر جاسوسی و امنیتی، در فن قضا و بازجویی، در شکنجه و اعدام، در قطع اعضای مجرم و سنگسار. واقعیت آن است که ولایت بدون یک دستگاه و سازمان حزبی، مثل حوزه های علمیه هر گز نمیتواند بر نهادهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، امنیتی و نظامی سلطه افکند. این مراجع تقلید در درون حوزه ها هستند که دائم فریاد وا مصیبتا ی بد حجابی را بگوش مردم ایران میرسانند. امامان جمعه بر فراز منبر خطبه خوانی ست که مامورین انتظامی را به اعمال فشار و سخت گیری بیشتری فرا میخوانند. آنها آموزگاران بزرگ اخلاق هستند که اعلام میکنند که برای برقراری حجاب باید خون ریخت، گویی که جامعه مریض اسلامی تنها از درد بد حجابی ست رنج میبرد که پس از گذشت 36 سال نه تنها بهبود نیافه است بلکه بی حجابی نیز اعلام حضور کرده است. روشن است که فقیه نه از بیکاری و گرانی، نه از فقر و عقب ماندگی، نه از گسترش بی سابقه فساد و فحشا با خبر است. اگر هم هست خود را بکوچه علی چپ میزند و ترجیح میدهد که با تاکید بر مبارزه با بدحجابی به تعصب مردم ساده اندیش دامن بزند.
مرجع تقلید دیگری، دست شکایت به هوا پرتاب میکند که بچه دلیل حکم اعدام ناشر سایت "مستهجن " را به حبس ابد تبدیل کرده اند. مراجعی همچون وی، شیفته طناب دارند. از مشاهده آن بر گردن مجرمین و گناهکاران محاکمه نشده بسیار لذت میبرند. امام جمعه ی مشهد، مرگ یک جوان بدست جوانی دیگر را ناشی از بد حجابی یک خانم میداند. این خطبه خوان نیست، که درنده خویی و انتقام جویی، بغض و کینه و تبعیض را ترویج میدهد بلکه ارزشهایی ست که در ذات احکام شریعت و دین اسلام نهفته است. تنها نمیتوان به پائین کشیدن خطبه خوان از منبر اکتفا نمود بلکه باید در فکر واژگون سازی منبر بود. این منبر نشینان، حتی توان تحمل جانورا نی که در دامن شریعت و آئین شیعه پرورش یافته بود نداشته و ندارند. احمدی نژاد خشم و غضب روحانیت را نسبت بخود زمانی احساس کرد که از اجرای بی درنگ فرمان ولایت خود داری نمود. نظامی که رئیس جمهور را به سکوت وا دارد، به چیزی کمتر از سلطه تمام و تسلیم و اطاعت مطلق، راضی و خشنود نمیشود؟* حکومت آیت الله ها حتی یاران صدیق امام را بدون ذره ای احترام به قانون به حصر و حذف میکشند.
نسل پیشین چنان دچار فریب بودند که غرّش و خروش آیت الله خمینی را در 15 خرداد 1342 در برابر شاه می ستودند و دست اتحاد بسوی ش دراز مینمودند گویی که بسوی رهایی و آزادی ست که رهنمون مان میسازد. حال آنکه خمینی از شاه میخواست که احکام شریعت، از جمله ادامه محرومیت زنان از حق گزینش و برگزیده شدن را حفظ نماید و از تقسیم اراضی خود داری نمایند. مراجع تقلید درون حوزه ها بودند که همچنانکه سردار سپه، رضا خان را بر تخت شاهی نشاندند، شاه پسر را وا داشتند، التزام به قرآن را جانشین سوگند به اجرای قانون و حفظ حق و حقوق ملت، نماید. البته که در میان دگر اندیشان و انقلابیون، امام خمینی ارجح بر شاه بود. چگونه ممکن است که دانا و آگاه باشی و با شارع شریعت، خصم آشتی ناپذیر آزادی عهد مودت ببندی؟ مگر آنکه فرصت طلب باشی و بمنظور کسب قدرت، تعهد به اصول را زیرپا نهی. مخالفان شاه با ساده اندیشی، روحانیت را نیز در جبهه ی ضد دیکتاتوری قرار میداند و بر آن تصور بودند که سودای قدرت بسر ندارند. غافل از اینکه امام خمینی حوزه های علمیه را آماده ساخته بود که دین اسلام را به اصل خود، بدوران رسالت و صدر اسلام باز گردانند و شمشیر و شریعت را بار دیگر به وحدت برساند. آنها ساده تر از آن بودند که بتوانند با نهادی به رقابت بر خیزند که در فریب و ریا کاری بیش از 300 سال تجربه دارند.
بعضا بر آن باورند که روحانیت مثل همه ی قشر ها و گروه ها، هم خوب دارند و هم بد. بدان را باید راند و دست مودت با خوبان را باید محکم فشرد. از عقلانیت بدور است که دامن حوزهویان را بدون استثنا به زشتی و پلیدی، آلوده نمایم. مگر میتوان امتناع آیت الله منتظری در شرکت قتل عام زندانیان سیاسی را در سال 67 فراموش نمود و یا از وجود روحانیونی که در مراسم کفن و دفن مخالفانی همچون وی، آیت الله طرد شده و یا مهندس سحابی، لیبرال نفرین شده، حضور یافته بودند، میتوان غافل ماند. به فرض که شمار خوبان در قشر روحانیت اندک نباشند. اما آیا نباید انتظار داشت که خوبان لباس سالوس و ریا از تن بر کنند؟ مگر نه اینکه مبارزین آزادی از فرماندهان و افسران و سربازان لشگر ولایت انتظار دارند خود را از صفوف سرکوب گران جدا سازند و به آزادیخواهان بپیوندند، چرا چنین انتظاری را نباید از آندسته از روحانیون داشت که خوب اند و پاک دین. چرا از آنها نخواهیم که لباس از تن برگیرند و روحانیت را در آزادی بجویند؟ چه پس از فروپاشی تاج و تخت شاهنشاهی زمان واژگونی منبر خطبه خوانی، منبر فریب و ریاکاری نیز فرا رسیده است.
* واقعه ی اخیر، در آمدن ریاست جمهوری، حسن روحانی از جانب اجرای قانون نه اجرای "اسلام، " واکنش ولی فقیه و مراجع تقلید را سخت برانگیخت که این چه سخنی ست که ریاست جمهوری بزبان میراند، چنانکه گویی جامعه اسلامی نیست. که اگر امر به معروف و نهی از منکر که وظیفه همگان است، جامعه در فساد اخلاقی غرق میشود و در دامن ذلت و گمراهی فرو میغلتد. بعبارت دیگر، شریعت مقدم است بر قانون که معمولا در تضاد و تنشی بین ولایت و ریاست بازتاب مییابد که از آن پیوسته بوی فریب و ریاکاری بمشام رسیده است.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
منبع:پژواک ایران