آنجا که آزادی نیست، نه راستی است و نه درستی، نه صداقت است و نه شرافت، هرچه هست، ظاهری ست و تزئینی، ریا است و فریبکاری. آنجا که آزادی نیست بیگانگی انسان با خود و همنوعش باوج خود میرسد. روابط اجتماعی بسی بسیار پیچیده و غامض میشود، بجای آنکه ساده و شفاف گردد. یعنی که اعتماد و اطمینان بین افراد و بین جماعت و نهادی های حاکم برجامعه تضعیف میگردد، بدبینی و سوءظن، همبستگی اجتماعی و درد مشترک را دشوار و متزلزل میسازد. تشریک مساعی بندرت بوقوع میپیوندد و خود پرستی افسارگسیخته بسیار پر رنگ میگردد. تنش و عصبیت جای همکاری و همدردی را میگیرد.
در چنین شرایطی چگونه میتوان به چیزی و یا کسی اعتماد نمایی؟ همه چیز اعتبار خود را از دست میدهد، وقتی که نتوانی به آزادی بپرسی و بجویی و یا بگویی آنچه که میخواهی بیان کنی، باید سخن گویی از آنچه که حقیقت ندارد نه از آنچه که در ضمیر خود مکتوم داری. در هر کجا که آزادی نیست، چیزی نیست مگر حقارت و خواری. چرا که باید بنمایی آنچه که نیستی. یعنی که دو رویی و دروغگویی میشوند یک رفتار و گفتار نهادین و، برعکس، حقیقت میشود چیزی ناگفتنی، چیزی که آنرا نباید بیان کنی. چون هزینه ای بس بسیار سنگین دارد بیان حقیقت، پس حرفی را بزبان میرانی که نمیخواهی بیان کنی. بر حسب عادت، حقیقت را تحریف میکنیم؛ فکر میکنیم که حقیقت را گفته ایم.
در بهترین شرایطی حقیقت را نصفه و نیمه و بریده ، بریده بیان میکنیم. یا به آن پیچش میدهیم، از بیان و یا اشاره بران طفره میرویم. پس هرچه گندیده است، گندیده تر میشود چون پنهان شود تا بویش بمشام کسی نرسد. روی خود از حقیقت بسوی دیگر بر گردانیم، چنانکه گویی نابینا بوده ایم و از شنوایی محروم و، هرگز چیزی به گوش مان نرسیده است. این خصیصه ها که به ذات در آمده اند، خصیصه هایی هستند اشتراکی که در گفتار و رفتار مان بازتاب مییابد، سبب ترس و بزدلی و زبونی میشود بویژه در افرادی که در رده ها و مراتب ساختار قدرت و ثروت و اقتدار و اعتبار قرار دارند و نیز در آنان که در جستجوی حقیقت هستند، روشنفکران و نخبگان و فرهیختگان و متخصصان و کارشناسان و خبرگان.
هر جا که آزادی نیست، توانایی ها و ظرفیت های «نه گویی » و «نه اندیشی،» نیرویی منفی که انسان را از حیوان متمایز میسازد، نمیتواند بروید. چه اگر بروید آنچه بر اساس فریب و ریاکاری، آنچه بر ساخته شده است بر بنیاد تسلیم و اطاعت، ترس و وحشت و، قهرو خشونت، فرو خواهد ریخت. بنیان موهومات و خرافات ویران میگردد. پس چه تعجب اگر آن کنش و یا فعلی که با نه آغاز میگردد بیرحمانه سرکوب گردد. چرا که فقط با نه گفتن، توانایی ای که خلص انسانی ست، میتوان حقیقت را از پس ابرهای تیره، بیرون کشید.
چنین توانایی را در چند هموطن میتوان یافت که دهان بگشایند و بگویند «نه» به نظام مقدس ولایت، دشمن آشتی ناپذیر آزادی، نه بگوید به خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، ارزشهای اساسی اسلامی روایت است که صدام حسین، زبان گوینده «نه» را در انظار عموم با گاز انبر بیرون میکشید و آنرا از ته میبرید. ولایت به بریدن زبان راضی نیست، «نه» گویان را به اسارت میکشاند به زندان و به زیر شکنجه ، به زیر مشت و لگد بازجوی مومن، اگر جان بدر برند، بجرم "محاربه " با الله بدار مجازات آویخته میشوند. نظام ولایت «نه» گویان را قصابی میکند. به مسلسل می بندد. آنان را در نیمه های شب، در کوچه های خلوت، می ربایند و جسد شان را به همان کوچه پس کوچه ها در تاریکی های شب. و یا از گورستان های گمنام از جمله خاوران سر در میآورند. سرکوب غریزه نه گویی را باید سبب اصلی بزدلی و زبونی شمرد. مهم نیست که در چه مقام و جایگاهی قرار داری، نه بگویی خسات ببار آوری، دوری از آن از محاسبات عقلانی برخیزد، محاسباتی که نتیجه اش به انفعال می انجامد. این نگارنده پینه های مرکز پیشانی مقامات فوقانی قدرت، از جمله دانشمندان علوم هسته ای را نشان گریز از این خصیصه ذاتی انسانی، نه گویی و نه اندیشی، میبیند، نشانی از دو رویی و فریب و ریاکاری. تاکنون شنیده نشده است که یک دانشمند هسته ای به برنامه غنی سازی هسته ای بهر قیمیتی نه بگوید، اگر چنین ندایی برخاسته است، تردید مدار، قبل از آنکه بگوش آدمیزادی برسد خاموش گردیده است.
در دوران استبداد شاهی دهان نه گویان را می بستند به آن دلیل که فریب قدرت را آشکار میساختند امروز نه گویان را به سیخ شکنجه میکشند به آن علت که ریا کاری دین و قدرت را افشا مینمایند.
به بیان دیگری، هر کجا که آزادی نیست انسان به حیوان تبدیل میشود. به چریدن و سواری دادن خو میگیرد. دهانش را نگشاید مگر به بع بع کنان. محروم میشود از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، خوار و حقیر میشود، نمیتواند برگزیند که چه بپوشد و چه بنوشد و چه بشنود و چه ببیند. به زندان افکنده میشود مورد شکنجه و تجاوز قرار میگیرد، اما نمیتواند دهان خود را بگشاید و ناله کند. بچه کسی؟ به بازجو؟
سعیدی سیرجانی ستاره درخشان دوران تاریکی، دوران جنگ و قتل عام جوانان انقلابی در زندانهای کشور، بعنوان اولین قربانی قتل های زنجیره ای، در نامه ای که به بازجوی خود نوشته بود او را "بازجوی عزیز " خوانده بود. کمتر کسی هست که سعیدی سیرجانی را بشناسند و نداند که در دست دژخیم بزرگ رژیم دین، رئیس تف لیسان بیت رهبری، حسین شریعتمداری، بر او چه گذشته است. شکنجه گر سنگدل را بازجوی عزیز خواندن، بیانگر آن حقیقتی ست که نمیتواند به زبان رانده شود. چرا که زبان او را باسارت کشیده بودند. که چاره ای نداشته است مگر بیان حقیقت بشکل وارونه اش.
آری، آنجا که آزادی نیست، آنچه از دین و قدرت بگوش میرسد باید وارونه ساخت تا به حقیقت دست یافت. مثل بیانات اخیر، هاشمی در سالمرگ امام خمینی مبنی بر عاری بودن برنامه های وی از هرگونه خشونتی. که امام خمینی نیز همچون پیامبر اسلام که رسالت خود و یا دعوت به تسلیم و اطاعت را با مهر و محبت، آغاز نموده بود، امام خمینی نیز امامت خود را بر عطوفت و مهربانی بنیان نهاد، نه با شمشیر زنی و گردن زنی، نه با اعدام و خونریزی.
احتمالا کهولت سن به آقای رفسنجانی اجازه نمیدهد که بخاطر آورد که در آغازین لحظات امامت خمینی، اعدام سران رژیم گذشته بر بام نشیمنگاه امام باجرا در میآمد. بی تردید صدای گلوله هایی که قلب محکومین به مرگ را منفجر میساخت بگوش امام و رفسنجانی هم که در کنار امام حضور داشت میرسیده است. اگر احساس آرامش نمیکردند، جلوی ارتکاب به جنایت را میگرفتند. آری امام خمینی جنایتکاری بود که چاقو بر گلوی معترضی نگذاشت، اما حکم اعدام هزاران هزار جوان را امضا نمود. کیست که بتواند بگوید رفنسجانی از کذب سخن میراند و یا حقیقت؟
مضاف بر این ویدویوی سخنان امام که هرگز پخش نشده بود و بمناسبت توجیه کشتار و سرکوب جنبش اعتراضی 88 ناگهان از زیر زمین به بیرون جهید، امام را در حال بیان سخنانی می بینیم که وحشت آفرین است. امام خمینی افسوس میخورد که انقلابی عمل نکرده است. چرا همچون انقلابهای دیگراز آغاز در و پیکر کشور را نبسته است و تمام آنهائیکه تمکنین نمیکردند و دست به اعتشاش و اعتراض میزنند، بخاک و خون کشیده بودیم، اینگونه هر روز نباید به سوک پاسداران خود بنشینم. امام خمینی در ادامه روضه خود خاطر نشان میسازد که رسول الله خود در یک روز گردن 700 نفر یهودی را که از تمکین خود داری کرده بودند، زده است و باید از پیامبر اسلام میاموخت چگونه سریع، قاطعانه و انقلابی عمل میکرد. گویا حتی ویدیوی سخنرانی امام کافی نیست که نشان دهد که رفسنجانی از حقیقت نیست که سخن میگوید
بنا براین، هر کجا که آزادی نیست، سرکوب و سختگیری هم هست بویژه اگر محدودیت ها و ممنوعیت ها مضاعف گردیده و حرام و حلال ها و باید و نباید های دین را نیز باید تحمل کرد. در دوران شاهی محودیت ها بیشتر در عرصه سیاست و نقد قدرت وضع میگردید. ولی امروز بسیاری از کنش هایی سرکوب میگردد که از نیازها و غرایز طبیعی انسان بر میخیزند که نهایتا جامعه را به جامعه بیماران روانی تبدیل میکند. بنا بر گزارشات رسمی بیش از 12 میلیون مریض روانی در کشور وجود دارد که محروم از هرگونه معالجه اند که کارشناسان جامعه شناختی و روان شناختی اجتماعی متفقا بر آن باورند که ناشی از رخت بر بستن "شادی " و "طرب " از زندگی و غالب شدن هراس و اضطراب بر احساسات و عواطف مردم. بر افسردگی ناشی از سرکوب غرایز طبیعی انسانی باید . افسردگی گسترده ناشی از بیکاری و فقر و عقب ماندگی و توسعه بی سابقه فحشا و اعتیاد را نیز افزود. که خود یکی از دلایل بروز رفتارهای عصبی و نا امیدوارونه میگردد.
آری، دین با طرب و شادی سر و کار ندارد، بویژه اگر بر مسند قدرت بنشیند. چرا که آنجا که آزادی نیست، گریه و سوکواری، غم و قصه خوردن آن دنیا مطرح است و نه زندگی در این جهان. اما، دین بر آن تصور است که با بر کشیدن شمشیر، شریعت غالب گردد و رفتار مردم را مهار نموده و بسوی رستگاری هدایت میکند. خیالی خام و کودکانه، چنانکه گویی میتوان غرایز طبیعی انسانی را برای شادی و طرب، برای لذت بردن از زندگی و احساس سعادت و نیاز اختلاط جنسیتها را سرکوب و نابود ساخت. چه این غرایز راه خود را در زیر زمین می یابند. در زیر زمین است که فرهنگی شروع برشد میکند در ستیز و نفی، فرهنگ دینی و یا فرهنگ نا ازادی. پس باید که روی بر گیری از تمام بی عدالتی ها و ظلم و ستم گری ها، از جنایت و جنگ و خونریزی گرفته تا برپا داشتن دار مجازات در ملا عام، بطور روزانه. آنجا که آزادی نیست باید که بزیر زمین فرو روی تا بتوانی انسانیت خود را تجربه کنی وگرنه چاره ای نیست مگر آنکه به نا آزادی ها و بندگی ت تن در دهی بر روی زمین.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
منبع:پژواک ایران