از دین فرمانگزاران تا دین فرمانروایان!
فیروز نجومی
ترسم که بیهوده در پی یک ساختار سیاسی مناسب هستیم برای جانشینی نظام کنونی. حال آنکه پس از چهل سال حکومت دین، باید در آندیشه گذار از ساختار دین باشیم. چه، از آغاز این ساختار سیاسی جامعه نبود که باید از آن گذر میکردیم. ما با فروپاشی نظام شاهی از ساختار سیاسی گذر کرده بودیم و باید از ابتدار در اندیشه گذار از "دین" میبودیم. که این دین بود و نه سیاست که بر مسند قدرت صعود کرده و شمشیر از نیام بر کشیده بود، دینی که متولیان آن فقها و علما برهبری آیت الله خمینی، برخاسته از حوزه های علمیه بودند.
باید بیاد داشته باشیم که در اینجا از دینی سخن میگوییم که دیگر وسیله ای نیست در میان وسایل دیگر، در خدمت چیره شدن بر نفس و کسب "قداست،" ابزاری در خدمت ارام سازی درون های پریشان و روح های آزرده و سر گردان و یا ابزاری برای پرورش اخلاق تحمل سختی ها و فراغت از تلخی های روزگار، نیز ملجا و پناهگاهی برای درمندان و رنجبران و ستمدیدگان. بعبارت دیگر، ما از دینی سخن میگوییم که دچار یک تحول و دگرگونی شدید شده است که خیلی جدی بدان پرداخته نشده است. یعنی که اینجا ما از تحول دین از وسیله به هدف سخن میگوییم. از دین بعنوان یک امر خصوصی و شخصی سخن نمیگوییم. این را باید یک روزی همگان بپذیریم که مثلا اگر آدمی مثل این نگارنده علاقه دارد که گوسفند را بپرسند و به ستایش گاو بنشیند، آیا نان و آب، رفاه و آسایش را از کسی سلب کرده ام؟ چه ارتباطی میتواند وجود داشته باشد بین گوسفند پرستی من و انکه فکر میکند به خدایی باور دارد که ماورا زمین و زمان و حیوان و انسان است. همین بس به کشور کهنسالی همچون هنوستان بنگری. آنجا قبل از هر چیز در دین داری آزاد هستی. هر فردی، هر آدم و شخصی میتواند، با دستهای خود مجسمه ای برسازد و بستایش آن برخیزد. او نه به کسی آزاری رسانده است و نه از کسی میخواهد که در برابر مجسمه ای که او ساخته است سر تعظیم فرود آورد. هر آدمی میتواند خدای خود را بپرستد بی آنکه همبستگی خود را با دگر باوران، با هم زبانان و هم فرهنگیان خود به مخاطره اندازد.
بعبارت دیگر، وقتی دین بر ساختار قدرت سروری می یابد، دیگر یک وسیله در میان وسایل دیگر نیست برای درمان دردهای گوناگون بلکه خود هدف میشود، بجای آنکه بخدمت گرفته شود همگان باید به خدمت ش درایند. پس ما از دینی سخن میگوئیم که از یک وسیله به یک هدف، تبدیل شده است، به یک نهایت و غایت چون و چرا ناپذیر، به آرمانی تبدیل شده است که برای آن چه جان نثاری ها، چه جانفشانی، چه خونریزی ها، چه کشتار ها که نکنند. اینجا ما از "استحلال " دین، "فرمانگزاران" به دین "فرمانروایان: سخنن میگوییم، از دینی که نه بر منبر "تقدس" بلکه بر منبر "قدرت" جلوس یافته است.
اگر امروز خود را دست بگریبان مصیبت و نکبتی میبنیم که خویشتن را شایشته آن نمیدانیم، اکر امروز بسوی زوال اخلاقی و فقر خواری گسترده تر به پیش میرویم از زفاف ناگوار دین و قدرت و یا استحلاله اسلامی " فقاهتی" از دین فرمانگزاران به دین فرمانروایان، بر میخیزد، از اسلام ناب محمدی، اسلامی که بار دیگری دعوی فرمانفرمایی کند. "اسلام عزیز" را بخاطر میآورید؟ امام "مقدس،" آیت الله ای که تبلور زهد و تقوار بود بخاطر اسلام عزیز دست خود را به چه کثافاتی که آلوده نکرد.، دست بگروگانگیری و هشت سال جنگ پوچ و بیهوده را ادامه داد و از همه مهمتر "امریکا ستیزی" را محور تمامی سیاستهای داخلی و خارجی قرار داد البته که همه این کنش ها، از جمله امریکا ستیزی، کنش و یا نگرشی نیست سیاسی، بلکه کنشهایی هستند دینی و بخاطر دین اسلام ناب محمدی ست. که مبارزه ای ست علیه " شیطان" نه بخاطر حفظ منافع ملی. مبارزه با شیطان برزگ ممکن است که آخوندهای حاکم را به بهشت بفرستد، اما، کشور ما را بدرون آتش دوزخ فرو برده است.
ادگرگونی اسلام، از یک وسیله به یک هدف و یک آرمان متعالی که میتواند ساختار قدرت را کسب نماید و حهان را براساس اسلام دو باره نماید، قدرتهای اسلامی، از جمله عربستان صعودی را را جلب و سبب زایش جنبشهای اسلامیست گردید، از طالبان گرفته تا بوکوحرامها و القاعده و "داعشی" ها که در حالیکه آیه های مقدس قران را با اقتدار تلاوت مینیمودند، سر انسان(ها) را همچون یک حیوان از تن جدا میکردند. خاطر آسوده دار که اسلام ناب محمدی، اسلامی را که امام خمینی بارمغان آورده بود باید پدر خوانده جنبش های اسللامیست از جمله داعشی ها دانست. همین بس که به خاطر بیاوریم که امام مقدس ما نظام ولایت را در خون سران نظامی که در نزد او بامان امده بودن بنیاد نهاد و بقای آنرا با خونریزی ادامه داد و قهر و خشونت را در سال 66-67 با قتل عام بیش از 4000 زندانیان سیاسی، باوج خود رساند. در حالیکه داعشی ها در اوج قدرت خود باین تعداد هرگز سر از تن جدانکردند. حال آنکه امام مقدس ، نسلی را که از شمشیر شریعت هراس به دل راه نداده بود و بحکومت اسلامی میتوانست نه بگوید از میان برداشت.
این نکته نیز شایان یادآوری ست که از سه قرن پیش از این، کراهتی وجود داشته است در میان رده فوقانی فقاهت از آلوده کردن خود به کثافات قدرت وسیاست. ترجیح میدادند که خلوت گزینند و بعبادت نشینند و بر ولع و حرص و شهوت نفس چیره گردند، که این خود راهی بود برای کسب "قداست،" پدیده مرموزی که خمینی نماد آن گردید و چه دلهای ساده و مغزهای روشنی را که شیفته خود نساخت.
اما، امام خمینی ستت دیرینه علما و فقهای بزرگ مبنی بر برگزیدن سکوت در دوران غیبت امام عج و واگذاردن شمشیر به شاهان را زیر پا گذارد و بچه گثافاتی که دستهای مقدس خود را آلوده نساخت. او نیز در تبعیت از پیامبر اسلام (همچنانکه زودتر اشاره شد، شمشیر را بر چه گردنها که فرود نیاورد، چه سرها که بر دار شریعت نیاویخت و چه خونها که جاری نساخت. او نشان داد، که "امامت" بسی بسیار سرکوبگرتر، بیرحم و خشونتبارتر از خلافت است. بر روح یزید باید صلوات خواند برای انکه به امام سوم رخصت داد که شمشیر برگیرد و تا آخرین قطره خون خود بجنگد و خون بریزد.
این بدان معناس که تنها دین نبود که استحاله یافته بود، آیت الله خمینی نیز استحاله یافته بود و خود نمیدانست. او دیگر آن فقیه وارسته، مظهر تقدس و تقوا نبود که به توضیح المسائل و تشخیص حرام از حلال ، محرم از نامحرم و چگونگی برگذاری مراسم غسل و وضو بپردازد. خمینی دیگر آن روضه خوانی نبود که بر فراز منبر روضه شهادت امام سوم را بخواند و آن را در نقد قدرت و سیاست بکار گیرد. درست است که هنوز چار زانو روی تشک می نشست، اما، او به "فرمانروایی" رسیده بود. دیری نکشید که دستهای خود را تا مرفق در خون فرو برد و ضحاک زمان لقب گرفت.
متاسفانه آنچه بدان تا کنون وقعی نهاده نمیشود و، هنوز هم، گذار از دین است، از دینی که فرمانفرماست که میتواند به در افتادن با دین و ستیز و درگیری با دین تعبیر شود که اندیشه و کنشی نبوده و هنوز هم نیست که سیاست ورزان بخواهند برای آن وزنی قائل بشوند، چه پیوسته آنرا اندیشه و کنشی تندروانه، ماجرا جویانه و بسی بسیار خطرناک ارزیابی کرده و میکنند. که در افتادن با دین کار بجایی نمیبرد هیچ، توده های مردم را نیز با جنبشهای سیاسی بیگانه میسازد، اگر خصومت و دشمنی آنها را بر نیانگیزد. که باید حرمت عقاید و باورها و ارزشهای مردم را نگاهداشت. که از منظر تاریخ هم موفق نبوده است و ...الخ.
این بدان معناست که این سیاست ورزتن هنوز استحاله دین، تحول و دگرگونی کیفی ای که در دین زخ داده است، مورد توجه قرار نداده اند که این دین فرمانروایان، دین حاکم، است باید از دین عبادت، و نمازگزاری، دینی درخور التیام روح و امیدبخش متمایز ساخت و از شرایط گذار از آن را فراهم آورد. دین عبادت و نمازگزاری را باید جدا ساخت از دین "جهاد" و "شهادت،" نه بمعنای جهد و کوشش نا محدود، بلکه جنگ و خونریزی، خونریزی تا آخرین قطره خون خود، کنشی که الله بالاترین پاداشها را بدان اختصاص داده است.چه چیز میتواند بالاتر از زندگی ابدی و همآغوش به 70 باکره بهشتی باشد؟ این پادش الله، به شهید است بانکسی ست که در تحصیل رضا و خشنودی الله آنقدر خون ریخته است تا خونش را ریخته اند.
نتیجه آنکه تا زماینکه دین فرمانگزار را از دین فرمانفرما جدا نسازیم و نتوانیم باورمندان را قانع کنیم که گارار از دین فرمانفرما، تنها راه رهایی و نجات از سیه روزی و تیره بختی ست، گذار از حکومت اسلامی، همچنان پیچیده و غامض خواهد ماند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/
منبع:پژواک ایران