گذر و نظري بر هويت ايرانيان؛ آريايي، عيلامي يا ايراني؟!
کاوه احمدی علی آبادی
اشاره: در خبرها از تحقيقاتي سخن رفته بود كه پيرامون نژاد ايراني ها صورت گرفته و نشان مي داد كه بيش از آن كه به نژاد آريايي تعلق داشته باشند، به نژادي تعلق دارند كه حدود 10 هزار سال پيش ساكن فلات ايران بوده و عيلامي خوانده مي شده است. از آنجايي كه نكارنده تحقيقاتي را پيش از اين در اين زمينه انجام داده، بي ارتباط نديدم كه نكاتي را در اين زمينه در اختيار خوانندگان قرار دهم.
عيلام به همراه سومر و مصر از معدود تمدن هايي است كه تاريخ مكتوب شان را به دو دوره پيش و پس از طوفان بزرگ تقسيم كرده اند[1]. تمدن عيلامي را به سه دوره تقسيم مي كنند و اطلاعاتي ما بيشتر از عيلام جديد است و در مورد نژاد عيلامي در 10 هزار سال پيش تقريباً اطلاع مستندي نداريم. اين قدمت به همراه آثار باستاني از اين تمدن كه پيش از مهاجرت آريايي ها را، آن هم براي حداقل دو هزار سال قبل از آريايي ها، خود را چنين به ما معرفي مي كند، كه مي بايست آن ها را نخستين تمدن ايران زمين به حساب آوريم. به نظر مي رسد، در نظر نگرفتن تمدن عيلام به عنوان خاستگاه سرزميني كه اينك ايران خوانده مي شود، بيشتر از آنجا ناشي مي شود كه برخي در گذشته سعي داشتند كه نژاد آريايي را به عنوان نخستين تمدن اين فلات، صاحبان نخستين اين سرزمين معرفي كنند. در حالي كه در متون آريايي ها نيز آمده كه آنان از ساكنان اصلي سرزميني كه اينك ايران ناميده مي شود، نبودند، بلكه اقوامي مهاجر بودند كه به فلات ايران آمدند.
با اين همه، بد نيست بدانيم كه امروزه قدمت چون گذشته ديگر مشروعيت نمي آورد و همه كساني كه در يك سرزمين بدنيا آمده مردم آن سرزمين و هر فرهنگ و تمدني كه در اين منطقه رشد كند، بي شك فرهنگ و تمدن اش بوده، هست و خواهد بود. تنها نكته قابل تأمل، اهميت هخامنشيان در روش هاي انسان دوستانه تر –نسبت به ساير سلسله ها- و منش توأم با مداراي شان با ديگران و محترم شمردن همه اقوام و اديان و حتي زير چتر حمايت گرفتن اقوام ولو مغلوب است، كه مي تواند هويتي خاص به تمدن ايران و شخصيتي اساسي به "ايراني" بخشد.
بدنيست بدانيد كه، عيلاميان نه تنها يك سلسله نبودند، حتي يك قوم نيز نبودند، بلكه اختلاط و امتزاجي عجيب از سلسله ها و حتي اقوام مختلفي بودند كه در طول بيش از هزاران سال از كوه هاي اطراف بين النهرين در ايران و دشت هاي زير آن تا ميان رودان و مناطق اطراف و تا كرمان و افغانستان گسترش داشتند كه چنين گوناگوني و تركيبي غريب از اقوام و سلسله هاي مختلف را تنها در تمدن هاي بين النهرين مي توان سراغ گرفت. حتي كوه نشينان عيلامي نيز قومي واحد و حتي صرفاً بوميان زاگرس و مناطق اطراف شان نبودند، بلكه از اقوام گوتي[3] و كاسي كه از ماوراي قفقاز و اروپا به آنجا سرازير شدند، گرفته تا هوري[4] هاي آسيايي و ميتاني[5] و بسياري از اقوام ناشناخته براي ما تشكيل مي شدند. در دشت ها و جلگه خوزستان و به ويژه شوش و شوشان كه اصلاً تفكيك اقوام كاري است عبث و قراردادي چون اقوامي با اسامي مشابه، اما نژادها و تبارهاي گونه گون بسيار به چشم مي خوردند كه در طول هزاران سال با هم در آميختند.
پروفسور بارتولد[6]، خوزستان را يكي از مناطقي مي داند كه در آن تلاقي بين اقوام مهاجر شرق و غرب آسيا است[7]. بايد غرب و شمال غربي ايران تا قفقاز را نيز نقطه تلاقي ديگر شمرد كه علاوه بر اقوام آسيايي و شمال آفريقا، اقوام ماوراي قفقازي و اروپايي نيز نخستين تلاقي را در آن مناطق پيدا مي كردند. متون مختلف بين النهرين نيز كه از عيلام سخن رانده اند، ملاكي مناسب براي آن نيستند، چون ساكنان مختلف بين النهرين عادت داشتند كه بسياري از كساني را كه از كوه هاي مشرق و سلسله جبال زاگرس به سوي سرزمين شان سرازير مي شدند، عيلامي بنامند[8]؛ مگر اين كه آن اقوام پس از سال ها سكونت در بين النهرين توسط بوميان به درستي شناخته مي شدند كه از عيلاميان هستند يا اقوامي ديگر.
از دور اونتاش[9] كه اينك زيگورات چغازنبيل با گذشت هزاران سال هنوز برايمان باقي مانده مي توان قابليت هاي عيلامان را شناخت و حتي به بسياري از نقاط اشتراك و افتراق شان با تمدن هاي بين النهرين پي برد. معماري معابد در قامت زيگورات خود روشن ترين شاخص براي اشتراكات فرهنگي و تمدني آن هاست، اما هيچ يك تقليد يا حتي اقتباسي از ديگري نيستند و اين نشان از افتراق شان دارد[2].
نمي دانم، چرا در نقشه هاي تاريخ و جغرافياي سلسله هاي مختلف كشورمان، عمدتاً نقشه ايران در دوران هر سلسله را با حدودي نشان مي دهند كه آنان در زمان بيشترين گسترش مرزهايشان قرار داشتند، اما عيلام را كه نه يك سلسله، بلكه براستي تمدني با سلسله هاي متعدد بود، حتي كوچكتر از آنچه باستان شناسان عيلام كوچك[10] ناميده اند، مي كشند؛ در حالي كه عيلام بزرگ[11] حكومتي به وسعت يك امپراطوري بوده كه علاوه بر پوشش اكثر بخش هاي سرزمين ايران، بخش هاي از بين النهرين و سوريه و حتي بعضاً تا درياي مديترانه را در بر مي گرفته است. در تپه يحيي كه الواح و مهرهايي استوانه اي به خط عيلامي بدست آمده كه ارتباط با شوش و مليان را در عيلام قديم نشان مي دهد[3] و شهر سوخته نيز لوحي گلي منسوب به عيلام مقدم را به جاي گذارده است و جالب تر آن كه سفالينه هاي شهرسوخته نيز ارتباط تنگاتنگي را با افغانستان و تركمنستان به ثبوت مي رساند[4] و بايد بدان ها بيافزايم تمدني را كه حفاري هاي اخير باستان شناسي در منطقه كنار صندل جيرفت يافت شده و در حوزه رودخانه هليل رود شكل گرفته بود[5]؛ در تمامي اين مناطق نيز مشابهت هاي موجود بين سفال ها، آثار هنري و بعضاً مصنوعات فلزي ساخته شده در هر مرحله، ارتباطي تنگاتنگ با عيلام، شوش و حتي بين النهرين را به ثبوت مي رساند[6]؛ همچنين اند، وفور مهره هاي با سبك عيلامي يا بين النهرين در اين مناطق كه در مناطق دورتر يافت نمي شوند[7]. شايد دليل بي توجه اي فوق، به اين خاطر است كه دوران هخامنشيان برجسته تر به نظر رسد و بتوان آن را مبدأيي براي تاريخ ايران شمرد! يا مثلاً اشكانيان را كه هيچ گاه پايتخت هايشان در سرزمين اصلي اي كه اينك ايران مي ناميم، قرار نداشته كاملاً سلسله اي ايراني مي شماريم، اما عيلامي كه همه پايتخت ها و مراكزش يعني اوان[12]، شوش[13] (شوشان[14])، انشان[15] (يا انزان[16]) همواره در خاك ايران زمين مستقرند، مبدأ تاريخ شناخته شده ايران در نظر نمي گيريم؛ اوان، پايتختي كه حتي در كتيبه هاي دشمنان عيلام، به عنوان سرآمد شهرهاي مشرق زمين حك شده است[8].
متأسفانه بقاياي باستان شناسي كه بتوان بر اساس آن بر شهر اوان دست يافت، هنوز يافت نشده است و از استان ايلام كنوني تا خوزستان و حتي لرستان، گمانه زني هاي موجود را پيش مي برد[9]. نام اوان در كنار انشان (يا انزان) تا حدي قرابت شان را توجيه مي كند؛ به خصوص كه در متون بين النهرين نام اوان و فرمانروايان شان كه بر حكومت هاي وقت ميان رودان فرود مي آمدند يا سرزمين شان بدست فاتحان بين النهريني گشوده مي شد، به دفعات سخن رفته است و از آنجايي كه انشان در ناحيه بوشهر و انتهاي سلسله جبال زاگرس، به نظر مي رسد كه اوان را بايد نزديكتر و در حوالي خوزستان تا استان ايلام در نظر بگيريم كه مردم و حاكمان هر دو سرزمين را جزو تمدن عيلامي بشماريم.
شوش نيز به كرّات در تاريخ عيلام ذكر شده و چون يك مام شهر همواره كانوني براي آن تمدن بوده است؛ به طوري كه در وقت پيروزي، ثروت و غنايم به چنگ آمده از سرزمين هاي مغلوب معمولاً در آنجا گرد مي آمد. شهري با بنگاه هاي صنعتي و تجاري كه در كنار مساكن عمومي و كاخها و نيايشگاه هاي باشكوه كه حكايت از جامعه اي شهري و پيشرفته به معناي دقيق كلمه داشت[10]. نويسنده گمنام «حدود العالم من المشرق الي المغرب» پيرامون شوش بدين نكته اشاره مي نكد: «شوش، شهري است توانگر و جاي بازرگانان، و باركده خوزستان است»[11].
در دوران سوكّل مخ[17] ها اعتبار و نفوذ عيلام در سراسر غرب آسيا بي سابقه بود؛ به طوري كه عيلام را قدرت مهم و عمدتاً غالبي در شبكه اي از ارتباطات بين حكومت هاي منطقه اي مي يابيم كه از رودخانه ديالي تا ماري در سوريه و از شرق تا شمال افغانستان و جنوب ازبكستان و در جنوب نواحي ديلمون (بحرين و سواحل نزديك آن در عربستان كنوني) و مگن (عمان) در خليج فارس كشيده شده بود[12]. اين اطلاعات را از بابت الواح، ظروف و اشياء قيري، فلزي و سفالي و عمدتاً بر اساس بيشترين دفينه هاي موجود از تمدن عيلام، يعني مهرهاي متعددشان داريم[13]. گرچه اين مناطق با فتوحات نظامي حاصل نشده بود، اما با اتحادهاي منطقه اي اقتدار سياسي رقم خورده بود، چون نوع حكومت ها در آن زمان در اين نواحي، متمركز و يكدست نبود. جالب آن كه، اين سلسله در تمدن هاي باستان نخستين تجارب حكومت هاي چند نفره را به شكلي نسبتاً موفق به تصوير مي كشد كه در آن عمدتاً سه نفر با قدرتي كم و بيش ناهمسان در رأس قرار مي گرفتند و شبكه اي از اقتدارهاي ضعيف تر به شكلي هرمي بدان ها وصل مي شدند[14].
گمانه زني هايي كه در شهر شاهي و كاخ آپادانا در شوش صورت گرفته، بخش هايي از منازل شخصي، ساختمان هاي عمومي و صنعتي به همراه اجاق هايشان، نمازخانه و بخشي از يك معبد، از دل خاك بيرون آمد كه حوزه گسترش كارها و امور و وضع تقريبي اجتماعي و اقتصادي جامعه آن دوران را روشن مي سازد[15].
خط و كتابت در عيلام همزمان با سومريان ظاهر شد و آنان هم خط تصويري و خط ميخي داشتند كه از زبان هاي عيلامي ناشي مي شد، اما الگوي مشابه اي را جهت تبديل گفتار به خط را در خود به جاي گذاشته كه نشان ديگري است، بر تعاملات كهن اين دو ناحيه[16]. وقتي عيلام تحت سيطره مادها و پارسها قرار گرفت، بخش بزرگي از فرهنگ و تمدن اش را بدان ها ارزاني داشت؛ از كاتبان و تعليم و تربيت عيلامي گرفته تا قابليت هاي سياسي و اداري[17]؛ اما حتي سلطه سياسي عيلام نيز هرگز محو نشد، بلكه عيلاميان به سومين شهربان نشين مطرح و مقتدر، پس از مادها و پارس ها، در دوران هخامنشيان بدل شدند[18]. جالبت تر آن كه اقوامي كه پارسي خوانده شدند، چنان در مجاورت و امتزاج با عيلاميان بودند كه مشخصاً برخي از آداب و رسوم شان را نه آريايي، بلكه عيلامي مي توان دانست. از باورهاي مذهبي تا تابوهاي جنسي و حتي مراسمي كه براي مردگان برگزار مي كردند؛ مثلاً آريايي ها مردگان شان را دفن مي كردند، اما هخامنشيان پارسي، همچون عيلاميان، آنان را بر روي صخره هاي مرتفع مي گذاشتند تا خوراك لاشخورها و وحوش شوند. ازدواج با محارم نيز نزد آريايي ها برخلاف عيلامي ها قدغن بود، اما نزد هخامنشيان رايج بود.
تمدن عيلام با تمدن هاي بين النهرين رقابت و حتي دشمني دشات و به خصوص با آشوريان كه گاه اينان فاتح بود و گاه آنان و گاه نيز با هم متحد مي شدند. در يكي از شديدترين جنگ هاي بين آشور و عيلام، آشور بني پال به عيلام لشكركشي مي كند. آشور بني پال[18] (كه تازه نسبت به ساير امراي آشور از پادشاهان معتدل شمرده مي شد) با سركشي هاي چندباره عيلام، راه اطاعت محض عيلام از آشور را بر مي گزيند و در كتيبه اش چنين فتوحات اش را با افتخار توصيف مي كند: «در مدت يك ماه سراسر عيلام را با خاك يكسان كردم، صداي مردم و صداي پاي چهارپايان كوچك و بزرگ و هر نوع زمزمه شادي و سرور را در مزارع و دشت هاي آن خاموش كردم و آن را به صورتي در آوردم كه گورخران و آهوان و ساير جانوران وحشي با آرامش خاطر در آن چرا كنند»[19]. آنان حتي استخوان هاي پادشاهان و نياكان عيلاميان را از قبر بيرون مي آورند و به اسارت به آشور مي برند تا به خيال خود، ارواح شان در آن دنيا نيز در آرامش نباشند! در مورد اسراء نيز جهت اين كه درس عبرتي براي سايرين شوند، سوراخ كردن فك و زنجير زدن بر آن و بستن شان در يكي از دروازه هاي آشور به عنوان سگ نگهبان، بريدن زبان از قفا و كندن پوست شان از اعمال متداول بود[20].
با اين همه، به نظر مي رسد كه آشور بني پال نيز چون بسيار از ويرانگران و نسلكشان و زهره چشم گيرندگان، با وجود تمامي جور و جنايت هايشان، به هدف شان نرسيدند و هم آثار تمدني و هم اينك حتي شواهد ژنتيك دال بر حضور موثر عيلاميان در تاريخ است كه تا به دوران ما رسيده است.
بر اساس شواهد باستان شناسي و منابع تاريخي و حتي زبان شناسي مي دانيم كه حداقل در حدود هزاره دوم قبل از ميلاد، گروهى از اقوام آريايى[21] از شمال و شايد شمالگان به سمت آسياي ميانه و سپس به سوى سرزمين هاي هند و ايران سرازير شدند و در آنجا به كشاورزى و دامپرورى پرداختند[21].
گروهي از اين اقوام كه در شمال غربي و غرب فلات ايران مستقر شدند، ماد ناميده مي شدند و گروهي كه در جنوب ساكن شدند، پارس خوانده شدند. سپس با اقوام بومي آنجا كه از عيلاميان، هوريان، كاسيان، ميتاني ها، گوتي ها، اورارتوها (ارامنه باستان)، لولوبي[22] ها (يا لولومبي ها)، آشوريان و سپس تر مانّا[23]يي ها، كيمريان و سكاها بودند، در هم آميختند؛ اين امتزاج اقوام با نسبت هاي مختلف در شمال غربي و غرب بيشتر از جاهاي ديگر بود[22]. ماجرا در بخش غربي تر اين سرزمين موقعي پيچيده تر مي شود كه دريابيم، آشوري ها برحسب عادت مألوف خود كه قوم هاي شكست خورده را كوچ اجباري به مناطق ديگر تحت سيطره شان مي دادند، اسيران سوري، لبناني، فلسطيني و يهودي را ساكن كرده بودند[23].
در هزاره اول با ظهور و گسترش آهنگرى، سيستم آبيارى و كشاورزى توسعه يافته و توليد در بيشتر زمينهها رشد كرده بود[24]. كانونهايى كه صنايع و حِرَف در نزد مردمان آنها رايج بود، به شهرهايى بدل شدند كه ارتباط تنگاتنگى با دهات اطراف يافتند و تحت قيوميت يك حكومت مركزى سر برافراشتند. پارس ها و مادها از جمله اين حكومت ها بودند. تا پيش از قرن هشتم و هفتم پيش ازميلاد، در سرزمين تحت قيوميت اقوامى كه ماد ناميده مىشدند و در نواحى شمال غربى فلات ايران سكنا گزيده بودند، كشاورزى و دامدارى رواج داشت. در جامعه مانّايي، لولوبي و بعضي ديگر اقوام، به خصوص مناطق اطراف درياچه اروميه، نظام فئودالي برقرار بود، در جوامعي كه در اترفاعات زندگي مي كردند، دامداري و كوچ نشيني متداول بوده و هم اختلات نژادي كمتر بود و هم تأثيرپذيري از پيشرفت هاي جديد اندك تر[25]. پس از قرون مذكور، مادها به بهرهبردارى و استفاده وسيع از مس، برنز و طلا پرداختند[26]، و انواع ابزارآلات، وسايل و زيورآلاتِ فلزى را پديد آوردند كه در كاوش هاي لرستان، مصنوعات متنوع مفرغي شان يافته شده و اين دقيقاً مصادف بود با پيشرفت خانه سازى، سفالگرى و آبيارى به فاصله تنها چند نسل و تحول جامعه از الگويى بدوى به نظامى حكومتى و شهرى[27].
در قرن هفتم قبل از ميلاد، اتحاديه اي از مادها تشكيل شد كه حاصل اتحاد چندين حاكم محلي از اقوام فوق الذكر، به علاوه ماردان، گِل ها و كادوسيان بود[28]. از آن پس در نبرد با اقوام مقتدر همجوار، اتحاديه مادها توانست اقوام مختلف ايران را –البته پس از فراز و فرودهايي- تحت تسلط خود در آورد و حتي قوم آشور را كه مقتدرترين حكومت در آن نواحي را سال ها در اختيار داشت، براي هميشه شكست دهد و با تسلط بر ناحيه تحت تسلط آن، با ليدي ها هم مرز گردد[29]. وضع شهرهاي ماد، در آينه نقش برجسته هاي دشمنان شان، آشوريان به جاي مانده است. شهرهايي با آبادي هايي قلعه مانند تا بتوانند در مقابل دشمنان اصلي شان، آشوريان پايداري ورزند و پيروز شوند[30].
قبايلي از پارسيان به منطقه اي كه انشان خوانده مي شد و يكي از مراكز اصلي عيلاميان بود، مهاجرت كردند. پارس ها به سركردگي هخامنشيان توانستند اقوام مختلفي را در قالب يك اتحاديه گرد آورند. «پاسارگاديان[24]» از نخستين قبايل پارسي بودند كه منطقه آنان با همين نام در زمان امپراطوري كوروش مركز فرماندهي و حكومت قرار گرفت؛ به همراه «گرمانيان[25] » و «اسه گرته» ها كه در مناطق شرقي سكونت داشند؛ گرمانيان همان كرماني ها بوده و اسه گرته ها در شرق كوه هاي زاگرس، حوالي يزد، مكران و كرمان سكونت داشتند[31]. اقوام «مارفي[26]» و «مه اسپه[27]» نيز از نخستين اقوام اتحاديه رفته اند. برخي مارفي ها را همان مافي ها كه از قديمي ترين اقوام لُر بودند، شمرده اند[32]. «مردها[28]» و اقوام «داهه[29]» كه در منابع مختلف از آن ها نام برده شده است، از اقوام چادرنشيني ذكر شده اند كه در سراسر فلات ايران پراكنده بودند[33]. پارسيان ديگري نيز در اتحاديه ذكر شده اند كه اطلاع چنداني از ايشان داريم؛ «پان ئي آليان[30]»، «دروسي ئنان[31]» كه شهرنشين بوده و اقوام «دربيكي[32]»[34].اين گونه بود كه حاكمان انشان به پادشاهان پارسي بدل شدند.
از وضع اقتصادى حاكم بر مناطق تحت كنترل پارس ها، به اندازه مادها اطلاعات دقيقى در دست نيست، ولى اين منطقه نيز همچون جامعه مادها، اما در سطحى ضعيفتر به پيشرفت هايى از طريق كشف و استخراج فلزات دست يافته بودند. سلاحهاى بكار گرفته شده توسط ارتش پارسها گواه بر اين مدعاست. استعمال گسترده فلزات در سرزمينهاى تحت تسلط آريايىها نيز منجر به جهش جامعه از مرحلهاى ابتدايى به مرحلهاى شهرى شد.
تمدن فرامليتي ايران[33]
ايران در زمان هخامنشيان وارث تمامي تمدن هايي شد كه زير چتر خويش گرفت و هرگز با ويراني مظاهر تمدن هاي ديگر، از آنان انتقام نگرفت، بلكه از همه پيشرفت هاي جوامع باستاني كه تحت استيلاي خود گرفت، براي آباداني بيشتر در تمام پهنه امپراطوري بهره برد.
در ايران نژادها و قوميت ها، اديان و مذاهب و مردمي با زبان و فرهنگ هاي متفاوت و متنوع زير يك چتر واحد با هم جمع شده بودند. در هيچ يك از كشورهاي باستان با چنين تركيب متكثر و گسترده اي از اقوام و اديان و فرهنگ ها كه در عين حفظ هويت مستقل شان در كل فرهنگ ايراني جذب شوند، روبرو نيستيم و ملل فاتح اكثراً بر هضم اقوام مغلوب اصرار مي ورزيدند و به سختي رقباي شكست خورده شان را تنبيه مي كردند و هر چيزي كه نشاني از هويت مغلوبان مي داشت، نابود مي شد، چه رسد كه فرهنگ و تمدن شان را محترم شمارند. در عهد باستان، جايي كه هر قومي زير چتر دولت خود بودند، ايران تنها كشوري بود كه اقوام گوناگون در آن به گونه اي زندگي مي كردند كه با بالندگي شان همراه بود. بسياري از آثار باستاني به جاي مانده از آن دوران نيز به روشني نشان مي دهد، جايي كه بسياري از اقوام سبك فرهنگي و هنري بومي خود را داشتند، سبك فرهنگي و هنري ايران زمين چيزي نبود جز امتزاجي از اقوام و ملل مختلف در زير يك چتر. در آثار باستاني اي مثل تخت جمشيد و چغازنبيل كه به يادگار مانده است، به روشني مي توان اين امتزاج را در فرهنگ و هنر به كار رفته در آن ها ديد. در تخت جمشيد، گاوهاي بالدار آشوري، مجسمه هاي هيتي، تزئينات رنگارنگ بابلي، علائمي مصري در كنار هم به زيبايي و درخور نشسته اند كه جملگي روي هم تمدن و فرهنگ ايراني را معرفي مي كنند و آئينه اي از همنشيني و همزيستي توأم با ترقي و كمال اقوام و اديان مختلف را در تمدن ايراني انعكاس مي دهند[35]. بيهوده نبود كه پدر تاريخ گفته است، هيچ ملتي به اندازه پارسيان[34] زود و آسان عادات خارجي را اختيار نمي كرد و هر آنچه را كه بهتر از مال خودشان مي يافتند، آن را اقتباس مي كردند[36]. همين بي تعصبي و بهگزيني است كه امكان رشد و پيشرفت همه اقوام و اديان را در كل سرزمين ايران زمين به گونه اي مهيا مي ساخت كه موجب اعتلاي افزونتر تمدن ايراني مي گرديد.
منشور كوروش امروزه شناخته شده است و همگان آن را به عنوان نخستين سندي كه بسياري از معيارهاي حقوق بشر را در خود احتواء كرده است، مي شناسند. در زمان كوروش هر ملتي زير نظر پادشاه خود اداره مي شد كه معمولاً از همان قوم و ملت بود. اين نحوه اداره كشور، اين مزيّت بزرگ را داشت تا مصالح هر قوم و ملت توسط كسي كه آنان را خوب مي شناسد و خواهان آباداني و پيشرفت جامعه اش است، اداره شود. اما زماني كه شرايط كشور متزلزل مي شد، روي اين نوع پادشاهان كه زير نظر امپراطور ايران بود، نمي شد حساب كرد و برخي از آن ها سركشي مي كردند و به همين خاطر ناگزير مي شدند تا پادشاهان و حاكماني كه نزديك تر به امپراطور يا از پارسيان اند، بر سر اين ممالك گمارده شوند كه چون از مردم همانجا نبودند، طبعاً مشكلات جديدي را به بار مي آوردند كه نارضايتي هاي مردمي و عدم شناخت جامعه اي كه حكمراني اش را برعهده گرفته بودند، از اين جمله بود.
داريوش كه پس از ناآرامي ها و طغيان هايي چند به قدرت رسده بود، سعي كرد تا با روشي ديگر امپراطوري ايران را اداره كند. او تمامي امپراطوري ايران را به بيست منطقه تقسيم كرد كه ساليانه به دولت مركزي ماليات و گزارش مي دادند و حكم ايالتي فدرال را داشتند كه مقامات منسوب توسط امپراطور ايران كه از پارسيان بودند، در آن حكومت مي كردند و كارهاي داخلي عمدتاً بر عهده آنان بود. هر يك از آنان دبيري داشتند كه هم رابط امپراطور و حكمران ايالات بود و هم ناظر بر كارشان. در هر ايالت نيز فرمانده اي نظامي گمارده مي شد كه تنها تابع امپراطور بود. علاوه بر اين ها، امپراطور داراي بازرسان ويژه اي نيز بود كه مخفي در اقصاء نقاط امپراطوري جستجو كرده و سرك مي كشيدند و پادشاه را از آنچه كه در مملكت و بر مردم مي گذشت و در گزارش هاي رسمي مقامات به امپراطور معمولاً نمي آمد، مطلع مي ساختند[37]. اين آزادي به همراه آن مديريت انعطاف پذير تمدن ايراني بود كه پيروزي پارس ها بر ملل باستان ديگر، نه تنها با ويراني آن ها توأم نبود كه موجب پيشرفت جوامع باستان نيز شد[38]. اين اصلاحات تا حد زيادي موفق بود، گر چه شورش ها و سركشي هايي كه پس از فوت هر امپراطور معمولاً رخ مي داد، نشان داد كه قضيه پيچيده تر از آن است كه با اصلاحاتي اداري يك بار براي هميشه حل شود[39]، اما تمامي ناآرامي هايي كه پس از آن اصلاحات صورت گرفت، با تمامي تعويض پادشاهان و جنگ ها، منتهي به تجزيه امپراطوري ايران نشد و آن تا زمان اسكندر نه تنها پايدار ماند و حتي بر وسعت امپراطوري نيز افزوده شد[40]، بلكه حتي پس از پيروزي اسكندر بر داريوش سوم نيز انگار كه تنها تعدادي فرماندار و حاكم عوض شده باشند، تمدن ايراني همچنان زنده، خود را حفظ كرد و در تمدن هلني پس از اسكندر نقشي بسيار پُررنگ ايفاء نمود.
علاوه بر سيستم حكومتي و اداري، داريوش راه سازي را نيز در قسمت هاي مختلف امپراطوري ساخت و مناطق مختلف را به هم مرتبط ساخت كه هم امكان عبور امن كاروان ها را فراهم مي آورد و هم ارتباطات مناطق مختلف را به همديگر و به قلب امپراطوري فراهم مي ساخت و انتقال پيام ها و بازرسي ها با چاپارهايي كه در منزلگاه هاي بين راه احداث شده بود، سرعت بخشيده شده و تسهيل مي شد. زدن كانالي بين درياي سرخ و رود نيل بود كه ارتباطات دريايي را تسهيل مي كرد. اين ها جملگي بر تجارت دريايي و بين المللي افزود و موجب شد تا توليد و ثروت بيشتري را دامن زند؛ راهي كه از شوش تا افسوس و از مصر تا دره كابل عليا و از آنجا به دره سند مي رسيد[41].
شما پيش از اين، سنگ نبشته اي را از پادشاهي مستبد در جوامع باستان ديديد كه از افتخاراتي كه مايل بود، همچون يادگاري از او براي آيندگان باقي بماند، مشاهده كرديد؛ حالا شما سنگ نبشته اي را مي بينيد كه يك حاكم دادگستر از جامعه اي باستان وصيت كرده تا براي آيندگان باقي بماند:
«خداي بزرگي است اهورامزدا، او كه زمين را آفريد، او كه آسمان را آفريد، او كه بشر را آفريد، همو كه شادي را آفريد براي بشر، او كه داريوش را پادشاه كرد، يگانه شاهي از بسيار، يگانه سرور از ميان بسيار.
... آنچه به بدي به كار رفته بود، من به خوبي بدل ساختم. نواحي اي كه بين شان آشوب بود و همديگر را مي كشتند، آن نواحي به لطف اهورامزدا، در آنجا ديگر همديگر را نمي كشتند، و هر يك را من به جاي خود مستقر ساختم، و آنان تصميمات مرا اجرا كردند؛ زيرا كه قوي ضعيف را نمي زند و غارت نمي كند...»[35].
چنان كه پيداست هويت ايراني –كه ديديم با آريايي فرق مي كند- بر اساس شخصيت اساسي ايراني قابل شناسايي است و نه نژاد، رنگ پوست و نوع زبان، بلكه فرهنگي كه به همه اقوام و اديان ساكن در سرزمين اش به عنوان صاحب خانه مي نگريست و به جملگي اجازه مي دهد كه در صلح و آشتي و دوستي در كنار هم زندگي كنند و حتي با دشمنان شان نيز تا جاي ممكن با مماشات و مدارا رفتار كنند، مگر اين كه دشمنان بر نابودي انسان و انسانيت پافشاري ورزند كه آن هم در حد دفاع از مظلومان و مغضوبان خواهد بود.
فهرست منابع
[1]- كمرون، جورج گلن. ايران در سپيده دم تاريخ، ترجمه حسن انوشه، چاپ چهارم، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران: 1381، صص 37-38.
[2]- صراف، محمد رحيم. مذهب قوم ايلام، انتشارات سمت، تهران: 1384، صص 65-66.
[3]-Potts, D.T., Tradition and Transformation: Tepe Yahya and the Iranian Platteau During the Third Millennium B.C., PH.D. dissertation, Department of Anthropology, Harvard University,1980.pp.365-440, pic.61-64.
[4]-Amiet. P, and M. Tosi, Phase 10 at Shahr-i Sokhta: Excavations in Square XDV and the Late 4th Millennium B.C. Assemblage of Sistan, East and West,1978.28,pp.22-25, pic.12-14,16.
[5]- گروهي از نويسندگان؛ مجموعه مقالات نخستين همايش بين المللي تمدن حوزه هليل: جيرفت (1383) به كوشش پروفسور مجيد زاده، پژوهشگاه سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري، مركز مطالعات بين المللي باستان شناسي حوزه جنوب شرق ايران، كرمان: 1387.
[6]-Dyson. R. H., Problemes in the Relative Chronology of Iran, 6000-2000 B.C, In Robert Ehrich, ed., Chicago University, Chicago Press, 1965,pp.217-254; Potts, D.T., The Potter’s Marks of Tepe Yahya, Department of Anthropology, Harvard University,1981.pp.105ff.
[7]-Schmidt. E.F., Tepe Hissar Excavations 1931, The Museum Journal, 1933.23,pp.325-480; Excavations at Tepe Hissar, Damghan 1931-33. Philadelphia, University of Pennsylvania Press for the University Museum. 1937, p.231, XXVIII, LXVIII: H2170, 2194; H2107; XV:H4708,3829.
[8]-Field, H., American Journal of Semitic Languages and Literature, Chicago, U.S.A,1934-35,p.208f.
[9]- پاتس، دنيل تي. باستان شناسي ايلام، ترجمه زهرا باستي، انتشارات سمت، تهران: 1385، صص 136-144؛ جمعي از محققان. اطلس تاريخ ايران، صص 17-19.
[10]- كمرون، جورج گلن. ايران در سپيده دم تاريخ، صص 92-98.
[11]- تعليقات بر حدود العالم من المشرق الي المغرب، مقدمه و. بارتولد، تعليقات و. مينورسكي، ترجمه ميرحسين شاه، تصحيح و حواشي دكتر مريم ميراحمدي و دكتر غلامرضا ورهرام، دانشگاه الزهراء، چاپ دوم، تهران: 1383، ص 386.
[12]- پاتس، دنيل تي. باستان شناسي ايلام، صص 250-261 و 288.
[13]-Potts, D.T., The Arabian Gulf in Antiquity, 2 vols. Oxford, Clarendon Press,1990; Carter, E. and Stolper, M., Elam: Surveys of Political History and Archaeology. Berkeley. Los Angeles/London, University of California Publications, Near Eastern Studies 25, 1984.p.31.
[14]- پاتس، دنيل تي. باستان شناسي ايلام، صص 251 و 254-260.
[15]-Carter, E., Notes on archaeology and the social and economic history of Susiana. Paleorient II, 1985.pp.47-48.
[16]- هينتس، والتر. دنياي گمشده عيلام، ترجمه فيروز فيروزنيا، چاپ سوم، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران: 1383، صص 33-46.
[17]- همانجا، ص 209.
[18]- كمرون، جورج گلن. ايران در سپيده دم تاريخ، صص 170-171.
[19]- بارنز، جينا لي. خاستگاه تمدن در آسياي شرقي، ترجمه زهرا باستي، انتشارات سمت، تهران: 1383، ص 171.
[20]- همانجا، صص 171-176.
[21]- نيكولسكي، ن. و ديگران. تاريخ جهان باستان؛ شرق، جلد اول، ص 280.
[22]- همانجا، ص 242.
[23]- همانجا، صص 241-242.
[24]- همانجا، صص 243-244.
[25]- همانجا، صص 244-245.
[26]- شي يرا، ادوارد. الواح بابل، ترجمه علي اصغر حكمت، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران: 1341، صص 294-299.
[27]- نيكولسكي، ن. و ديگران. تاريخ جهان باستان؛ شرق،جلد اول، ص 205.
[28]- لينتون، رالف. سير تمدن، صص 299-300.
[29]- بهمنش، احمد. تاريخ ملل قديم آسياي غربي، صص 151-157.
[30]- نيكولسكي، ن. و ديگران. تاريخ جهان باستان؛ شرق،جلد اول، ص 206.
[31]- بهمنش، احمد. تاريخ ملل قديم آسياي غربي، ص 151.
[32]-Lawrence, A. W., Herodotus, Rawlinson’s Translation Revised and Annotated,Cambridge, 1935.p.7f.
[33]-NewYork world - Telegram, Mar, 1935,p.606.
[34]- دورانت، ويل، تاريخ تمدن؛ مشرق زمين گهواره تمدن، گروهى از مترجمان، جلد اول، تهران: 1365، صص 337-338.
[35]- گيرشمن، رومن. ايران از آغاز تا اسلام، ص 146.
[36]- هرودوت، تاريخ هرودوت، صص 106-107.
[37]- فراي، ريچارد نلسون. تاريخ باستاني ايران، صص 193-194.
[38]- هرودوت، تاريخ هرودوت، صص 155-157؛ دياكونوف، ا.م. تاريخ ماد، ص 412؛ فراي، ريچارد نلسون. تاريخ باستاني ايران، ص 231.
[39]- گيرشمن، رومن. ايران از آغاز تا اسلام، صص 134-135.
[40]- كنيدي، كتزياس. خلاصه تاريخ كتزياس؛ معروف به خلاصه فوتيوس، ترجمه و تحشيه دكتر كامياب خليلي، نشر كارنگ، تهران: 1380، صص 20-64.
[41]- گيرشمن، رومن. ايران از آغاز تا اسلام، صص 157-159.
[1]-Elam
[2]-Hal-tam-ti
[3]-Guti
[4]-Hourri
[5]-Mitanni
[6]-Bartold
7-اين بيانات بخشي از سخنراني پروفسور بارتولد در دانشگاه دولتي آذرباييجان در نوامبر و دسامبر 1924 بوده است.
8-همچون اعراب كه هر كسي را كه عرب نبوده، عجم خطاب مي كردند و از اين روي عجم يك قوم خاص نبوده، بلكه تمامي اقوام فارس، ترك و كرد و غيره عجم شمرده مي شدند.
[9]-Dur Untash
[10]-Be Huzae
[11]-Elam Minor
[12]-Awan
[13]-Shush
[14]-Shushan
[15]-Anshan
[16]-Anzan
[17]-Sukkalmah
[18]-Ashurbanipal
[19]-Media
[20]-Persia
[21]-Aryan
[22]-Lullubi
[23]-Manna
[24]-Passargadae
[25]-Germanoi
[26]-Maraphii
[27]-Maspii
[28]-Mardians
[29]-Dahae
[30]-Panthialaeans
[31]-Derusians
[32]-Derbicci
[33]-
منبع:پژواک ایران