جنبش تغيير كيش در راه است؟
چرا ما اقوام و اديان مختلف خود را به رسميت نمي شناسيم!؟
کاوه احمدی علی آبادی
ما قرن هاست كه به بيماري ام اس اجتماعي مبتلا هستيم؛ چه از منظر علايم باليني بيماري، چه ابتلاي عضو بيمار و چه نحوه شناسايي و حمله عضوي از يك سيستم ارگانيك به اعضاي ديگر بدن خود. در بيماري ام اس، سيستم مركزي ارگانيك بدن آلوده در مراكز فرماندهي آن، يعني مغز و نخاع، نخست آلوده و بيمار مي شود. در ام اس اجتماعي نيز نهادهاي امنيتي و اطلاعاتي يك كشور، اول جايي است كه به بيماري دچار مي شوند. در بيماري ام اس، سلسله اعصاب و سيستم دفاعي بدن به دستور مراكز آلوده و بيمار مغز و نخاع، اعضايي از بدن را به عنوان عضوي خارجي كه وارد بدن و سيستم ارگانيك شده، شناسايي مي كند و از اين روي به سيستم دفاعي بدن دستور حمله صادر مي كند. اتفاقاً دقيقاً سيستم هاي امنيتي و اطلاعاتي كشورمان نيز اقوام و اديان مختلف جامعه شان را به عنوان عضوي از جامعه نمي شناسد، بلكه تحت عنوان عضوي خارجي كه قصد آسيب رساندن به كل سيستم ارگانيك بدن را دارند، شناسايي كرده و سپس به سياستمداران معرفي مي كنند تا دستور حمله و حذف و نابودي تكثر اديان و اقوام را دريافت كنند؛ در اين طرز تلقي، چون هماهنگي ارگانيك فهميده نمي شود، هماهنگي مكانيكي تنها صورت حفظ كليت جامعه و نظام پنداشته مي شود، از اين روي قابل درك نيست كه هر عضوي از جامعه –يعني اقوام و اديان مختلف يك كشور- مي توانند در عين تعلق به كل سيستم ارگانيك، هر يك نقش مجزا و مفيدشان را در يك نظام و كشور بازي كنند –نياز نيست سني چون شيعه و مسيحي، زرتشتي و كليمي، بهايي (اين كه بهايي يك دين است يا نه، خود بهاييان بايد تعيين كنند، نه حكومت و ديگران) و غيره رفتار كند و نمايندگان كرد و لر و ترك و عرب (اين كه اقوامي خود را عبر يا ترك معرفي كنند، به آن ها مربوط است و ديگران اقوام نمي توانند تعيين كنند كه آنان آذري هستند يا آريايي هستند!؟) ديگران، از طرف حكومت تعيين شوند- بدون اين كه به يكپارچگي و يكرنگي تقليل يابند و اين سطح از هماهنگي و انسجام – يعني هماهنگي در سيستم هاي مكانيكي- در سيستم هاي عقب مانده تر ديكتاتوري موجود است و جوامع باز و پيشرفته، هرگز حاضر نيستند، به قيمت يكرنگي و يكپارچگي، هماهنگي و انسجام ارگانيك خود را قرباني كنند؛ به همين خاطر به تكثر و تنوع اديان و اقوام به خاطر خودشان هم كه شده ادامه مي دهند تا نظام ارگانيك شان توان آزادي و پيشرفت مداوم را داشته باشند. عوارض باليني ام اس نيز همچون آسيب هاي اجتماعي و فرهنگي ام اس جامعه ماست. ضعف عضلاني، احساس كرختگي و بي حالي و عدم توان كنترل بدن؛ يعني درست همچون ام اس اجتماعي جوامع خاورميانه: ضعف و ناتواني جامعه مدني، ناتواني و بي حالي مردم و حتي نخبگان در حل مشكلات جامعه و خروج جامعه از هماهنگي ارگانيك و سقوط در هماهنگي و يكپارچگي مكانيكي و افتادن جامعه و كشور در ورطه چند اطلاعاتي و امنيتي بي سواد و بيمار كه فجايع كشتار و زنداني و سر به نيست كردن و خفه نمودن شهروندان اش، حكايت از حتي بدتر شدن از علايم بيماري ام اس –با تعريف پزشكي- يعني ناتواني در كنترل و دفع مواد زائد و سموم بدن دارد!؟
هر كس با هر دين و آئيني و از هر قوم و نژادي، نه بر سر منبرها و گفتار و ادعاهاي دروغين در جلوي ميكروفن ها و دوربين هاي رسانه ها، بلكه در عمل و طي آزادي بخشي به جريان هاي خودجوش مردمي از اقوام و اديان مختلف كه خود، خواسته خويشتن را كه بخشي از خواسته هاي كل جامعه است –نه خواسته عضوي خارجي- بايد طرح و تعقيب كنند و مي بايست بدان ها حقانيت و مقبوليت بخشيد و اعضاي بيمار امنيتي و اطلاعاتي را شناسايي و اصلاح كرد، نه اقوام و ادياني كه سابقه ديرينه در اين سرزمين دارند و تازه اگر خارجي نيز باشند، خارجي بودن جرم نيست –از تفكرات جاهليت است- و هر انساني چه خارجي و چه داخلي حق اظهارنظر و تعقيب خواسته هايش را دارد و حكومت محق مي بايست براي حقوق شان در عمل احترام قائل شود و اجازه پيشبرد عملي خواسته هايشان فراهم آورد، و گرنه حكومتي جاهلي است و اگر با توسل به دين، اديان و اقوام ديگر را محدود كند، حكومت طاغوتي است و اگر در لفظ مشروعيت بخشد و در عمل عكس آن عمل كند، حكومتي شيادانه خواهد بود.
با اين همه، مشكل تنها از حكومت نيست و متأسفانه بسياري از مردم و حتي بعضاً كساني كه سال ها در فضاي دموكراتيك نفس كشيده اند، نيز در گزينش ها و كنش ها درك درستي از حقانيت قائل شدن براي همه اقوام و اديان، آن هم به زعم خودشان، نه برحسب برداشت ديگران بي بهره اند. اصرار دارند كه به آذري ها بگويند، شما ترك نيستيد، بلكه ايراني هستيد و يا غيره. يا به اعراب خوزستان به قبولانند كه شما ايراني هستيد. اين است دموكراسي؟! هر قومي بنا بر عقيده خودش هويت يا ميراث اش را تعريف مي كند و حتي اگر فرضاً تحقيقات نيز چيز ديگري بگويند، در دنياي امروز گزينش هر فرد است كه هويت او را تعيين مي كند، نه نژاد و ژن و گذشته او. به همين سبب است كه آزادگان در جوامع ديگر را مي بينيد كه در حوادث مهم تاريخي مي گويند، ما اينك يك ايراني هستيم يا عرب ايم. اين كه اقوام مختلف در سرزمين ايران با هم جمع شوند، نه تنها هيچ منافاتي با هويت ملي و ايراني ندارد، بلكه حتي نشان از كشوري پيشرفته دارد كه در آن تكثر قرباني يكرنگي نمي شود و تنوع اقوام و اديان و افكار در عين حفظ هويت متمايز مي توانند، همبسته باشند و بدون فرو غلتيدن در يكپارچكي خشك، در انسجامي انعطاف پذير، سطحي پيشرفته تر از هويت را رقم بزنند. قرار است عده اي براي عده ديگر تعيين كنند كه دين شان، دين است، يا قوم شان چيست؟ فراموش نكنيم، يكي از بزرگترين اشتباه انقلاب 57 آن بود كه عده اي تصور كردند كه محق اند، دين و هويت و گزينش يك ملت را بنا بر خواست خود تعريف و تعيين كنند كه متأسفانه هنوز نيز پا برجاست! تاريخ ايران را نيز اگر مي خواهيم واقع بينانه بررسي كنيم و چون برخي از مذهبيان كشورمان كه دين را گزينشي معرفي مي كنند، دچار دروغگويي اول به خود و سپس به ديگران نشويم، بخوانيد تا ببينيم كه بزرگترين فضيلت ايراني آن بود كه همه اقوام و اديان مختلف را نه تنها محترم مي شمارد، كه آن ها را جزوي از هويت ايراني مي دانست و شما در همين آثار و ميراث به جاي مانده از آن به روشني مي توانيد، تركيبي از هنر و معماري چندين تمدن را ببينيد كه به گونه اي درخور كنار هم نشسته اند و تمدني را معرفي مي كنند كه توان امتزاج اديان و اقوام را در عين حفظ استقلال شكوفا كنند و به كمال برسانند؛ در همين تخت جمشيد مي توانيد عناصري از تمدن هاي آشور، مصر، بابل و غيره را بيابيد، كه تنها امتزاج آن ها با هم است كه تمدن ايراني را معرفي مي كند. اعراب يكي از اقوام ايراني هستند كه محض اطلاع مان بايد بدانيم كه قدمت شان از آريايي ها در اين سرزمين بيشتر است و بنا بر تمامي كتب خود آريايي ها، آريايي ها از سرزميني ديگر بدين سرزمين مهاجرت كردند و پيش از آنان تمدن چند هزار ساله عيلامي با مركزيت شوش در چندين استان جونبي و جنوب غربي سرزمين كنوني مان بر پا بوده است كه از آثار باستاني به جاي مانده از شوش پيداست كه بسياري از چهره ها سامي (عربي) و حتي سياهپوست اند. دين اسلام پس از بهائيت، آخرين ديني است كه به ايران آمده، بعد بقيه اديان را سر منبر تأييد مي كند، اما در جامعه از حقوق انساني و حتي اسلامي شان محروم مي سازد. اين همه مي خوانيد كه اسلام نژاد و رنگ پوست نمي شناسد، يعني همين كه در جامعه و حكومت اسلامي همه اقوام و نژادها يكسان اند. دين اسلام را هم قرآن برخلاف دكانداران ديني امروز، يك دين در كنار اديان ديگر معرفي نمي كند؛ بلكه بسياري از اديان را تنها كيشي مي داند كه جملگي در حوزه اسلام اند. به عبارت ديگر، يك مسلمان انوع اديان مختلف را بايد تنوع كيش ها در دين اسلام بيانگارد، گر چه پيروان همان دين آزادند كه دين شان را مجزا بشمارند. لفظ اهل كتاب نيز كه در قرآن به كار مي برند، معني اش در خودش مستتر است؛ يعني هر كسي كه كتابي داشته و اهل آن باشد. اهل كتاب نيز تنها شامل آناني كه مشخصاً در قرآن از ايشان سخن رفته نيست، به همين سبب است كه در آياتي مثلاً از سه تاي آن ها نام برده و در آيه اي ديگر چهارتا. مثلاً در آيه اي مجوس را نيز بدان ها افزوده است كه نشان مي دهد، اهل كتاب فراتر از نام هاي مشخص است و به همه اديان داراي كتاب اطلاق مي شود. دين مجوسي را نيز كه امروز به عنوان زرتشتي تعبير مي كنيد درست نيست و زرتشتي تنها يكي از اديان مجوس بودند. مجوسي، همان گنوستيك در لفظ امروز است كه شامل بسياري از فرقه ها مي شود كه برخي حتي يكتاپرست نيز نبودند! يعني برخلاف تصور امرزتان، اديان غيرتوحيدي نيز جايگاه خود را دارند و اگر منظور قرآن تنها اديان توحيدي بوده صراحتاً مي گفته اديان توحدي، نه اهل كتاب. منظور قرآن نيز از پيرو دين، كساني نيست كه در لفظ بگويند پيرو فلان دين اند. اگر كسي بين حقيقت و قدرت، با مصلحت يا بصيرت قدرت را بگزيد، با انتخاب ثابت اش كرده كه موحد نيست و خدايي كه مي پرستد، ماهيت اش خداي قدرت است، نه پروردگار حق و حقيقت. اگر بين حكم دين و حكم حكومتي، حكم حكومتي را برگزيد، خداپرست نيست، بلكه حكومت پرست است.
کاوه احمدی علي آبادي
عضو هئيت علمي دانشگاه آبردين با رتبه پروفسوري
عضو جامعه شناسان بدون مرز
منبع:پژواک ایران