شخصيت يك دين چيست؟ شخصيت ديني خود را بشناسيم
کاوه احمدی علی آبادی
اينك مي خواهم از مبحثي جديد در دين سخن بگويم. موضوعي كه از بُعدي در دين سخن مي گويد كه تاكنون مورد غفلت واقع شده است. پس از مباحث "روح دين" و "حقيقت دين" و "منش ديني" كه امروزه خوشبختانه جا افتاده و ديگر كمتر براي ديني شمردن چيزي، به ظواهر و احكام استناد مي شود و به روح و حقيقت آن نظر مي كنند، حالا "شخصيت دين" را به عنوان موضوعي مهم معرفي مي كنم. اين نكته آنقدر اهميت دارد كه خواهيم ديد جه بسا چه در سطح فردي و چه در سطح جمعي، گاه نوع دين، آئين ها و آداب هايش، حرام و حلال ها و حتي تاريخ زندگي فرد يا مردمي تغيير مي كند، اما شخصيت شان همچنان –كم و بيش- ثابت مي ماند. براي مواردي از اين دست ناگزيرم تا به شواهدي مستند بپردازم.
در سطح فردي نمونه هايشان كم نيستند و مي توان چند نمونه برجسته تر در اين زمينه را برشمرد. عمر خليفه دوم مسلمانان، چنان كه از روايات اهل تسنن برمي آيد، چه در زماني كه مشرك بود، داراي خوي تند و ايستادگي و سرسختي در باورها و رفتارهايش بود و چه زماني كه اسلام آورد. داستان اسلام آوردن اش نيز بسيار جالب است و او كه قول داده بود روزي محمد آخرين پيامبر اسلام را مي كشد، مي شنود كه خواهر و دامادش اسلام آورده اند. مي رود و با شدت به ضرب و شتم شان اقدام مي كند تا خواهرش به او مي گويد كه ما اسلام آورده ايم و هر كاري كه دلت مي خواهد با ما بكن. اين جملات او را سخت منقلب مي سازد و از آنان مي خواهد تا آياتي از قرآن را برايش بخوانند كه با شنيدن شان اسلام مي آورد. جالبت تر اين كه، با اسلام آوردن اوست كه تبليغ اسلام از صورت مخفي خارج شده و علني مي شود؛ زماني كه او پس از اسلام آوردن به نزديكي كعبه مي رود و تغيير دين خويش را با صداي بلند اعلام مي كند. مشركاني كه در آن نزديكي بودند، سر او مي ريزند و مي زنندش و او نيز با آن كه تنها بوده متقابلاً كتك حسابي اي نثارشان مي كند و پس از آن است كه دستور علني شدن اسلام صادر مي شود. در تاريخ خودمان نيز كسروي نمونه اي مثالي از اين موارد "حفظ شخصيت" با وجود تغيير باور و رفتار، و حتي تكوين علم و زندگي شخص است. زماني كه از آن طلبه متعصب دوران جواني به نظر مي رسيد كه با دانش وسيع و تجربه بسياري كه در اواخر عمر كسب كرده بود، ديگر چيزي نمانده، مي توان به وضوح مشاهده كرد كه شخصيت ديني او تغيير چنداني نكرده بود و او همچنان تندخو و حتي حمله ور بود، آنقدر كه حتي علم آموزي وسيع و عميق اش نيز نتوانست تغييري در شخصيت وي پديد آورد و مراسم ساليانه كتاب سوزي اش معروف است و جالب تر اين كه بدانيد، نه فقط كتب ديني و اسلامي كه كتب ادبي چون ديوان حافظ و ديوان شمس و غيره را نيز مضر شمرده – آنها را چون ترياك مي پنداشت- و در آن روز آتش مي زد و باز مهمتر از همه كه شاعران و اديبان نيز از تيغ حملات اش در امان نبودند.
امروزه درخصوص استبداد، نظرياتي مطرح است كه خوي ديكتاتوري و استبدادي را بيش از آن كه يك ساختار يا نظام با بعدي جامعه شناختي بداند، "خوي"، "منش" و "شخصيتي" مي داند كه در سطح روان شناسي شكل مي گيرد و سپس در نهادهاي اجتماعي خود را دوباره عيان مي سازد. اين دسته نظريات، برخلاف نظريات ديگري است كه دموكراسي را حاصل تكوين جامعه و تطور تاريخ مي انگارند و دليل شان نيز آن است كه "شخصيت غربي" از 500 سال پيش از ميلاد دموكراسي داشته، اما برخي ازجوامع شرقي حتي در قرن بيست و يكم نيز هنوز دموكراسي را تجربه نكرده اند. درخصوص "شخصيت اساسي" يك قوم يا ملت نيز مي توانيد تحقيقات مردم شناسي و نظريات باارزش رالف لينتون، كاردينر و مارگاريت ميد را مبنا قرار داد كه طي تحقيقات طولاني و زندگي توأم با مشاركت شان در اقوام و جوامع مختلف دريافتند كه با وجود مشتركات بسيار بين جوامع مورد تحقيق، شخصيت اساسي اين جوامع با هم فرق مي كند و وقتي باور يا رسم و آئيني از جايي ديگر وارد اين جوامع مي شود، تغيير هويت مي دهد و به رنگ شخصيت آنان بيرون مي آيد. با اين مقدمات مي خواهم به نكته كانوني بحثم برسم: "شخصيت دين" با نمونه هايي از مقايسه شواهد مقطعي از تاريخ ايرانيان و اسلام.
بسياري از ويژگي هايي كه اينك به نام دين يا اسلام در خاورميانه وجود دارند، ربطي به دين يا اسلام ندارند، بلكه از سنن و آداب و رسوم آن جوامع ناشي شده اند و براحتي با رجوع به قرآن مي توان عكس يا حتي نقيض شان را يافت و مهمتر از همه اگر به سخنان طلبه ها و محققان ديني رجوع كنيد، اكثراً با استناد به قرآئن ديني و آيات و روايات، مستندات و دلايلي را برايشان ذكر مي كنند و جالب اين كه در تمامي اين پهنه خاورميانه، در اين دين تفاوت هاي بسياري هست كه باز مراجع و محققان ديني اين مناطق، هر يك براي درستي ادعايشان –آنچه را كه به دين يا اسلام نسبت مي دهند- به آيات و روايات مراجعه مي كنند، و كاري به اين هم ندارند كه "دم خروس" قرآن همواره موجود و نزد همه مسلمانان يكسان است –همچون انجيل چند نسخه اي نيست- و جالب تر اين كه مستندات شان با هم در تضادي آشكار نيز هست. اما يكي از مهمترين مباحثي كه مي تواند به روشني ما را به زوايه ديدي مجهز كند كه نه دلايل ظاهري و رسمي، بلكه دلايلي بطئي و غيررسمي اي را كه موجب شكل گيري اين باورها و رفتارهاي ديني شده شناسايي كنيم، مبحث "شخصيت دين" است. آن همچون آهنربايي است كه زير يك كاغذ پنهان است و وقتي براده ها را چند بار مي ريزيد و هر بار نقشي به خود مي گيرد و كساني كه از وجود آهنربا در زير كاغذ اطلاع ندارند، دلايل متعددي براي پراكندگي و نقش هاي مختلف براده ها پخش شده روي كاغذ مي آورند، اما وقتي بسياري از اين نقش ها عيان مي شوند، كه جايگاه آهنربا –و تغيير موقعيت اش- را در زير كاغذ هنگام ريزش هر بار براده هاي آهن پيدا كنيم. شخصيت دين چنين خصوصيت و ماهيتي به دين هر فرد، قوم يا ملتي مي بخشد.
تفاوت هاي مذهب اهل تشيع با مذهب اهل تسنن بر هيچ كس پوشيده نيست و هر يك نيز دلايلي مستند براي اختلافات شان مي آورند. آنچه كه من اينك مي خواهم روي شان انگشت بگذارم، آن آهنرباي زير اين تفاوت هاست كه خواهيم ديد - برخلاف ادعا و انتظارشان- از "شخصيت ديني" متفاوت شان برمي خيزد. در اسلام اهل تسنن، طبقه اي روحاني وجود ندارد -و حتي كسي كه امام خوانده مي شود، كسي است كه پيشنماز شمرده مي شود و به فراخور هر بار نماز نيز ممكن است، پيشنماز تغيير كند- اما در اسلام اهل تشييع، طبقه اي روحاني و آن هم بسيار قدرتمند وجود دارد و امام نيز آنقدر جايگاه والايي دارد كه مدعي هستند كه اگر مسلماني بميرد و امام زمان اش را نشناسد، مسلمان نيست. گذشته از دلايل و مستندات ديني اي كه هر يك مي آورند، بايد بگويم كه در دين زرتشتي و مانوي بوده كه طبقه روحاني بسيار قوي داشته ايم و نقش آنان در دينداران بسيار تعيين كننده است و در مانويت كه دعاي خير طبقه روحاني است كه مي تواند موجب رستگاري مردم عادي شود. در اسلام اهل تسنن، چون طبقه روحاني وجود ندارد، از اين روي برايشان جايگاهي ويژه نيز در نهادهاي حكومتي تعريف شده نيست، اما در اسلام اهل تشييع، طبقه روحاني است كه نه تنها ادعاي تاريخي حكومت دارد، كه حتي هر حاكم و حكومتي مشروعيت اش را از آن ها مي گيرند. جالب است كه بسياري در ايران كه از دين حكومتي شده اسلام مي نالند، بعضاً دين زرتشتي را يكي از جايگزين معرفي مي كنند، در حالي كه دين زرتشتي، يكي از حكومتي ترين دين هاي تاريخ است و اين مغان و موبدان زرتشتي بودند كه پادشاه تعيين يا تعويض مي كردند و طبقه روحاني همواره جايگاهي قدرتمند در ساختار حكومتي چه به شكل رسمي و چه غيررسمي داشته و براي بركناري و روي كار آمدن بسياري از پادشاهان و سلسله ها مي تواند طبقه روحاني را به عنوان يكي از مهمترين عوامل پيدا كرد. و با مطالعه همه اديان در طول تاريخ در خواهيد يافت كه هيچ ديني به اندازه زرتشتي بر روي نهادهاي حكومتي تأثيرگذار نبوده است و سلسله ساساني كه از ابتداي تأسيس تا انتهاي آن بر دين حكومتي استوار بوده است كه طبقه روحاني عمدتاً تعيين كننده ترين نقش را در بسياري از تصميمات حكومتي داشته اند. همان كه در اسلام اهل تشييع هست، اما در اسلام اهل تسنن يافت نمي شود. در تشييع پول و خمس زكات را به طبقه روحاني پرداخت مي كنند و اين طبقه با خرج همين خمس و زكات است كه هزينه زندگي و تحصيل اش را مي پردازد –و تنها بخشي را به مستمندان مي دهد- اما علما و طلبه هاي سني چنين حقي را براي خود قائل نيستند و اهل تسنن زكات را به فقرا و مستمندان مي پردازند و خمس را كه عقيده دارند تنها به گنج پيدا شده يا غنيمت جنگي گرفته شده متعلق است، از آن خدا و رسول مي شمارند. عين همين پديده استفاده از پرداختي هاي مردم–البته به شكلي افراطي ترش- را در اديان زرتشتي و مانوي مي توانيد ببينيد و مزدك كه اصلاً يكي از اصلي ترين دلايل قيام و اصلاح ديني اش براي همين "مال خود سازي" اموال و موقوفات ديني توسط موبدان زرتشتي بود و در مانويت نيز طبقه روحاني اصلاً كار نمي كرد، بلكه تنها از طريق كمك هاي مردم روزگار مي گذراند و در مقابل براي رستگاري وقف كنندگان دعا مي نمود. چه زرتشت و چه ماني از طريق دين حكومتي و پس از تغيير دين پادشاهان وقت بود كه دين شان را سپس بين مردم تبليغ كردند و گسترش دادند؛ چيزي كه چه در زمان صدر اسلام و چه پس از آن معكوس است و دين اول در بين مردم تبليغ مي شود و سپس به نهادهاي قدرت مي رسد و نهادهاي قدرت نيز اگر در كشوري حكومت را بدست مي گرفتند، نمي توانستند دين مردم را به زور يا به شكلي رسمي تغيير دهند و تنها بايد از كساني كه دين ديگري داشتند، به جاي خمس و زكاتي كه مسلمانان مي دادند، جزيه بگيرند. در تمامي كتب تاريخي مي توانيد ببينيد كه حتي در سرزمين هاي فتح شده توسط اعراب تازه مسلمان در ايران و روم، مسلمانان به زور شمشير ديگران را مسلمان نكردند و قرن ها طول كشيد تا به تدريج ايرانيان مسلمان شوند. اما ظهور شيعه حكومتي صفوي دقيقاً با شمشير بود و شاه اسماعيل صفوي به زور شمشير اهل تسنن را شيعه كرد و گرنه بايد هلاك مي شدند، چيزي كه در دين زرتشتي بسيار سابقه دارد و آنان هم مانويان و هم مزدكيان را با قتل عام هاي وسيع به خاطر دقيقاً دين شان از بين بردند، مگر اين كه تغيير دين به زرتشتي مي دادند. فقاهت در صدر اسلام نبوده و حتي از اين دست سوالاتي را كه امروز از فقها و مراجع سوال مي كنند، در قرآن به صراحت آمده كه حركت در اين راه درست نيست و پيشينيان شما كه چنيني راهي را رفتند، دچار گمراهي شدند. مباحث فقهي از قرون دوم به بعد از يهوديت وارد اسلام شود، درست زماني كه موضوعات فلسفي و هندسه و بسياري علوم از يونان و رياضي و عرفان از هند ترجمه شده وارد سرزمين هاي اسلامي شد، مباحث فقهي نيز در همان زمان از يهوديت وارد اسلام شد و به همين خاطر است كه فقه شيعي به امام جعفر صادق منسوب است و پيش از آن سابقه نداشته و مثلاً امام محمد باقر معروف است كه به علوم مختلف مي پرداخته و اشراف داشته، ولي نه مباحث فقهي. اما به تدريج مباحث و مسائل فقهي به سبب تعصب و تقليد، چون توان مقابله را با استدلال هاي فلسفي نداشته اند و در حضورشان طلبه ها جذب آن مي شدند، براي اين كه قافيه را نبازند، فلسفه را با تحجر و تكفير از صحنه بيرون كردند. در حالي كه قرآن روي حكمت (فلسفه) به صراحت تأكيد دارد، اما عجيب اين كه تا همين اواخر در بسياري از حوزه هاي علميه فلسفه حرام بود و ملاصدرا و شيخ الاشراق را به همين سبب تكفير كردند و هنوز نيز دروس فقهي براي تدريس در حوزه هاي علميه مخالفان جدّي دارد. اهل تسنن نيز در همان قرون چهار فقيه دارند كه موضوعات فقهي را بيان كرده اند، اما چون كار فقيه را تعيين حلال و حرام نمي دانند و اعتقاد دارند كه كار فقيه تنها تعيين مصاديق است، نه تعيين و تغيير آن ها، مباحث فقهي را ادامه نمي دهند و كلاً چون مسائل فقهي را چندان مهم نمي شمارند، بدان معطوف و متمركز نيستند؛ چيزي كه در شيعه درست عكس آن است و متدينان كمتر از قرآن اطلاع دارند، اما مدام به دنبال توضيح المسائل و فتواهاي به روز فقهي مي گردند. عين همين پديده را شما مي توانيد در دين زرتشتي به همين پررنگي ببينيد كه مغان و موبدان زرتشتي با آن كه همچون شيعيان كه قرآن را اصل ذكر مي كنند، اما در عمل توضيح المسائل اصل است، با آن كه اوستا را اصل ذكر مي كردند، اما كتبي تحت عنوان "دينكرد" نوشته بودند كه دقيقاً مثل همين توضيح المسائل است كه مسائل مختلف را به همراه پرسش و پاسخ توضيح مي دهند؛ و روح دينكردها و توضيح المسائل دقيقاً عين هم، همان مسائل مضحك و با روش تقليدي را بيان نموده و تجويز مي كنند و هر جا هم كه كم بياورد، تكفير مي نمايند. در اسلام اهل تسنن، مناسك و آئين جايگاه چنداني ندارند و به جز دو عيد قربان و فطر، نه اعياد مذهبي ديگري دارند و نه هيچ مراسمي براي تولد يا مرگ پيامبر و خلفاء برگزار مي كنند و مراسم عزاداري را نيز كه كلاً جايز نمي شمرند و آن را در زمره احكام جاهلي مي شمارند كه پيامبر اسلام باطل كرد. در حالي كه مي بينيم كه مهمتر از اين كه مراسم ديني و مذهبي در شيعه از جايگاه بسيار مهمي برخوردارند و براي فوت و تولد پيامبر و امامان مراسمي مفصل مي گيرند و شركت در مراسم جايز كه هست هيچ، بلكه حتي ثواب دارد و گناهان را پاك مي سازد، بلكه مهمتر از همه، اساساً تشيعي كه اينك در ايران وجود دارد، ديني مناسك محور است و ساير وجوه ديني را از صحنه بيرون كرده است و متدينان در زندگي خود همه كار مي كنند و تنها با شركت در اين مراسم مذهبي، گناهان شان را پاك مي كنند؛ كمي گريه كرده و نذر مي كنند تا زندگي سراسر آميخته به دروغ و دزدي و دورويي و غيره را پاك سازند. با مطالعه در تاريخ ايران زمين در خواهيد يافت كه نه تنها روزهاي خاص، بلكه تمامي روزهاي سال، آئيني ويژه خود را در ايرانويچ داشته است و جشن ها و مناسك عمدتاً ماه ها طول مي كشيد و هر روز نيز هويت آئيني خود را داشت؛ امري كه عيناً در شيعه نيز رسوخ يافت و تنها اشخاص – مثلاً عزاداري سياوش به عزاداري حسين بدل گشت- و مناسبت ها تغيير كرد، اما قدرت مناسك و هويت دين مناسكي و حتي زندگي مناسكي تا به امروز حفظ شد. ازدواج موقت نيز بنا به نظر اهل تسنن –نه آنچه فقهاي شيعه به اهل تسنن نسبت مي دهند- پيش از دين اسلام –آخرين پيامبر اسلام- وجود داشته است، اما دين اسلام آن را حرام كرد، ولي شيعيان ايران، آن را حلال مي دانند و بد نيست كه بدانيد كه نوعي از ازداوج موقت در زمان ساسانيان رواج داشته است!
آري، بخش قابل ملاحظه اي از آهنگي را كه اينك مي شنويم، نه از بابت آواز، كه از بابت لحن و لهجه "آوازخواني" خودمان است. شخصيت ديني ماست كه به اين نوع از اسلام كه اينك در ايران زمين متداول است، چون گذشته هويت بخشيده است. دين زرتشتي به مانوي و به اسلام تغيير كرده، اما شخصيت اساسي ديني ما همچنان حفظ شده است.
منبع:پژواک ایران