جور دیگری زندگی باید کرد
فیروز نجومی
تا آن باورها و ارزشهایی که بدان خو گرفته، تا آن روش زندگی ای که بدان عادت کرده ایم، و آنچه که از نیاکان خود بارث برده ایم بدور نریزیم، در بر همین پاشنه خواهد چرخید: یکی از گدایی به شاهی میرسد و دمار از روزگارمان در آورد.
این یک واقعیت تاریخی ست. از زمانیکه، تازیان مهاجم تاج و تخت شاهنشاهی را ویران کردند، نه تنها نظام فرمانروایی و فرمانبری دوران باستان را ملغی نساختند، بلکه بر ویرانه های آن نظامی را بنیان گذاردند که در استبداد و مطلق گرایی، استبداد باستانی را جلوه دمکراسی میبخشید. شمشیر را بدست شاهان سپرد که هرگونه مقاومتی را در هم کوبیده و هر سرو ایستاده ای را در راه خشنودی و رضای الله، درو کنند و پاداش الهی بگیرند. اگر چه میتوان در دوران باستان به شاهانی با رحم و مروت انسانی همچون کورش اشاره کرد، اما در دوران ظهور اسلام کمتر پادشاهی را میتوانی بیابی که تاریخ نویسان و نه مداخان از او به نیکی یاد کنند.
بنابراین، همه هر چه ظلم و ستم بوده است به پای شاهان ثبت گردیده است. حال آنکه دین اسلام، دینی که بر ایرانیان تحمیل شده بود، بجای آنکه زنجیر اسارت را از دست مردم بر گیرد و از ظلم و ستم شاهی رهایی بخشد، در وجود ایرانیان رخنه و ملت را از درون نیز تسخیر نمود. هم احساسات و عواطف مردم را به اسارت افسانه ها و اسطوره در آورد و هم خرافه نگری را در دامن آنان نهادند. هم با ابزار قواعد و مقررات شریعت بر سراسر زندگی سلطه افکئد و هم عقل و خرد ایرانیان را نیز به تعطیلی کشاند. سلطه تازیان، سلطه بر تمامیت بود. عین و ذهن را یکجا باسارت در آوردند. چرا که باور به لا الله الا الله نه نیازی به بینایی داشت و یا دارد و نه دانایی، نه به عقل و محاسبه گری. باور بیک مطلق، بعنوان یک حقیقت چون و چرا ناپذیربنیان فولادینی بود که تداوم نظام فرمانراویی و فرمانبری را تضمین میساخت. ایرانی "رعیت" بود به "بندگی " و "عبودیت" نیز در آمد.
اگر در دوران باستان نظام فرمانراوایی و فرمانبری، عمدتا نظامی سیاسی بود و نگاهدار نظم و امنیت و حافظ تاج و تخت شاهنشاهی، پس از شکست ایرانیان بدست تازیان، دگرگونه گشت اما نه در جهت تغییر ماهیت بلکه در سوی تحکیم و تعمیق دائمی آن با درونی ساختن اصل و اصول باور به لا الله الا الله. بدان معنا که تازیان باورها و ارزشهایی را بر ایرانیان تحمیل نمودند که نظام فرمانروایی و فرمانبری را مورد تایید و تصدیق قرار میداد. کیش تازی نه درس سلطه ستیزی، بلکه درس سلطه پذیری، درس تسلیم و اطاعت میاخوخت. چه در غیر اینصورت شرایط نفی خود را بوجود میآورد.
آیت الله مطهری، اصلی ترین معمار حکومت اسلامی، فقیهی فلسفه دان، در مقدمه ایکه بر کتاب معروف "دو قرن سکوت" دکتر عبدالحسین زرین کوب نوشته است، ماندگاری دین اسلام را برغم فرو ریزی پی در پی دستگاه سیاسی، به معجزه دین اسلام نسبت میدهد. دوام آنرا سندی بشمار میآورد در تایید این باور که دین اسلام یک دین آسمانی ست، ماورایی و مقدس و نجات بخش. مطهری حتی مدعی ست که پیشا پیش مردم ایران چشم براه مهاجمین تازی و یا بقول وی "لشگر" اسلام بوده اند، چنانکه گویی خونریزیها و تخریب و ویرانی ای که تازیان به بار آوردند- که یاد آور هجوم تازیان بومی برای دومین بار در 1357 و نیز خشونت و بیرحمی ای که داعشی ها بمعرض نمایش گذارده اند - افسانه است و یا 200 سال مقاومت، همچون اسطوره تازیان، برساخته دست اسطوره سازان بندگان دین است، چنانکه گویی شاهنامه فردوسی در 400 سال پس از حکومت اسلام، حکومتی که با تیغ و تازیانه سعی نمود که زبان کیش بیگانه را بر ایرانیان تحمیل نمایند، دروغ است. شاهنامه را در واقع باید محصول مقاومت در برابر حملاتی تلقی نمود که روح ایرانیان، زبان فارسی را هدف قرارداده بود. بگذریم که مراودات رسمی همه بزبان تازیان، بزبان عربی، باید انجام میگرفت.
البته که حضرت آیت الله مطهری، رمز ماندگاری دین اسلام را مدیون سازگاری و همخوانی اصل و اصول آن با نظام فرمانروایی و فرمانبری، نمیداند. واقعیت آن است که تازیان با ویرانسازی نظام شاهنشاهی، نظام فرمانروایی و فرمانبری را در هم نکوبیدند بلکه با ابزار نهادینه ساختن لا الله الا الله، حیات تازه ای در جانش دمیدند. یعنی با تحمیل باور به تسلیم و اطاعت از اراده خدایی که بی همتاست و بجز او هیچ کس دیگری نیست و قدسی نمودن نظام فرمانروای و فرمانبری، ایرانیان را بنفع کیش جدید تسلیم پذیر ببار آوردند. یعنی که این باور به مطلق بودن، به یکی و یکتا بودن، و یا باور به "توحید " است که بازگشت نظام فرمانروایی و فرمانبری را امکان پذیر ساخته است.
بقدرت رسیدن آیت الله ها برهبری "ولی فقیه" و یا هجوم تازیان بومی، تایید یست بر این واقعیت که دین اسلام دین فرمانروایی ست و فرمانبری. مگر داعشی ها وقتی شهرها را تسخیر میکنند، مردم را بزنجیر نمیکشند، سر چندین انسان "گناهکار" را در ملا عام در پیش چشم پیر و جوان، زن و مرد، از تن جدا میسازند، عده ای را قتل عام میکنند، چند نفر را بدار مجازات میآویزند و چندین نفر را شلاق میزنند، البته که نه بدلیل دمکراسی خواهی بلکه بمنظور تسلیم و اطاعت کشاندن مردم است. بی جهت نیست که داعشی هر شهر ودهی را که تصاحب میکنند پرچم سیاه لاالله الا الله را بر فراز بلندترین نقطه باهتزاز در میآورند، که بدرستی یاد آور گسترش و پیشروی کیش نوظهور اسلام است برهبری محمد پس از پیروزی در "جنگ مقدس"بدر. که رسول الله بهر مقاومتی که بر خورد میکرد شمشیر بر میکشید و سرها را بر زمین میافکند. حتی شاهان تجدد خواه پهلوی، اخرین شاهان حاکم بر ایران، فریب دین را خوردند و فکرکردند که میتوانند با مماشات با دین اسلام که مظهر آن آیت الله ها و مراجع تقلید بودند، نظام فرمانروایی و فرمانبری را در خانواده خود ابدی میسازد.
اما، نظام ارزشی و اخلاقی ای که پس از اعصار طولانی، علیرغم تحولاتی عظیم در روابط مادی، تولیدی و زیربنایی، بلا تغییر مانده است، بدان معنا ست که جامعه ما در دو جهان زندگی میکند. از یک طرف وابسته به علم و صنعت و تکنولوژی جدید است و به غنی سازی هسته ای می پردازد. از دیگر طرف در قرون وسطی زندگی میکند، در عصر تاریکی و تحجر و تفتیش و ممیزی عقاید. جامعه ما از یک طرف، تابع قوانین عقلانی حاکم بر نظام اقتصادی و صنعتی ست. کسی نیست که از فرآورده های جهان سرمایه و صنعت، دلگیر و آزرده شود. از سوی دیگر قواعد و قوانینی را بر انسانها حاکم میکند که بیشتر در خور حیونات است تا انسانها، قواعد و قوانینی که از رسم و رسوم زندگی بادیه نشینان در 14 قرن پیش از این برگرفته شده است.
نزدیک به سه ربع قرن است که جامعه ما درشکه سواری و آشپزی روی شعله های هیزم و سپس چراغ فتیله ای را پشت سر گذاشته است- هرچند نا موزون و نا برابر. اما یک چیز را از دوران کهن نگاه داشته ایم، دست نخورده بدون آنکه بر آن غبار زمان نشیند و آنهم شریعت دین اسلام است، مقرراتی که کنترل کننده کردار و پندار است. شریعت دین را نتوانسته ایم تغییر دهیم به آن دلیل که همراه باور به لا الله الا الله با سرشت و هستی ما آغشته شده است.
تغییر در روابط و مناسبات تولیدی و زیربنایی ممکن است که شیوه های زندگی مادی را در زمینه های داد و ستد و ایاب و ذهاب، بهره وری از صنعت و تکنولوژی، متحول و دگرگون سازد، بدون آنکه خلق و خوی، عادات و رسم و رسوم، تعصب و تعلق، اخلاق و هنجاری های ما را تغییر دهد. ممکن است که آشپزی بر سر چراغ فتیله ای از خاطره ی مادر بیرون رفته باشد و بر سر اجاق گاز و یا برقی، آب را بجوش آورد و چای را دم کند. اما نذر و نیاز و زیارت امام رضا، فرستادن صلوات، گاهی روزه و تحمل گرسنگی، گاهی نماز و نیایش، گاهی خود زنی و شیون و زاری، گاهی گریه و مویه، گاهی پیچیدن چادر به کمر و گاهی حجاب بر سر، از خاطرش نرفته است، همه رفتار، آداب و رسومی که در خدمت نهادینه ساختن روابط فرمانروایی و فرمانبری و یا فرهنگ سلطه پذیری ست. بدشواری میتوان قواعد و مقررات شریعت اسلامی، بویژه مراسم وضو و نمازگزاری و روزه داری را اختیاری دانست، بلکه وظیفه ای ست الهی، یک فرمان است که باید بدان گردن نهاده تسلیم شوی و احکام لازمه را اطاعت کنی. فرایض دینی تنها بظاهر اختیاری اند و گرنه در اصل ناشی از ترس و هراس بوده است و هنوز هم هست.
قرآن، کتاب مقدس آسمانی که در آن، بقول امام خمینی، جلوه راستین الله، قوانینی برای زندگی بشر از تولد تا مرگ آورده است که برای همه زمانها و در هر "عصر و مصر" قابل اجرا ست، سراسر هشدار است به "بندگان " الله که مبادا از انجام وظایف روزانه و هفتگی و ماهانه و سالانه خود غفلت بورزند، چون "عذاب الیم،" یکی از خشن ترین و بیرحمترین شکنجه های ممکن در دوزخ خداوند رحمان رحیم، در انتظارشان است.
بعبارت دیگر، جایگاه ما در نظام تولید جهان مادی نیست که هستی ما را تعیین میکند، هم چنانکه مارکسیست های سخت اندیش باور داشتند به گونه ای که اجازه نمیدادند مویی هم از لای درز آن عبور کند. حال آنکه روابط اجتماعی تنها از جنس مادی نیستند، بلکه از دین و رسم و رسوم و آداب و عادات نیز ساخته شده اند که عمیقا فعالیت ها، کنش و واکنش های ما، گفتار و رفتارمان را تعریف و تعیین میکنند و ما منفعلانه از نسلی به نسل دیگر انتقال میدهیم و پا برجا میسازیم. در طی اعصار متمادی، دین و قدرت نظمی را بوجود آورده اند که در آن ما میتوانیم وجود خود را روزانه تولید و باز تولید کنیم، نظمی که در آن فرمانروا و فرمانبر، فرد و جمع اجزای اصلی آن اند. همچنانکه در دوران رسالت، محمد، فرمانروای نهایی بود و "امت " اسلام، در شرایط کنونی نیز فرمانروای نهایی، یا ولایت است و یا ملا و یا خلیفه، برغم تفاوت های فرقه ای، ملت ها، اما، بنده اند و فرمانبر.
برای خروج از این مدار بسته، تجربه تاریخ بما میگوید که نباید در اندیشه براندازی ولی فقیه و یا فرمانروا باشیم، بلکه باید آن آداب و رسم و رسوم و عاداتی را براندازیم که فرمانبر را تولید میکند. خشونت های اخیر از جنگهای منطقه ای گرفته تا قتل عامها در شهرهای بزرگ، در قلب تمدن غرب را باید مظهر فرهنگی خواند که مهر تقدس برآن خورده است، فرهنگ فرمانروایی و فرمانبری. این فرمانبران اند که بجنگ فرمان نابران میشتابند و نابودی آنها را هدف خود قرار میدهند. کسی که به کنسرت میرود و از نوای موزیک لذت میبرد، و یا در رستوران غذای های لذیذ میل نموده و شراب شیدایی مینوشد و یا در میدانهای ورزشی به تماشای زورنمایی های قهرمانان نشسته اند، و یا آنانکه به آزادی سخن گویند و یا نقشی را ترسیم کنند که تقدس و تقوا را بسخره کشند، در منظر فرمانبر، سرکش اند و عصیانگر. کسانی هستند که مرتکب نافرمانی شده و از تسلیم باراده الله سر باز زده اند. این است که سزاوار مرگ آند چون نیایشگر انسان هستند و آزادی.
حضرت ولایت فقیه، اخیرا در نامه ای که بجوانان جهان نوشت، دو عنصر «پرخاشگری» و «بیبندوباری» را از مولفه ها اصلی فرهنگ غرب خواند، فرهنگی "ستیزه جو، مبتذل و معنا گریز." حضرت ولایت همانند فرمانبران داعشی و یا القاعده که دست به جهاد و شهادت میزنند میکشند تا کشته شوند، فرهنگ غرب را محکوم میکند، چون نهایتا مادیگراست و نسبت به مسئولیت انسان در "قبال خداوند متعال" بی اعتناست و فاقد "نگاه معنوی بانسان و جهان است." یعنی که فرهنگ غربی محکوم بفنا است چون فرهنگی ست که در آن آزادی و نافرمانی جانشین اصل تسلیم و اطاعت از اراده و امیال الله نشسته است، که خود بی تردید فراخوانی ست بسوی خشونت نسبت به فرهنگی که انسان را به "ظغیان " علیه شریعت سوق میدهد.
بی جهت نیست که داعشی ها تا کنون جبهه جنگی را در مرزهای حکومت ولایت نگشوده اند. چرا که آیت الله ها بیش از 36 سال است که با مظاهر تمدن غربی در مصاف اند. وقتی که داعشی ها شیر از سینه مادرشان مینوشیدند، آیت الله ها طناب شریعت را بگردن فرمان نابران میاندختند، یا جلوی جوخه های اعدام میگذاردند و یا سنگسار میکردند. زنان را از فرمانبری نجات دادند و با ابزار حجاب و مقررات جدایی جنسیتها آنها را "رام" نموده باسارت کشیدند، تولید و مصرف نوشیدنی های نشاط آور را قدغن و متخلفین را در ملا عام به تخت شلاق بستند و بدین ترتیب جامعه ایران را به تسلیم و اطاعت وا داشتند. آیت الله ها همچنان در حال هدایت جامعه به "راه مستقیم" اند. روشن است، که داعشی ها نمیخواهند خود را در شرایطی قرار بدهند که درفش لا الله الا الله را از جای برکنند و زیرپای نهند.
در پایان باید اعتراف نمود راه نجات چندان هموار نیست. چرا که تجربه تاریخی نشان میدهد که درد ما با برانداختن فرمانروا دوا نخواهد شد. تا فرمانبر اخلاقیات و عادات و رفتار خود را بویژه آنانکه مظهر تسلیم و اطاعت اند، پاکزادیی نکند، نه "اصلاح" کارساز است و نه "براندازی." روابط مادی را ساده تر میتوان دگرگون نمود تا باورها و ارزشهای فرهنگی و راه و روش زندگی را. راه نجات را باید در جوری دیگر زندگی کردن یافت. ما نمیتوانیم بهمان شیوه زندگی ادامه دهیم و انتظار داشته باشیم فرشته آزادی بر ما ظاهر شود و ما را از اسارت در دست دین و شریعت اسلامی، از بندگی و عبودیت، نجات بخشد. ما باید خود را از بندهای آئینی که دشمن آشتی ناپذیر انسان و آزادی ست پاکزادیی کنیم و جور دیگری زندگی کنیم. از بند زهد و تقدس خود را باید رها سازیم. انسان بجوییم و اسیر آزادی شویم. آری جور دیگری زندگی باید کرد تا رهایی یافت وگرنه، در، همچنان بر بک پاشنه میگردد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
منبع:پژواک ایران