باید رستم را فرا خواند
فیروز نجومی
بعضا بر آنند که نظام ولایت فقیه را باید در واقع ادامه نظام شاهنشاهی بعد از هجوم اسلام دانست. برخی نیز ترجیح میدهند آنرا نظام "سلطانی ،" یعنی این را با آن و یا ولایت را با شاه و یا سلطان به اشتباه یکی می پندارند. درست است که شاهان خود را همیشه سایه ی خدا می پنداشتند؛ و بجز شاهان هیچ کسی دیگری از حق و حقوقی برخوردار نبود- حتی صدر الا عظم ها، با این وجود آنها تنها نماد قدرت بودند، نه مظهر دین، نماد قدرتی که از شمشیر بر می خاست از قهر و خشونت و بیرحمی، حتی در دوران باستان. اگرچه برای اسلام هم شمشیر میزدند، شاهان، فقیه عالم، آگاه به زبان الله و اراده و امیال و نیز احکامی که صادر کرده است، نبودند. برخی از شاهان بسیار مراقب بودند که از رفتار و گفتاری که خلاف شرع بشمار میآمد پرهیز نمایند، حداقل در ظاهر، مثل بهره گیری از نوای موسیقی و گرامی داشتن موسیقی دانان و یا بطور کلی هنرمندان رفتاری زشت و نا پسند بشمار میرفت- در قاموس فقاهت، تبلور دین اسلام. چرا که شرع با موسیقی، با نوایی بر خاسته از نیروی خلاق و سازنده تخیل انسانی، هرگز سر سازگاری نداشته است. چه، شریعت اسلام قواعد و مقرارتی را در بر میگیرد که با خلاقیت و بدعت، با آزادی و رهایی از قید و بند های الهی آشتی پذیر نیستند. این بدان معناست که ساختار قدرت برای استحکام و پایداری خویش، نمیتوانست خواست شریعت را نا دیده انگارد. معروف است که وقتی که آیت الله بروجردی از برنامه اصلاحات ارزی محمد رضا شاه آگاه میشود به وی پیامی میفرستد که پس از آنکه من رهسپار آخرت شدم. شاه نیز صبر را بر تعجیل ترجیح میدهد.
درست است که قدرت همچنانکه در دست شاه تمرکز یافته بود در دست فقیه نیز تمرکز یافته است. فقیه، اما، مالک انحصاری دانشی ست که " علم کافی " نام دارد، کافی برای زندگی از اینجا تا ابدیت. "اصول کافی " یکی از دروس حوزه ای است. کتابی هم در چهار جلد به این نام (اصول کافی) در حوزه های علمیه تدریس میشود که در قرن یازدهم بوسیله ثقه الاسلام کلینی نگاشته شده است. بعضا، آنرا قرآن دوم هم خوانده اند. "اصول کافی، " مجموعه ای ست از روایات، نقل شده از امامان در تایید و تصدیق و تعبیر و تفسیر احکام قرآن و آشکار ساختن حکمت گفتار و کردار پیامبر و امامان پیش از خود که نقطه پایانی ست بر هر پرسش و جستجویی. یعنی اصول کافی، مستند سازی دشمنی با خرد ورزی، تغییر و دگرگونی، بدعت و نو اندیشی ست، در روش و شیوه ی زندگی. چون، علم کافی، پدر همه علوم است، هم به غایت رسیده است و نهایت و هم حقیقت را یافته است. شاه فاقد چنین قدرتی فراگیر بود و تنها از شمشیر بر میخواست نه از علم و آگاهی به قواعد و مقرارت شریعت. حال اقتداری بر خاسته از علم به آئین شریعت اسلامی را با شمشیر در آمیز، آنگاه با پدیده ای روی در رو قرار خواهیم گرفت سخت پیچیده و غامض، پدیده وحدت و دین و قدرت و یا اژدهای دوسر.
تاکنون شاهی نداشته ایم که از اقتدار "فتوا " برخوردار بوده باشد، دستور، امر و یا فرمانی اخلاقی صادر کند چنانکه گویی حکم الله، خداوند یکتا و یگانه است. شاه نیز هیچگاه خود را از تبار امامان و پیشوای مسلمین جهان، نمی خواند. قدرت فتوا در حرام و حلال شی ای و یا کنشی نهفته است، یعنی در کنترل رفتار و گفتار کسانی که فاقد دانش و علم و کافی اند، در وادار ساختن مقلد به تبعیت و پیروی، قدرتی که شاه و شمشیر از آن بی بهره بودند.
به زبان ساده تری، شاه از بیرون حکومت میکرد. به نوسازی دست میزد، اما ما را بسوی گذشته ای دور و بیگانه بازگشت میداد. او میخواست به دوران ما قبل اسلام باز گردد، اما نه با ویران سازی نهادی که ذاتا در خصومت و ستیز بود با انسان و آزادی بلکه با مماشات و نرد عشق باختن با نهاد فقاهت، مراجع تقلید و آیت الله های عظمی، نهاد ی که باورهایی در مقلد ین خود میکاشتند، که عقل و خرد و اندیشه ورزی را به تعطیلی میکشاند و عقب مانده نگاه میداشت. از طریق فرائض دینی مجتهد بیش از هر چیز اخلاق سلطه پذیری، تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت را ترویج میداد نه تنها از سر منافع مادی، بلکه از سر نگاهداشتن مقلد تحت کنترل خویش، مقلدی که امر الله را اطاعت میکند. به رضایت خمس و ذکات میپردازد و با سجده های طولانی از بار سنگین گناهان خود میکاهد.
شاه دهان مردم را فرو می بست تا به مخالفت و اعتراض به اراده و تدبیر سیاسی او دهان نگشاییند. اما، روضه شهادت و مظلومیت میخواند و اشک گناهکاری به چشمان میآورد. از حلال و حرامی چیزی نمی گفت. اطاعت از قوانین "طهارت " و "نجاست ، " وضو و نماز ، آداب نکاح و نگاه، آمیزش های جنسی را نه آموخته بود و نه میتوانست بیاموزاند. حجاب داری و اجتناب از نوشیدن می و در آمیختن با جنس مخالف را اجباری نساخت. این شاه نبود که باور ها و ارزشهای ایمانی و اخلاقی را تعیین و تعریف میکرد بلکه فقیه بود نسل پس از نسل به در درون و ضمیر ملت راه یافته و دین را با سرشت مردم آغشته بود. بعبارت دیگر، شاه از بیرون بر ما حکومت میکرد، در حالیکه فقیه، مظهر دین؛ از درون ما را تحت نظارت و کنترل قرار داده و سلطه پذیر میسازد. شاه دست به نوسازی از بیرون میزد، اما، فقیه به تحکیم و تقویت ارزشها و باورهایی میپردازد که برخاسته است از باور به آئینی که الله از بیخ آسمانها به روسول خود مخابره کرده است. که سلطه ستیزی از سلطه پذیری عبور میکند. تنها با پذیرش سلطه ی مطلق ولی فقیه است که میتوان به ستیز با سلطه گران جهانی پرداخت.
یعنی که ولی فقیه، شاه نیست، جلوه الله است، خداوندی که یکتا است و یگانه، خدایی که همه چیز را میداند و بر همه چیز توانا ست. الله "هدایت " را تنها برازنده انسان میداند و نه حیوان. قوه ی تعقل در انسان نهاده است که بتواند قواعد و قوانین شرع را اجرا نماید تا به کمال برسد، یعنی که به بندگی و عبودیت. و برای اجرایی ساختن آن نیز خود را در انبیا متجلی ساخته است از جمله در محمد که با ابلاغ احکام خود به او کار هدایت و در نتیجه رسالت را به پایان آورد. اما، نه در منظر پیروان امامان، که بر آنند پایان رسالت، پایان حکومت الله نیست بلکه آغاز امامت است که حکومت الله را ادامه دهد تا قیامت. در غیبت امام نیز فقیه است که گیرنده ی سهم امام، سهمی که بعضا با طیب خاطر و خشنودی میپردازند و از سر اطاعت از احکام الهی. این نه جسارت است و نه حرفی به گزاف. مگر هست شعار حکومت چیز دیگری جز آنکه "ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است." یعنی ما نه با حکومت شاه بلکه با حکومت الله روی در رو هستیم که بعدا از رحلت امام خمینی در خامنه ای تجلی یافته است، حکومتی که زاده وحدت و یکتایی دین و قدرت و یا شاه و ولایت است، مثل یک اژدهای دو سر.
این حقیقتی ست که گریزی از آن نیست ما با یک اژدها ی دو سر روی در روی قرار داریم که از حلقوم هر یک شعله های خاکستر کننده برخیزد. ما هم با دین روی در روی قرار داریم و هم با قدرت. ما امروز وظیفه ای بس سترگ باید بر شانه های خویش احساس کنیم، هلاکت این اژدهای دو سر است که ما را رهایی و آزادی بخشد. باید ناف اژدها را هدف گیریم تا هر دو سر را بر زمین افکنیم. در ناف این اژدهای دو سر است که خدایی نهفته است، خواهان بندگی و عبودیت است و دشمن آشتی ناپذیر رهایی و آزادی. باید به نهادها، ستاد ها، قرارگاه ها، و سازمان هایی همچون امر به معروف، و یا "قرارگاه عماریون " بمثابه زاده این اژدهای دو سر بنگریم. این اژدهای دو سر را به هلاکت نرسانی، اگر گفتمانی ارائه ندهی، ضد گفتمان دین و قدرت. گفتمانی که از نقد گفتمان سلطه، گفتمان رسالت و امامت و ولایت برخیزد.، گفتمانی که نیزه بر ناف اژدهای دو سر فرو کند. باید رستم را فرا خواند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
منبع:پژواک ایران