قدسی سازی خشونت، رمز بقای نظام ولایت
فیروز نجومی
نمیتوان تنها خشم و خشونت، سرکوب و خفقان را مسئول سکوت و خاموشی مردم دانست، پس از یک خیزش ناگهانی در 88، خیزشی که بنیان نظام ولایت را بخود لرزاند. همچنانکه ملت ایران در پیله خود فرو میرفت، مردم کشورهای آفریقای شمالی به قیام برخاستند، قیامی که از تونس آغاز گردید و سرانجام به واژگونی چندین دیکتاتور انجامید، قیامی که در برابر آن جوجه دیکتاتور سوریه، بشار اسد هنوز مقاومت میکند و امیدوار است که با حمایت قمه کش و قلدر محله، ولایت فقیه در ایران، بر آن پیروز گردد. معلوم است که از سرنوشت دیکتاتور هایی چون حزنی مبارک در مصر و معمر قذافی در لیبی، درسی نیاموخته است. سوریه را ویران نموده، هزاران مرد و زن و پیر و جوان را بخاک و خون نشانده و آواره ساخته است، اما نتوانسته است شعله ی خشم مردم را خاموش نماید.
تردیدی در آن نیست که حکومت دین هزینه ی هر گونه حرکت اعتراض آمیز را پیوسته سنگین تر ساخته است، با این وجود باید باین واقعیت نیز اعتراف نمود که بدون شریعت، شمشیر به تنهایی کاری نیست، چنانکه گویی بی دسته است، بدون شریعت. سرنگونی دیکتاتور های شمال آفریقا، حکایت از این واقعیت میکند که در این رژیم ها، شریعت با شمشیر در وحدت و یگانگی با یک دیگر نبوده اند. آنها دگر اندیشان و مخالفان را محبوس میساختند نه به جرم «محاربه» با خدا و یا «مشرک» و «منافق» بلکه برای حفظ نظام دیکتاتوری، بقای ساختار قدرت، نه نهادین ساختن قواعد و قوانین یک جهان بینی و یا آئین دینی. شاه و شاه پرستان در یک زمانی فکر میکردند نهاد شاهی بواسطه دیرینه بودنش با سرشت ملت آغشته ست حتی عمیق تر از دین. تصور میشد که شاه و مردم در وحدت و تکوین کننده یکدیگرند. مردم بدون شاه، در فرهنگ ما مفهومی بیگانه بشمار میآمد.
بهمین دلیل نه شاه و نه هیچ دیکتاتوری در کشورهای شمال آفریقا که عرب اند و مخترع دین اسلام، خود را مجری احکام قرآنی و برقرار کننده نظم و انضباط شریعتی نمی دانستند. حکومت های ارزشی و یا ایدئولوژیک نبودند. اگر شمشیر را به شریعت اسلام صیقل میدادند، میتوانستند بی مهابا تر و با اطمینان خاطر بیشتر آنرا بر سر هر جنبنده ای بجرم محاربه با الله فرود آورند. خون بیشتری بریزند بدون آنکه انزجار مردم را برانگیز اند. چرا که دین اسلام، کین خواهی و کیفر دهی، خشم و خشونت را توجیه و مشروع نموده و جامعه را به پذیرش آن عادت دهد. اگر مردم تونس به خود سوزی بوزازی واکنش نشان میدهند و بارگاه دیکتاتوری را به آتش میکشانند به آن دلیل است که آنها در زندان بزرگ شریعت اسلامی بزور شمشیر گرفتار نشده بودند. به قصاص و کین خواهی، به اعدام و حد زنی در ملا عام خو نگرفته بودند. آنها هشت سال جنگ و خونریزی، کشتار منافق و مجاهد و چریک، دمکرات و آزادیخواه، قتل های زنجیره ای و وقایع کهریزک را تحمل نکرده بودند.
در حال حاضر، تنها حکومت اسلامی است که انسانهای بی گناه، کسانی که از ابتدایی ترین حقوق خود محروم بوده اند، حق دفاع از خود، در ملا عام و مخفیانه بدار مجازات میآویزد. حکومت شریعت مراسم اعدام و قصاص و سنگسار را بعنوان یک مراسم دینی بر گزار میکند، مراسمی که به فرما الله، خدای یکتا و یگانه بر پا میشود، چنانکه گویی هیچکس بشری نمیتواند گرداننده آن مراسم باشد. الله است که کیفر میدهد. تحت لوای قرآن و قرائت آن آغاز و پایان می یابد، آوایی ماورایی که در تار و پود تماشاگران از طفولیت تنیده ه شده است و احساس بیم و هراس را زنده میسازد. مراسم اعدام را چنان اجرا میکنند که گویی الله خود حضور دارد و طناب شریعت را او ست که به گردن متهم میاندازد. چهره مخفی جلاد ان بیانگر این حقیقت است که آنان نه خود بلکه الله را مسئول میدانند، چون بعنوان یک انسان احساس شرم میکنند از اینکه مامور پایان بخشیدن به زندگی یک انسانند. در غیر اینصورت به چه دلیل چهره خود پنهان میدارند. آنها از انسانهای دیگر شرم دارند نه از الله. زیرا که الله آنها را بخوبی می شناسد و در آنها ست که تبلور یافته است. طنین کلمات آسمانی قرآن دال بر تایید شنیع ترین کنش انسان ها ست. که انتقام و کین خواهی امر الله است. الله خطا کار را نمی بخشد او را به مجازات میرساند.
به بیان دیگر، نظام ولایت، بر خلاف نظام های دیکتاتوری، به خشونت و انتقام جویی تقدس می بخشد. آنرا میستاید. کدام شیعه پیدا میشود که انتقام خون امام حسین را زشت و گناه آلود بشمار آورد؟ انتقام و کیفر نه تنها در کلام الله، کتاب قرآن نهادین است بلکه با قوانین طبیعت نیز همخوانی دارد. الله پاداشت دهد اگر فرمان او را اجرا کنی و عذاب دهد اگر تمرد و سرپیچی نمایی. اگر الله خشم و خشونت و انتقام جویی را منع میکرد، آیا مردان خدا هنوز در راه خشنود ساختن الله دست به جهاد و شهادت میزدند؟
قدسی سازی خشونت و انتقام ستانی و کیفر دهی با تیر باران سران رژیم شاه بر فراز بامی که بر روی سر امام خمینی قرار داشت، آغاز گردید و هم اکنون به اوج خود رسیده است. انسان هایی را به دار مجازات میَآویزند که هرگز دستشان بخون کسی آلوده نشده است، انسانهایی که با کمی گذشت میتوان آنها را به آغوش جامعه باز گرداند. قاضی شرع نیازی به رعایت حق و حقوق انسان متهم ندارد. که در دادگاه در برابر هیئت منصفه جرم و جنایت متهم را به اثبات برساند. مجتهد به کتاب قرآن رجوع میکند و مصداق کیفر اعدام را می جوید و فتوا صادر میکند. قدسی ساختن انتقام، زشتی و پلشتی را از یک کنش ضد بشری میزداید و بجای آنکه احساس انزجار بر انگیزد احساس احترام و تسلیم را در مسلمان بیدار میسازد. روشن است که مقاومت و اعتراض در برابر حکومتی که بر اساس شریعت اسلامی معماری گردیده است، مستلزم دگرگونی باور ها و ارزشهایی ست که دین در ما نهادین ساخته است.
بعضا بر آنند که انسان بنده ی شکم و ضرورتهای زندگی مادی است. درد مردم، درد بیکاری و گرانی ست، درد گرسنگی و فقر است، گویی که عاری از احساس اند و عاطفه، از باور به اصلی و اصولی، اعتقاد به رسم و رسوم و سنتی. اگر چنین است فهم ما از انسان، چگونه میتوانیم از مردم انتظار داشته باشیم به قصاص و جنایت، به خشم و خشونت واکنش نشان دهند و درد و رنج نه گویان و دگر اندیشان را از زمان دستگیری تا زمانیکه طناب شریعت به گردن شان آویخته میشود، حساسیت نشان دهند و بجوش و خروش درآیند. مادی گرایان برآنند که اول باید به شکم مردم برسی. شکم گرسنه که نمیتواند به حق و حقوق بشری بیاندیشد، به انسان بودن؟ چگونه میتوان از انسانی که به شکم و نیازهای مادی میاندیشد، انتظار داشت که حلقه مرگ را بر گردن مبارز، بر گردن خود و جمع و جامعه احساس کند. که اعدام را توهین به انسان و خوار ساختن انسانیت بشمار آورد و برای براندازی آن به پا خیزد؟
البته بیگانکی با انسان و ارزش والای آن، تنها از مادی گرایی بر نمی خیزد بلکه در جامعه ی ما از شریعت دین اسلام است که ریشه گرفته است. شریعت برای آنکه بشر را بنده الله نماید با خویشتن خویش بیگانه اش میسازد. باورمند دیگر نمیتواند به آزادی خود بیاندیشد. چون بعنوان بنده نه آزادی را تجربه میکند و نه بوجود آن به عنوان جوهر انسانی آگاه میگردد. تسلیم و اطاعتی که در ما از طفولیت نهاده میشود ما را به بیگانگی با خویشتن، خو میدهد. ما میآموزیم که انسان هیچ و الله همه چیز است. بما میآموزند با شناخت الله است که بخود شناسی میرسی. در نزد عرفا و علمای ما کسب هیچ شدن و غرق شدن در الله، رسیدن به قله کمال انسانی ست. نقش شریعت را نمیتوان در شکل بخشیدن به کنش ها و واکنش ها، به احساسات و عواطف ما کم اهمیت انگاشت. یعنی که شریعتی که رژیم دین بر اساس آن روزانه مرتکب جنایت میشود، شریعتی ست که با سرشت ما آغشته گردیده است، شریعتی که مظهر آن ولایت است و نهاد فقاهت.
برغم خوار داشت انسان در حکومت اسلامی، بسیاری هشدار دهند که نباید به "رهایی " بلکه، باید به همزیستی اندیشید، به انتخابات آزاد. به شریعت نباید هرگز دست اندازی نمود. رهایی مصیبت بار است. هیچ جنبش رهایی بخشی به آزادی نیانجامیده است. این شمشیر و یا ساختار قدرت است که باید دگرگون شود. البته چنین برهانی راه به آینده نمیبرد. یا روی بگذشته دارند و یا اینجا و هم اکنون است که مرکزی ست. آنچه جامعه ما را به بی تفاوتی و بیگانگی با خویشتن، کشانده است، آن است که نه شناختی از خود داریم و نه شناختی از آینده. شرایط موجود را لزوما ناشی از آنچه که هستیم، باز تابنده باور ها و ارزشهای خود نمیدانیم. فراموش میکنیم که مردم وقتی دهان به اعتراض گشودند، بر فراز بامها بار دیگر به آغوش الله اکبر پناه بردند. شاید هنوز قانع نشده اند که الله اکبر در شرایطی که شریعت و شمشیر یکدیگر را یافته اند، نمیتواند کاری باشد.اصلاح طلبان سعی نمودند که با نسخه رحمانی شریعت نظام ولایت را قانونمند سازند. چه خام و چه اندیشه کوتاهی؟
چرا ما نمیتوانیم از مردم خود بخواهیم که به درون خود باز نگرند و باورها و ارزش های خود را مورد ارزیابی قرار بدهند و هراس از رهایی از قید و بند شریعت بخود راه ندهند. که بشر میتواند بر خود چیره شود و فرمانفرمای خود شود و به آزادی دست یابد. البته که چنین نگاهی به انسان، تحت حکومت وحشت آفرین شمشیر و شریعت به سادگی نمیتواند رشد و نمو نماید. چون تحت نظم شریعت مردم عادت میکنند که چیزی باشند که نیستند. یعنی که تظاهر از ضروریات بقا ست. همرنگ جماعت شدن اجباری ست. بنابراین، نمیتوانیم باشیم آنچه هستیم. ضرورتا دارای دو چهره هستیم. حجاب نماد این دو چهره گی و یا دو گانگی ست. یکی بیرونی است و قابل قبول، دیگر درونی است و خصوصی، در تضاد و نفی یکدیگر. این است که نه میدانیم کی هستیم. که در بند و اسارت هستیم و نه میدانیم که چگونه میخواهیم باشیم. هم بخود دروغ میگوییم، هم بدیگری. چون ضعف و حقارت و خواری و بندگی ای که دچار آن هستیم باید بپوشانیم. که از آزادی ست که هراسناکیم. ما باید بنیان جهان دوگانه ظاهر و باطن را از بیخ بر کنیم و در یک جهان وحدت بخشیم، در جهان آزادی، جهانی که آزادی فرد شرط آزادی جمع است.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
Fmonjem@gmail.com
منبع:پژواک ایران