بخوان؛ تاريخ مي تواند بسيار بي رحم باشد
بياييد، بيش از اين به خود دروغ نگوييم
کاوه احمدی علی آبادی
بخوان! تاريخي را كه مي تواند بسيار بي رحم باشد؟ نه، بخوان احساس نازل شده را از حقيقت عريان. خوب بايد روزهاي اخير را يك به يك رصد كنيم و با تمام وجود مزمزه كنيم تا بتوانيم لااقل دركي درست از تاريخي داشته باشيم كه در آن بسر مي بريم. عصري كه قرن ها و هزاره ها از آن سخن خواهند گفت و بسياري آرزو داشتند و خواهند داشت كه در اين عصر زندگي كنند. اگر هويت و اهميت دوراني را كه در آن بسر مي بريم، درك نكنيم نمي توانيم وقايع غيرقابل تصور و مهمتر از آن، تصميمات خطيري را كه بايد اينك بگيريم، بشناسيم و از اين روي دچار اشتباه و در آينده پشيمان خواهيم شد.
تاريخ مي تواند بسيار بي رحم باشد. قضاوت تاريخ وقتي به خصوص مدتي از آن سپري مي شود، مي تواند بسيار غلط، به دور از واقعيت و حتي بي رحمانه باشد. انسان هاي بزرگي را كه اينك در تاريخ مي خوانيم، انسان هاي بزرگي نيستند كه گذشتگان در تاريخ شان مي خواندند و نيز انسان هاي بزرگي نخواهند بود كه آيندگان پيرامون شان خواهند خواند. چنان كه هگل به درستي دريافت كه مردان تاريخ، فرزندان زمانه خويش هستند. گرچه نگارنده همچون گادامر معتقد نيست كه بتوان با مطالعه صرف، به شناختي از گذشته و تاريخ دست يافت كه "ذوب افق ها" روي دهد، اما چنان كه فوكو در يك نكته چيزي را ديد كه كمتر فيلسوف و مورخي در تاريخ فهميد و آن اين كه وقتي از مقطعي در تاريخ سخن مي گوييم، خود گرفتار معيارهاي دوران خود هستيم، با اين همه، نگارنده بر اين نظر است كه با مطالعه تاريخ در صورتي كه مسائل و معضلات هر عصري را بشناسيم، خواهيم توانست به دلايل گزينش ها و تصميمات هر نسلي دست يابيم و تنها در آن صورت به روح تاريخ هر عصر و نسلي دست يابيم، اما باز نه هرگز به قضاوتي كامل و دركي با جزئيات پي مي بريم و از اين روي است كه بهترين معيار نه تاريخ، بلكه وجدان است. در مطالعه تاريخ تا زماني كه ما مسائل و معضلات اساسي هر عصر و نسلي را نشناسيم، هرگز قادر نخواهيم بود تا تصميمات كليدي و حتي حياتي مردان و زنان تاريخ را بشناسيم، و تا آن مسائل و مشكلاتي را كه تصميمات و گزينش ها براي رفع شان گرفته شده نشناسيم، تاوان ها و ضايعات گزينش ها و تصميمات را با اهداف و دستاوردهاي شان عوضي خواهيم گرفت و طبعاً در ارزيابي دچار اشتباه و در قضاوت عمدتاً دچار داوري كور و حتي بي رحمانه خواهيم شد.
خوب به وقايع بهار عربي و به خصوص سوريه نگاه كنيد. ببينيد انساني كه صلح طلب است، چه زمان دست به اسلحه مي برد و در چه موقعيتي دست به اسلحه مي برد و تا چه آستانه اي حاضر مي شود، دست به اسلحه برد. از زماني كه اعتراضات مردم سوريه چنان وسعت و عمقي يافت كه اعتراضات جهاني را برانگيخت، طيفي از اپوزيسيون خارج سوريه نيز شكل گرفت كه خواسته هاي شان را اعلام كردند. از همان زمان، مردمي كه در سوريه مورد سركوب و كشتار بي رحمانه قرار مي گرفتند، خواهان مسلح شدن يا دخالت نظامي بودند، اما اپوزيسيوني كه در صحنه جنگ نبود و در خارج از كشور بسر مي برد و حداكثر وقايع را در جايي امن از رسانه ها مي نگريست، مخالف حمله نظامي و حتي رسيدن اسلحه به مردم بود و با راهكارهاي سياسي و فشارهاي بين المللي مي خواست مانع از توقف كشتار مردم و تغيير وضع موجود شود. وقتي هر چه زمان گذشت و كشتار و سركوب هر چه بي رحمانه تر شد تا بتواند چون قيام هاي سركوب شده گذشته، اعتراضات مردمي را خفه كند، اما مردم سوريه با ايستادگي و قيام مداوم و گسترده حقيقتاً يك قهرمان شدند، ولي قطعنامه هاي سازمان ملل و هشدارهاي صلح طلبانه نيز كمكي عملي به حال قربانيان نكرد و هنوز نيز ادامه دارد. به تدريج كه تعدادي از جدا شدگان از سوريه به خارج رفتند، در راهكارهاي اپوزيسيون خارج نيز اختلاف نظري پيش آمد و آناني كه از نزديك كشتار بي رحمانه مردم را ديده بودند، برخلاف خارج نشسته ها، خواستار كمك هاي نظامي و حتي حمله نظامي خارجي به سوريه شدند. چون آنان با درك مسائل سوريه از نزديك و ملموس، حقيقتاً مسائل اصلي زمان شان را حس كردند و هيچ دستورالعمل كتابي اي نمي توانست كتمان يا باطل اش كند. وقتي كه شما و عزيزان تان بدون سلاح به وضع موجود معترض ايد و طرف مقابل جلوي چشمان بهت زده تان، دوستان، بچه ها و خودتان را يكي يكي گرفته، شكنجه داده و سلاخي مي كنند، با مته چشم و سر سوراخ مي كنند و حتي از كودكان و نوزادان تان نيز نمي گذرند، عدم دست بردن به سلاح و همزمان تداوم اعتراض، يعني مظلومان را به مسلخ فرستادن و دست ظالمان را براي تداوم جنايت باز گذاشتن. هميشه طيفي از وقيحان در تاريخ هستند كه با هشدار لفظي نمي توانيد مانع از جنايت شان شويد. حالا ما مي فهميم كه وقتي كساني از هيچ جنايتي نسبت به فرزندان خودشان فروگذار نبودند و فرزندان خودشان را زنده به گور مي كردند –چون جلادان سوريه فرزندان ديگران را سلاخي مي كنند و قساوت در آنان به ميزاني نرسيده كه فرزندان خودشان را زنده به گور كنند- گرفتن آن طرف صورت براي سيلي زدن، چقدر بي فايده و حتي كوتاهي است و آنان بدون نياز به تعارف تان، پس از تجاوز و سلاخي ديگران، سراغ شما هم مي آيند. حالا مي فهميم كه اگر محمد براي دفاع از خود دست به سلاح نمي برد، ممكن بود كه در تاريخ امروز براي يك خواننده رمانتيك، صلح طلب تر شمرده شود، اما آن بي وجداني و بي تفاوتي نسبت به مرگ هر روزه مظلومان بود. پس اگر مردم نيز دست به سلاح برند، چه تفاوتي با جنگ طلبان و جلادان تاريخ مي كنند؟ تفاوت همان است كه در سوريه نيز مي بينيد: كساني كه اسلحه دست دارند و با زور مي خواهند ديگران را تحت قيد قدرت خود در آورند و از هيچ جنايتي فرو گذار نيستند، متفاوت اند با مردمي كه در سوريه براي دفاع از خود، خانواده و ديگران دست به اسلحه مي برند و واضح ترين دليل آن نيز جداشدگان از ارتش به سوي مردم هستند كه جنگ را ترك نكردند، بلكه سوي مردم رفتند و مي جنگند، در حالي كه اگر در پي حفظ جان و امنيت خود بودند، نيازي نبود كه ارتش را ترك كنند و حداقل اين بود كه كناره مي گرفتند، اما وجدان شان آنان را آرام نگذاشت و خطر مرگ و شكنجه خويش را به جان خريدند، چون نخواستند انسانيت را زير پا بگذارند. تفاوت در اين شرايط متفاوت است كه در بسياري از موارد از پشت واژه هاي كتاب ها نمي توان منتقل كرد و لمس نمود. حال آزمون دشوارتر اينان هنوز شروع نشده و آزمون دشوارتر آن است كه پس از رسيدن به قدرت، همچون مبارزان ليبي بين اين دو راهي قرار گيريد كه جانيان و شكنجه گران را ببخشند يا مجازات كنند كه بخشش بسيار دشوار است، وقتي جانياني كه شما را شكنجه كردند، يك به يك مي شناسيد، اما بتوانيد آن ها را ببخشيد، اين كار وقتي در موقعيت اش قرار بگيريد، بسيار دشوار است كه از عهده بسياري از ما خارج است و نمي فهميم تا زماني كه سر خودمان بيايد و برخي از مبارزان ليبي نتوانستند، جانيان را ببخشند و در دم كشتند، اما معدودي همچون محمد وقتي مكه را فتح كردند، لااقل مي توانستند چون نظام هاي دموكراتي كه اينك در خاورميانه به قدرت مي رسند، شكنجه گران و جانيان مكه را محاكمه كنند، اما محمد با وسعت قبلي كه داشت همه را بخشيد و از مسلمانان ديگر نيز خواست كه به خاطر او، اينان را ببخشند و آنان نيز از اين آزمون سرافراز بيرون آمدند. خوب دقت كنيد، همين حالا در قرن بيست و يكم، با اين همه پيشرفت علم و تكنولوژي، ما طالبان و القاعده را داريم با روشنگري به راه نمي آوريم، بلكه آن جانيان و نادانان را با بمب و موشك از صحنه حذف كرده و مي كشيم، بعد محمد در 1400 سال پيش كه تعداد باسوادان شبه جزيره عربستان به 100 نفر هم نمي رسيد و قرآن مي فرمايد كه محمد نيز امّي بود، به كساني كه فرزندان خود را زنده به گور مي كردند، بايد مي فهماند كه فرزندان دشمنان ديروزتان را كه اسيرتان شده اند، چون غلامان تان (يعني پسران تان) بدانيد، به آنان شيوه درست زندگي ياد دهيد و چون ياد گرفتند، آزادشان كنيد و اگر خواستند ازدواج كنند، كمك شان كنيد تا از پس آن برآيند. مهمتر از همه، اين كه محمد آن حرف ها را عملي كرد. چند نفر را مي شناسيد كه فرزندان دشمن كه جاي خود، همسايه شان را كمك كنند تا ازدواج كند؟ وجداناً همين الان با اين همه امكاناتي كه دنياي مادي زندگي كنوني ما را آسان تر كرده، كسي تنها چنين سفارشي به ما بكند (حالا عمل كردن پيشكش مان)، نمي گوييم: «بابا، پاشا برو اصلاٌ نخواستيم، هيچي نشده افتاد گردنمون، گور باباي پدر جنايتكارش. پول ندارم بچه خودمو زن بدم، تخم و كاشته يكي ديگه افتاده گردنمون». بعد با اين وضعيت، براحتي و چشم بسته در مورد هر چيزي قضاوت كنيم، آن هم با معيارهاي قرن بيست و يكم. شما با معيارهاي امروز حتي همين سي سال پيش را نمي توانيد درست قضاوت كنيد، چه رسد قرن پيش، آن هم در يك جامعه قبيله اي با نظام برده داري. مي خواهيد از بديهي ترين موارد مثال بزنم. همين تعريف ازداوج را كه بديهي مي پنداريم، حاصل زمانه و جامعه ماست و ازداوج با معيارهاي عشقي مختص سده هاي اخير است كه تازه آن نيز از جامعه اي به جامعه ديگر متفاوت است و بماند كه آن تعريف نيز عمدتاً پيش از ازدواج است و مدتي نمي گذرد كه عاشقان ديروز خود به معيارهاي مجردي شان مي خندند و آن را رومانتيك و سطحي مي شمارند. ازدواج همين حالا، در آمريكا و اروپا پيوند دو نفر (تازه در آمريكا نيز معيارهاي خانواده هايي كه در متروپليتن ها زندگي مي كنند با مثلاً مناطق ميدوست بسيار فرق مي كند)، در جامعه ما پيوند دو خانواده و در جوامع عشيره اي و قبيله اي پيوند دو طايفه و قبيله است و قرن ها پيش بسياري از پادشاهان و سران قبايل وقتي مي خواستند با يكديگر صلحي كنند كه تضمين داشته باشند، از يكديگر زن و مرد به ازداوج هم در مي آوردند. به عبارت ديگر، ازدواج، هويتي داشت كه اينك حتي به فكرمان نيز نمي رسد: تضمين كننده صلح كه از جنگ و خونريزي هزاران نفر جلوگيري مي كرد. امروز دختر چهارده ساله در آمريكا و اروپا حقيقتاً يك طفل است كه تنها ممكن است در آن زمان به سن بلوغ رسيده باشد، دختر چهارده ساله در كردستان ايران پا به پاي مادرش كار مي كنند - در حالي كه بسياري از پدران مفت خورش در قهوه خانه نشسته اند و از خاطرات شكارشان تعريف مي كنند و غليان مي كشند- و بارها در شرايط عدم حضور والدين اش، خواهران و برادران كوچكترش را تر و خشك مي كند و خداي ناكرده اگر والدين اش بميرند، خانواده را با كمي كم و زياد و حتي اگر شده با فداكاري ازدواج، اداره مي كند و در جوامع قبيله اي شما مي توانيد سلسله اي از كودكان را ببينيد كه هر يك بزرگ مي شوند، در حالي كه هر يك برادر و خواهر كوچكترشان را تر و خشك مي كنند و آن بچه ها با آنها بيشتر اخت هستند تا پدر و مادرشان و همان دختران جوان چنان باوجود و باتجربه شده اند كه در سن بلوغ از بسياري از زنان فمنيست امروز بهتر و مسئولانه تر ديگران را اداره ميكنند و مي دانند كه چگونه زندگي كنند، نه اين كه چگونه طلاق بگيرند و زندگي در همين قرن بيست و يكم اساساً براي معدودي به گونه اي است كه انگار پيك نيك آمده اند، و اكثريت بزرگي از مردم در سراسر جهان با تلاش، پشتكار، صبر و تحمل، رنج، فداكاري و حتي ايثار زندگي شان، روزگار مي گذرانند و با شعار دادن و جلسه گذاشتن نمي توانيد امثال طالبان را آدم كنيد، اما با گذشت و فداكاري مي توانيد، چنان كه پيامبران از ميان غبار قرن ها محروميت گذشته توانستند، اما ما در قرن بيست ويكم نمي توانيم و برايشان موشك مي فرستيم. آري، اگر قضاوت منصفانه اي در مورد تاريخ نداشته باشيم، نمي توانيم انتظار داشته باشيم كه درباره ما نيز منصفانه قضاوت كنند. تفاوت است بين كساني كه تاريخ را نزيسته اند، بلكه خوانده اند و مي خواهند در لابلاي برگ هاي تاريخ تبرئه شوند، نه وجدان هاي بشري.
مردم سوريه قهرمانان اند، چون ما ايرانيان كه مشعل دار اعتراضات مردمي در خاورميانه بوديم، وقتي سركوب ها و جنايت ها عليه مان عمق و گسترش يافت، نخواستيم بيش از اين به اعتراضات با راهكارهاي مسالمت آميز گذشته ادامه دهيم و اگر مي داديم، از مردم سوريه بدتر بر سرمان و عزيزانمان (مهمتر از كشورمان) مي آوردند و كساني كه نيز مردمي را كه بيش از يك سال به اعتراضات خياباني با تداوم دستگيري، شكنجه، آزار خانواده هاي جانباختگان و زندانيان و تجاوز و اعدام باز دعوت به ادامه راه مي كردند، خود اكثراً در صحنه نبودند، و آناني نيز كه بودند پس از اولين موج حملات لباس شخصي ها ناگزير مي شدند، به خانه برگردند، اما مردم بايد تازه پس از كتك و باتوم خوردن اگر دستگير نشده بودند، به دنبال عزيزان شان در بيمارستان و زندان ها مي گشتند. چگونه كسي كه دو تا كشيده نخورده باشد، مي تواند بفهمد كه شكنجه و تجاوز وقتي كه دستان تان بسته است، يعني چه و چگونه وقتي تعدادي مزدور و جنايتكار در هر تظاهرات با قمه شكم تان را سفره مي كنند و تعداد جديدي به زندان مي افتند تا باز در اعترافات شكنجه شوند، رويش خواهد شد كه بگويد، به مبارزه مسالمت آميزتان ادامه دهيد؟ تا او وقتي همچون نگارنده از پشت كامپيوتر و اينترنت حوادث را دنبال مي كند، مبارزه مسالمت آميز را در كتاب ها خوانده كه چقدر گل و بلبل است و نمي داند كه وقتي دوستاني هر روز براي اعتراضات به خيابان رفتند و هر روزي يكي از دوستان، با قمه كشته شد، به زندان افتاد، تحت آزار و شكنجه و تجاوز قرار گرفت يا در دادگاه هاي نمايشي توسط عده اي قصاب و جلاد محكوم به اعدام شد، مبارزه مسالت آميز و مهمتر از آن تداوم مبارزه به روال گذشته با وجود تاوان ها يعني چه؟ بسياري از همين روضه خوان هايي كه خود را انقلابي معرفي مي كنند مي دانيد كه چرا از نسبت به انقلابيون ديگر بهتر و راحت تر دستور اعدام و كشتار مي دهند و از تريبون هاي رسمي نيز آن را اعلام مي كنند؟ اينان كساني هستند كه ساواك به سبب عدم تخصص در دين، در موردشان دچار اشتباه شد و تصور كرد كه چند متر پارچه اي كه بر سرشان پيچيده اند، داراي حرمت است، و اگر چون ديگر انقلابيون، دوتا كشيده افسري خوابانده بودند بيخ گوش شان، تا حالا آدم شده بودند، چون وقتي درد دو تا كشيده را لمس كرده بودند، به اين راحتي حكم اعدام و سركوب صادر نمي كردند. درد كشيده طبيب است. اگر گاندي توانست اعتراضات مسالمت آميز را به پيروزي برساند، چون خود پيشاپيش ديگران و بيش از همه معترضان، به زندان افتاد و محروم شد، اما بايد منصف نيز بود كه استعمارگران انگليس آن نكردند كه استبدادگران سوريه و ايران با مردم خود كردند (حداقل مي دانيم كه گاندي و رهبران ديگري كه دستگير شدند، مورد شكنجه و تجاوز و اعتراف به زور و اعدام واقع نشدند)، چنان كه يزيديان در قرن ها پيش در صحراي كربلا با اسيران عاشورا –كه اتفاقاً يزيديان نيز آنان را فتنه گر مي خواندند- آن كردند كه اينان با مردم خود در قرن بيست و يكم كردند. به همين خاطر است كه دالاي لاما با استفاده از همان روش مسالمت آميز و با راهباني كه حاضرند تا پاي خودسوزي شان پيش روند، نتوانسته اند پس از سال ها مبارزه تاكنون ديكتاتوري دست نشانده چين را در تبت سرنگون كنند. همين حالا، تمامي كساني كه به مبارزات جنبش مدني ايران اعتقاد دارند، هيچ راهكار عملي ندارند و حتي آن ها كه مسئولانه تر، راهكار مي دهند، باز راهكار عملي نيست، بلكه براي ثبت در تاريخ است تا بعداً مواخذه نشوند. مي گويند، مبارزه بدون خشونت باشد، كه بود و اتفاقاً هنوز نيز به شيوه هاي مختلف هست، از طرفي با سرنگوني رژيم توأم باشد، كمك خارجي دريافت نكنند و حمله نظامي نيز نشود!؟ پس بفرماييد با تعدادي جلاد مسلح، باي باي كنيم، كه تشريف ببرند؟ اين گونه فرستادن مردم به خيابان يعني به كشتن دادن همگان. در همين سوريه چون جوامع عشيره اي وجود داشت كه سلاح هاي اندكي داشتند، توانستند از كشتار و قصابي يك طرفه ممانعت كنند و به همين خاطر بود كه مقاومت در شهرهاي كوچك و مناطق عشيره اي تداوم يافت، نه شهرهاي بزرگ.
اگر در مورد تاريخ قضاوت درستي نداشته باشيم، نخستين قربانيان خودمان خواهيم بود و بدانيم كه پدرانمان نيز اگر دچار اشتباه شدند، چون عادلانه و منصفانه داوري نكردند و ما نيز كه اينك عادلانه و منصفانه قضاوت نمي كنيم، دچار اشتباه ايم و چون پدرانمان زماني خواهيم فهميد كه ديگر خيلي دير شده است. وقتي با دروغ، انقلابي شديد، حتي اگر زنداني شده و شكنجه شده باشيد، و حتي اگر پيروز هم شديد، دروغگوترين تان مي شود، رهبران تان. جاي گله اي نيست. متدين بودن يعني صادق و حقيقت بين بودن به طوري كه حتي خوبي هاي دشمنت را ناديده نگيري و بدي هاي دوستان ات را نيز توجيه نكني. در حالي كه انقلابيون متدين ما، درست برعكس، كارهاي مثبت منتقدان شان را حتي نديدند، چه رسد دشمنان و بدتر آن كه كارهاي بد خود را به ديگران و دشمنان نسبت دادند، آن هم با مجوزهاي شرعي و فقهي. ما همين حالا نيز همچون پدرانمان به خود دروغ مي گوييم. مهمترين دروغ در جهان بيني مان است. اعراب يكبار در تاريخ شان توانستند ايران را متصرف شوند كه تازه به گواهي تاريخ خودمان، تغيير دين هرگز اجباري نبود و اين در حالي بود كه در زمان حكومت ساسانيان كه اتفاقاً دين را حكومتي و اجباري كردند و به همين سبب بسياري از مزدكيان، به خاطر اعتقادات شان از دم تيغ گذشتند و نظام بدتر از برده داري، كه نظامي كاستي بود كه طبقات پايين جامعه كه اكثريت جامعه از آنان بود، بايد همچون اسراي كشورهاي مغلوب، جزيه پرداخت مي كردند. بعد تعدادي محقق از تمدن ساسانيان سخن مي گويند و اعراب را بربر مي خوانند. تمدن به كاخ و طاق و عمارت، زر و زيور نيست، بلكه به انسانيت است و نظامي كه مردم خود را برده وار، به طبقات كاستي تبديل كرده باشد، بربر است، يا مردمي كه كليه انسان ها را با يكديگر برابر مي داند و حتي سوسمارخور هم باشند. جداي از آن، ما ايرانيان به جز همان يك موردي كه اعراب كشورمان را تصرف كردند، در سلسله هاي متعدد از عيلامي و هخامنشي تا اشكاني و ساساني، هم سرزمين اعراب و هم بسياري مناطق خاورميانه را در تصرف داشتيم و تصرف هم براي قدرت و حكومت بود، و با كشتار بسيار، اما انگار نه انگار. به زور مي خواهيم براي اعراب تعيين تكليف كنيم كه خليجي را كه خود نيز سال ها سواحل اش را در اختيار داشتند، عربي بنامند! يعني تحميل خواست هاي ديگران به ما فقط بد است و ما حق داريم خواسته هاي خود را به ديگران تحميل كنيم، چون خيلي كارمان درست است و آسمان دهان باز كرده و تنها ما نوبرها از آن افتاده ايم! خوب، اين منطقي است كه كج بيني كه در همين آخوندهاي حكومتي هم هست، كه ما به دروغگويي و بي سوادي متهم شان مي كنيم، بعد خودمان كه باسواديم، باز دروغ مي گوييم، و اشتباهات ديگران را بزرگ كرده و خطاهاي خود را طبيعي و عادي دانسته و راحت مي پذيريم؟ در همه قضاوت هاي تاريخي مان و از جمله درباره حكومت سابق و حكومت كنوني دچار يكسوبيني هستيم. در گذشته، كارهاي مثبت حكومت سابق را نديديم و حالا كه حكومت كنوني كار نكرده نگذاشته، تمامي اشتباهات حكومت سابق را نيز نمي بينيم. در حكومت كنوني نيز چنين است و مثلاً رشد و توسعه اي را كه در گذشته صورت گرفته و البته منصفانه بايد گفت كه هرگز چون رشد و توسعه امروز – كه آن را نيز نمي بينيم- با اين همه فساد و دزدي همراه نبود، دليلي مي بينيم تا خطاهاي حكومت سابق را نيز نديده و همه چيز را در آن دوران خوب ارزيابي كنيم. بزرگترين نقصي كه بر حكومت سابق وارد بود، نيروهاي امنيتي بي رحم و جلادش بودند و دوم اين كه نگاه سياسي و امنيتي در همه حوزه ها دخالت و سانسور مي كرد و منتقد را بر نمي تافت – كه البته هر دو ويژگي در حكومت كنوني حفظ شده است- و همين شكايت هاي ساده اي كه مردم در كوچه و بازار مي كنند، در حكومت سابق به محض اين كه كسي مي گفت، سريع توسط ساواك دستگير مي شد و حتي وزراي كابينه نمي توانستند، حرف هايي كه امروز مردم خطاب به حاكمان كنوني مي گويند، به شوخي مطرح كنند و يادم هست كه اصطلاح "ديوار موش داره، موشم گوش داره"، حتي در نخستين روزهاي اعتراضات انقلابيون مدام توسط مردم گفته مي شد. ساواك نيز انواع و اقساني از شكنجه داشت كه بسياري از كساني را كه تحت شكنجه هاي سازمان يافته اش قرار داشتند، شخصاً مي شناسم و يكي از آن ها هنوز گاه شب ها با فرياد از خواب بر مي خيزد كه دليلش را ديدن كابوس شكنجه ها عنوان مي كند. در گزارشات سازمان هاي حقوق بشري آن زمان نيز مي توانيد ببينيد كه انواعي از شكنجه هاي سازمان يافته و نحوه فشار در بازجويي ها كه ساواك آموزش اش را در خارج از كشور مي ديد، آمده است. دوران مصدق را عالي مي بينيم و تصور مي كنيم كه همه اشتباه كردند آن را حفظ نكردند، اما انقلاب 57 همه اشتباه كردند كه آن را حفظ كردند. در حالي كه، بارزترين مبارزات دوران مصدق آن بود، كه مصدق حكومت سلطنتي را هم چنان مي خواست، اما انقلابيون 57 همچون تمامي انقلاب هاي جهان، تغيير ساختار حكومتي از سلطنت به جمهوري را از ملزومات دموكراسي در دنياي امروز مي دانستند كه همين امروز نيز بحث درستي است. توجه نمي كنيم كه مسئله اساسي دوران مصدق چه بود كه هم همه انقلابيون از وضع موجود راضي نبودند، بي ثباتي سياسي و اجتماعي بيداد مي كرد و هم وضع اقتصادي داخلي از هم گسيخته و اوضاع خارجي بي ثبات شده بود، هم در روزهاي آخر، مصدق مجلس را منحل كرده بود و هم پادشاهي را كه به رسميت مي شناخت، حكم بركناري دولت اش را كه توسط ارتش به او ابلاغ شده بود، به بهانه جعلي بودن، ناديده گرفت و قاصد را هم زنداني كرد و مهمتر از همه، موقعي كه همان به قولمان لات ها و فاحشه ها –چون لات ها و فاحشه ها نيز انسان اند و حق دارند مخالف يا موافق چيزي باشند يا معترض شرايطي- به سوي تصرف ساختمان هاي دولتي حركت كردند، مصدق (بدرستي) گفت كه اقدامي نكنند، چون خودش نيز از شرايط راضي نبود و ديگر نخواست بيش از آن به راهي كه بدان اعتقادي ندارد (انحلال مجلس و نارضايتي مردم و هرج و مرج)، ادامه دهد، و همين طور خطر سقوط در دامن حكومت كمونيستي كه راه برگشتي از آن نبود – اين هم دليل اصلي آن بود كه پس از سقوط مصدق، بقيه انقلابيون چندان از بازگشت شاه ناراضي نبودند، چون از رفتن كشور به دامن بلوك شرق بيم داشتند (به خصوص روحانيون كه كمونيست را ضد دين مي شمردند)- و مصدق و ياران اش با تسليم شدن، اشتباهاتي را كه قبول نداشتند، به بهانه حفظ حكومت توجيه نكردند و خود سركوبگر نشدند؛ يعني همان اشتباه بزرگي كه بزرگترين رهبران انقلاب 57 هر چه كه گذشت بيشتر مرتكب شدند تا عملاً از اشخاصي انقلابي به افرادي شياد و جاني بدل شدند و خود سركوبگرتر از رژيم گذشته. در مورد مشروطه نيز قضاوت مان درست نيست و در حالي كه معترض آخوندهاي حكومتي كنوني هستيم، انقلاب مشروطه را به بيراه رفته و شكست خورده مي دانيم. در حالي كه روحانيون مشروطه از وارسته ترين مبارزان مشروطه بودند كه بدون آن كه غم قدرت داشته باشند، با عدالت خانه، اصلاحات دوران خود را خواستار شدند و چون اصلاحات به بن بست رسيد، كار به انقلاب كشيد و چون تحصيلكردگان و متخصصاني را در دوران خود يافتند كه سواد و توان بيشتري از آنان دارند، كارها را به آنان سپردند و از ابتدا نيز هرگز خواهان كسب و تصاحب قدرت نبودند، چه رسد كه ميانه راه بگويند، تقيه يا مكر كردند. انقلاب مشروطه نيز در حد خود موفق بود و نخستين موردي كه مردم رعيت و صغير شناخته نشوند كه پادشاه به جاي شان تصميم بگيرد و اولين تجربه نمايندگان مردم كوچه و بازار در اداره كشور بدست خودش كه همچون هر تازه كاري، فراز و فرودها و اشتباهاتي نيز داشت و اين كه سال ها بعد و در نسل هاي بعد، ديكتاتوري بر سر كار آمد، ربطي به انقلابيون مشروطه ندارد و اگر ملاكمان تا اين حد پرت باشد كه وضعيت يك نسل و دوران را به وضعيت نسل و دوران ديگري ارجاع دهيم، نتايجي مضحك بدست مي آيد و بايد انقلابيون 57، دوران شاه سابق را موفق بدانند، چون به انقلاب 57 منتهي شد و طرفداران نظام سلطنتي گذشته نيز دوران حكومت گذشته را ناموفق ارزيابي كنند، چون به انقلاب 57 منتهي شد!! همين حالا نيز اشتباهات گذشتگان را از همين ابتدا با خود داريم و رهبران 57 را متهم مي كنيم كه پس از رسيدن به قدرت، حرف هاي خودشان را در دهان سايرين گذاشتند و حالا ما در همين جنبش مان، هنوز به قدرت نرسيده حرف هاي خودمان را در دهان بقيه مي گذاريم، اصرار داريم كه ترك ها آذري هستند و كساني كه را كه خواهان فدراليسم (نگارنده اينك از مخالفان فدراليسم در كشور است) هستند، با فريب خورده و شياد و غيره برچسب زدن، ناديده گرفته و باطل مي كنيم و سركوب هاي غيرانساني عرب ها در خوزستان را ناديده گرفته و نسبت بدان سكوت مي كنيم، چون خطر تجزيه وجود دارد و متوجه نيستيم كه انقلابيون 57 و همين حاكمان كنوني نيز ملاحظات و مخاطراتي دارند كه ناديده مي گيرند و سكوت كرده و به روي خود نمي آورند و كسي بي دليل جنايت نمي كند، مگر اين كه جنون داشته باشد و همان گونه كه حاكمان كنوني سوريه براي جنايت شان دليلي دارند، مردم سوريه نيز براي مبارزات و دفاع مسلحانه شان دلايلي دارند و كسي بي دليل نه دروغ مي گويد و نه كاري مي كند. متأسفانه ما ايرانيان هنوز نيز بسيار دوست داريم كه اول به خود دروغ بگوييم و دروغ هاي خود را باور كنيم و اصرار بورزيم كه دروغ هايمان را باور كنند. مدام از تمدن كهن سابق مان مي گوييم و توجه نداريم كه غربي ها از 500 سال پيش از ميلاد دموكراسي داشته اند و ما هنوز در قرون بيستم و بيستم و يكم، دموكراسي نداريم و بسيار نيز مدعي فرهنگ و تمدن ايم. همين عرب هايي را كه بي فرهنگ مي دانيم، برويد ببينيد كه حالا چه فرهنگي دارند و نه با ملاك هاي سطحي ساخت و سازهاي آنچناني، كه با معيارهاي علمي و جامعه شناسي نگاه كنيد كه چگونه بدون حضور ناظر بيروني، قانون را مراعت مي كنند، ولي ما حتي با حضور پليس نيز رعايت نمي كنيم. چمداني را كه يكي از افراد فاميلمان در فرودگاه دوبي جا گذاشت، وقتي چند روز بعد بازگشت، هنوز دست نخورده سر جايش بود، بعد برادرم از آمريكا آمد ايران، در شهر مذهبي مشهد، رفت مسجد و برگشت، ديد كفش اش را بلند كرده اند و يك دمپايي پاره به جاي اش گذاشته اند. همين افغاني ها از ما متمدن ترند، و مي توانيد از كارفرمايان ايراني ساختمان ها بپرسيد كه كارگر افغاني بسيار منصفانه ترند و بهتر كار مي كنند، اما كارگران ايراني اكثراً مي خواهند از كار به نوعي در بروند، چنان كه ما در ادارات و وزاتخانه ها چنين هستيم. افغاني ها تنها در ايران و پاكستان متأسفانه بد شمرده مي شوند، اما در غرب مهاجران افغاني را بسيار بيشتر از ايراني ها قبول دارند و برخلاف آنچه ادعا مي كنيم، ديدگاه بسياري از غربي ها از ايراني ها فقط بخاطر آخوندها نيست، بلكه به خاطر رفتار بسياري از ما ايراني هاي مهاجر است. عمدتاً علاقه داريم، در همه جا زرنگي كنيم و عمدتاً در كارهاي خلاف و قاچاق خوب پيشرفت مي كنيم تا كارهايي كه نياز به همت و پشتكار دارد و اصطلاحي با عنوان "ايروني بازي" را براي اين رفتارمان، غربي ها ساخته اند كه درست هم هست. من در نوجواني كه به استانبول رفتم، از سه قاچاقچي بزرگ استانبول، دو تا ايراني بودند كه نفر اول جواني بود با 27 سال سن كه باديگارد ترك هم داشت. در سال 1986 كه به رستوران هاي ايراني در نيويورك مي رفتم، دوستاني را شناختم كه قبلاً در كانادا زندگي مي كردند و مي گفتند كه در كانادا واژه ايراني، به معني قاچاقچي شده و آنان اكثراً نمي گفتند كه ايراني هستند، بلكه مي گفتند افغاني اند، چون افغاني ها وجهه بدي در آنجا ندارند. من نيز بهترين دوستان در خارج از كشور، اعراب، ترك ها، هندي ها و آمريكايي ها بودند، نه ايرانيان؛ به خصوص كه اگر از قبل نيز ايرانيان را نمي شناختيد. اين ها اندكي از واقعيت هايي است كه اگر خود بدان اعتراف نكنيم، دوباره با لولو ساختن ديگران، حتي اگر با خونريزي هاي بسيار، حكومت را عوض كنيم، باز حاكمان جديد همچون گذشتگان خواهند بود، چون از ما و فرهنگ ما برخاسته اند و اشتباهات تاريخي مان نيز باز تكرار خواهند شد، چنان كه پيش از اين تكرار شده اند.
منبع:پژواک ایران