فحواي كلام در كتب مقدّس كدام است؟
چون فحواي كلام وحي را نمي فهيم، به نام دين عكس آن رفتار مي كنيم
کاوه احمدی علی آبادی
متأسفانه عده زيادي پيرو ادياني داريم كه خود را توحيدي مي خوانند و چنان از حقيقت دين بيگانه شده اند كه امروز بزرگترين كارهاي ضد ديني از طرف همين پيروان به اصطلاح پايبند به دين و مذهب صورت مي گيرد و برعكس والاترين پيروان فطرت الهي كه با معيار وجدان شان، آنچه را كه اينك به عنوان دين خوانده مي شود، غيرانساني و ظلم و جنايت مي بينند، از اين روي با وارستگي از توصيه هاي آنان، پيروان حقيقي دين خدا در عصر امروز آنان اند. همانان كه راه دل و اتكاي به وجدان شان را براي زندگي شان كافي مي دانند (بدون اين كه بدانند، همين راه دل و فطرت، معيارهاي غيرقابل گمراهي در قرآن نيز هست) و از اين روي نيازي نيز به توسل به كمك درسي (كتب مقدّس) ندارند تا راه انسانيت بيابند.
يكي از اصلي ترين دلايل آن اين است كه روح دين و حتي فحواي كلام كتب مقدّس در غبار زمان چنان دستخوش تغيير تعبير قرار گرفته كه حتي به ضدش بدل شده است. در حالي كه متأسفانه پيروان اديان الهي امروزه حتي روح و فحواي كلام را در كتب مقدّس شان نمي فهمند، ادعاي درك تفسير كتب مقدّس را دارند و از كشف رموز و رازهاي كلام خدا حرف مي زننند و چيزي را كه خود نمي فهمند، مصرند كه با تكرار و تأكيد و چه بسا زور به ديگران بفهمانند! از اين روي ضروري است تا من با ذكر چند مثال از كتب مقدّس بدين درك فحواي كلام شان بپردازم تا قضيه روشن شود.
با اين مقدمه آغاز مي كنم كه متخصصان زبان شناسي بهتر از هر رشته اي ديگر مي دانند كه زبان از نسلي به نسلي ديگر مي تواند دستخوش تغيير معنا گردد، چه رسد در طول قرن ها در تاريخ و لااقل مطالعات كنوني اين علم نشان مي دهد كه عكس اش درست است، يعني زباني يافت نمي شود كه در طول تاريخ دستخوش تغيير نشود و اين تغيير تنها محدود به معناي واژگان نيست، بلكه به فرهنگ و جامعه اي بر مي گردد كه زبان به شكلي زنده در آن در جريان است و حتي از كليت جهان بيني مردم آن دوران بر مي خيزد. پر واضح است كه در طول چند نسل اين تغييرات صورت مي گيرد و اگر از جامعه اي به جامعه ديگر كه زباني ديگر نيز دارد كه مي توان از اساس متحول شود. به همين سبب است كه در قرآن تأكيد شده كه كلام وحي براي هر قومي را به زبان همان قوم فرستاديم.
اين امر تنها شامل كتب مقدّس نمي شود و شامل هر نوشتار يا متني مي گردد كه انسان با آن سر و كار دارد. مثلاً در تاريخ علم اگر نگاه كنيد، باو وجود قرابت و نزديكي زبان و فرهنگ مردم اروپا به يكديگر، نظريات علمي و فلسفي با وجود تأثيرپذيري از هم، دستخوش نوعي تغيير مي گردد و نظريه و مكتبي كه فرضاً از آلمان بر مي خيزد، عمدتاً از مفاهيم ذهني و آرماني و عميق برخوردارند و اگر از فرهنگي ديگر وارد شوند، به تعابيري مشابه در همان فرهنگ آلماني تغييراتي مي كنند (به سمت ذهني و آرماني شدن)و مثلاً اگر به فرهنگ انگليسي وارد شود، برعكس بسيار عيني و تجربي تعبير مي شوند و چون به فرانسه روند، وجه احساسي و تخيلي شان افزوده مي گردد. موارد اين تغييرات بسيار زيادند و در مورد كتب مقدّس مي تواند نتيجه به فاجعه اي بدل شود كه اتفاقاً به كرّات نيز شده است.
در عهد عتيق، شما با جمله اي مواجه هستيد كه خطاب به لوط مي گويد: به پشت سر نگاه نكن. درباره اين مضمون، چون منتهي به واقعه مرگ همسر لوط شده است، زياد بحث شده است. فرضيات آنقدر زيادند كه ذكر همه شان مقدور نيست. از نظرياتي كه تخطي صرف از دستور خداوند را دليل آن مي دانند، تا تعابير عرفاني كه مي توان از آن كرد كه فراموش گذشته و دلبستگي به گذشته نابود شده است تا تعابير جديد كه از انفجار و تشعشع سخن مي گويد. اما تا فحواي كلام آن را نفهميم، تعابير ما مي تواند بسيار هم زيبا باشند، ولي نشان نمي دهد كه آيا ما همان تعبيري را از آن داريم كه در زمان نزول آيات بر لوط و ترك او و خانواده اش مدنظر بوده است. خوب دقت كنيد كه مي خواهم بحث را بشكافم. موقعي كه اين آيات بر لوط نازل شدند، او را از واقعه اي ناگوار در شهر خبر مي دادند تا هر چه زودتر آنجا را ترك كند، و گرنه خودش نيز بر اثر آن حادثه هلاك مي شود. لوط چنان كه آيات ديگر كتب مقدّس مي گويند، پير بود و با كندي براي رفتن آماده مي شد و چيزي مي يافت، دوباره بر مي گشت تا چيز ديگري را بردارد. پس اين آيات نازل شد تا به او بگويد كه تأخير نداشته باشد و برود و پشت سرش را نيز نگاه نكند. جالب اينجاست كه ما امروز در فرهنگ فارسي اصطلاحي مشابه اش را داريم كه برايمان قابل فهم است و در موقعيتي مشابه براي رفتن بي بازگشت و تعجيل در رفتن اين اصطلاح را بكار مي بريم: (اگر) رفتي پشت سرت را هم نگاه نكن. واضح است كه زن لوط نه اين كه به پشت نگاه كرده باشد و هلاك شود، بلكه تأخير كرد و در زمان حادثه در شهر بود و هلاك شد. فقط اگر با دقت به اصطلاح فارسي مذكور دقت كنيد، منظورم را از "فحواي كلام" درك خواهيد كرد. جمله ما ظاهري شرطي يا خبري دارد يا با اگر شروع مي شود يا بدون آن، در هر صورت امري نيست. اما فحواي كلام ما امري است. يعني به او مي گوييم كه "برو و ديگر برنگرد". طبيعي است كه نه مشخصاً نگاه به پشت سر مدنظر است و نه شرطي و برخلاف ظاهر عبارات، كلام مان امري است و نگاه به پشت سر به مفهوم استعاري به كار رفته و به فحواي آن رفتن بدون تأخير و بازگشت است. درك اين فحواي كلام كار ساده اي نيست و تنها در قرآن آنقدر تعابير معكوس شده وجود دارد كه من در مقالات متعددم بدان پرداخته و مي پردازم، اما اينجا به ذكر برخي اكتفاء مي كنم.
نخست اين كه كلام قرآن در زمان پيامبر در طول يك قرن و نيم به بعد به زبان عربي آن دوران تعبير شده است. اولاً كه كلام قرآن چنان كه متخصصان زبان شناسي بدرستي دريافته اند، زبان عربي به شكلي كه امروزه از عربي برداشت مي كنيم نيست. مثلاً در زمان پيامبر بسياري واژگان غير عربي و به خصوص آرامي در قرآن بوده كه در دو قرن بعد، آن ها به تعابير عربي برگرداننده شده كه موجب تغييرشان شده است و اخيراً مشخص شده كه حداقل يك چهارم واژگان قرآن به زباني آرامي بوده كه در نواحي شام و برخي از نواحي امپراطوري ايران متداول بوده و تجار با تعامل در اين جوامع از آن استفاده كرده و وارد زبان قبايل عرب مي ساختند. اگر بخواهم از واژگان مثال بزنم، خيلي زياد است و من به ذكر برخي اكتفاء مي كنم و به خصوص آن هايي كه سوءتعبير در موردشان موجب ظلم و جنايت آن هم به نام دين شده است و هنوز مي شود؛ مثلاً واژه جهاد كه به معني جهد و كوشش است و به عنوان جنگ تعبير شده است، در حالي كه واژه حرب و محاربه به معني جنگ است كه در قرآن چهار بار از آن استفاده شده كه سه موردش تعريف وقايع گذشته است، نه توصيه بدان و حتي تقبيح آن، و در اكثر موارد به جهاد به معني ايستادگي در راه ايمان و عقيده افراد، در مقابل فشار و زور كساني است كه مي خواهند آن را به شما تحميل كنند. نمونه بارزش را اينك در سوريه مي بينيم كه مردم سوريه بيش از همه مردم منطقه تاوان و آسيب و قرباني داده اند، اما هنوز برخاسته شان پافشاري مي كنند و با جهاد و پشتكار، از آزار و شكنجه و حتي مرگ نمي ترسند. در همين اينترنت مدام مي بينيم كه مقاومت و جهد و پادياري شان، نه مورد تحسين متدينان، بلكه عمدتاً آزادگان و وارستگان قرار مي گيرد و بماند كه به كنايه نيز از مردم ديگري كه نمي خواهند بدان ميزان تاوان دهند، دارند توصيه مي كنند كه بايد چون آنان باشند. فحواي كلام خدا درباره جهاد دقيقاً همين است. مشركان قريش وقتي ديدند كه مسلمانان مكه را پنهاني ترك كردند و ديگر نمي توانند با آزار و شكنجه، ايشان را از دين شان بازدارند، اقدام به تجهيز و لشكركشي به سوي مسلمانان مي كردند، آن گاه پيامبر دستور جهاد براي مقاومت و دفاع از مردم مي داد، برخي بدون درك عواقب كوتاهي شان، بدنبال طرفه رفتن بودند (مثل كساني كه در تظاهرات بهار عربي در خانه ماندند و به صرف در خانه ماندنشان، دليلي بر صلح طلبي شان نمي شود و چه بسا از بي مسئوليتي ناشي گردد) و برخي بهانه مي آوردند و كار زراعت را در اولويت مي ديد و كلام خدا آنان را به مقاومت و جهد در راه دين شان سفارش مي كرد، اما آن ها را نيز به زور امر نمي كرد و تنها متذكر شد كه آناني كه جهاد و مقاومت در راه خدا مي كنند، از آناني كه كناره مي گيرند، برترند. كه دقيقاً همين قضاوت وجداني ماست در مورد اشخاص مختلفي كه در ايران و منطقه، اين دوگانگي را بروز دادند. ممكن است برخي بگويند، در قرآن همان طور كه به بخشايش و جهاد توصيه شده، از واژه يقاتلون في سبيل الله نيز استفاده شده است. اول اين كه يقاتلون در زبان عربي برخلاف تصور فارسي زبان ها، به معني قتل و كشتار در زبان عربي نيست، بلكه به معناي پيكار است كه در بسياري از قرآن هايي كه از ترجمه بهتري برخوردارند، مي توانيد آن را ببينيد و ثانياً چه بسا كه كساني بخواهند جان و مال شما را بگيرند و يا به خانواده و عزيزان تان لطمه بزنند كه در چنين موقعي دفاع از آنان نه تنها جايز كه بي تفاوت ماندن، بي مسئوليتي و دون همتي است. وظيفه ما در چنان وقتي دفاع در مقابل تجاوزگراني است كه به ما حمله برده اند، نه كشتن ديگران با مليتي مشابه يا حتي آزار رساندن به خانواده متجاوز، بلكه تنها در حد دفاع و در مورد همان اشخاص متجاوز. به همين سبب براي اين كه سوءتفاهمي در مورد تعبير متفاوت بين جنگ با دفاع نشود، قرآن آن را بر وزن يفاعلون به كار برده تا برساند كساني كه با شما مي جنگند، مي توانيد در مقابل شان بپيكار كنيد، نه در مقابل كساني كه با شما نمي جنگند. حتي در جنگ نيز سفارش مي كند كه با كساني كه با شما مي جنگند نيز بايد به عدالت رفتار كنيد و حق نداريد كه به خاطر كينه ورزي از عدالت خارج شويد. البته عمل بدان هاست كه خيلي دشوار است، و گرنه در حد گفتگو ما همگي از ديكتاتور تا آزاده، صلح طلبيم!
مورد ديگر به جنايتي بزرگ در طول تاريخ اسلام منتهي شده و حتي در قرن بيست و يكم آن جنايت را تكرار مي كنند، حد سنگسار است. حكمي كه حتي فقهاي باسواد آن را رد كرده اند، اما فقهاي بي سواد بدان تمايل دارند، چون تصور مي كنند كه پايبندي شان را به دين نشان مي دهد! سنگسار شش بار در قرآن به صراحت رد شده و براي زناي محصنه نيز به صراحت تازيانه ذكر شده و شأن نزول اش نيز نشان مي دهد كه يهودياني كه به پیامبر اسلام رجوع مي كنند تا در خصوص اين حد، او بر ايشان داوري كند، آيات فوق نازل مي شوند: « به این جهت بر بنی اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس کسی را جز به قصاص قتل، یا به جزای فسادگری در روی زمین بکشد مانند این است که همه مردم را کشته باشد و هر کس کسی را زنده بدارد مانند این است که همه مردم را زنده داشته باشد؛ و پیامبران ما معجزاتی برای آنان آورده اند. آن گاه بسیاری از آنان پس از آن در سرزمین خویش زیاده روی پیشه کردند.» سوره مائده، آیه 32. دقت کنید، مشخصاً هیچ سخنی از زنای محصنه نیست و حتی برای محارب با خدا و رسول و مفسد فی الارض نیز حکم سنگسار نمی دهد. نکته مهم دیگر آن که محارب به ولی امر یا هیچ کس دیگری نیز نمی گوید و تنها خدا و رسول. یعنی تشخیص آن از طریق خدا با وحی یا رسول اش با وحی است و هیچ قاضی اسلامی ای حق ندارد، فراتر از آن حد و حکمی صادر کند. چنان که مشهود است، خداوند می فرماید که حتی آنچه بر موسی و بنی اسرائیل نیز نازل شده تنها شامل دو مورد حد قتل می شده است. یکی قصاص قتل و دیگری کسی که مفسد فی الارض باشد. نه هیچ چیز دیگر. ممکن است برخی ادعا کنند که زنای محصنه نمونه ای از فسادگری روی زمین است، اما کسی هرگز با چند فساد، مفسد فی الارض نمی شود، چنان که کسی با چند دزدی سارق نمی شود. سارق کسی است که شغل اش دزدی باشد و مفسد فی الارض کسی که کارش فساد باشد. چنین اصطلاحاتی بسیار دقیق در قرآن به کار می رود و مثلاً کسانی که چند بار خم و راست شوند، رکوع و سجده گذار نمی داند. یعنی حتی همان حکم سنگسار نیز توسط موسی نیامده و در تورات و شریعت یهود از جمله دستبردی است که یهودیان متحجر و متشرع در گذشته برده اند، به همین خاطر در انتهای آیه مذکور می فرماید که آنان زیاده روی و افراط کرده اند و در آیه ای دیگر نیز بدان اشاره می کند: «آن گاه به سبب پیمان شکنیشان لعنت شان کردیم، و دلهایشان را سخت گردانیدیم (طوری که) کلمات (کتاب) را از مواضع خود تحریف می کردند و بخشی از آنچه به آن ایشان را پند داده بودند، فراموش کردند؛ و پیوسته به خیانت آنان پی می بری، مگر عده اندکی از آنان؛ پس آن را بگذار و بگذر که خداوند نیکوکاران را دوست دارد.» سوره مائده، آیه 13. می بینید که می فرماید، به سبب پیمان شکنی شان، دل هایشان را سخت کردیم که از آن روی کلمات کتاب خدا را تحریف می کردند و از اینجا پیداست که احکام سخت و سنگدلانه و افراطی تر می دادند و گرنه از سست شدن ایمان حرف می زد، نه سخت شدن دل ها. یعنی حد سنگسار حتی در نزد یهودیان نوعی افراط است – چنان که عیسی با رسالت اش آن را باطل کرد- چه رسد به شریعت اسلام.
اما نكته جالب آن است که در ادامه آن دو گناه و حدشان سریع می گوید که اگر به غیر از آن دو کسی را نه سنگسار بلکه حتی بکشید، مانند آن است که همه جهانیان را کشته اید و در ادامه نیز می فرماید که اگر یک نفر را زنده بدارید، انگار همه را زنده کرده اید، تا تأکید ورزد که در حقیقت هر دینی، بخشش و نجات اصل است و نه تنبیه و مجازات و تا به ایمان آورندگان فهمانده باشد که در نیکی و رهانیدن با یکدیگر رقابت کنند، نه در تنبیه و مجازات و کشتن افراد که آن هنر نیست، بلکه نجات شان است که مهم است. به عبارتي فحواي كلام آن آيات مي گويد كه اصل رحمت است و نه حد زدن بر ديگران، و تنبيه و كشتن ديگران. يعني حتي قصاص را كه تجويز مي كند، تأكيد مي كند كه اين همه در دين به بدنبال قصاص نباشند، بلكه بخشش است كه مايه نجات در دين است و نه حد زدن و قصاص. حالا مقامات بي سواد قوه قضاييه ايران با كمال وقاحت، در توجيه حد من در آوردي سنگسار يا قصاص، مي گويند كه در حد سنگساريا قصاص، رحمت است!! يعني دقيقاً مخالف و در ضديت با فحواي كلام قرآن پيرامون حد زدن و بخشيدن، و آن هم به نام دين اسلام!؟
مورد آخري را كه مي خواهم تشريح كنم، از همه مهمتر است، چون پيرامون هويت و جايگاه كلام خدا، در قرآن است. به عبارت واضح تر، برخي از آيات قرآن خود مي گويند كه آيات قرآن چه جايگاهي دارند و بايد چگونه از آن ها استفاده كرد. اين آيات حكم شاه كليد قرآن را دارد، چون هويت آيات قرآن و نحوه استفاده از آن را شرح مي دهند كه در ضديت آشكار با روشي است كه اينك متداول است: «اوست خدايي كه كتاب (قرآن) را بر تو فرستاد كه برخي از آيات آن (كتاب) محكم است كه احتمال و اشتباهي در آن راه نيابد كه آنها اصل و مرجع ساير آيات كتاب خواهد بود و برخي ديگر آيات متشابه است كه به سهولت درك معني و مقصود از آن نشود تا آن كه گروهي كه در دلهاي شان ميل به باطل است از پي متشابه رفته تا به تأويل كردن آن در اين راه شبه و فتنهگري پديد آرند، در صورتي كه تأويل آن كس جز خداوند نداند و ثابت قدمان گويند ما به همه آن كتاب ايمان آورديم كه همه محكم و متشابه آن از جانب خداوند ما آمده است و به اين دانش پي نبرند مگر خردمندان«. سوره آل عمران، آيه 7.
چنان كه پيداست قرآن خود شهادت مي دهد، صرفِ آمدن آيه اي در نص قرآن، دليل بر اتكاي به آن نيست و مي تواند آن آيه جزو متشابهاتي باشد كه هدف از آن اتفاقاً آزمودن ايمان آورندگان است. "فحواي كلام" خدا در اين آيه اين است: اگر من به تو بگويم كه كسي را بكش آيا مي كشي؟ شايد من مي خواهم تو را امتحان كنم! پس حتي اگر هر كسي با تندترين و فرضاً ضد انساني ترين آيات در قرآن و ساير كتب مقدس روبرو شود، دليلي بر تأييد آن توسط خداوند نيست، بلكه چنان كه خداوند به صراحت مي گويد مي تواند جزو آيات متشابه باشد، كه براي آزمودن ما آمده و اتفاقاً مي بايست از آن ها پرهيز كرد. اصلاً امتحان يعني همين كه جواب اش از قبل معلوم نباشد و اگر جواب از قبل مشخص باشد، مي شود تقلب.
اما راز آن: تا خيرخواهان حقيقي كه مسؤلانه و از ته دل به دنبال خوبي براي ديگران و بخشش هستند، از باورمنداني كه غيرمسئولانه تنها بدنبال بهشتي هستند كه از هيچ جنايتي (ميل به باطل در دل ها) در راه اش فرو گذار نيستند، تفكيك شوند. كساني كه با تمام وجود، نفسِ دين را در خود دروني كردند، از كساني كه سطحي بيني ديني خود را با عينك تعصب به جنايتي به نام مذهب تبديل مي كنند، متمايز گردند. اين است راز خفتن آن متشابهات در قرآن كه در طول تاريخ نيز اين آيه همواره براي بسياري از متعصبان ديني بسيار سخت بوده است كه اتفاقاً معناي حقيقي آزمون الهي در زندگي در آن نهفته است.
منبع:پژواک ایران