در بیست دوم بهمن 1357 دین اسلام و یا بقول رستم فرخزاد، فرمانده ارتش ایران در دوران باستان، "کیش اهریمنی،" برای بار دوم سر زمین ایران را مورد تاخت و تاز خود قرار داد. اگر در بار نخست در لباس بیگانه در مرزهای ایران ظاهر گردید و بر نظامی پوسیده و در حال از هم گسیختگی پیروز شد، در دفعه ثانی از درون شبیخون زد و حکومت شاهی را که به ضعف و سستی گراییده بود، در هم فرو ریخت. اگر در تاخت و تاز اول در چهارده قرن پیش از این(651 میلادی)، تازیان پرچم سیاه اسلام برافراشته و با سپاه ایران بفرماندهی رستم فرخزاد روی در روی گردید، در هجوم اخیر، تازیان بومی پرچم کیش اهریمنی را در پس بیرق آزادی و استقلال پنهان ساخته و موذیانه به سوی کسب قدرت خزید ن گرفتند . از اینرو بر خلاف نخستین بار که سالیان دراز با نفرت و مقاومت ایرانیان روبرو شده بودند، اینبار تازیان بومی نه تنها مقاومتی در برابر خود ندید بلکه با استقبال و خوشآمد گویی ملت از یکطرف و تسلیم سران سپاهیان شاهی از طرف دیگر روی در روی شدند. چه بختی؟
شاعر بزرگ، ابوالقاسم فردوسی، در قسمت آخر اثر جاودانه ی خود، شاهنامه، فروپاشی ساسانیان را بدست سعد وقاص سردار لشگر اسلام، به نظم در میآورد بعنوان یک واقعیت تاریخی نه افسانه ای بر ساخته ی تخیلات شاعرانه. فردوسی واژگونی نظام شاهنشاهی ایران و تغییر و تحولاتی که از پی آن بوقوع پیوست، چنین توضیح میدهد:
چو بخت عرب بر عجم چیره شد
همی بخت ساسانیان تیره شد
بر آمد ز شاهان جهان را قفیز
پنهان شد زر و گشت پیدا پشیز
همان زشت شد خوب و خوب زشت
شد راه دوزخ پدید از بهشت
اگر چه شاهنشاهی پهلوی را نمیتوان با شاهنشاهی دوران باستان از جمله دوران ساسانیان، مقایسه نمود، اما هم اکنون پس از گذشت چهار دهه از پیروزی کیش اهریمنی، تازیان بومی همان گندی را ببار آورده اند که پیشینیان عرب شان- همانگونه که فردوسی در بالا توصیف نمود. یعنی بار دیگر بخت کیش تازی، اسلام، و یا همچنانکه خواهیم دید، آنچه رستم فرخزاد، سردار ایرانی، "کیش اهریمنی " میخواند، بدست مزدور ان ایرانی بار دیگر بالا گرفت. ضمن اینکه دوران شاهی بسر آمد، هرچه زیبا و دل آرا بود، هرچه شادی و طرب و پایکوبی بود، هرچه آزادی، هرچند محدود و نسبی، مثل آزادی در پوشیدن و نوشیدن و معاشرت و آمیزش بین جنسیت ها، چیزی که تازیان بومی"فحشا " می نامند، همه به پایان رسید. گدایان ناگهان خود را بر فراز تخت شاهی دیدند. شریعت آوردند و بگیر و ببند و بزن. «نه گویان» و دگر اندیشان را راهی دوزخ نمودند و پیروان خود را برمسند قدرت و ثروت نشاندند.
فردوسی هجوم تازیان و ظهور کیش اهریمنی را از زبان رستم فرخزاد، یکی از برجسته ترین سرداران ایران، نقل میکند، سرداری که فردوسی او را "خردمند و گرد و جهاندار" میخواند. شاهنشاه او را برگزیده بود که لشگر سعد وقاص را از حمله به ایران باز دارد. وی در حالیکه آمادگی های سپاه خود را مدیریت میکرد، دو نامه تحریر میکند. یکی را خطاب به برادر خود می نویسد و دیگری را به سردار تازی، سعد وقاص.
از آنجاییکه رستم فرخ زاد ستاره شناس هم بود، و با "راز فلک" آشنا، بنا بر قول فردوسی، " بیاورد صلاب و اختر گرفت." ستاره گان را در هم فرو ریخته فرو شکسته دید، چنانکه از آینده ای شوم و تیره و تار حکایت میکرد. فردوسی واکنش سردار ایران را نسبت به آنچه در صلاب مشاهد میکند، چنین توصیف مینماید: ز روز بلا دست بر سر گرفت. آری او وقوع روز بلا، روز فاجعه ای بس بزرگ، یعنی پیروزی تازیان و شکست و تار و مار شدن سپاه ایران بدست لشگر اسلام را در جابجایی ستارگان در آسمان بیکران نظاره کرده بود. از این روی ست که نامه به برادر مینویسد که درد نهان با وی بگوید. که بر او چه میگذرد و چرا آینده ای تیر و تار در راه می بیند، آینده ای که محتوم است. از احساس گناهی که سراسر وجود ش را گرفته بود، به برادر خبر داد. چرا که اینبار تاج و تخت ساسانیان را نتواند نجات بخشد. از یکطرف خانه را تهی از پادشاهی میبیند و از طرف دیگر، با اهریمن است، نه هر دشمنی، که باید به جنگ به پردازد، با خدای شر و بدیها، خدایی که نتوان شکست داد باین سادگی ها. چرا چنین سرنوشتی محتوم؟ رستم به برادر مینویسد که:
همان تیر و کیوان برابر شدست
عطارد به برج دو پیکر شدست
بی نظمی ستارگان حکایت از آمدن "گزند " میکند. وقتی تیر که ستاره ایست از فلکه دوم با کیوان که در فلکه هفتم قرار دارد، برابر شود بیانگر اوضاعی شوم و شر انگیز است. زمانیکه عطارد هم که ستاره ایست در فلک دوم و معروف به دبیر فلک و نماد علم و عقل، در هم شکسته میشود، خبر از تیره روزی و سیه بختی میدهد. اگرچه، رستم فرخزاد به راز آینده آگاه گردیده بود با این وجود به برادر خاطر جمعی میدهد که سرداران و سپاهیان ایران آماده همه گونه جان فشانی اند در دفاع از مرز بوم و "بجنگند با کیش اهریمنی." کمی بعد نیز میافزاید که:
بکوشیم و مردی بکار آوریم
بر ایشان جهان ننگ و تار آوریم
اما رستم، نمیتواند از بیان واقعیت، شکست اجتناب ناپذیر و آنچه در پی خواهد آمد خود داری کند و به برادر به تلخی اطلاع میدهد که:
کزین پس شکست آید از تازیان
ستاره نگردد مگر بر زیان
تاریخ بر درستی پیشگویی سردار ایران، مهر تایید و تصدیق میزند. از پیشگوئی های دقیق و مشخص و جز به جز رستم است که میتوانیم به عمق آنچه که پیروزی کیش اهریمنی ببار میآورد پی ببریم. چرا که زیان و خسارتی که شکست از تازیان ببار میآورد گویی که ابدی میشود و غیر قابل جبران. چرا که تنها نظام سیاسی نیست که فرو میریزد، بلکه نظام ارزشی ایرانیان است که با ورود کیش اهریمنی، همچنانکه کمی زودتر بدان اشاره شد، از هم می پاشد. نقل شمّه ای از تغییراتی که در آینده پس از پیروزی اعراب بوقوع می پیوندد از زبان رستم فرخزاد که آکنده است از تلخی و غم و اندوهی بسیار، بر مطلب روشنایی بیشتری می بخشد. در اینجا البته از آینده ای سخن میرود که فردوسی خود زاده و نظاره گر آن بوده است.
چو با تخت منبر یکی شود
همه نام بوبکر و عمر شود
***
ز پیمان بگردند و راستی
گرامی شود کژی و کاستی
***
رباید همی این از آن، آن از این
ز نفرین ندانند باز آفرین
***
نهانی بتر ز آشکارا شود
دل مردمان سنگ خار شود
***
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند به پیش
با این وجود چهارصد سال بطول انجامید که ایرانیان به کیش اهریمنی ایمان آورند و به انسانهایی پیمان شکن دو رو و ریاکار، متعصب و بیرحم و خشونتبار دگرگونی یابند. و البته هزار سال دیگر به درازا کشید که پیشگویی های فردوسی و رستم فرخ زاد، قهرمان ایرانی که برای شهادت ش بدست تازیان مهاجم تا کنون اشکی نریخته ایم، صورت واقعیت بخود بگیرد و کیش اهریمنی سلطه ی خود را مطلق و کامل سازد. چرا که از زمان شکست ایرانیان در قادسیه تا 1357، کیش اهریمنی خود را در پس ساختار قدرت پنهان ساخته بود که بتواند عمیق تر در نهاد ایرانیان نفوذ نماید. بهمین دلیل، شمشیر و ابزار قهر و خشونت را بدست شاهان ایرانی سپرده بود.
امروز اما کیش اهریمنی، چهره خود را آشکار ساخته است. تاج شاهی، خود بر سر نهاده به یک دست شریعت و در دست دیگر شمشیر مقدس. درست است که تازیان بومی به روش تقیه در امتداد صد ها سال در سوراخ و در لای درز دیوارها پناه گرفته و همچون موش و موریانه میزیسته اند. اینبار، اما، کیش اهریمنی شرایط را مناسب دیده، به بیرون جهید ه و چهره کریه خود را به ملت فریب خورده نشان داد. از همان آغاز چه سرها که بر زمین نیافکند، چه خونها که نریخت و چه ویرانیها که ببار نیاورد. بعبارت دیگر، اگر کیش اهریمنی پس از چهارصد سال سر انجام توانست به درون مردم رخنه کند به آن دلیل بود که شمشیر شاهان را در خدمت گرفته بوده است، شمشیری که در صیقل و برنده ساختن آن تازیان بومی مهارت خیره کننده ای داشته اند. گویا هم اکنون کیش اهریمنی رمز بقای خود را فراموش کرده است.
واقعیتی ست تاریخی که از زمان چیره شدن عرب بر عجم در یکهزار و چهار صد سال پیش از این تا 1357 ، شمشیر شاهان بود که بخون آغشته بود. این شاهان بودند که ظالم و ستمگر بودند. حال شمشیر بدست کیش اهریمنی که مظهر آن ولایت است، برگردن ملت فرود میآید. هم چنانکه شاهان با شمشیر خود گور خود کندند، چه دلیلی وجود دارد که باور کنیم که کیش اهریمنی نیز گور خود را نکند. در واقع هرچه حکومت و سلطه اش طولانی تر شود، کیش اهریمنی به گور خود نزدیکتر شود. چرا که آن روز دیر یا زود فرا خواهد رسید، اگر هم اکنون فرا نرسیده باشد که عجم بر شیفتگان کیش اهریمنی، بر تازیان بومی، پیروز شوند، آن روز که "پشیز " و "زشت " به زیر زمین فرو روند و ره "دوزخ " ناپدید و بار دیگر راستی و درستی، شادی و زیبایی رخ نماید بوی عطر بهار از سر زمین ایران به مشام رسد. چرا که کیش اهریمنی ضعیف و تهی از افسون گردیده است. مردم به تجربه در یافته اند که کیش اهریمنی چه سخت است و خشک و منجمد، چه خشن است و خشمگین و کین خواه، تهی از توانایی برتابیدن زمان و آنچنانی بودن آن. هرچند هم سخت تر تازیان بومی حاکم در بوق و کرنای علم و دانش و کمال انسانی و نیز جهش های بزرگ در صنعت و تکنولوژی هسته ای میدمند، بیشتر حرمت و اعتبار خود را از دست میدهند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
منبع:پژواک ایران