تفاوت های جنبش سبز با جنبش آزادیخواهی مردم ایران
حنیف حیدرنژاد
جنبش آزادی خواهی مردم ایران خواهان جدائی دین از دولت، به کنار رفتن نظام جمهوری اسلامی و جایگزینی آن توسط یک نظام مبتنی بر معیارهای حقوق بشری و استانداردهای جهانی است که در آن حیثیت و شرف انسانیتک تک مردم ایران ارزش داشته و همه از حقوق برابر در مقابل قانون برخوردار باشند. یک حکومت مبتنی بر قانون و بدون حکم اعدام.... آیا "جنبش سبز" به این حداقل ها باور دارد؟
***
از زمان دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری رژیم جمهوری اسلامی و کوتاه زمانی قبل از نمایش انتخابات، میر حسین موسوی با رنگ سبز به میدان آمد. او خود در مورد علت و انگیزه انتخاب این رنگ می نویسد: "
با این سخنان بخوبی روشن است که بار مذهبی انتخاب رنگ سبز از سوی موسوی تا کجا قوی و ریشه دار است. او در طول جریان فعالیت های انتخاباتی اش از طریق فیلم تبلیغی، سخنرانی و یا مناظره های تلویزیونی بارها و بارها بر اینکه "نخست وزیر" خمینی بوده تاکید می کرد و می گفت چون آینده نظام را در خطر می بیند و چون متقاعد شده که اداره کشور از آن مسیری که خمینی ترسیم کرده خارج شده، احساس تکلیف کرده تا به میدان بیاید. او ضمن انتقاد به احمدی نژاد به روشنی به وفاداری خود به "مقام معظم رهبری" و "قانون اساسی" تاکید میکرد.
برای بسیاری از مردم، بویژه جوانان که احساس می کردند دیگر در حاکمیت احمدی نژاد حتی نفس کشیدن هم برایشان سخت شده، حرف ها و انتقادات موسوی "روزنه امیدی" را نشان میداد و با وجودی که میدانستند او از مسئولین همین نظام است، با این حال در توجیه حمایت خود از موسوی می گفتند: "چاره ای نداریم، چه کنیم، این انتخابی است بین بد و بدتر"! این دسته از مردم میخواستند تا با حمایت از موسوی از شر احمدی نژاد خلاص شوند و فکر می کردند، اگر موسوی جای احمدی نژاد را بگیرد می توانند از او به واسطه قول و قرارهائی که داده بوده، خواسته های بیشتری طلب کنند. آنان که از این استدلال پیروی می کردند در کوچه و خیابان و محفل های خانوادگی آشکارا می گفتند: " بله! درسته، موسوی هم یکی از خودشان است، که چی؟ ما که زورمان به اون بالائی ها نمی رسه، هیچ سازمان و حزبی هم که نیست که بخواهد رهبری را بدست بگیره و ما رو از شر این رژیم خلاض کنه، تا ابد هم که نمی شه منتظر معجز ه ای از خارج نشست، دیگه چکار کنیم؟ بهتره یکی از خودشون رو بیاندازیم جون خودشون. اینجوری شاید چند تکه شدند و ما بتونیم یه نفس راحتی بکشیم." مناظره (!) تلویزیونی موسوی و احمدی نژاد بطور خاص این دیدگاه را بشدت تقویت کرد و بعد از آن هر روز به صف حامیان موسوی اضافه شد.
بعد از اعلام نتایج انتخابات، موسوی و تیم همراهش تلاش کردند تا خشم و اعتراض مردم را در جهت خواست های خود و به روشی که خود میخواستند هدایت کنند. شعار آنها این بود: " موسوی، موسوی رای منو پس بگیر" یا " یا حسین، میر حسین" ، "الله اکبر"!
اما ادامه تظاهرات و درگیری ها و سبعیت رژیم در سرکوب تظاهرات آرام مردم، کار را به آنجا کشاند که مردم هرکجا که توانستند حرف دلشان را فریاد کرده و شعار مرگ بر جمهوری اسلامی یا مرگ بر خامنه ای یا جمهوری ایرانی سر دادند.
اکنون و با گذشت بیش از یک ماه از تظاهرات و اعتراضات مردم، موجی به راه افتاده که خود را "جنبش سبز" می نامد. این جریان در خارج کشور از سوی چهره ها و شخصیت های شناخته شده ای چون اکبر گنجی، شیرین عبادی، مخلباف و عطا الله مهاجرانی و ... حمایت و تبلغ می شود. بسیاری از رسانه های خارجی فارسی زبان نیز بصورت بسیار حرفه ای و حساب شده ای به تبلیغ این جریان می پردازند. بسیاری از سایت های اینترنتی جدید نیز با این رنگ و این نام خود را معرفی می کنند. برخی از تجمعات و تظاهرات خارج کشور نیز رنگ سبز را پرچم خود کرده و در اطلاعیه خود خطاب به دیگران می نویسند: "لطفا از آوردن پرچم و نشان و آرم حزب و گروه خود خودداری کنید." سازماندهندگان چنین تجمعاتی تاکید می کنند که الان اتحاد ما ایرانیان مهم تر از هر چیز است. آنان سعی دارند تا رنگ سبز را به عنوان نماد آزادی خواهی مردم ایران به جهاننیان بشناسند. اما واقعا سیاستگذاران و گردانندگان "جنش سبز" تا کجا به آزادی اعتقاد دارند؟
جریانی که رهبرانش کماکان خود را مطیع و مقلد و پیرو خمینی میدانند، جریانی که کماکان به دنبال "اجماع بر حول قانون اساسی" این رژیم است، جریانی که از خامنه ای با عنوان " مقام معظم رهبری" نام می برد، جریانی که رهبران آن خود از مسئولین کشتارهای دهه شصت بوده یا در مقابل آن اعتراض نکرده و تا کنون گذشته خود را مورد انتقاد قرار نداده اند، جریانی که هنوز خواهان نقش فعال دین در سیاست است و ... آیا واقعا چنین جریانی می تواند آزادی خواه باشد؟ فرق این جریان در محتوا با جریان حاکم چیست و تا کجاست؟ آیا واقعا جوانان و مردم ایران جان خود را به خطر انداخته تا یک شخص برود و یک شخص دیگر جای آنرا بگیرد و کُلیت نظام دست نخورده باقی بماند؟ خوب می داینم که مردم می گویند: " پشت موسوی قایم میشیم، تا با علَم کردن او بتونیم رژیم را از هم بپاشونیم." موسوی و تیم همراه او نیز خوب می دانند که مردم در مورد آنها چه فکر می کنند. آنها نیز می گویند: "ما فقط از طریق مردم است که می تونیم در این زور آزمائی حرف خودمون رو پیش ببریم و حریف رو از میدون به در کنیم."
به زبان ساده تر؛ موسوی و تیمش مردم را وسیله کرده تا به اهدافشان برسند. (تصاحب قدرت و حذف رقیب از صحنه) و مردم نیز می خواهند موسوی را وسیله ای کنند تا از طریق او به خواسته هایشان برسند. (از خواسته های حداقلی مثل شُل شدن سرکوب و گشتهای خیابانی گرفته تا خواسته های حداکثری مثل رفراندم و تغییر نظام سیاسی کشور بصورت مسالمت آمیز، تا جدائی دین از سیاست یا در رادیکالترین شکلش سرنگونی رژیم)
تفکر حاکم بر استدلال هر دو طرف، تفکری مبتنی بر "فرصت طلبی" است. در این تفکر هر طرف، طرف دیگر را " وسیله ای" برای رسیدن خود به هدف می بیند. از آنجا که این تفکر عاری از صداقت است، هیچ تضمینی وجود ندارد تا بعد از پایان کار، طرفین بر قول و قرارهایشان پابرجا بمانند. برخی این فرصت طلبی را ضرورت دنیای سیاست می دانند. در ایران متاسفانه سیاست برابر است با " زرنگی و نیرنگ و ریا و دغل کاری". فرصت طلبی هم در این دستگاه است که قابل توجیه بوده و عین سیاست تلقی می شود. حال آنکه اگر سیاست را " علم تنظیم برنامه و تعیین روش و ترسیم مراحل رسیدن به اهداف" بدانیم، در چنین حالتی شفافیت و پاسخگوئی سیاستمداران و جریانات سیاسی به مردم در مقابل اعمال خود امری بسیار ضروری به حساب می آید. اگر چه که نمی توان از سیاست انتظار صداقت داشت، اما با شفافیت و پاسخگوئی به افکار عمومی میتوان آنرا مهار کرد. با چنین تعریفی فرصت طلبی تنها یک تاکتیک است و نه یک فلسفه که زندگی روزمره را نیز به تسخیر خود در می آورد. آنچه که در درون رهبری سبز و آنانکه آنرا حمایت می کنند در جریان است، فرصت طلبی از نوع تاکتیکی آن نیست، بلکه از نوع بیمارگونه ای است که تن دادن به آن تاثیرات مخرب اجتماعی را به همراه می آورد.
این رژیم با کمک همین تفکر و فلسفه فرصت طلبانه است که بر سر کار آمد. خمینی قبل از رسیدن به قدرت وعده آزادی و رفاه و آبادانی میداد، اما بعد از رسیدن به قدرت دیدم که چه بلائی بر سر ایران و ایرانی آورد. در آنزمان او شعار "همه با هم" را مطرح می کرد. اکثریت غریب به اتفاق نیروهای سیاسی نیز با پذیرش رهبری او، عملا زمینه رسیدن او به قدرت را هموار ساختند. او و رژیمش اما بر بنیان همین اندیشه فرصت طلبی و "نان به نرخ روز خوردن"در سه دهه گذشته تفکر و فلسفه ای را در درون جامعه جا انداختند که انسانها هر روز با قبول همه نوع تحقیر، ماسک بر چهره زده و برای آنکه " امورات روزمره شان" بگذرد به هر خواری و ذلتی تن میدهند. در کوچه و بازار و خانه و محل کار هم این گونه شدن و این گونه بودن "زرنگی" قلمداد می شود. این تفکر که تا بُن استخوان پیکر اجتماعی و روح و روحیه اجتماعی ایرانیان را فاسد کرده، از دل همان دیدگاه فرصت طلبانه است که بیرون میاید. آیا می خواهیم که این بیماری اجتماعی که خوره روح و جان هر ایرانی شده را کماکان حفظ کنیم؟ آیا می خواهیم فقط احمدی نژاد برود، حتی اگر در بازی قدرت جناح های درون رژیم به عنوان سرباز یکبار مصرف به ما نگاه کنند؟ تکلیف کُلیت سیستم و نظامی که سرچشمه همه این مشکلات است چه می شود؟
ویژگی "جنبش سبز" موسوی و یارانش پایبندی به نظام جمهوری اسلامی، قانون اساسی، اصل ولایت فقیه، تداخل دین در سیاست و... میباشد. رهبری این جریان در سی سال گذشته بطور مستقیم یا غیر مستقیم، مسئول همه جنایتها و خرابیها بوده است. موسوی و یارانش یا مستقیم در وضع قوانین، سرکوب و اعدام و شکنجه و تیرباران و به خاک سیاه کشاندن مردم دخالت داشته اند، یا از زمانی که از قدرت کنار گذاشته شده اند در مقابل آن سکوت کرده و حرفی نزده اند.
امروز موسوی و یارانش به درستی از دستگیریها و شکنجه و اعدام و کشتار شکایت دارند. آنها از اینکه در زندانها شکنجه در جریان است و خانواده های زندانیان از آنان بی خبر هستند می نالند. آنان به سرکوب مطبوعات و اجتماعت اعتراض دارند و ...
از آنها باید پرسید آیا این جنایتها فقط امروز است که محکوم است؟ چرا در سی سال گذشته اعتراض نمی کردید؟ شما با آنانی که در فردای انقلاب (در اواخر سال 1357 و اوائل سال 1358) در اعتراض به حجاب اجباری به خیابانها آمدند چکار کردید؟ با خواست ملیتها در کردستان و ترکمن صحرا و اهواز و ... چکار کردید؟ با خواست دانشجویان برای آزادی چکار کردید. چه کسانی انقلاب فرهنگی را در دانشگاه ها راه انداختند، در جریان آن چه تعدا کشته شدند؟ آیا آن اعمال درست بود؟ سرنوشت آنان که به همه پرسی جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن رای نداند چه شد؟ چه کسانی جنگ هشت ساله با عراق را زمینه سازی کردند و چرا بعد از آنکه عراق حاضر شد بعد از باز پس گیری خرمشهر، قرار داد صلح امضاء کند با آن مخالفت کردید و بعد از آن میلیونها جوان کشور را به کشتن دادید و موجب بی خانمانی میلیونها ایرانی را فراهم ساخته و هزاران شهر و روستا را به خاک و خون کشاندید. چه کسانی در سی سال گذشته "صدور انقلاب" را به جهان تبلیغ می کردند و صدها ایرانی را در خارج مرزها ترور کردند. چه کسانی سرمایه های مالی این کشور را با سوء مدیریت بر باد دادند، چه کسانی موجب فرار سرمایه های انسانی کشور و ترک خاک میلیونها ایرانی و از هم پاشیده شدن خانواده ها شدند. چه کسانی اعدامهای دهه شصت و کشتار 67 را برنامه ریزی و اجرا کردند؟ آنها که از این جنایت ها با خبر بودند اما مسئولیتی نداشتند، چرا در مقابل آن سکوت کردند. چه کسانی مسئول سرکوب بهائیان و یهودیان و مسیحیان بوده است. چه کسانی مسئول دستگیر های گسترده جوانان تحت عنوان اراذل و اوباش و اعدام دسته جمعی و اجرای قوانین قرون وسطائی نظیر سنگسار و قطع دست و بیرون آوردن چشم بوده اند. چه کسانی مسئول انزوای اجتماعی و تحقیر و مرگ و اعدام همجنسگرایان بوده اند؟ مسئوایت های شما در مورد این لیست بالا بلند از جنایت و اعمال ضد انسانی چیست؟ در این مدت شما تا کجا گذشته خود را نقد کرده و یا برای حقیقت یابی اعلام آمادگی کرده اید و...
آیا با وجود این سوالات به واقع باید "جنبش سبز" را جنبشی آزادی خواه دانست یا آنکه تلاش رهبران آن را ادامه همان روش فرصت طلبانه ای دانست که تنها به امروز خود می اندیشند و مردم رابرای کنار زدن حریف وسیله می خواهند؟ و اگر اینچنین باشد، آیا باید مردم دیگر بار اجازه دهند که به بازی گرفته شوند؟ آیا سی سال تجربه کافی نیست اثبات شود که از درون نظام جمهوری اسلامی هیچ راه نجاتی برای مردم ایران یافت نشده و هیچ کس از درون این نظام نمی تواند به طور واقعی به آزادی باور داشته باشد؟
جنبش آزادی خواهی مردم ایران خواهان جدائی دین از دولت، به کنار رفتن نظام جمهوری اسلامی و جایگزینی آن توسط یک نظام مبتنی بر معیارهای حقوق بشری و استانداردهای جهانی است که در آن حیثیت و شرف انسانی تک تک مردم ایران ارزش داشته و همه از حقوق برابر در مقابل قانون برخوردار باشند. یک حکومت مبتنی بر قانون و بدون حکم اعدام. سیتمی بر پایه دمکراسی پارلمانی که در آن هیچ شخصی حاکم و سلطان و رهبر و ولی مردم نیست. حکومتی که در آن آزادی رسانه های عمومی و آزادی اندیشه و سخن و قلم و اجتماعات تضمین شده باشد. نظامی مبتنی بر عدالت اجتماعی. حکومتی غیر ایدئولوژیک که در آن ایران نه خود را آقا و سرور جهان میداند، نه خود را سخنگوی مسلمین و مستضعفان جهان، بلکه یک عضو جامعه جهانی می شناسد که با ابزارهای موجود حقوقی دنبال احقاق حق خود یا دفاع از آرمانهای بشری جهان شمول خواهد بود.
آیا "جنبش سبز" به این حداقل ها باور دارد؟ اگر نه، در تظاهرات و اعتراضات باید صف خود را از سبز پوش ها و حامیان آنها جدا کرد تا دیگر بار مردم و کشور ما به ناکجا آباد دیگری کشیده نشود.
حنیف حیدرنژاد
11 مرداد 1358 / 2 آگوست
منبع:پژواک ایران