رازهايي از عيسي منجي
به مناسبت ميلاد نمادين عيسي مسيح
کاوه احمدی علی آبادی
در متون عهد عتيق و بشارت هاي پيامبران بني اسرائيل به استعاره از شخصي خبر دادند كه برخي از آرزوهاي قوم يهود را برآورده مي سازد كه جامعه يهودي از آن به عنوان پادشاه يهود (با وعده ملكوت) يا ماشیح (مسيح) يا منجي ياد مي كردند. اشعيائ نبي يكي از اصلي ترين خبردهندگان از ماشیح و منجي است. مخاطبان، سخنان او را درباره ي سنگ زاويه، به عنوان خبر دادن از مسيح تأويل كرده اند. در سفر اعداد نيز به استعاره از طلوع ستاره اي از سلاله ي يعقوب و عصايي كه پس از برخاستن فتنه گران را هلاك خواهد ساخت، خبر داده شده است. در طومارهايي كه از بحرالميت يافت شده است و در سند صدوقيان و سند دمشق و در باورهاي يهودياني كه به قمراني معروف بودند، از شخصي به عنوان «معلمِ عدالت» سخن رفته كه خواهد آمد و البته كمتر مي توان احتمال داد كه منظور مسيح يا منجي بوده باشد و اكثراً به شخص ديگري عطف مي كنند كه پيش از عيسي مي زيسته است؛ بماند كه برخي حتي تصور كرده اند، او مسيح ديگري بود كه پيش از ظهور عيساي ناصري قيام كرده است؛ بر طبق اسطوره اي «اسني»، وي پس از آن كه ادعا كرده مسيحاست و در قامت چهره اي الهي آمده است، به دستور كاهن اعظم و سربازان كفار مصلوب شد، پس از مرگ دوباره زنده گشت و به مريدانش وعده داده است كه در واپسين داوري در آخرزمان بر خواهد گشت. برخي مدعي شده اند كه اسطوره ي او بوده كه به عيسي مسيح تعميم داده شده و بر وي تطبيق يافته است! در «قانون محاربه» اشاره اي به طلوع همان ستاره رفته است كه منظور از آن، داوود پادشاه تعبير شده است؛ البته بعدها به يكي از رهبران شورشي يهوديان به نام «شمعون بار قصبيه» تعميم يافته است. او حتي موفق مي شود، اورشليم را نيز براي مدتي آزاد كند، اما پس از مدتي در جنگ با روميان شكست مي خورد و به زندان افتاده و عاقبت همانجا مي ميرد. محققي با استناد به چند دست خط از وي، به اين نتيجه گيري رسيده كه شمعون مدعي رسالتي الهي بوده است! دوسيتس شخص ديگري بود كه با استناد به سفر تثنيه ي تورات، خود را همان پيامبري معرفي كرد كه حضرت موسي بشارت داده بود. اين در حالي است كه، در «سند دمشق» چيز ديگري آمده است: «همه كساني كه در دمشق به سلك اين اتحاد نوين درآمدند، اما سپس روي برگرداندند و از چاه آب حيات دور شدند، ديگر جزء اين امت به حساب نمي آيند و از روزي كه معلم يگانه روي در نقاب خاك كشيد تا زماني كه مسيح هاي موسوم به هارون و اسرائيل ظهور كنند، نام آنان در فهرست مومنان و خداپرستان درج نخواهد شد». چنان كه مشخص است، از ظهور دو مسيحاي ديگر به اسامي هارون و اسرائيل سخن به ميان مي آيد!؟ پس به نظر مي رسد كه ضروري است تا از اين انباشتي از راست و دروغ و حقايق و خرافات و تاريخ و اسطوره، رازها را از دل شان بيرون كشيده و با تحليل آشكار كنيم.
«مسيحايي» كه باورهاي عامه ي جامعهي يهودي انتظار ميكشيدند، قرار بود پادشاهي باشد كه به خونخواهي يهودياني كه اسير گشته، رنج كشيده و كشته شدهاند، به پا ميخيزد و آرزوي ديرينهي جامعهي يهودي، پيامبران و پادشاهانش را برآورده ميسازد و دشمنان و فاسدان و مخالفان را هلاك مي سازد. او با شمشير خود، طعمِ تلخِ قهرِ خداوند را به دشمنان و ناباوران چشانيده و با وقار و شكوه، تاج پادشاهي را بر سر گذاشته و همگي را تحت فرمان خود بيرون ميآورد. آن تجلي غرور قوم يهود در مقابل تمامي ذلتها و خفتهاي كشيده و شكستها و اميدهاي به يأس نشسته است. از منظر آنان، مسيح كسي است كه نسب اش به پادشاهان و پيامبران يهوديان بر ميگردد و با ظهورش، يهوديان را پيروز و ملل ديگر را نابود ميكند. به بياني ديگر، مسيحي كه يهوديان انتظار ميكشند، تفاوت چنداني با دشمنانشان نميكند و به تمامي آن كارهايي دست ميزند كه دشمنان يهوديان مرتكب شدهاند، فقط اين بار عامل پيروزي يهوديان بر اقوام و اديان ديگر ميگردد!؟ به همين سبب، پس از آمدن عيسي، آنان –به جز اندكي- او را به عنوان مسيحا و منجي موعود نپذيرفتند، چون متناسب با انتظارات شان نبود. مسيح از جايي طلوع ميكند كه هيچ كس نميتواند حتي تصور آن را بكند و با خصايص و اعمالي متجلي ميشود كه كاملاً متضاد با انتظارات ظهور اوست: "يك صليبساز منفور"!؟ آري، «سنگي را كه بنايان دور انداخته بودند، سنگ زوايه شد»!! تمامي زمينهسازي مسيح براي شام آخر به گونهاي نمادين صورت گرفته بود. او خون و تن اش را به شكلي نمادين با شراب و نان پيوند ميزند و فديه حواريون اش مي سازد تا ديگران استعارهي بخشش و گذشت را در خود لمس كنند. يهوديان بر اين باور بودند كه مسيح با شوكت بر مركبي سوار از آسمان به زمين آمده و در اورشليم جلال خداوند را ظاهر مي سازد و حكومت خويش را در اقصاء نقاط جهان بر پا ميكند. اما عيسي با الاغي -كه كج سوارش شده بود- به اورشليم وارد ميشود و به دور از شكوه، شمشير و جلالي كه يهوديان و عموم مردم، منتظر مسيح بودند! عيسي به منتظران يهودي ميفهماند، مسيح كه منجي شان باشد، كسي نيست كه بر آنان حكومت كرده و بزرگي و شأن خود را به رخ ديگران بكشد، بل كسيست كه به ايشان خدمت كرده و حتي وجود خويش را در راهشان نثار كرده و برايشان قرباني كند. آن كس كه بدنبال سروري و برتري خويشتن است، منجي نيست، بلكه يا مبارزي برانگيخته شده در راه وسوسههاي خودخواهي خويش است يا شيادي كه از باورهاي مردم در راه جاه طلبي هاي خود و اطرافيان اش استفاده مي كند. تأثير مسيح از دين يهودي كم و بيش براي بسياري روشن است، اما آنچه اينك ناديده مانده است، تغييرات و معكوس سازي هايي است كه عيسي تعمداً در شريعت يهودي و همين طور تأثيرپذيري و تغييرات و معكوس سازي هايي است كه او در ميترايسم انجام مي دهد. عيسي پادشاهي زميني را به ملكوت آسمان بدل ساخت. عيسي، مسيح را از منجي قوم يهود، به منجي جهانيان بدل ساخت. اساساً برخلاف تصور مردم شناس معروف پروفسور اسميت، مراسم شام آخر از رسم توتميسم و سنت نمك خوري سر سفره توسط اعراب ناشي نمي شود، بلكه آن مشخصاً از مراسم شام آخر ميترايي گرفته شده است. ميترايسم ديني بوده كه در زمان عيسي در مناطقي تحت تسلط دولت روم رواج داشته است. در آن مراسم پس از آن كه ميترا، گاوي وحشي را قرباني مي كرده است، از گوشت او، نان و از خون اش، شرابي بدست مي آمد كه در مراسمي كه به شام آخر معروف بوده، توسط شركت كنندگان در ضيافت، مصرف مي شد. به روشني و به صراحت مي بينيم كه مسيح در شام آخر از استعاره هاي گوشت تن و خون خود براي نان و شراب نام مي برد. اما معكوس سازي هايش در ميترايسم آنقدر جالب است، كه همچون كاري كه با شريعت يهودي مي كند (چون شريعت يهود نيز همچون هر ديني به مرور زمان چنان دچار تحريف شده بود كه حتي به ضدش بدل گشته بود)، نفس آن ها را از اساس متفاوت مي سازد. او سوژه ي قرباني را از ديگري به سوي خود تغيير مي دهد. در ميترايسم، ميترا كه يك منجي است، با كشتن گاو وحشي كه نماد پليدي است، پيروزي را به ارمغان مي آورد. اما مسيح، آن گاو وحشي را به بره اي بدل مي سازد كه خود، خويشتن را براي قرباني شدن و ايثار نثار مي كند. او از آن طريق نشان مي دهد كه منجي كسي نيست كه ديگري را قرباني سازد و آن گاه عده اي لاشخور براي ضيافت دور جسدش جمع شوند، بلكه نجات بخش جهانيان كسي است كه خود را چون بره اي قرباني براي ديگران فديه دهد؛ با گوشت و خون خود و تمام وجودش. چرا كه در ميترايسم نيز چون يهوديت كه در هر سال بزي را نشان مي كردند و به عنوان نماد گناهان شان، آن را در صحراي بي آب و علف آماج قهر خود مي ساختند، ديگري را مسؤول اَعمال بي شرمانه خويش مي ساختند! از اين روست كه عيسي مسيح گفت، هر كس خود بايد صليب خويش را بر گردن كشد و منظورش آن بود كه هر كس بايد بار گناهان خويشتن را پذيرفته و آن را بر دوش كشد. عيسي غرور و سروري را به دور از راه نجات جهان معرفي ميكند، و برعكس فروتني و حتي كوچك كردن خود براي ديگران را رفتار يك مسيحي ميداند و خود آن را به بهانههاي مختلف متجلي ميسازد؛ بارزترين نمونه اش شستن پاي حواريون ديگر بود. مهمترين نشانه مسيح، آن است كه روح و حقايق نهفته در كتب مقدّس را مي فهمد، براي ديگران تشريح مي نمايد و با آن زندگي مي كند، با معاني و رازهايي خلاف تعبيرهاي سطحي خاخام هاي يهودي و انتظارات متشرعان يهود. در حالي كه، آن مسيحي كه يهوديان منتظرش بودند، در قامت فدايي ظاهر شده بود، و تنها برخي از اتفاقات و نشانه هايش رخ ميدهد (چون نشانه هاي ديگر در زمره خرافات و تحريفات بوده كه طبعاً با عيسي مسيح تطابق نمي كنند؛ همچون هر منجي ديگري)، پس او را دستگير شده و مصلوب ميكنند و يهوديان در حقيقت از او قرباني ساخته و با تماشاي شان، همچون گوسفندي، وي را به مسلخ ميبرند و به خانه باز ميگردند. مسيحايي -آن گونه- كه يهوديان انتظار ميكشيدند، هرگز نيامده و نخواهد آمد. زيرا آن مسيحي كه آنان منتظر آمدن اش بودند، آنقدر با "صفاتي غيرانساني"، "خودخواهانه" و "نژادپرستانه" آميخته است كه ديگر هرگز نخواهد آمد!!
اما نظر فرقه هاي مختلف مسيحيت درباره ي عيسي مسيح و منجي. بنا بر روايت حواريون، آنان مسيح را ديدند. بعد از مصلوب شدن او، در بالا خانهاي دور هم جمع شده و در را بسته بودند. ناگهان او آمد و در ميان شان ايستاد و گفت: سلام بر شما باد. با ديدن او شگفت زده شدند، اما توماس باور نميكرد كه خود عيسي باشد. انگشت درون زخمهاي او گذاشت و مقداري ماهي به او داد. عيساي منجي هم ماهي را گرفت و خورد. در بطن پوسيدگي و ظلم و فقر اين دنيا، مسيحاي مصلوب و رستاخيز يافته، تسلاي ارزشمند براي انسان شريف، انسان مظلوم بوده است. در كتاب «وصاياي مشايخ دوازده گانه» كه در ابتدا پنداشته مي شد، پيش از ميلاد مسيح نگارش شده، ولي اينك درافته اند كه پس از آن و برحسب باورهاي ابتدايي مسيحيت رقم خورده، رفته است: «خداوند از زمين ديدار خواهد كرد و مانند يك انسان به ميان انسان ها خواهد رفت زيرا چهره انساني خواهد داشت، كسي كه اسرائيل و همه امت هاي ديگر را نجات خواهد داد». «خداوند جسمانيت يافت. با انسان غذا خورد و انسان را نجات داد». در مسيحيت مرسوم، مسيح در ذات با روح القدس و خداوند يكي است، اما خداوند از طريق روح القدس در جسم انساني به نام عيسي حلول كرد تا چون انسان ها رنج را تجربه كند و تسلي بخش و بخشنده ي گناهان باورمندان اش باشد. مسيح به عنوان يك منجي به كرّات توسط پيامبران بني اسرائيل بشارت داده شده بود. عيساي ناصري كه آمد گفت من همان مسيحي هستم كه آن را پيامبران پيشين نويد داده بودند.
در قرآن از عيسي سخن مي رود، اما از دو عيسي! يكي عيسي بن مريم، ديگري كه قرآن آن را عيساي ناصري مي خواند. عيسي پسر مريم، يك پيامبر است كه در گهواره سخن مي گويد، در حالي كه عيساي ناصري تنها پس از غسل تعميد به مسيح بدل مي شود و هرگز در انجيل ها سخني از در گهواره حرف زدن اش نرفته است. به عبارتي، ما با دو عيسي مواجه هستيم، يكي پيامبر و ديگري منجي. يكي در گهواره سخن مي گويد، ديگري تنها پس از غسل تعميد به منجي بودن اش آگاه مي شود؛ يكي پسر انسان و ديگري پسر خداوند (به معني استعاري آن) و خلاصه يكي كه مصلوب مي شود، و ديگري بدون مصلوب شدن به نزد خداوند مي رود (قرآن مي گويد كه مصلوب شدن بر پيروان اش مشتبه شده است) و عيسايي كه مادرش مريم به رسالت او ايمان دارد، در حالي كه عيساي ناصري -كه در انجيل ها نام مادر او هم مريم است- حتي زماني كه عيسي موعظه مي كند، مادرش بدان بي توجه است. شما اسطوره اين دو عيسي و همين طور اسطوره مسيحاي ديگري را كه بدان ها اشاره شد، مي توانيد در اناجيل با هم ببينيد. يعني پس از حدود يك و نيم تا دو قرن كه پيروان مسيحيت شروع كردند به جمع نمودن روايات مربوط به حواريون و مسيح، امتزاجي از اين چند مسيح با هم در اناجيل جمع شده اند. به روشني در همين اناجيل چهارگانه مي توانيد ببينيد كه يكي در همين اناجيل مورد تأييد كليسا، جايي خود را پسر انسان و در جايي ديگر (كه در حقيقت عيساي ديگري است) خود را پسر خدا معرفي مي كند. احكام شان نيز گاه با هم فرق مي كند و يكي شريعت موسي را باطل مي كند و در مقام اعتراض يهوديان نسبت به ناديده گرفتن شريعت يهود و از جمله كار در روز شنبه، مي گويد: منم قانون روز شنبه. و همين طور سنگسار زني بدكاره (در شريعت يهود) را باطل مي كند، آن هم با اين حكم كه آن كسي كه گناهي نكرده سنگ پرتاب كند و معناي اين سخن او را زماني بهتر درك مي كنيم كه او در موعظه هايش به كرّات مي گفت كه هر كسي مي بايست خود صليب اش را بر گردن كشد و به گناهش اعتراف كند، تا برساند همه حتي او نيز مبرا از گناه نيست، پس عملاً كسي نمي تواند حكم سنگسار را اجرا كند. در حالي كه در بخشي ديگر از همين اناجيل مورد تأييد كليسا به صراحت مي گويد: «مپندارید که آمدهام تا شریعت یا کتابهای پیامبران را منسوخ کنم، بلکه آمدهام تا کامل گردانم. چه بهراستی شما را میگویم که تا آسمان و زمین برنگذرد، نه حرف و نه نقطهی روی حرفی از شریعت برنخواهد گذشت تا بدانجا که همه محقق گردد. پس آن کس که از کوچکترین این احکام یکی را زیر پا نهد و به دیگران نیز بیاموزد که چنین کنند، در ملکوت آسمانها کوچکترین شمرده خواهد شد؛ و بهعکس، آن کس که آنها را به جای آورد و تعلیم دهد، در ملکوت آسمانها بزرگ شمرده خواهد شد.» انجيل متي، باب پنجم، 17-19. و برخلاف انتظار بسياري از مسلمانان شريعت محور بايد بگويم كه قرآن بر آن كسي كه با وجود صحه گذاشتن بر تورات، شريعت موسي را باطل مي كند صحه مي گذارد: (از قول عيسي:) «همچنين گواهي دهنده بر تورات هستم كه پيش روي من است تا بعضي از آنچه بر شما حرام شده بود، حلال كنم و معجزه اي از سوي پروردگارتان براي شما آورده ام؛ پس از خداوند پروا و از من پيروي كنيد». سوره آل عمران، آيه 50. در آياتي ديگر نيز توضيح مي دهد كه علت اين اختلاف، آن است كه براي هر قوم و امتي شريعتي قرار داده است و روزي حقيقت پشت آن آشكار خواهد شد.
از ميان اناجيل نيز انجيل عبري كه اينك در اختيار ما نيست، از عيساي پيامبر سخن مي گويد، نه عيساي ناصري يا مسيح. انجيل كه كتاب مقدّس مسيحيان است، علاوه بر چهار انجيل مورد تأييد كليسا با نام هاي انجيل منسوب به متي، انجيل منسوب به مرقس، انجيل منسوب به لوقا و انجيل منسوب به يوحنا، داراي نسخه هاي ديگر است كه توسط كليسا مجعول اعلام شده است، ولي فرقه هاي مختلف چه در تاريخ گذشته و چه اينك به آن باور دارند و بسياري از آن ها در شكل گيري باورهاي رايج كنوني مسيحيان و حتي مقامات كليسا نسبت به مسيحيت نقش هاي اساسي داشته اند. برخي از انجيل هاي شناخته شده مجعول به قرار ذيل اند: 1. انجيل مصريان، 2. انجيل سن توماس، 3. انجيل سن ژاك، 4. انجيل تاتيان، 5. انجيل دوازده حواري، 6. انجيل برناباس، 7. انجيل يعقوب،8 . انجيل عبريان ، 9. انجيل پطرس، 10. انجيل اندريو، 11. برتولوماس، 12. انجيل جيمس، 13. انجيل تديوس، 14. انجيل اپلس، 154. انجيل باسيلدرس، 16. انجيل كرينتوس، 17. انجيل ابينتس، 18. انجيل حوا، 19. انجيل يهوداي اسخريوطي، 20. انجيل صيوه، 21. انجيل مريم مجدليه، 22. انجيل ميتاس، 23. انجيل كاميل، 24. انجيل فيليپ، 25. انجيل راستي، 26. انجيل حقيقت، 27. انجيل كاركيو.
در مجموعه اي از نسخ قبطي كه از نجع حمادي مصر بدست آمد، خوشبختانه نسخه هايي از انجيل هاي گنوستيك يافت شد كه تأويل هايي ديگر در مورد مسيح و منجي را زنده ساخت. آن ها با نگاهي عرفاني به مسيح نگريسته اند و سخنان سرشار از معاني رمزي است يا لااقل چنين پنداشته مي شود. در انجيل منتسب به مريم مجدليه از عيسي با عنوان منجي نام برده مي شود و مدام ضربانِ "منجي گفت، منجي گفت" در آن طنين انداز است. در انجيل منتسب به پطرس نيز چون انجيل مريم مجدليه مصلوب شدن مسيح انكار مي شود. انجيل پطرس مدعي است، شخص ديگري را به جاي عيسي مصلوب مي كنند. فرقه دوستيك و يعقوبيان نيز بر اين باورند، آن كس كه به صليب كشيده شد، تنها شبيهي بيش نبوده است و دشمنان مسيح انتقام خود را از آن شبيه گرفته اند؛ درست همان باوري كه مسلمانان نسبت به عيسي مسيح دارند. چون مسيحيان يعقوبي در صدر اسلام، در حبشه بودند و طبيعي است كه اين باور از آن طريق به ايشان رسيده است. اما قرآن به اين صراحت اظهارنظر نمي كند و تنها مي فرماييد كه نه او (عيسي) را كشتند، و نه به صليب کشيدند؛ بلکه امر بر آن ها مشتبه شد. و نمي گويد كه دشمن اش را به جاي او مصلوب كردند و اين از باورهاي يعقوبيان بود. در انجيل منتسب به پولس از رويايي سخن رفته كه پولس مي بيند و در آن شخصي را مشاهده مي كند كه مصلوب شده و شخص ديگري را كه مسرور است و به او مي گويند كه شخص مسرور، عيسي مسيح حقيقي است؛ پيداست كه اين انجيل و انجيل يعقوب همان انجيل مرجع يعقوبيان بوده اند كه مصلوب شدن ديگري به جاي عيسي را باور داشتند. انجيل منتسب به فيليپ كه از همان مجموعه است، باور به معاد جسماني عيسي را نزد مسيحيان مورد نكوهش قرار داده است و آپکريفای انجيل پطرس حتي منكر جسميت انساني اوست و مي گويد مسيح تنها ظاهري انساني به خود گرفت؛ از اين روي او حتي رنج نيز نكشيد. اما شگفت انگيز اينجاست كه آن پطرسي كه در بخش اعمال رسولان عهد جديد سخن مي گويد، نظري كاملاً مخالف دارد: «... ولی خدا از همين راه آنچه را که به زبان همه پيامبران پيشگويي کرده بود، به انجام رسانيد: اين را که مسيحِ او رنج خواهد کشيد.» در حالي كه در انجيل عبريان درست عكس آن، حتي منكر الوهيت عيسي هستند و او را تنها يك پيامبر مي دانند. جالب اينجاست كه گاه تشابه برخي از آن ها به خصوص انجيل مريم مجدليه و انجيل منتسب به يهودا، آنقدر با كتاب آخرين وسوسه مسيح از نيكوس كازانتزاكيس زياد است كه هر كسي را بر اين تصور سوق مي دهد كه او شايد به طريقي به يكي از اين كتب مخفيه دست يافته باشد! چون نسخه هايي از آن اناجيلي كه ذكرش رفت، در گذشته هر از گاهي در كتابخانه هاي صومعه هاي قديمي يافت شده است.
اما سوال اساسي اي كه در اينجا پيش مي آيد، اين است كه پس چرا قرآن به صراحت از چنين تمايزي بين دو عيسي سخن نمي گويد؟ چون اين حقايق حتي امروزه مي تواند به بحث هاي بيهوده و جنگ هاي بي انتها شود، چه رسد در گذشته. و هدف قرآن اولاً انگشت گذاشتن روي نقاط افتراق نيست تا موجب درگيري بين تازه مسلمانان با ساير كيش هاي ابراهيمي شود و مهمتر از آن، همين عدم پرده برداري از راز آن توسط قرآن و اشاراتي گذرا بدان نشان از اين حقيقت دارد كه اساساً رسالت پيامبران، تصحيح باورهاي مردم پيرامون موضوعات ديني نيست، بلكه هدف خداوند آن است تا "با كلام و پيامبرانش از انسان ها، انسان بهتري بسازد". يهوديان همچون بسياري ديگر از پيروان اديان، هنوز منتظر ظهور منجي مورد انتظارشان هستند، اما به جز معدودي بقيه هرگز منجي شان را نخواند يافت. چون مسيحایي كه يهوديان انتظار ميكشيدند، هرگز نيامده و نخواهد آمد. زيرا آن منجي كه آنان و پيروان ساير اديان منتظر ظهور و طلوع و پیروزی اش هستند، آنقدر با "آرزوها و اميدهاي واپس زده شده" بزرگ شده، با "نويدهاي پيامبران" پيشين تمنا گرديده و با "صفاتي فوق انسانی و حتی غیرانساني" مزين گشته است كه ديگر هرگز نخواهد آمد!! زيرا به اندازه تمامي تخيلات، خرافات و اسطورهها با واقعيات فاصله گرفته و مهمتر آن که تا سطح دشمنان اش تقليل يافته است! بنابراين، هرگز نميتواند در دنياي واقعي ظهور كند. پيروان ديني كه تا بدين حد از روح دين فاصله گرفته اند، تنبيه شان همان بس كه تا ابد منتظر بايستند تا منجي شان بيايد.
باورمندان و منتظران منجي حقيقي در همه ي اديان بايد مراقبت باشند كه در عمل و شيوه ي زندگي به طريقي نباشند كه پس از ظهور موعودشان، در كمال بهت و ناباوري، او را در مقابل خود ببينند! در جهان نيكي و پليدي وجود دارند، همان گونه كه درون هر كسي هستند و هيچ كس از گناه و اشتباه مبرا نيست، همان طور كه مسيح بهكرات ميگويد، نيكي مطلق تنها خداست، و انسان بيگناه، جايي جز تخيلات ندارد. منجي و مسيح جاودانه ميشود، نه بخاطر اين كه سه روز بعد دوباره زنده شد و حواريون او را ديدند، بلكه بدين سبب كه اكنون در اذهان ما زنده است و به عنوان دغدغهاي از آن سخن ميگوييم و تا هنگامي كه در اذهان و رفتارها بازآفريني شود، جاودانه است، چرا كه" تنها معنا (كلمه)ست كه جاودانه ميماند".
منبع:پژواک ایران