آئينهايي نوروزي
کاوه احمدی علی آبادی
نوروز يكي از كهن ترين جشن هاي نه تنها ايرانيان كه اقوام مختلف خاورميانه است كه از گذشته هاي دور تاكنون توسط ملل مختلف، به خصوص ايرانيان با آئين هايي گوناگون برگزار مي شود. چنان كه در نوروزنامه آمده است، كيومرث از پادشاهان اساطيري ايران زمين، به ميمنت آغاز سلطنت خود، اول فروردين را كه هر سال در آن نو مي شود، مبداء تاريخ قرار داد و خواست تا با آغاز هر سال، نوروز را جشن بگيرند. و بدين ترتيب سال نو ميزبان نوروز و آئين هاي نوروزي شد كه رفته رفته به آن ها افزوده گرديد. در روايتي ديگر، آن را مقارن با تكيه زدن جم يا جمشيد كه از پادشاهان پيشدادي ايرانيان بود، مي دانند. تصور بر اين است كه او در چنين روزي بر تخت طلايي اي كه توسط مردم حمل مي شد، نشست. برخي نيز خاستگاه نوروز را روزي مي دانند كه كيخسرو به تخت سلطنت جلوس كرد و ايران شهر را به اوج شكوفايي رساند.
ميرنوروزي يا پادشاه نوروزي
يكي از مراسم كهن و جالب نوروزي، اصطلاحاً «پادشاه نوروزي ساختن» يا «ميرنوروزي» ناميده مي شد. اين مراسم بسيار شبيه جشن ساكاياي بابليان بود و معلوم نيست كدام يك، آن را از ديگري اقتباس كرده اند. نمايشي كه "پادشاه نوروزي ساختن" نام داشت و طي آن، پيش از نوروز شخصي را به عنوان پادشاه، امير يا حاكم انتخاب ميكردند. نحوه گزينش او نيز در هر منطقه اي متفاوت بود. در حالي كه برخي به قيد قرعه، او را انتخاب مي كردند، در بين اقوامي با شرايطي ويژه برگزيده مي شد و در جايي ديگر از بين عوام و مردم عادي و در پاره اي از موارد شخصي را كه كمي خُل وضع بود، پادشاه خود مي ساختند. او در اين ايام حقيقتاً چون پادشاهي پنداشته مي شد و مشروعيت مي يافت كه حكم اش چون فرمان هر پادشاهي لازم الاجرا شود. گماشتگان پادشاه، او را از طلوع آفتاب تا پيش از غروب در كوچه و بازار ميچرخاندند. پادشاه نوروزي كه گاه «ميرنوروزي» نيز ناميده ميشد، دستوراتش بايد اطاعت ميشد و حق داشت از كاسبان و تجار وجوهي دريافت كند. ولي چون شب فرا ميرسيد، اگر او را به چنگ ميآوردند، اجازه داشتند كارهاي وي را به نوعي تلافي كنند. با پايان نوروز، سلطنت او نيز چون هر پادشاهي به پايان ميرسيد. مسعودي گزارش مي كند كه اين مراسم در عراق و ايرام متداول بوده است. اما مشاهدات سينوهه پزشك معروف فرعون از جشن هايي به مدت سيزده روز كه با پادشاه ساختن احمق ترين شخص همراه بود، آن را وراي ايران زمين و حداقل تا 3500 سال پيش از ميلاد مي برد.
در تشريح علل چنين رسمي، دلايل متعددي ذكر شده است. عمدتاً آن را جهت تفريح و سرگرمي مي دانستند تا با نفي عادات و آداب روزهاي عادي سال، روحيه اي تازه كنند؛ همچون لذتي كه حين بازي هاي كودكانه به بزرگسالان دست مي دهد و آنان مي توانند رفتارهايي را در چارچوب بازي از خود بروز دهند كه در موقعيت هاي روزمره زندگي مجاز به انجام آن نيستند. اما عجيب ترين نظريه را در خصوص از اين دست آئين ها، فريزر مردم شناس دارد. او مدعي است كه در گذشته طالع بينان، پيشگويان و ستاره شناسان هر از گاهي به اين نتيجه مي رسند كه واقعه اي ناگوار ممكن است پادشاه وقت را به سوي مرگ سوق دهد و فرار از جبر تقدير ممكن نيست، مگر اين كه در اين ايام خاص، شخص ديگري موقتاً به جاي پادشاه نشيند تا آن بلا بر او نازل شود و پس از گذشت زمان مقرر دوباره پادشاه واقعي بر سر تخت سلطنت خويش باز گردد.
از حاجي فيروز تا نوروز نوسال
نميدانم، چرا در ميان بسياري از كتبي كه به نمايشهاي ايراني ميپردازند، كمتر اثري به نمايش موسوم به «حاجي فيروز» يا «عمو نوروز» كه كاملاً مردمي در ايام پيش از نوروز برگزار ميشود، روي آورده است! اين نمايش در سادهترين شكلاش با يك بازيگر مهيا ميشود كه خود را با ذغال سياه كرده و با خواندن به رقص و شادي مشغول ميشود و ديگران را نيز به ميمنت سال نو به شادماني و پايكوبي دعوت ميكند. ممكن است، آلتي از موسيقي نيز توسط وي يا شخص ديگري كه در اين نمايش او را همراهي ميكند، به كار گرفته شود. اشعار يا جملاتي كه ميخواند ممكن است تنها توسط خودش گفته شود يا شخص ديگري بخشي را كه معمولاً به جملات سوالي برميگردد، قرائت كرده و حاجي فيروز در پاسخ به او، جملات يا ابيات را تكميل كند. خاستگاه و منظور آن هر چه كه بود ميتوان تأويلي منحصر بهفرد از آن داشت: سياهي كه بنا به هر دليلي، بر حاجي فيروز عارض شده است، نميتواند مانع از آن شود كهاو شاد و پيروز نباشد! اين خوانش هنگامي معنادار جلوه ميكند كه دقت شود، عمونوروز سياه نيست، بلكه انسان سفيدپوستي است كه خود را سياه كرده است؛ يا شايد دقيق تر بتوان گفت آنچه روزگار بر سر او آورده موجب شده تا وي سياه روي گردد، با اين همه او با شادماني هاي خود، تقدير را از رو مي برد و با پايكوبي روي صحنهء زندگي، بر سرنوشت سياه خويش غلبه پيدا كرده و فيروز مي گردد.
امروزه حاجي فيروز به صحنه تئاتر نيز پا گذاشته است و اكثراً نقش غلامي را ايفاء ميكند كه قرار است مايهء شادكامي پادشاه يا ارباب خود شود، اما او با طنز زيركانهاي، اشتباهات ارباباش را به رخ ميكشد و از اين روي مايه تلخكامي وي ميشود و به نوعي به نقد ارباب كنايه ميزند. شخصيت بازيگر سياه شده او حتي در نمايشهاي عروسكي نيز با نام «مبارك» ظاهر شده است و بين بچهها بسيار محبوب است. رقيب اصلي آن «نوروزخوان سال نو» است كه با اشعاري ساده و بعضاً محلي (در هر منطقه به فراخور زبان بومي آنجا) بههر كوي و برزني سرك ميكشد و در مقابل هدايايي از مردم دريافت ميكند. آن ها شب هنگام با فانوس هاي خود انگار كه به هر سوي بدنبال بهار مي گردند و با اشعارشان آن را مزين مي سازند. نوروزخوانها در گذشته در روستاهاي شمال ايران بسيار رفت و آمد داشتند، اما متأسفانه اينك اين مراسم بسيار نادر شدهاند و ميرود كه به فراموشي سپرده شوند.
نمايشي با نام "كوسا"
اقوام آذري نيز به مناسبت كوچ زمستان و آمدن بهار، جشن ها و نمايشهايي مردمي را انجام ميدهند كه اتفاقاً بعد نمايشيشان بسيار غني است. آن ها خود گواه آن اند كه نوروز منحصر به پارسيان و آريايي ها نيست، اگر چه خاستگاه اش به آنان تعلق داشته باشد. يكي از اين مراسم، نمايشي به نام «كوسا» يا «كوساگرداني» است. گروه كوسا شامل چند نفر نوازنده و بازيگر است كه كم و كيف شان از محلي به محل ديگر فرق ميكند، ولي غالباً چوپانان مناطق مختلف آذرباييجان هستند كه آن را به خانههاي مردم ميبرند. نقش اول آن بر عهده كسي است كه با لباسي كه از پوست و پشم به نظر ميرسد، با كلاهي داراي دو شاخ، غولي به مثابه نماد فصل زمستان است. او با يك نوازنده و شخصي ديگر كه مسئوليتاش بيشتر مواجه با مردم، گرفتن هداياي آنان و در صورت لزوم، واسطهگري بين كوسا و خانوارها است، گروه را به صحن خانهها ميبرند. اگر پيشكشيها مكفي نباشد، نقش اول خود را به مردن يا غش كردن ميزند. و بازيگر واسطه، از خانوادهها خواهش ميكند، تا هداياي بيشتري بدهند. او ارمغانها را به كوسا نشان ميدهد. كوسا به شوق تحفهها بيدار ميشود و آنها را ميبيند، اگر كم بود، باز غش ميكند. سپس در انتها مردم و بچهها با گلولههاي برفي كوسا را كه فصل زمستان و نشانهء تاريكي است، ميزنند تا برود و آن گاه بهار بتواند بيايد. دقيقاً معلوم نيست كه آنچه خانوادهها به كوسا ميدهند، پاداشهايي براي نمايشاش است يا فديههاي براي آن كه از دست غول موسم زمستان خلاص شوند، يا شايد هر دو؟! برخي از نمايشهاي كوسا كاملتر اند و در آنها پنج بازيگر يا بيشتر شركت دارند. نفر اول، شخصي است با دو تكهچوب كه گاه با جنب و جوش و رقص، هدايت ديگران را بر عهده دارد. كوسا نيز به دو شخصيت نيك و بد تجزيه شده كه يكي با لباسي سياه و شاخ، ديو زمستان را تداعي ميكند و ديگري با لباس سفيد و تجلي سناريوي پيروزياش (طي دعواي دو كوسا با يكديگر) در انتهاي نمايش، كوساي نيك و نماد فصل بهار را مشخص ميسازد. دو نفر نوازنده موسيقي محلي هستند. گاه به آنها نفراتي با نقشهاي ديگر نيز افزوده ميشود. يكي از مهمترين آنان، نمايشگري است با لباسي زنانه، كه غالباً چوپان است، و خود را از طريق عوامل ظاهري و زيوري نمايش و تا حدي بازي، زن مينماياند. در برخي از نمايشها نيز ظروف كهنه را ميشكنند تا اشارهاي به پايان فصل كهنگيها داشته باشند. كوساي نماد برف و سرما را با گلولههاي برف و كلوخ ميزنند و او در حالي كه به خاطر چنين بدرقهاي، برايشان شكلك در ميآورد، به سوي كوههاي سرد و پربرف عقب نشيني ميكند تا باشد كه نوروز با بهار فرا رسد.
منبع:پژواک ایران