آن دوران که مردم دنیا از سرنوشت یکدیگر بی خبر بودند، سپری شده است. تکنولوژی
رسانه ای، سرزمینهای دور را به یکدیگر نزدیک ساخته و مرزهای جغرافیایی و سیاسی را درهم نوردیده است. به همین دلیل است جرقه ای که در تونس در2010 زده شد به حریقی تبدیل شد که نه تنها دامن نظام استبدادی را در تونس گرفت بلکه به کشورهای شمال آفریقا از لیبی تا یمن سرایت نمود، حریقی که دلالت بر شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مشابه ای میکرد که مردم منطقه تحت آن بسر برده اند و میبرند: فقر و تنگدستی، محروم از اعتراض و مقاومت، و مهمتر از همه محروم از آزادی، رمز چیره شدن بر دشواریها و کسب سروری، برغم تفاوتهای و اختلافات بومی.
در تونس و لیبی و مصر، شاهد فرو غلتیدن سه دیکتاتور بودیم در اندک زمانی. اما هریک سرنوشت خاص خود را پیدا کردند. بن علی زین العابدین، دیکتاتور تونس، فراری شد. سرهنگ قدافی تا نفس های آخر، کشت و خیلی دیر پا به گریز گذارد. بهمین دلیل در خواری و نکبت کشته گردید. حسنی مبارک، رئیس جمهور مصر که هر بار با 99 درصد رای مردم در مسند قدرت ابقا گردیده بود در زمانی بسیار کوتاه از عظمت به ذلالت رسید، البته پس از آلوده ساختن دست خود بخون بسیاری. اول به ییلاق گریخت و سپس سر از زندان در آورد. علی عبدالله صالح، یک رئیس جمهوری دایمی دیگر در یمن، به هر خدعه و نیرنگی که از قدرت بر میآمد دست زد، اما، سر انجام غریزه صیانت نفس بر اراده معطوف به قدرت پیروز شده و او را به ترک قدرت وا داشت. بشار اسد در سوریه به کمک برادران بزرگ روسیه و جمهوری اسلامی هنوز به کشتار مردم خود ادامه میدهد تا از فرو ریزی ساختار یک نظام استبدادی پیر و فرسوده جلوگیری نماید.
بعضا، هموطنان ایرانی به آنچه هم اکنون در اوکراین، در مصر و یا در تونس میگذرد، احساس شناسایی میکنند، مبارزه در عبور از نظام استبدادی، کنشی که تا کنون برای ملت ایران مصیبت بار بوده است. نه تنها عبوری اتفاق نیفتاد بلکه به آن وسعت و عمق بیشتری بخشیدیم، چنانکه گویی خروج از آن ممکن نیست تا خروج مهدی.
در کشورهایی که نام بردیم، نیز یکبار نظام استبدادی از هم گسیخته گردیده است و بجای آنکه از آن عبور کنند، نظام های استبدادی به گونه ای دیگری بازگشت نموده و به شکل و شمایل دیگری ظهور یافته اند. آنچه یک کشور اروپایی مثل اوکراین را به کشورهای مسلمانی مثل تونس و مصر همدرد میکند، قیام و مقاومت دوباره مردم در برابر بازگشت نظام استبدادی ست، برغم تفاوت های فرهنگی، زبان و دین و رسم و رسوم زندگی. در اوکراین، این دومین بار است که شاهد خروش و خیزش مردم هستیم. چرا که ویکتور یانوکوویچ، در پیوند با روسیه، زاد گاه استبداد شرقی، اندیشه باز سازی نظام دیکتاتوری را در سر می پرور اند. در تونس اسلامیست ها با مصادره قدرت، برپا نمودن حکومت شریعت را در دستور کار قرار دادند که با مقاومت پی گیر زنان روبرو گردید و سر انجام به مذاکره با مخالفین و در نتیجه نگارش یک قانون اساسی جدید، تن در دادند. تا اینجا گامی بسی موثر بسوی گذار از نظام استبداد و برپا نمودن یک نظام دمکراتیک. در مصر محمد مرسی، یکی از سران حزب سیاسی- دینی، اخوان المسلمین، بر دوش رای مردم، نهادی برخاسته از نظام های دمکراتیک غربی، به قدرت رسید و در مقام رئیس جمهور، سریع دست بکار شد که قواعد و مقررات شریعت اسلامی را به حاکمیت برساند و مصر را بر اساس دیدگاه های اخوان مسلمین بر سازد. اگرچه، جای بسیار شک و تردید است که ائتلاف نظامیان و دمکراسی خواهان بتواند عبور از نظام استبدادی را هموار سازد.
ایرانیان ناظر بر آنچه در اوکراین و یا در مصر و تونس میگذرد، حق دارند اگر احساس نا امیدی کنند و با یاس خو بگیرند. که سرنوشت ایران اینگونه رقم خورده است که به زندگی در حالی باید ادامه دهد که گلویش در چنگال دیو دو شاخ دین و قدرت فشرده میشود، شرایطی که در هیچ یک از کشورهای آفریقای شمالی و همچنین اوکراین وجود ندارد. حتی در عربستان سعودی، زادگاه اسلام، نه پیامبر حکومت میکند و نه خلیفه. عربستان سعودی نظام پادشاهی را از غرب بر گفته که جامعه سنتی و قبیله ای که پیامبر محمد معمار ش بوده حفظ نماید. دین اسلام در عربستان راه و رسم و شیوه ی زندگی بوده است و هنوز هم کم و بیش بلا تغییر مانده است- برغم درآغوش کشیدن زرق و برق جهان مدرن.
حال آنکه، در ایران پس از فروپاشی نظام استبدادی در 1357، دوران "امامت " و "ولایت " آغاز گردید، دوران حکومت دین، یعنی حکومتی که کمتر از سلطه مطلق و تمام، چیزی دیگری نمیخواست و نمیخواهد: "وحدت کلمه " که فراخوانی بیش نبود بسوی استبدادی صد چندان سیاه تر از استبداد شاهی. حکومت اسلامی، حکومت های توتالیتر قرن بیستم را هم پشت سر گذارده و از این جهت در رقابت با کره شمالی قرار گرفته است. گفتند و هنوز هم میگویند و هنوز هم در پیشانی تریبون های نماز جمعه "ولایت فقیه همان ولایت رسول الله " مشاهده میشود. یعنی که ایران بدوران پیامبری اسلام، دوران فرمانروایی و فرمانبری باز گشت نموده است. که جامعه ما جامعه ای ست که شریعت اسلام که مظهر آن ولایت و فقاهت است بضرب شمشیر بر تمامی عرصه های زندگی حاکم گردیده است. یعنی که همه، هرچه هست و نیست ولی فقیه است که تعریف و تعیین میکند. برنامه و چشم اندازه ها اقتصادی را ارائه میدهد. رهنمود های مبارزه با فساد و بر قراری مساوات و عدالت میدهد. بر کار کرد دولت و وز را و وزارتخانه ها، بویژه وزارت خارجه و اطلاعات و همچنین وزارت کشور، نظارت دارد. از همه مهمتر بدست آوردن "حق " غنی سازی هسته ای بهر قیمتی و سپس ارائه طرح اقتصاد مقاومتی، از دستآورد های عالم و فقیهی مقدس است که نه تنها فرمانروای کل است بلکه مالک بر عقل کل نیز هست. او بر همه چیز آگاه است، این است که جلوه راستین الله ست. یعنی در تاریخی طولانی ایران، نمیتوان شاهی را یافت که هم تبلور دین بوده باشد و هم قدرت. اما، حضرت ولایت، بر خلاف شاه که با تشریفات و و زرق و برق ینیفورم های رنگین و درخشنده دز ضیافت ها و جشن ظاهر میشد، بر فراز منبر خطبه میخواند و مردم را به زهد و تقوا و عبودیت و بندگی فرا میخواند. در لباس امامت و ولایت در پیروی از پیامبر و دفاع از اسلام است که شمشیر شریعت را بر هر گردنی فرود میآورد. این جادوی دین است که دستهای آلوده بخون ولایت را از انظار نا پدید، میسازد.
آری سحر و جادوی دین، عبور از استبداد را اگر غیر ممکن نساخته است آنرا بسی بسیار دشوار ساخته است. تنها با سرنگونی استبداد سیاسی روی در روی نیستند، باید دستگاه قدرت را نیز بزیر بکشند. قبل از آنکه دست به پاک زدایی نهاد های ، اقتصادی و فرهنگی از استبداد بزند، باید به مقاومت در برابر استبداد دینی بر خیزند، یعنی که خود را از دین پاک زدایی نمایند، استبدادی که دانسته و یا نا دانسته بر ساخته دست خود آنها بوده است. نه دست استعمار غرب در کار بود و نه سلطه بیگانگان. این ولایت، جلوه الله بود که با افسون دین به میدان آمده بود.
اگر جنبش سبز، جنبشی که در واکنش به تقلب در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در سال 88 بوجود آمد، جنبشی اعتراضی، سر انجام خفته گردید، به آن دلیل نیست که مردم ایران مثل اوکراینی ها دارای شهامت و جسارت نبودند که 60 روز در خیابانها بمانند تا عروس پیروزی را در آغوش کشند، دلیل شکست را باید در وابستگی مردم به دین جستجو نمود. رهبران جنبش سبز مهدی کروبی و میر حسین موسوی، هر دو از پیروان سر سخت امام خمینی بودند. از منظر آنها خمینی مظهر اسلام راستین، اسلام ناب محمدی بودند و میخواستند که ادامه دهنده "راه امام " باشند. اما از آنجایی که علی خامنه ای از گدایی به شاهی رسیده بود حتی توانایی برتابیدن رهروان امام خمینی را نداشت. یعنی که نمیتوان جنبش سبز را جنبشی دانست در سوی عبور از نظام استبدادی دین و قدرت، آرمانی والا نیازمند ارزشهای والا.
کشور ایران، مهد تمدنی باستانی، تنها کشوری است که بدوران رسالت پیامبر اسلام، بازگشت نموده است، به دورانی که دین و قدرت در یک فرد تجلی یافته بود، فردی ماورایی. آیا محمد، فرمانروا بود و جنگجو و شمشیر کش و یا بشیر بود و با خود بشارت الهی آورده بود؟ او برای دفاع از وحدانیت الله، به دستور و فرمان الله شمشیر میکشید. یعنی که شمشیر را بر گردن فرد و یا قبیله ای فرود میآمد که به یکتایی و یگانگی الله تسلیم نمیشد. امام خمینی در سخنانی که معروف به سخنانی گشته است که هرگز پخش نشد، غبطه میخورد که چرا در مقابل کفار در تبعیت از پیامبر اسلام که در یک روز گردن 700 یهودی را زده است، در و پیکر کشور را نبسته و گردن مخالفین را نزده است. بدرستی معلوم نیست که محمد را باید پرستید بعنوان یک رهرو دینی بری از آلودگی به پلیدی های قدرت و یا یک فرمانروای بیرحم و انتقام جو، درپی ملک و ثروت با تعالی و کمال روح انسانی؟ به سختی میتوان شمشیر و شریعت را در دین اسلام از یکدیگر جدا ساخت. همچنانکه در شرایط کنونی نیز نمیتوان دین و قدرت و یا سیاست و مذهب را از هم جدا ساخت. مثل،ا آیا تا کنون بدرستی روشن شده است که حضرت ولایت چکاره است؟ فرمانروای کل قوا و یا یک عالم و فقیه که جایگاه اصلی او در حوزه علمیه در کنار دیگر فقها ست؟ بر فراز منبر خطبه میخواند و یا فرمانروایی میکند، چیزی که میتوان در باره تمام امام جامعه مصداق دارد. امام جمعه ها حتی بر فراز منبر با خود تفنگ همراه دارند و هنگام خطبه خوانی لوله تفنگ را در دست خود میفشرد، تفنگی که بعید میرسد امام جمعه پیر و فرسوده همچون آیت الله جنتی، فرشته مقرب بارگاه ولایت از زمین بلند کند. حال باید به امام جمعه همچون تفنگدار نگریست آماده جنگ و خونریزی بنگریم و یا بشیر رستگاری؟ میخواهد بجنگ رود و فرمانروایی کند و یا فراخواند مردم را به نیکی و دوری از پلیدی ؟
مردم هیچیک از کشورهایی که در آن نظام استبدادی واژگون گردیده است هرگز مجبور نبوده اند که برای دگرگون ساختن نظام سیاسی، با دینی که در نهاد شان نهفته شده است به ستیز بر خیزند. نظام های دمکراتیک غرب را در واقع باید زاییده رو در رو قرار گرفتن بشر با دین دانست، رو در رویی که به مرگ خدا از یک سو و "آزادی " انسان از سوی دیگر انجامید، آزادی ای که به دگرگون ساختن جهان انجامید.
حال مردم ایران برای آنکه از غل و زنجیر این دیو دو شاخ، استبداد دین و قدرت رها یابند، نیازمند جنبشی هستند چندین بار عظیم تر از جنبش سبز، جنبشی که از منافذ و درزها و ترک های دیوار شریعت عبور میکند و به جنبشی تبدیل شود طوفان زا بر اساس ارزشهای والای آزادی و انسانی که هم بارگاه ولایت را از هم فرو پاشد و هم بارگاه استبداد را. مردم باید باین آگاهی برسند که نمیتوان در دامن "امام " به رهایی و آزادی برسند. بدین منظور باید رستم درون خود را فرا خوانند و در یک نبرد حماسی سر از تن دیو دو شاخ جدا ساخته همچون کلاه خودی بر سر خود نهند. یعنی که همان باید کنند با ولایت که رستم با دیو سفید کرد. آنگاه مردم جهان خبر خواهند یافت که به چه سرنوشت اسف باری دچار شد حکومت اسلامی.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
منبع:پژواک ایران