PEZHVAKEIRAN.COM نقابي براي يك انقلاب!؟
 

نقابي براي يك انقلاب!؟
کاوه احمدی علی آبادی

مقدمه

بارها به مقامات و مسئولان ايراني گوشزد كردم كه تاريخ انقلاب ها و كودتاهاي به خصوص قرن بيستم را مطالعه و تجزيه و تحليل كنند و لااقل نحوه پيروزي انقلاب 57 را در روزهاي آخر يك نگاه موشكافانه داشته باشند، چون براي تشخيص و درك آنچه بعدها اتفاق مي افتد كه در تاريخ ايران بسيار حائز اهميت است، لازم است اين كنكاش و مهمتر از آن، يك تجزيه و تحليل جامع صورت گيرد. اما متأسفانه انگار اكثريت مي پسندند تا به اين اكتفا كنند كه، "انقلاب ما انفجار نور بود"، ولي به نظر مي رسد كه حتي همين يك جمله را نيز درست درك نكرده اند، چون نور به خصوص وقتي كه بخواهد منفجر نيز شود، بي شك باعث نابينايي يا كوري موقت مي شود، و شواهد امروز نشان مي دهد، متأسفانه اين اتفاقي است كه براي بسياري از انقلابيون افتاده است و برخي نيز كه به تاريخ آن ايام رجوع مي كنند، فاقد تجزيه و تحليل قضايا و تشخيص تناقضات و استخراج برخي نتايج از آن ها هستند و قضايا را همچون قصه اي با وجود همه تناقضات متعدد مي خوانند و مي پذيرند.

 

آخرين روزهاي حساس انقلاب 57

پيش از اين كه شاه در ۲۶ دی ۵۷ تحت فشارهاي خارجي از ايران خارج شود، برای همه کشورهای غربی كارت ها و سناريوهاي بعدي مطرح بود تا كشوري ديگر –آن هم در جايگاه ژئوپلتيك ايران- به جرگه بلوك شرق، آن هم در دوران حساس جنگ سرد نپيوندد. آن ها مي بايست چندين سناريو ترتيب مي دادند تا حكومت بعدي ايران با غلتيدن شرايط متغير انقلاب در قالب هر يك از سناريوها، باز در برنامه و پيش بيني بلوك غرب بماند و چه بسا بتوان از تهديدها فرصت نيز ساخت؛ به شرط اين كه از تجارب گذشته و شكست ها و پيروزي هاي انقلاب ها و كودتاهاي گذشته درس بگيرند و آن را در جريان انقلاب ايران پياده كنند.

تبادل نظرات با رهبران انقلاب به خصوص از زمان استقرار آيت الله خميني در خارج از كشور و بسياري ديگر با طرف هاي خارجي از كانال هاي رسمي و غيررسمي شروع شده بود و آنان برحسب اين گزارشات، مصاحبه ها و اتخاذ مواضع، براي شرايط بعدي پيش رو برنامه ريزي مي كردند. به محض خروج شاه از ايران، جلسه اي با حضور نمايندگان رسمي آمریکا و انگلیس و 3 نفر از اعضاي عالي رتبه شوراي انقلاب برگزار و مذاكرات رو در رو صورت گرفت. هر دو طرف به اين جلسه نياز داشتند، چون طرف هاي غربي آينده ايران به عنوان يك هم پيمان در مقابل بلوك شرق برايشان بسيار اهميت داشت و رهبران انقلاب نيز مي دانستند لااقل تا موقعي كه قدرت را در ايران در دست نگرفته اند، مي بايست همچون گذشته با هماهنگي طرف هاي خارجي پيش روند و گرنه حتي تصور در دست گرفتن قدرت در آن شرايط، فرضي محال مي نمود، چه رسد كه انتظار داشت تا از اروپا با هواپيما و آن هم با امنيت كامل آنان، به ايران بيايند و حاكميت را هم در دست بگيرند! در آن جلسه كه با حضور ژنرال هایزر آمریکایی و ارتشبد فردوست و ٣ تن از اعضای شورای انقلاب در تهران شکل گرفت، نخستین پیشنهاد صریح طرف مقابل به سران شورای انقلاب، آمادگی آنها برای مساعدت در تشکیل یک نهاد اطلاعاتی قوی بود که بتواند پس از سقوط شاه جلوی سرویس قدرتمند کا. گ. ب بایستد و مانع از نفوذ روس ها شود و نظام را نيز حفظ كند. ارتشبد فردوست که تمام دوره های اطلاعاتی و ضد اطلاعاتي را در ام آي 6، سيا و موساد دیده بود و سال ها بود سرويس هاي متعدد جاسوسي و ضدجاسوسي را در ايران مديريت و هدايت كرده و با سرويس هاي اطلاعاتي غربي هماهنگ مي كرد، بهترين گزينه بود. او حتي بسياري از رهبران انقلاب را بهتر از نزديكان شان مي شناخت؛ لااقل در سطح تصميمات سياسي و گزارشات اطلاعاتي چنين بود. اين توافق صورت گرفت و ارتشبد فردوست ماموریت یافت، در ایران باقی مانده و با کمک به حکومت نوپا مانع از نفوذ کمونیسم و روس ها در ایران شود و به این ترتیب –خوب دقت كنيد- ارتشبد حسین فردوست، پدر تشکیلات اطلاعاتی و ضداطلاعاتي و امنیتی جمهوری اسلامی ایران شد (1). در همان زمان برخي از خبرنگاران، اين مذاكرات را در روزنامه ها انعكاس دادند، اما رهبران ايران كه اكثراً در فرانسه بودند، آن را تكذيب كردند و تنها وقايع و شواهد بعدي بود كه نشان داد، جلسه و توافقات درست بوده اند و اظهارنظرهاي رهبران انقلاب را تنها با چند احتمال مي توان تحليل كرد. يا آن رهبران كه در فرانسه بودند، از مذاكرات تهران اطلاعي نداشتند يا بنا به مصلحت مي خواستند از رسانه اي شدن آن پرهيز كنند. چون هم تعداد نمايندگان شوراي انقلاب كه در مذاكره بودند، 3 نفر بود كه از اين روي احتمال اين كه يك نفر خودسرانه يا حتي از روي خيانت، چنين نشستي را بدون اطلاع ساير رهبران انقلاب ترتيب داده باشد، منتفي مي سازد، هم اين نخستين باري نبود كه رهبران نقطه نظرات شان در مورد سياست ها و برنامه هايي كه براي ايران پس از شاه مدنظر دارند، به اطلاع كشورهاي ديگر مي رساندند و چه در مصاحبه هاي رسمي و چه ارتباط هاي غيررسمي و تلفني اين تبادل نظرات مدام با اطلاع كامل رهبران انقلاب – از طريق نمايندگان و مترجمان- ادامه داشت.

اما براي اين كه صحت گفتگوهاي رد و بدل شده در جلسه را نيز چون صحت يا سقم برگزاري يا عدم برگزاري بررسي كنيم، بايد به خاطرات ارتشبد قره باغي درباره يكي از جلسات اش با نيروهاي امنيتي و خارجي رجوع كنيم؛ آنجا که می‌نویسد: «... به طوری که می‌دانیم علاوه بر این که دولت ایران عضو پیمان مرکزی (سنتو) بود؛ یک قراداد دو جانبه جداگانه نیز با دولت آمریکا داشت که به موجب آن دولت آمریکا متعهد شده بود، در مقابل هر نوع خطر و تهدید کمونیسم در منطقه به کشور ایران کمک و از استقلال و تمامیت ایران دفاع نماید، اعم از این که این خطر خارجی باشد یا داخلی. برابر مدارک اطّلاعاتی و برآوردهای اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران که برحسب معمول با هم آهنگی مستشاران مربوطه (آمریکایی) بررسی و تهیه شده بود و همچنین بیانات رسمی اعلیحضرت نخست وزیر و سایر مقامات مسئول، آشوبگران و اغتشاش کنندگان اصلی را کمونیست و مارکسیست‌های اسلامی تشخیص داده بودند و همگان معتقد بودند که اغتشاش کنندگان در کشور در ظاهر به صورت مسلمان و به نام اسلام عمل می‌کنند، ولی در باطن کمونیست هستند و منظورشان اضمحلال کشور است...»(2). چنان كه پيداست، مفاد گفتگوها نيز با برآوردهاي پيشين مقامات شاه و نگراني هاي اصلي خارجيان مورد تأييد و تأكيد است.

پس از نشست مذكور مرتب شايعات طرح هاي كودتا شنيده مي شد و البته توسط نظاميان تكذيب مي گشت، اما آن ها شايعه صرف نبودند و حتي در جلسه سران ارتش مطرح شده بودند، اما فردوست با طرح هاي كودتا مخالفت كرده بود و تنها پس از مخالفت او نيز همه پذيرفته بودند. براي اين كه فردوست را بيشتر بشناسيم، لازم است تا به مسئوليت هايي كه وي قبل از آن داشته و اسناد آن در مراكز معتبر مطالعات انقلاب اسلامي موجود است، مروري كنيم.

 

فردوست كه بود؟

حسين فردوست بي شك مرموز ترین چهره بازمانده از دوران پهلوی دوم است. فردوست دوست دوران کودکی محمدرضا شاه و هم كلاسي او در ایران بود كه توسط رضا شاه به همراه پسرش براي ادامه تحصيل به سوئیس فرستاده شد و با ریچارد هلمز، كه بعدها رئیس سازمان سیا شد، در همان مدرسه آشنا و دوست شد (دوستي فردوست از دوران كودكي با يكي از روساي سيا در اسناد ايراني نيامده است). او همیشه بالاترین پست های امنیتی را در حکومت پهلوی داشت و نزدیکترین ندیم شاه محسوب می شد، بسیاری او را مغز شاه می نامیدند. فردوست ریاست دفتر اطلاعات ویژه شاه و همزمان معاونت ساواك و ریاست دفتر بازرسی شاه را نیز بر عهده داشته است. وی همچنین به عنوان ناظر بر عملیات دولت عمل می‌كرد. فردوست مدعي بود توسط انگلیسی ها به سرویس اطلاعاتی آن کشور جذب و طی سال های ۱٣٣٨ تا ۱٣۴۲ به انگلیس رفته و توسط اینتلیجنس سرویس در انگلستان دوره های آموزشی ویژه ای دیده كه عبارت بودند از:  

۱ – آموزش سازماندهی «دفتر ویژه»

۲ ـ آموزش تلخیص و ارزیابی خبر

٣ ـ آموزش حفاظت

۴ ـ آموزش تحقیق

۵ ـ گزارش نویسی

۶ ـ آموزش شبكه های‌ پنهانی

۷ ـ آموزش استخدام و عضویابی

٨ ـ آموزش اطلاعات و ضد اطلاعات

۹ ـ آموزش ضد براندازی

۱۰ ـ آموزش جنگ روانی

بعدها معلوم شد فردوست در مورد زمان آغاز همكاري اش با سرويس هاي اطلاعاتي راست نگفته بود و شروع همكاري او با سازمان هاي اطلاعاتي انگليس از زماني كه با وليعد در سوئيس درس مي خوانده شروع شده است (3). البته سال ها پس از آن، او به آمريكا رفت و در آنجا نيز در سي. آي. اي دوره هاي جديدي ديد و چنان كه خود مي گويد، اين اواخر ديگر گروه هاي امنيتي را براي تعليم به انگليس و آمريكا نمي فرستادند و آنان به اسرائيل مي رفتند و از دوره هاي "خط خواني" گرفته تا براندازي و ضدبراندازي در موساد مي ديدند (و چنان كه خواهيم ديد، دقيقاً از همين سال ها بود كه در ايران جاي اسرائيل با آمريكا عوض شد!). درست در تاريخ 27 دی ماه 1357 ساواک طی اعلامیه‌‏هایی -در سندی که تحت عنوان "اعلامیه رسمی شمارة 2" این گروه آمده و موجود است- از عملکرد ساواک در سالیان گذشته تبری جسته و همراهی و همگامی خود را با انقلابیون اعلام کردند و در همان حال خاطر نشان می‏کردند که هیچگونه نقشی در اعمال خلاف رویه ساواک تا آن هنگام نداشته‌اند(4)!! خوب هر كسي اگر اين تحول ناگهاني را كه جاي خود، ادعاي اين كه ساواك هيچ نقشي در اعمال خلاف رويه نداشته اند، باور كند، بي شك انقلابيون و رهبران انقلابي كه سال ها بازجويي ها و شكنجه هاي ساواك را ديده و طعم زنداني ها و سر به نيست شدن هاي ساواك را چشيده اند، نمي توانند آن را چيزي به جز يك شوخي بيمزه تعبير كنند. اما مسأله تنها اين ادعا نبود و كاش قضيه در حد يك شوخي ولو بيمزه بود، بلكه بسياري از آن ها زير نظر فردوست به كار در سيستم اطلاعاتي ادامه دادند و چنان كه خواهيم ديد، بسياري از ترورها، بمب گذاري ها و وقايع بعدي انقلاب، تحت طرح ريزي، هدايت، رهبري و كنترل آنان صورت گرفت.

 

سابقه اي از سناريوهاي پيشين غرب در ايران

تلاش ما اين است تا تنها بر اساس مستندات به پيگيري وقايع بعدي بپردازيم و نه در تله توهم توطئه بيافتيم و نه با كلي گويي هايي سربسته، بي خود از اينجا و آنجا به هم گره بزنيم و اين و آن را به هم ربط دهيم و نتيجه گيري ابتدايي خود را از ماحصل ماجرا به متن تحميل كنيم؛ روشي كه متأسفانه در بسياري از تحقيقات امروز ديده مي شود و هر از گاهي به فراخور اين كه، عده اي مي خواهند برخي از رقبا را از صحنه بيرون كنند، آن را رسانه اي مي كنند. از اين روي، سناريوهايي را تشخيص دهيم كه غرب و به ويژه انگليس از سال ها پيش در ايران برنامه ريزي كرده تا در شرايط متغير جهاني بتوانند منافع خود در ايران و منطقه را حفظ كنند و در صورت در خطر افتادن نجات دهند، پس از سال ها از صورت محرمانه بيرون آمده و مستند اند، و مي توان به بررسي و تجزيه و تحليل شان پرداخت تا خوانندگان نيز توجه كنند كه سناريوسازي براي شرايط محتمل، بسيار مسبوق به سابقه است.

 

شبكه پنهاني بي سيم

پس از پايان جنگ جهاني دوم و با توجه به تجربه موفق ارتش فرانسه در ايجاد شبكه پنهاني بي سيم در سراسر كشور و استفاده از آن در كنار واحدهاي ارتش آزادي بخش پس از اشغال فرانسه توسط آلمان، آن طرحي موفق نشان داد و از اين روي از آن در جاهاي ديگر نيز استفاده شد. انگليس نيز در فكر افتاد تا چنين شبكه اي را در ايران به عنوان طرحي براي مقابله با اشغال احتمالي شمال كشور توسط شوروي ايجاد كند. اين طرح توسط «شاپور جي» در ايران مطرح و پيگيري شد و انگليس با تمسك به نفوذ سنتي اش توانست سازمان بي سيم را در ايران بنيان نهد(5). در طرح ايجاد سازمان بي سيم، در شرايط صلح مي بايست خانه هايي امن در سراسر كشور و به ويژه شمال ايران، با پوشش امنيتي بسيار بالا و در نهايت اختفا در نظر گرفته شود و در هر خانه يك بي سيم چي حرفه اي به اتفاق خانواده اش در پوششي كاملاً موجه سكني داده شود تا در طول ساليان متمادي به تدريج در محيط اش به عنوان يك شهروند عادي آنجا در انظار مردم منطقه كاملاً جا بيافتد و همزمان مأموران در نقاطي معين ذخايري از سكه هاي طلا و اسلحه در نقاط از پيش تعيين شده و مشخص پنهان كنند. پس از اشغال كشور توسط نيروهاي دشمن، اين پايگاه هاي بي سيم به مراكز واحدهاي مخفي ارتش آزادي بخش تبديل مي گردد و هر واحد مي تواند با دسترسي به ذخاير مخفي، كه نقشه آن از مركز اطلاعات داده خواهد شد، امكانات مالي و تسليحاتي خود را براي ادامه مبارزه تأمين كند و به عمليات پارتيزاني دست زند و در عين حال از طريق بي سيم فعاليت هاي اطلاعاتي موردنظر را انجام داده و آن را مخابره كند. در سال 1345 اين شبكه مخفي از ستاد ارتش با هدايت شاپور جي به ساختمان دفتر ويژه اطلاعات انتقال يافت. سه افسر فعال اين سازمان عبارت بودند از: سرهنگ مقصودي (بعدها سرلشكر شد)، سرهنگ نورانيان (بعدها سرتيپ شد) و سرهنگ فروزين. دكتر مهيمن (پيشتر معاون وزارت كار) همه كاره اين سازمان در سال 1345 بود (6). شبكه اطلاعاتي و مخفي ديگري كه با هدايت و برنامه ريزي شاپور جي در شمال ايران ايجاد شده بود، شبكه اي تحت سرپرستي سرتيپ ماهوتيان بود. اين شبكه در حقيقت شاخه اي از ام. آي. 6 در ايران به شمار مي رفت كه با امكانات و بودجه ساواك اداره مي شد، ولي عملاً اطلاعات آن فقط به ام. آي. 6 تحويل مي گرديد. هدف انگليسي ها از ايجاد اين شبكه، كشف عناصري بود كه در شمال ايران براي روس ها كار مي كردند (7).

اين دو سازمان (بي سيم و شبكه ماهوتيان) به سبك كارهاي امنيتي كاملاً مخفي و با پرسنلي محدود اداره مي شد. به طور قطع عمده ترين اهداف سرويس هاي اطلاعاتي آمريكا و انگليس در ايران، در درجه اول حفاظت از اتباع خود، به خصوص اعضاي سفارت و مأمورين اطلاعاتي از افتادن در دام مأموران كا. گ. ب و .U .R .G و در درجه دوم، شناسايي و شكار مأموران كشورهاي دشمن و به خدمت درآوردن شان بود. هدف نهايي از تنيدن چنين شبكه هاي موازي اي، عمدتاً مبارزه با كمونيسم و تامين اهدافي بود كه منافع شان را تأمين مي كرد. در سفر شاه به لندن در سال 1338 به او پيشنهاد تشكيل واحدي به عنوان دفتر ويژه اطلاعات ديكته شد و در پي آن با نظر مساعد شاپورجي، ارتشبد فردوست كه امين و محرم اسرار محمدرضا پهلوي براي كسب دستورات، راهنمايي ها و آموزش هاي لازم پنداشته مي شد، راهي لندن شد، تا آموزش و نحوه مديريت فرمان هدايت اين دفتر را به عهده بگيرد (8). ضرورت وجودي اين دفتر به سبب تعدد مراكز اطلاعاتي و ضداطلاعاتي در ارتش، شهرباني، ژاندارمري، ساواك و ديگر شبكه هاي مخفي و پنهان بود، كه امكان اشراف و تسلط كافي رژيم را بر آن ها نمي داد و از طريق مديريت و رصد اين مركز، سطح توان امنيتي كشور بالا مي رفت.

در سال هاي نخستين، اين دفتر به لحاظ تشكيلاتي و نيروي انساني بسيار محدود بود، اما با گذشت زمان دامنه فعاليت و بالتبع تشكيلات آن گسترش يافت. سپس سازمان بي سيم از ارتش جدا و به اين دفتر پيوست. دفتر سعي نمود در طول فعاليتش، مأموراني مخفي را به مراكز اطلاعاتي و ضد جاسوسي ارتش، ژاندارمري و شهرباني رسوخ دهد و شبكه هاي پنهاني را ايجاد نمايد. اين شبكه ها طوري سري بود كه حتي مأمورانش نسبت به يكديگر ناآشنا بودند (به اين نكته توجه كنيد، چون همين طور كه بعدها خواهيم ديد، همين تيم است كه هسته سازمان امنيتي تحت فرمان فردوست را تشكيل داده و در جريانات پس از انقلاب تقريباً همه كاره است). در تمامي طول حيات دفتر ويژه اطلاعات حسين فردوست هدايت و اداره آن را بر عهده خود نگهداشت  و از آن طريق، تمامي سازمان هاي امنيتي و اطلاعاتي ايران و حتي منطقه را زير نظر و مديريت داشت!

 

زماني براي يك شبه كاملاً متحول شدن

فردوست پس از اعلام -در تاريخ 27 دي 57- آن تحول ناگهاني و يك شبه تعدادي بازجو، شكنجه گر و تحليلگر دوره ديده سيا و موساد طي ساليان متمادي، طرح بي طرفي ارتش را در ستاد ارتش مطرح كرد. شرح ماجرا را عيناً و كلمه به كلمه از زبان خودش مي خوانيم:

«صبح روز ۲۲ بهمن، طبق معمول، به بازرسی رفتم. حدود ساعت ۹/۵ یا ۱۰ قره‌باغی ‏از ستاد ارتش تلفن کرد و گفت که کمیسیون از ساعت ۷/۵ تشکیل شده و تیمساران ‏اعضاء کمیسیون می‌خواهند که شما هم تشریف بیاورید. گفتم: الساعه حرکت می‌کنم. ‏حدود نیم ساعت بعد به ستاد ارتش رسیدم. حدود ۱۰۰ سرباز مسلح در محوطه و ‏پشت نرده‌ها گشت می‌زدند. وارد اتاق کنفرانس شدم. حاضرین در اتاق برای احترام از جا ‏بلند شدند. در اتاق کنفرانس حدود ۳۰ افسر بودند که به علت کمی صندلی ۵ - ۶ نفر در ‏انتهای سالن ایستاده بودند. سرلشکر خسروداد و سرلشکر امینی افشار، فرمانده لشکر یک ‏گارد، جزء ایستادگان بودند. اکثر حضار سپهبد و تعدادی سرلشکر و ۳ ارتشبد (قره‌باغی، شفقت و من) بودند. همه لباس نظامی بر تن داشتند و من طبق معمول با لباس سیویل ‏بودم. قره‌باغی در محل رئیس قرار گرفت و سمت راست او به ترتیب، شفقت، من، ‏بدره‌ای، ربیعی، حبیب‌اللهی و غیره و سمت چپ سپهبد حاتم (جانشین رئیس ستاد) و ‏دیگران نشسته بودند. قره‌باغی رو به من کرد و گفت: از صبح این کمیسیون تشکیل شده ‏و بحث بر سر این است که آیا ارتش از بختیار حمایت کند یا نه؟ نظرات موافق و ‏مخالف هست و تاکنون نظر کمیسیون مشخص نشده. بنابراین اعضاء کمیسیون خواستند که ‏شما بیایید و نظر خود را اعلام کنید.‏ بدره‌ای (فرمانده نیروی زمینی) در کنار من نشسته بود. از او سؤال کردم: چه عده‌ای ‏در اختیار دارید؟ گفت: صبح حدود ۷۰۰ نفر بودند که تا این لحظه زیاد که نشده‌اند ‏ممکن است کم هم شده باشند! از او سؤال دیگری نیز کردم. پرسیدم: مگر خیالی دارید؟ ‏بدره‌ای پاسخ داد: نه! کدام خیال؟! و افزود: اگر ما بتوانیم از سربازخانه‌ها دفاع کنیم ‏خیلی کار کرده‌ایم! مشخص بود که خیلی نگران است، ولی آرامش خود را کاملاً حفظ ‏می‌کرد. سپهبد ربیعی، که سمت راست بدره‌ای نشسته بود با دقت زیاد به حرف‌های من ‏گوش می‌کرد (احتمال می‌دادم که اگر آمریکا بخواهد کودتایی بکند او فرد شماره یک ‏آن‌ها خواهد بود). خسروداد و امینی افشار نیز با دقت به حرف‌های من توجه داشتند. ‏سپس خطاب به حاضرین گفتم: قانون وظیفه ارتش را مشخص کرده و آن وظیفه عبارت ‏است از حفاظت از مرز و بوم ایران در مقابل ارتش متجاوز بیگانه و در وظیفه ارتش نوشته ‏نشده که از نخست‌وزیر هم باید پشتیبانی کند. بنابراین تیمسارانی که موافقند دست خود را ‏بلند کنند. همه بلند کردند و ربیعی موقعی بلند کرد که او را نگاه کردم. (البته این سخن ‏من صحیح نبود، زیرا قانون به استفاده از ارتش علیه دشمنان داخلی و نیز در حکومت ‏نظامی نیز اشاره داشت). سپس به سپهبد حاتم گفتم: لطفاً مطلبی در این زمینه بنویسید و ‏قرائت کنید که اگر نظراتی بود تصحیح شود و به امضاء اعضاء کمیسیون برسانید و ‏بلافاصله بدهید به رادیو که به عنوان خبر فوق‌العاده پخش کند! حاتم متن ‏را نوشت و قرائت کرد و همگی موافق بودند. متن برای امضاء اول به شفقت داده شد که ‏امضاء کند. او گفت که من وزیر جنگ دولت بختیارم و نمی‌توانم امضاء کنم. من امضاء ‏کردم و به ترتیب به امضای سایرین رسید. در این زمان قره‌باغی ۲ بار به اتاق مجاور رفت ‏و به بختیار تلفن کرد. بار اول با عجله مراجعت کرد و گفت: اگر این صورت‌جلسه ‏امضاء شود خواهد رفت! گفتم: هیچ‌یک از آقایان نگفتند که بروند. ما وظیفه ارتش را در ‏قبال نخست‌وزیر مشخص کردیم. قره‌باغی دو مرتبه از اتاق خارج شد و مجدداً با عجله ‏مراجعت کرد و گفت: بختیار رفت! در این اثنا که قره‌باغی برای مکالمه با بختیار در ‏سالن نبود، حاتم از فرصت استفاده کرد و گفت: ارتشبد قره‌باغی مرا که جانشین او ‏هستم یک ماه است که نپذیرفته، ولی هر روز صبح تا غروب با ژنرال هایزر جلسه دارد و ‏هم اکنون نیز هایزر در ستاد است! سپهبد طباطبایی نیز نزد من آمد و گفت: اگر ‏اعلی حضرت مراجعت کند ما که این صورت ‌جلسه را امضاء کرده‌ایم چه خواهیم شد؟ ‏گفتم: بگویید من مسئولم! طباطبایی تشکر کرد»(9).

كاملاً پيداست، با آن كه قره باغي رئيس ستاد ارتش است، اما هيچ كس جرأت اعلام بي طرفي ندارد و حتي سخن قره باغي را از قول فردوست نمي پذيرند تا او شخصاً بيايد و نظر دهد و بي طرفي را تأييد كند!؟ فردوست در گزارش اش مي گويد كه اگر كودتايي مي خواست توسط آمريكا صورت گيرد، تيمسار ربيعي گزينه نخست براي رهبري آن بود، و سپس اذعان مي كند تا خودش (فردوست) به ربيعي نگاه نمي كند، او دست اش را به نشانه موافقت با بي طرفي ارتش بالا نمي برد. به عبارتي، حتي نخستين گزينه آمريكا براي كودتا نيز دكوري بوده و تنها به چشم و دهان فردوست نگاه مي كرده تا با كاري كه تازه فقط يك رأي داشته موافقت بكند يا نه! يعني همه به دهان و حتي اشاره فردوست نگاه مي كردند و او همه كاره رژيم شاه بود. نه تنها مغز متفكر، بلكه مديريت تيم اطلاعاتي و ضداطلاعاتي كه مقابل كا. گ. ب. ايستاده بود، شخص او بود، نه شاه. چنان كه در اسناد بعدي خواهيم ديد، انگليس از ابتدا حتي شاه را از طريق او كنترل مي كرد و او كسي بود كه نخستين تماس هاي شاه در اروپا را – در دوران تحصيل در اروپا كه هنوز وليعهد بود- با ديپلمات هاي آلماني به انگليس گزارش مي كرد و اصلاً رابط شاه با ديپلمات هاي آلماني –كه شاه به خيال خود مي خواست انگليس را از آن طريق دور بزند- فردوست بود. شاه بيشتر شخصيت روي صحنه و براي امور توسعه و اجرايي بود، اما كار شبكه پيچيده امنيتي در مقابل شوروي در منطقه و كنترل و مديريت همه دستگاه ها ي حكومتي و نظارت متمركز بر همه حوزه هاي مختلف  تنها با فردوست بود كه دقت كنيد با اين تحول يك شبه و در خدمت انقلاب در آمدن، او و تيم اش هنوز در حاكميت حفظ شده بود، و تنها روي صحنه كه شاه و فاميل و نزديكان شان بودند، عوض شده بودند.

پيش از اين كه به ترورهاي اول انقلاب بپردازيم، ضروري است تا به دستگيري ناگهاني و خارج از انتظار بسياري از سران ارتش در 22 بهمن، آن هم پس از اعلام بي طرفي ارتش اشاره اي كنم. بسياري از سران ارتش، نه فرار كردند و نه پنهان شدند و حتي برخي خود را داوطلبانه براي همكاري با انقلابيون و دفاع از مملكت معرفي كرده بودند، اما در ميان بهت شان دستگير و به سرعت اعدام شده بودند!! قره‌باغی در خاطرات اش، عدم همكاري ارتشيان در روزهاي آخر را به علت همبستگی پنهانی شان با «کمیته امداد امام» ذكر مي كند. تيمسار ربیعی در دادگاه گفت که از ۱۸ بهمن به انقلاب پیوسته بود. خسروداد چند روز قبل، طي دیداری كه با آیت‌الله طالقانی داشت، اعلام همبستگی با انقلاب کرده بود. وی چند ساعت بعد از اعلام بي طرفي ارتش، خود را به ستاد آیت‌الله خمینی در مدرسه رفاه معرفی کرده و بازداشت می‌شود. او چهار روز بعد اعدام شد. تیمسار مقدم نيز پس از همکاری کوتاهی با دولت موقت توسط خلخالی اعدام می‌شود. نیروهای انقلابی كه بدون درگیری جدي پادگان جمشدیه را تسخیر کرده بودند، زندان این پادگان را كه مقامات سابق رژیم -که توسط دولت‌های قبلی بازداشت شده بودند- در آن به سر می‌بردند، تصرف كردند. با باز شدن درهای زندان، مقامات پیشین حکومت نیز در صدد فرار بر‌آمدند. چریک‌های فدایی خلق که در این حملات دست داشتند، در پی بازداشت دوباره این زندانیان بودند. اکثر مقامات پیشین از جمله نصیری، روحانی و آزمون در هنگام فرار به دست نیروهای انقلابی و چریکی دستگیر می‌شوند (10).

چنان كه شاپور بختیار مي گويد، از آغاز صبح 22 بهمن منتظر دریافت گزارش تیمسار قره‌باغی در مورد اجرای دستوراتش در شورای امنیت ملی مبنی بر مقابله با انقلاب بود. او در ساعت 6 بامداد به تیمسار ربیعی، فرمانده نیروی هوایی تلفن مي زند و بار دیگر دستور بمباران اسلحه‌خانه‌‌ها را صادر مي كند. ربیعی به او می‌گويد که امکان‌پذیر نیست. در ساعات پایانی شب گذشته نیز تیمسار مقدم که مسئول دستگیری رهبران انقلاب بود، چنین جوابی به بختيار داده بود. تیمسار نشاط، رییس گارد نیز از دادن نیرو به ساواک و فرمانداری نظامی خودداری کرده بود. از دفتر بختیار در ساعت 9:20 صبح به تیمسار قره‌باغی تلفن زده شد. بختیار می‌خواست که رییس ستاد ارتش آخرین گزارشات مربوط به اقدامات انجام شده را به وی بدهد. دفتر قره‌باغی گفت که او در یک جلسه بسیار مهم است. سرانجام پس از پایان جلسه، قره‌باغی به بختیار تلفن می‌کند و اعلان بی‌طرفی ارتش را به وی اطلاع مي دهد. بختیار می‌نویسد: «چگونه به این نتیجه رسیدند؟ این فکر ساخته و پرداخته ذهن این حضرات نبود. اینان فقط یکی از راه حل‌های پیشنهادی هایزر را قبل از ترک ایران، انتخاب کرده بودند». او مي افزايد: «پس از آن ‌که گوشی تلفن را گذاشتم، آرام ماندم. ولی می‌دانستم همه چیز از دست رفته است. روشن شد چرا دستور شب قبل به مورد اجرا گذاشته نشده است». اعضای ارشد هیأت مستشاری آمریکا نيز در نیروهای مسلح ایران در ستاد خود که در کنار ستاد بزرگ ارتش قرار داشت، پس از اعلام بی‌طرفی ارتش در بعد از ظهر همان روز، در محاصره تظاهرکنندگان مسلح قرار گرفتند. سالیوان می‌نویسد: «پرسنل مستشاری نظامی آمریکا در تهران با کمک آیت‌الله بهشتی و دکتر یزدی نجات پیدا کردند. در حالی که آیت‌الله بهشتی و یزدی شخصاً آن‌ها را همراهی می‌کردند، ساعت 5 صبح روز بعد وارد محوطه سفارت شدند. از بهشتی و یزدی به خاطر کمک به نجات اتباع آمریکایی تشکر شد و آن‌ها نیز متقابلاً از گرفتاری و ناراحتی که برای افراد ما ایجاد شده بود، عذرخواهی کردند». بر اساس کتاب «هفت هزار روز تاریخ انقلاب» و مستندات روزنامه اطلاعات مورخ 23 بهمن نيز فرماندهان نیروهای سه‌گانه ارتش به دیدار آیت‌الله خمینی رفته و استعفای خود را تسلیم وی می‌کنند (11).

آنان تصور مي كردند كه توافق فردوست با شوراي انقلاب براي همكاري، شويي است كه از قبل برنامه ريزي شده، اما نمي ندانستند كه نمايش پيچيده تر از آن است كه بازيگران متعددي داشته باشد و هر شويي نيز، پرده هاي متعددي دارد و آنان قرار نيست تا پرده آخر بمانند و بازي كنند و موقع خداحافظي آنان از نمايش فرا رسيده است! البته نظاميان، نه نيروهاي ساواك و مهمتر از همه، نه از تيم ضد اطلاعات و تيم دفتر ويژه اطلاعات فردوست، بلكه تنها سران ارتش بودند كه پايگاه قوي آمريكا در ايران به شمار مي رفتند. اگر فروختن سران ارتش شاه را تنها نقشه اي براي باورپذير شدن شوي بزرگ نزد مردم و رهبران انقلاب تعبير كنيم، ساده لوحانه است و بي شك علاوه بر آن، اهداف ديگري نيز مدنظر بود. چنان كه گذشت، ارتشيان پايگاه آمريكا در ايران بودند، ولي در سطح امنيتي، آمريكايي ها اطلاعات شان درباره ايران به ميزان انگليس و اسرائيل نبود و نه به سبب ضعف اطلاعاتي، بلكه برحسب ساختار متفاوت امنيتي و نگاه متفاوت هدايت و رهبري هژموني سياسي در جهان، آمريكا برخلاف انگليس و اسرائيل به كنترل متمركز و فرو رفتن در جزئيات وقعي نمي گذاشت. تحولات بعدي ثابت كرد كه موساد بدنبال جايگزيني خود به جاي آمريكا از طريق تضعيف موقعيت آمريكا در ايران بود. قره باغي همچون فردوست جزو دستگير شدگان نبود و عجيب اين كه در تماس با دادگاهي هاي انقلابي كه به سرعت در حال تشكيل پرونده و اعدام دوستان نظامي ديروزش بود، اطلاعات مي آورد تا جرم هايشان محرز و به سرعت اعدام شوند!؟ در هر صورت، چنين اشخاصي اسرار بسياري از كساني را – فردوست و تيم او- در اختيار داشتند كه اينك مي خواستند با انقلاب همكاري كنند كه مي توانست براي آنان مشكل ساز باشد، پس بايد به سرعت حذف مي شدند. حضور پنهاني قره باغي براي ماه هاي آتي و ترك ايران پس از تقريباً يك سال، نشان داد كه قره باغي وظيفه انتقال اطلاعات از فردوست به دادگاه ها را داشته –همان طور كه در جلسه سران ارتش در 22 بهمن، قره باغي از طرف فردوست مسئول ارائه طرح بي طرفي ارتش بوده است- و نقش او هر چه بوده، اينك تمام شده بود، در حالي كه نقش فردوست پررنگتر و تثبيت نيز شده بود.

 

ترورهاي اول انقلاب

ترورهاي اول انقلاب به زودي شروع شد. از ميان شخصيت هاي متفكر، تحليلگر و معتدل انقلابيون. ترور شخصيت هاي متفكر و تحليلگر بايد براي نابينا ساختن انقلاب در حركت در مسير درست و احياناً نخواندن دست توطئه گران پشت حاكميت – تيم فردوست- صورت مي گرفت و شخصيت هاي معتدل از آن روي كه نيروهاي چپ را هم به بازي مي گرفتند و اين ترس اصلي آنان بود. حضور چپ در ايران به اشخاص محدود نبود كه با ترور چند نفر، دست بلوك شرق از ايران كوتاه شود، مي بايست شبكه، سازماندهي و ارتباطات و برنامه هايشان با شوروي لو مي رفت كه اتفاقاً يكي از اهداف هم همين بود؛ يعني نفوذ اطلاعاتي جديد در آنان از طريق انقلابيون. ترورهاي اول انقلاب به تيمي به نام "فرقان" نسبت داده شد كه گروهي مذهبي افراطي هستند كه با روحانيون دشمن اند و از شريعتي الهام مي گيرند! عجيب تر اين كه ترور اولي كه به گروه فرقان نسبت داده شد، ترور سپهبد قرني بود! نه روحاني بود و نه ربطي به شريعتي داشت! يعني هر دو شرط فوق هيچ ارتباطي با گروه، انگيزه ها و اهداف اش نشان نمي داد. اما اگر به سوابق سپهبد رجوع شود، متوجه مي شويم كه اهميت او از منظر تيم فردوست چه بود كه ترورها با او كليد خورد.

زمانى كه آيت الله خمينى در پاريس بود و انقلاب اوج گرفت، نام سپهبد قر‏نى به عنوان نخست وزير احتمالى و يا رياست ستاد ارتش بر سر زبان ها افتاد و از همان موقع معلوم بود كه رابطه محكمى با آقاى خمينى و طبعاً ساير سران انقلاب دارد. وى در رابطه با ارتش و اشرافى كه بر آن داشت، با سران ارتش و فردوست در ارتباط بود و از طريق فردوست، امراى ارتش را از دست زدن به اعمال خودسرانه بر حذر مى‏داشت. در رابطه با ارتش و ساواك و مسايل امنيتى و اطلاعاتى با آقاى مهندس بازرگان و دکتر سحابی نیز در رابطه و مورد شور بود. البته آقاى قرنى پس از تشكيل دولت موقت، با دولت و آقاى مهندس بازرگان بر سر مسائل ارتش و كردستان اختلاف پيدا كرد كه در نهايت، اين اختلافات موجب شد كه وى از رياست ستاد كل ارتش استعفا بدهد(12). بنا به گفته رئيس محافظين قر‏نى (ح - ل) و ديگران، بعد از آن كه تيمسار قره‏نى از سمت خود استعفا داد، آيت الله خمينى او را خواست و به قم دعوت كرد و در جلسه‏أي كه در قم با ايشان داشت، آقاي خمينى به او گفته بود، آماده باش و وزيرانت را انتخاب كن كه به همين زودي ها، شما به نخست وزيرى منصوب خواهيد شد. تيمسار قره نى نيز آمادگى خود را اعلان كرده بود. مطلعين ديگر اظهار داشتند كه تيمسار قر‏نى در همان سفر و بعد از ملاقات با آيت الله خمينى بطور پنهانى با آقاى شريعتمدارى نيز ديدار كرده بود. به هرحال بعد از اين جلسه به فاصله چند روز تيسمار قرنى ترور شد. اين ميزان اطلاعات كافي است تا نقاب از چهره لااقل اهداف اين ترور برداشته شود يا شايد بايد اطلاعاتي بيشتر به خصوص از گذشته او داده شود؟ اطلاعاتي كه بي شك ساواك در اختيار داشته و ممكن بود آن زمان حتي برخي از انقلابيون از آن آگاهي داشته و بسياري نداشتند: تميسار ولى‏الله قرنى در كوتاى 28 مرداد سيا عليه دكتر مصدق شركت داشت(13) و بعد رئيس ركن 2 ارتش شده است و در رابطه با كودتاى خود عليه حكومت محمدرضا شاه در سال 1338 حمايت كامل آمريكا را براى خود كسب كرده بود(14). براساس مدارك موجود در اسناد ساواك قرنی در مهر ماه 1336 با نظر مساعد محمدرضا شاه به درجه سرلشگری رسيد. در تاریخ 17/07/1336 گراتيان ياتسويچ كه یکی از افسران اطلاعاتی ارشد آمريكا محسوب مي شد به تهران آمد و از اواخر مهر ماه قرنی شروع به انجام ملاقات هائی با ياتسويچ و معاونش لاوت نمود و خواستار حمايت دولت آمريكا از اقدامات خود بر ضد محمدرضا شاه شد. او سپس با سلدن چی پين سفير آمريكا در تهران، ويلكينز وزير مختار آمريكا و سرهنگ براون وابسته نظامی آمريكا در تهران ملاقات نمود و تنها چاره كشور را برای بهبود اوضاع روی كار آمدن خود دانستجان فوستر دالس وزير امور خارجه آمريكا در سفر 4 بهمن ماه خود به تهران از ماجرا مطلع شد و قرار ملاقات در آتن گذاشته شد. به دستور قرنی در تاریخ 11 بهمن ماه 1336 اسفنديار بزرگمهر از بيروت عازم آتن شد و پنهاني با راونتری معاون جان فورستر دالس در يك ميهمانخانه ملاقات نمود. اسفنديار بزرگمهر در تاریخ 19 بهمن به تهران بازگشت و مدتی بعد دستگير شد و در نتيجه، اول از كار بركنار و بعد دستگير شد، ولى به خاطر برخوردارى از حمايت آمريكايى‏ها، از اعدام او صرفنظر شد، با اين همه از ارتش اخراج گرديد(15). در تاریخ 8 اسفند ماه سرلشگر قرنی به جرم تلاش برای كودتا دستگير و محاكمه گرديد. آنچه بعدها مسلم گرديد نقش شبكه شاپور جی - علم در كشف و افشای اين شبكه بسيار حياتی و مهم بوده است و عناصر اين شبكه با نفوذ به باند كودتا آن را شناسائی و افشا نمود. انگيزه اين كار را بايد رقابت بين آمريكائيها و انگلیسی ها در ايران دانست زيرا انگلیسی ها و شخص شاپور ريپورتر فهميده بودند قرنی يك مهره آمريكائيست و با پيروزی كودتا، نفوذ انگلستان در ايران محدود خواهد گرديد (پس مي بينيم كه برخلاف تصور رايج در ايران، غربي ها اساساً در تصميمات همواره يكدست نيستند و در بازي قدرت و منافع، علاوه بر مشاركت با هم رقابت نيز مي كنند).

 طرح تروري با نام "جوش" (جستجو و شکار) و پروژه اي به کلی سری در اطلاعات كه فوق محرمانه از آن ياد مي شد و قرار بود، تعدادي از رهبران انقلابي طي آن جستجو، شناسايي و ترور شوند، كليد خورده بود. از اين روي، «مستشارهای آمریکا در ساختمان ضد اطّلاعات نیروی هوایی طبقه های دو و سه بودند. ضد اطّلاعات نیروی هوایی مستقیماً با آمریکایی ها کار می کرد و شاه این اختیار را بدانان داده بود که حتی روی پرسنل ساواک نیز به تعقیب و مراقبت همه جانبه بپردازند (خوب دقت كنيد به اشراف شان). پس از انقلاب از از مقرشان در آن ساختمان، هزاران میکروفیش پیرامون بسیاری امور جاسوسی باربط و بی ربط نظامی و مدنی کشف شده بود...» (16).

«جوش مخفّف نام طرح به کلی سری جستجو و شکار بود که با الگوی آمریکایی تکمیل شده اي موسوم به (Search & Destroy) به کار رفته در ویتنام (كه در آن رهبران و فرماندهان ويتنامي را ترور مي كردند، نه مردم عادي)، طراحی و اجرا گردیده بود. گروه نخبه و کاملاً مورد اعتماد نیروهای امنیتی آمریکا به شکل هرمی و با حفاظت بسیار بالا (از هویت و مأموریّت های افراد) در این طرح سازمان داده شدند. گفته می شود افرادی از پرسنل ساواک، شهربانی و ارتش به ویژه رکن دوم عضو جوش بوده اند. مأموريت شبکه جوش در ایران، جستجو، شناسایی و نفوذ با قابلیت انهدام در بین فعالان احزاب و گروه های ضد شاه و خاندان طاغوت به خصوص در جریانات ضد مشروطه ملّی- مذهبی بوده است»(17).

اما از همه بهت آورتر اين كه در همين منبع، هيچ ارتباطي بين اين اسناد با ترورهايي كه تنها چند ماه و حتي چند روز پيش از اين اتفاق افتاده بود و بعدها نيز ادامه يافت و نخست تعدادي از رهبران انقلاب، همچون مطهري و مفتح را از صحنه حذف كرده بود و بسياري از بالاترين رهبران و مقامات انقلاب (به جز دو سه نفر) را در بمب گذاري هاي بعدي براي هميشه از صحنه بيرون كرد، داده نشد و به وقايع 17 شهريور ربط داده شد (آن هم به روش كاملاً علمي "اين و از اينجا بگير و به اونجا توشكه بزن"!)! نمي دانم در كجاي دنياست كه تيم هاي اطلاعاتي و ضد اطلاعاتي براي ترور رهبران كليدي برنامه ريزي مي كنند، اما در ازاي آن مردم عادي را مي كشند و به عنوان يك طرح سري، در اسناد محرمانه و فوق محرمانه مي آيد و آن هم تنها براي ترور در يك روز، در حالي كه در اسناد پيداست طرحي است كه مختص ترور يكي و دو نفر نيست و برنامه اي بلندمدت بوده كه تداوم داشته است!؟ احتمالاً اين مطالب براي تنوير افكار عمومي و نه گمراهي افكار عمومي از مراجع اطلاعاتي به شكلي هدفمند در اختيار پژوهشگران مذكور قرار داده شده است كه در تاريخ انقلاب بسيار مسبوق به سابقه است!

باري، در اعلاميه اي كه به گروه فرقان منتسب شده است و پس از ترور شهيد مفتح منتشر شده، دليل ترور را "كميته بازي و حزب بازي و تلاش براي تشكيل ساواك جديدي تحت عنوان «ساواما» كرده بود"(18). پس نه اتهامي به روحاني زده شده و نه هيچ ربطي به ايدئولوژي شريعتي داشته و تو گويي اطلاعات اين گروه در زمينه امنيتي حتي از مقامات و نيروهاي اطلاعاتي هم بيشتر بوده است!؟ درضمن ترور ديگري كه به ايشان نسبت داده شده، ترور مهدی عراقي بود كه يك بازاري مبارز از سال 42 به اين سوي بود و روحاني هم نبود. پس اين ترور نيز با آنچه درباره انگيزه و برنامه هاي ترور گروه فرقان ذكر شده كوچكترين ارتباطي را نشان نمي دهد. اين در حالي است كه درباره گروه فرقان پيش از اين هيچ خبر و سابقه اي نزد انقلابيون و رسانه ها وجود نداشته است. ساواكي كه حتي نيروهاي سازمان يافته كا. گ. ب. را در تشكيل گروه هاي مخفي ناكام گذاشته بود، چگونه تاكنون اين گروه را شناسايي و متلاشي نكرده بود؛ آن هم گروهي مسلح كه تا پيش از سال 58 هيچ ماهيت تشكيلاتي خاصي را دارا نبود و به يكباره به مدتي كوتاه آن چنان قدرتي يافت كه توانست چهره هاي تاثيرگذار انقلاب را حذف كند و سپس براي هميشه ناپديد شود! گروهي با 20 خانه تيمي در پايتخت، يعني بايد با تشكيلاتي بسيار عريض و طويل در ساير نقاط كشور و حتي خارج از كشور باشد و تازه بايد از تيم تشكيلات بسيار عريضي و طويل تري براي سازماندهي گروه هاي تروري برخوردار باشد كه هيچ كدام توسط دستگاه ساواك كه با همكاري سيا، ام. آي. 6 و موساد در ايران به شناسايي و متلاشي كردن شان مي پرداخت، رديابي و شناسايي نشود، چه رسد متلاشي كردن شان و بعد چنين تيمي به ناگاه هم براي هميشه حذف شود. عجيب اين كه گودرزي شخصي كه او را رهبر گروه ذكر مي كنند، اصلاً خودش روحاني و نه تنها طلبه حوزه علميه بوده است. اما از همه جالب تر گزارشي است كه درباره نحوه شناسايي و دستگيري اين گروه داده شده است(19):

«حمید نیكنام، علی بصیری و وفا قاضی زاده، عاملان ترور آقای مطهری بودند كه همگی از تیم جنوب شهر بودند. علی بصیری تازه از دانشگاه فیلیپین فارغ التحصیل شده و به ایران آمده بود و دانش مذهبی كافی نداشت. او تحت تاثیر گروه فرقان و گودرزی قرار گرفته و در ترور مشاركت كرده بود. حمید نیكنام و بصیری اگرچه دو روز بعد از ترور آقای مطهری بازداشت شدند، اما هیچ معلوم نبود كه آنها قاتل مطهری باشند. نیكنام به خانه یكی از اقوام خود در قزوین رفته بود و آنجا یكی از فامیل های او در بحث ها متوجه شده بود كه او مواضع ضدروحانیت و فرقانی دارد؛ به كمیته گفته بود و بدین ترتیب نیكنام در خیابان بازداشت شد بدون اینكه كسی بداند او قاتل آقای مطهری است. بصیری هم در چاپخانه كار می كرد. اطلاعیه ای كه پس از ترور آقای مطهری پخش شده بود روی یك كاغذ A4 رنگی بود كه ما وقتی سرنخ آن كاغذ را گرفتیم به چاپخانه ای رسیدیم كه بصیری یكی از كارگران آنجا بود و وقتی سراغ بصیری را گرفتیم و به خانه اش رفتیم، او فرار كرد و از چینه دیوار افتاد و بیهوش شد. او را به بیمارستان آوردیم و پس از به هوش آمدن گفت كه من قبل از انقلاب فرقانی بوده ام و بعد از انقلاب از آنها جدا شده ام. ما سرنخی نداشتیم و آنها هم منكر دخالت در قتل شهید مطهری بودند.

جالب است شبی كه بصیری را گرفتند، یكی از بچه ها به نام محمد هنردوست، شهید مطهری را خواب دیده بود (خيلي جالب است!) كه یك شنل قرمز خونی را از دوشش بر می دارد و یك شنل سبز را جای آن می گذارد و می گوید كه من از امشب راحت می خوابم. این تنها «شاهد» (!) ما برای دخالت بصیری در قتل شهید مطهری بود. شبی كه ما گودرزی را گرفتیم، در راه حركت به سمت اوین، من از او پرسیدم كه قاتل مطهری كیست. او گفت كه یعنی شما نمی دانید. گفتیم می دانیم ولی می خواهیم تو را امتحان كنیم و او نام بصیری و بقیه افراد را به زبان آورد. پس از ترور مطهری و در آن شبی كه همزمان به 20 خانه تیمی گروه فرقان حمله شد، اكبر گودرزی هم به طور اتفاقی در یك عملیات شبانه بازداشت شد. در پی شناسایی یك خانه تیمی و مشاهده آتشباری شدید از آن معلوم شد كه این خانه بایستی اهمیت زیادی داشته باشد.
بچه ها نمی دانستند كه گودرزی در كجا مستقر است (كسي در خواب سرنخي در اين باره نداده بود!؟)، ولی امیدوار بودند كه گودرزی را هم در این عملیات پیدا كنند تا این كه در حمله به یكی از خانه های تیمی در خیابان جمالزاده مشخص شد مقاومت در این خانه وحشتناك زیاد است و تیراندازی و برخورد به طور گسترده صورت گرفته است. بچه ها حدس زدند كه حتما این خانه از اهمیت خاصی برخوردار است و نیروهای كمكی به آنجا رفتند. مهم هم بود كه در این عملیات كسی كشته نشود و همین مطالبه، سرعت عملیات را كم می كرد. بچه ها مجبور شده بودند نارنجكی را داخل خانه بیندازند. این اقدام، هم نگران كننده بود و هم راهگشا. با انفجار دو نارنجك در آن خانه تیمی خیابان جمال زاده تهران، تیراندازی قطع شد و یك نفر از داخل فریاد زد كه «نزنید، نزنید، رهبر مجروح شد». این پیام برای بچه های عملیات بسیار راهگشا بود. بچه ها به داخل خانه ریختند و دو نفر را بازداشت كردند كه در میان آنها شخصی وجود داشت كه مجروح شده بود و گویا (!)همان اكبر گودرزی بود».

نه اشتباه نمي كنيد، شما داريد يك كتاب فكاهي نمي خوانيد. شما داريد گزارش تخصصي نيروهاي امنيتي اي را مي خوانيد كه مسئول شناسايي و دستگيري تيمي بودند كه مهمترين رهبران يك انقلاب را آن هم در مهترين برحه تاريخ ترور كردند و به عنوان سندي تاريخي ثبت شده است!!

اما بقيه ماجرا در خبري ديگر: ساعت 6 صبح روز بعد زندانبان ها خبر دادند که وقتی برای صبحگاه رفتند، زندانيان را بیدار کنند، دیدند «علی مشکینی» از گوشه ملافه خودش طناب درست بود و آن را به دستگیره پنجره سلول بسته و خودش را حلق آویز کرده بود!...(اين خودكشي، آن هم در زندان، شما را ياد چيزي نمي اندازد! خواهيد ديد كه از اين دست خودكشي ها در زندان در تاريخ انقلاب بسيار زياد است و اصلاً يك روند متداول است). تعداد اعدامی های گروه فرقان 6 نفر و تعداد کشته شدگان به دست آن ها 9 نفر ذكر شد و شاخه نظامی گروه فرقان 17 نفر آمده است (20). اگر اين 17 نفر را با آن تعداد خانه تيمي – يعني 20 خانه تيمي در تهران- مقايسه كنيد، اطلاعات به هيچ وجه با هم نمي خواند، چون در هر خانه تيمي تنها يك نفر (عجب خانه تيمي اي!) قرار مي گيرند و 3 خانه خالي مي ماند!؟ از سويي، با همه اين تناقضات، اصرار در ارتباط اين گروه با شريعتي حكايت از حضور تيمي با تفكري حساب شده در پشت اين ترورهاست. شريعتي فوت شده بود و ديگر حضور فيزيكي نداشت، ولي ساواك به شدت از افكارش و به خصوص اسلامي كه مطرح مي كرد وحشت داشت و حتي از گروه هاي مذهبي اي كه براي تخريب او اقدام مي كردند، حمايت مي كرد. كساني كه آن دوران را به خاطر دارند مي دانند كه اگر توده مردم مذهبي توسط آيت الله خميني (از خارج) و آيت الله شريعتمداري (از داخل) به حركت در مي آمدند، اما قشر روشنفكر و به خصوص دانشگاهي و دانشجويان ديني تنها پس از آشنايي با افكار و سخنراني هاي دكتر شريعتي بود كه انقلابي شدند –و آقاي مطهري در دوران انقلاب به تدريج مطرح شد- و پيش از اين كه افكار شريعتي در بين دانشجويان نضج يابد، گروه هاي مبارز دانشجويي چپ بر دانشگاه ها مسلط بودند. ساواك مشكلي با مذهبيان متعصب نداشت، چون آن را مانعي براي نفوذ افكار ماركسيستي در ايران مي ديد، اما از انقلابيوني كه تركيبي از اسلام و سوسياليست را ترويج مي كردند و حتي ملي گرايان به شدت مي ترسيد. چون تحليلگرانش اعتقاد داشتند كه گذشته نشان داده كه آنان پس از ظهور و به قدرت رسيدن چون نمي توانند خواسته هاي رو به فزوني ملت هاي محروم را به سرعت برطرف كنند، به عنوان آلترناتيوي كه كارا نشان نداده از صحنه بيرون مي روند و نيروهاي ماركسيستي كه ادعاي حل مشكلات توده ها به شكل ريشه اي را داشتند و مهمتر از آن، داراي سازماندهي و پشتيباني از طرف بلوك شرق بودند، جايشان را مي گرفتند. اين نوع نگاه تازگي نداشت و از حداقل از زمان مصدق حاكم بود. چنان كه نيويورك تايمز طي مقاله اي آن را صراحتاً انعكاس داد: مسكو پيش از آن كه جوجه هايش از تخم درآيند، به شمارش شان پرداخت و گمان برد  ايران دموكراسي توده اي بعدي خواهد بود. اكنون كشورهاي داراي منابع غني درس عبرت گرفته اند كه هر گاه يكي از آنان دچار جنون ملي گرايي تعصب آميز شود، چه تاوان سنگيني را بايد بپردازند (21).

به اين سبب، اولين هدف شان حذف فيزيكي يا شخصيتي يا سياسي اين افراد بود كه شريعتي اولين نفر نبود و ساواك پيش از اين در مورد بسياري از شخصيت هاي محبوب مردم، از ترور شخصيتي استفاده مي كرد؛ در مورد اشخاصي چون مصدق، گل سرخي، طالقاني، تختي و...؛ دكتر شريعتي دقيقاً حساب شده به فرقان چسب زده شد تا نزد جوانان و دانشجويان، ترور شخصيتي شود. ذكر اين نكته نيز بد نيست كه شريعتي با آن كه از بابت روحانيون متعصبي كه از اسلام به قول او "دفاع بد" مي كردند، رضايت نداشت و مورد نقد وي بودند، ولي هرگز به ترور به عنوان يك آلترناتيو براي حذف روحانيت نه فكر مي كرد و نه حتي اشاره اي نيز كرده بود و اساساً سابقه نداشته و ندارد كه فتواي قتل را كسي به جز مرجع تقليد و صاحب فتوا بتواند بدهد. از همين روي، بسياري از روحانيون انقلابي نيز طرفدار او بودند و اشخاصي چون آيت الله پسنديده –برادر بزرگتر امام كه هميشه مي گفت حق استادي و پدري بر گردن اش دارد-، شهيد بهشتي و آيت الله خامنه اي، او را از بسياري از روحانيون و مراجع بيشتر قبول داشتند. بماند كه آقاي مطهري در ابتدا بسيار به دكتر ارادت نشان داد و بعد ناگهان نسبت به او بدبين شد كه افراط و تفريطي شتاب زده در اين ارزيابي اش را نشان مي داد.

باري، اين ترورها هم فضا را امنيتي مي كرد و رهبران انقلابي را كه برنامه آزادي هاي سياسي و بيان را به همگان و حتي چپ ها را داده بودند، وادار مي ساخت تا از مواضع خود عقب نشيني كنند تا فضا توسط تيم فردوست كنترل شود و نظام را از حكومتي انقلابي به سوي حكومتي بسته و به تدريج سركوبگر سوق مي داد و هم آنان را ناگزير مي ساخت كه براي حفظ انقلابيون و انقلاب، به مسائل امنيتي و اطلاعاتي اولويتي افزون بر هر اولويت ديگر بدهند كه اين دقيقاً همان مجوزي بود كه براي كنترل متمركز امنيتي كشور بدنبالش بودند. تنها يك مشكل به وجود آمده بود. تيم امنيتي فردوست كه در ازاي حفظ امنيت نظام و انقلابيون، توافق به همكاري براي پس از انقلاب كرده بود، با اين ترورها توانايي هايش در تأمين امنيت كشور به شدت زير سوال رفته بود؛ براي ترورهاي نخستين گفتند كه چون محافظ نداشتند طبيعي بود كه نمي شد مسئوليت عدم تأمين امنيت شان را به حساب نيروهاي امنيتي نوشت و از اين روي براي رهبران انقلاب محافظ گذاشته شد و اما عجيب تر اين كه برخي از ترورهايي كه پس از گذاشتن محافظان تداوم يافت، بعدها معلوم شد كه توسط همان محافظين صورت گرفته است كه در آن زمان براي حفظ اسرار و آبروي نظام مخفي نگه داشته شد!! پس حذف رهبران هدف در طرح جوش بايد با تغيير تاكتيك هايي صورت مي گرفت كه آشكارترين شان با بمب گذاري هاي حزب جمهوري و دفتر نخست وزيري تداوم يافت. از قرار معلوم يكي از مسائل مطرح در آن زمان در حزب جمهوري همين مشكل استفاده از اشخاصي با سابقه بد در گذشته، در دوران پس از انقلاب بود. شرح لحظات پيش از انفجار از زبان يكي از شاهدان و بازماندگان آن واقعه مي شنويم:

«در جلسه اي كه هر هفته شب هاي دوشنبه در سالن اجتماعات حزب تشكيل مي شد، مسائل و مشكلات مردم از قبيل تورم ، مسكن ، آموزش و پرورش ، بهداشت و درمان و غيره مطرح مي شد و چون مسئولان اجرايي و مسئولان ساير قوا حضور داشتند، تصميمي براي حل مشكلات گرفته مي شد و اگر احياناً نياز به قانوني بود، مجلس قانوني براي رفع آن مشكل تصويب مي كرد. معمولاً در نشست ها يكصد و پنجاه نفر شركت مي كردند كه در نشست روز هفتم تير سال 1360 و در جلسه قبلي آن با همين عده از مسئولان، بحث تورم بررسي مي شد. در آغاز جلسه آقاي كاظم پور اردبيلي (وزير بازرگاني وقت) پيرامون تورم ومشكلات مربوط به آن صحبت كردند. در اواسط جلسه كه تقريباً نمايندگان مجلس، وزيران و معاونان و مسئولان اجرايي و قضايي كه عضو يا هوادار حزب بودند، حضور داشتند، پيشنهاد شد به خاطر عزل بني صدر و در پيش بودن انتخابات رياست جمهوري بحث مربوط به انتخابات بررسي شود كه با موافقت اكثريت حاضران مواجه شد. دكتر بهشتي به عنوان آغازگر بحث و هم مدير جلسه پيرامون اهميت مسئوليت رياست جمهوري سخناني ايراد كردند و اظهار داشتند: «رئيس جمهوري پس از مقام رهبري بلندپايه ترين مقام نظام است و آقايان مردم را روشن كنند تا شخصي كه تحت حمايت استكبار قرار دارد، در مسئوليت رياست جمهوري قرار نگيرد». تا جايي كه من به ياد دارم اين آخرين جمله شهيد بهشتي بود. در اين لحظات بود كه ناگهان با صداي مهيبي همه جا تاريك و من به گوشه اي پرتاب شدم» (22).

آن ها با كسي شوخي نداشتند. دير يا زود همه مي بايست اين واقعيت را درك كنند و گرنه به بهاي بسيار گراني براي شان تمام مي شد! چنان كه هنوز نيز بسياري از مقامات و مسئولان هنوز در خواب خرگوشي اداره كشور بدست خودشان به سر مي برند و قرباني شدن ديگران را نظاره كرده و حتي هدايت مي كنند و تا نوبت خودشان نرسد، باورشان نمي شود. اشتباه نكنيد، آنان حكم شرعي براي اين كارشان داشتند: براي حفظ نظام اسلامي حتي مي توان يكي از فرايض ديني را تعطيل كرد. مصلحت يا بصيرت يعني همين؛ يعني يك نفر كه در رآس قدرت است، تشخيص دهد و تصميم بگيرد چه زماني بايد با چه هدفي، چه كاري براي حفظ نظام انجام دهي و هر كس را كه لازم بود، حذف كني، ترور نمايي –فيزيكي يا شخصيتي- افترا بزني، فراري دهي، اعدام كني، خودكشي دهي يا شهيد كني!؟ انسان ها چه ارزشي دارند، اسلام و مهمتر از آن حكومت اسلامي مهم است؛ به همين صراحت و راحتي!! اين است فتواي شرعي براي اقدامات سربازان گمنام موساد.

باري، «هنگام بررسی انفجار نخست وزیری، تعدادی از اوراق طرح جوش از طریق نیروی هوایی به دادیار پرونده می‌رسد و در بهمن 1360 اوراق تکمیلی از طریق دادستانی کل، با اعزام نماینده‌ای به اداره دوم خواسته‌ می‌شود. پس از پیگیری‌های مکرر و طی مسیر رسمی و نامه‌نگاری ارشد ترین مسئولان قضایی، کمیته اداره دوم از تحویل اسناد به بهانه‌های گوناگون استنکاف می‌نماید و در نهایت بخش ناقص دیگری را تحویل می‌دهند. سرانجام شهید آیت الله «ربانی املشی» (دادستان کل وقت) سرهنگ «کتیبه» را احضار کرده و از او جواب می‌خواهد. سرهنگ کتیبه صراحتاً مي گويد که کمیته اداره دوم از این اداره دستور نمی‌پذیرد (امري كه تا هم اينك نيز در مورد نهادهاي امنيتي پياده مي شود) و با یادآوری مراحل تشکیل این کمیته و نفوذی‌ هایی همچون «کشمیری» و «قدیری» در میان آن ها، خبر از استنکاف این کمیته از تحویل مدارک می‌دهد (پس معلوم شد كه چه كساني دنبال لولو كردن و انداختن همه اتهامات به گردن شان هستند). وی همچنین در نامه‌ای رسمی در تاریخ 26/2/1361 نیز پاسخ داد که «کمیته سماجا» که تابعیتی از اداره دوم ندارد، از واگذاری مدارک خودداری کرده است. در تاریخ 27/2/1361 نامه‌ای به رکن دوم کمیته ستاد مشترک ارتش نوشته شده و دستور داده می‌شود، ظرف 24 ساعت کليه ملحقات ومکاتبات طرح جوش، در اختیار دادستانی قرار گیرد. مهندس «محمد كاظم پیرو رضوی» در تماس تلفنی اعلام می‌دارد که اوراق سه چهار هزار برگه و پخش در پرونده‌های مختلف است و ممکن نیست! در نهایت ناگزیر به تمکین می‌شود، اما اعلام می‌کند نماینده دادستانی باید در محل بررسی نمایند. از او خواسته می‌شود تا کپی پرونده را به دادستانی دهند، او ادعا می‌کند که این حجم کپی خلاف شرع است (حتي زبان روحانيون را هم خوب مي شناختند و به آنان درس شرعي مي دهند). آیت الله املشی مسئولیت شرعی آن را برعهده می‌گیرند و آنها می‌گویند کاغذ نداریم. کاغذ فرستاده می‌شود و می‌فرمايند: دستگاه کپی خراب است. مکاتبه می‌شود تا ریاست رکن 2 در اختیارشان قرار دهد، اما باز امروز و فردا می‌كنند تا سرانجام انفجاری در دادگستری، زیر اتاق دادستان کل کشور و دفتر دادستانی رخ می‌دهد»(23).

با توضيحات و تحليل هايي كه گذشت، مشخص است این انفجار قصد حذف فیزیکی پیگیری کنندگان این پرونده را داشته است و با چه هدفي و توسط چه كساني ترتيب داده شده است. (اما بمب گذاري به گروهك هاي ضد انقلاب نسبت داده مي شود!؟) سرانجام بخش ناقص دیگری از پرونده تحویل می‌گردد که مربوط به بخش اطّلاع رسانی بوده و از بخش عملیات سندی در اختیار گذاشته نمی‌شود. (پس پيداست كه پشت شان حسابي گرم بوده كه انقلابيون و روحانيون و دادستاني و قوه قضاييه هم زورشان نمي رسيده و آخر خواسته خود را در پنهان نگاه داشتن طرح جوش عملي مي سازند و عده اي ديگر را نيز ترور و گناه اش را نيز بر گردن ضد انقلابي هاي گروهك مي اندازند كه تاكنون نيز مانده است). این موضوع با حوادثی که در خصوص آیت الله ربانی املشی و آیت الله قدوسی (او را از دیوار به پایین پرت كردند) پدید آمد و منجر به شهادت آن دو بزرگوار گردید و برخی حواشی دیگر (!)، امکان پیشرفت نیافت و تنها ردپایی از آن در میان دیگر پرونده مفتوح مانده شهریور ماه – يعنی پرونده انفجار نخست وزیری- باقی مانده است...»(24).

چه در بررسي هاي گذشته و چه به اصطلاح تحقيقات اخير، رويه ها يكسان است و تغييري نكرده است. براي يافتن ترورها، بمب گذاري ها و كليه كارهايي كه به يك يا چند تيم دوره ديده امنيتي و متخصص نياز است، هرگز انگشت اتهام به سوي تيم هاي امنيتي و ضد اطلاعاتي نمي رسد و آقايان انقلابيون بين شخصيت هاي رسمي و سياسي و حتي دوستان و رقباي انقلابي خود بدنبال توطئه گر مي گردند و ثابت شده يا نشده همديگر را قرباني مي كنند، در حالي كه براي هر كار عملياتي حساب شده، آن هم بمب گذاري هايي كه از فيلترهاي امنيتي و ضد امنيتي گذشته است، با فرض اين كه مقامات سياسي و شخصيت هاي غيرامنيتي، اگر مزدور و جاسوس هم باشند و بخواهند هم بمب گذاري كنند، نمي توانند آن را عملي سازند، چون طرح بمب گذاري و ترورهايي از اين دست، اولاً نه كار يكنفر، بلكه يك تيم با تقسيم كارهاي مختلف و آن هم تيمي كه دوره هاي تخصصي اطلاعاتي و ضد اطلاعاتي ديده اند. به قول شما گروهك ها بخواهند، برنامه ريزي براي خرابكاري كنند، حداكثر يك روحاني را كه بين مردم مي چرخد و سمت چندان حكومتي نيز ندارد، با نارنجك بغل كرده و خودشان به همراه وي كشته مي شوند. نه اين كه يك كار تيمي گسترده براي نفوذ و طراحي بمب گذاري در حزب جمهوري و نخست وزيري كه بايد از دهها فيلتر امنيتي و ضد امنيتي گذشت! حتي اشخاصي كه اول انقلاب از ميان انقلابيون انتخاب و در پست هاي امنيتي قرار گرفته اند، بيشتر دكورند و آنان نه كار تيم امنيتي چنداني كرده اند و نه با تيم حرفه اي امنيتي كه برحسب چارت سازماني زيردست شان تعريف شده اند، آشناييي دارند و تازه بخواهند كار خرابكاري نيز بكنند، نمي توانند. دقت كنيد، "خواستن" به كنار، موضوع بر سر "توانستن" است.

اتفاقاً تيم اصلي امنيتي بمبگذاري پشت جريانات، چون حرفه اي بوده مي دانسته كه با متهم ساختن مقامات و مسئولان ديگر و انقلابيون ديگري كه بعضاً از رقبا بودند، هم مي توانند عده اي ديگر از انقلابيون و مسئولان را از نقش آفريني در صحنه انقلاب حذف كنند و هم مي توانند با چنين پيشدستي اي مانع شوند تا انگشت اتهام به سوي آنان گرفته شود و موقعي كه از آن ها گزارش براي پاسخگويي مي خواستند، سريع با گزارشي غيرتخصصي كه عده اي از انقلابيون را كه سمت هايي داشته و بيشتر دكور بودند به عنوان متهم و مضنون معرفي مي كردند و حتي وقتي ايشان دستگير مي شدند، رهبران انقلاب مي ديدند كه اينان از مطمئن ترين دوستان انقلابي شان و باسابقه بودند، پس دستور مي دادند تا آزاد شوند، اما به خاطر همين پرونده امنيتي، معمولاً در مسئوليت ها و كارهاي آتي از آنان استفاده نمي شد و عملاً به تدريج از جريان انقلاب كنار مي رفتند.

از آن سوي تيم بازجويي و قضايي كه متهمين را دستگير مي كرد، در ابتداي انقلاب كه به سرعت با دادگاهي چند دقيقه اي و بدون وكيل، متهمان را اعدام مي كرد و پس از آن هم معمولاً صورت طي ظواهر يك پرونده قضايي تاحدي رعايت مي شد، اما محتواي كار باز، گرفتن اعتراف از مظنونان و متهمان با فشارهاي بازجويي و بدون امكان دفاع متهم از خود و حتي شنيدن سخنان متهم توسط قاضي حكم صادر مي كرد و آن هم چه احكامي!؟ اين روند غلط تشكيل پرونده تا جريان رسيدگي به پرونده اتهامي در دستگاه قضايي، خود عامل مضاعفي بود تا مضنونان و متهمان اصلي شناخته نشوند – كه متأسفانه اين روند تاكنون ادامه داشته و حتي بدتر هم شده است- و حتي كساني كه با دستور رهبران نظام نيز آزاد مي شوند، از اتهام در انظار مسئولان و انقلابيون و مردم مبرا نشوند. پس از درگيري هاي تعدادي از انقلابيون اول انقلاب كه درگيري شان شده بود بهترين سوژه براي لولو ساختن ترورها و بمب گذاري ها و هر كاري كه اين "تيم امنيتي يك شبه متحول شده"، انجام مي داد، همه راه به شكلي فله اي يا دست دوجين مي انداخت گردن آنان و يك وصلي هم مي كرد به شرق و غرب و با ادبيات شما هم كه آشنا شده بود، يه گريزي هم مي زد به عوامل استكبار جهاني و "عوامل داخلي و خارجي دشمن" تا حسابي كيف كنيد و اين جنايات نيز با اين بصيرت منورتان همچنان ادامه پيدا كند.

اما پس چرا حضور فردوست در ايران علني بود؟ حضور فردوست در ايران لو رفت. پيش از آن هر موقع جسته و گريخته از حضور فردوست در سيستم سخني و شايعه اي شنيده مي شد، به شدت تكذيب شده و به عنوان توطئه استكبار جهاني محكوم مي شد، اما ماجرا از طرف يكي ديگر از استكبارهاي جهاني لو رفت!

 

چگونه فردوست لو رفت

ماجرا از این قرار بود که شوروي نیز از طریق سفیر تام الاختیار خود در ایران یعنی وینوگرادوف در ملاقات های هفتگی که وی برای مدتی با آیت الله خمینی داشت توانست رهبر انقلاب را متقاعد کند از کمک های اطلاعاتی شوروی استفاده نماید و به این منظور یکی از افسران عالیرتبه کا گ ب بنام میتروخین که مسئول بخش خاورمیانه سازمان اطلاعاتی شوروی بود، برای ارائه این خدمات تعیین شد و این شخص اطلاعاتی را به ارگان های اطلاعاتی ایران ارائه می دهد. میتروخین در سال ۱۹۹۲ به انگلیس پناهنده شد و مشخص گردید که یک جاسوس نفوذی انگلیس در کا. گ. ب بوده و یکی از دلایل عدم موفقیت شوروی در بدست گرفتن سیستم اطلاعاتی ایران نفوذی بودن وی بوده است.

جیمز بیل می نویسد: «او [کوزیچکین] لیستی شامل نام چند صد نفر از ماموران شوروی در ایران به بریتانیایی ها داد. بی درنگ، ام. آي. 6 و سیا اطلاعاتی را که کوزیچکین به آن ها داده بود، به سازمان اطلاعات و امنیت ایران رد کردند:

اطلاعات کوزیچکین به مراجع قدرت ایرانی سپرده شد. آنان بیش از 1000 نفر از اعضای حزب توده را دستگیر کردند که بسیاری شان پیشتر تحت نظر بودند. نورالدین کیانوری[رهبر حزب توده، که پذیرفت] از 1945 تماس هایی با ماموران شوروی داشته است، در میان دستگیر شدگان بود. یورش تراژیک به حزب توده در 1362 فروپاشی چپ ایران را یکسره کرد». شوروی نيز در مقابل بلادرنگ نقش فردوست را افشاء مي كند (25) كه موجب بهت و تعجب – وعصبانيت برخي از آن ها- اندك مقامات و رهبران ايراني مي شود كه از آن ماجرا مطلع مي شوند. قضيه براي توضيح و گزارش دستگاه امنيتي به مقامات و رهبران انقلاب ارجاع مي گردد.

آنچه سرويس هاي اطلاعاتي شوروي به ايران اطلاع داده بودند، زندگي مردي بازنشسته كه در خانه پدري اش در تهران زندگي كند و بعضي از روزها، قدم زنان به پارك هم برود، نبود و اگر او تا اين حد آزاد و حتي بدون محافظ بود، سرويس هاي جاسوسي شوروي حتماً خودشان او را مي ربودند تا كسي كه يك عمر با مهمترين سرويس هاي جاسوسي غربي همكاري داشته و مديريت و رهبري سازمان هاي اطلاعاتي ايران و حتي عمليات برون مرزي ضد اطلاعات را برعهده داشته، آن هم در دوران حساس جنگ سرد، داراي چه اطلاعات گرانبهايي براي آنان است و يكي از بزرگترين غنيمت هاي امنيتي، با اطلاعاتي بسيار زياد و كليدي براي نفوذ و خواندن برنامه ها و لو رفتن عمليات هاي سرويس هاي جاسوسي بلوك غرب بود. اما آنان نگران بودند كه با وجود رفتن شاه، سرويس هاي اطلاعاتي ايران هنوز در دستان فردوست و تيم اوست، آيا رهبران و مقامات ايراني خبر داشتند؟ پس حداقل مي بايست به اطلاع آنان مي رساندند. از آن طرف، سرويس هاي جاسوسي غربي نيز هرگز اين قدر هالو نيستند تا كسي كه داراي اين همه اسرار امنيتي و اطلاعاتي است و حتي چيزي فراتر از آن، تاريخ نيم قرن فعاليت هاي سرويس هاي جاسوسي در ايران است، رها و آزاد باشد تا او را دستگير و تخليه اطلاعاتي كنند و همه برنامه هايشان لو رود يا او را به راحتي به خارج منتقل مي كنند و تحت كنترل امنيتي خود مي گيرند يا حتي اگر بنا به هر دليلي نخواست زير چتر امنيتي شان قرار گيرد، چه رسد كه با سرويس هاي جاسوسي ديگر همكاري كند، مثل آب خوردن ترور مي كردند؛ درست مثل ترور تيمور بختيار كه رئيس سابق ساواك بود و تازه چه از نظر مدت زمان مسئوليت و هم سطوح مختلف كارهاي امنيتي و اطلاعاتي قابل مقايسه با فردوست نبود، در عراق ترور شد يا همچون ترورهاي رهبران و مقامات ايراني يا همين دانشمندان هسته اي كشورمان از اول انقلاب تا امروز. بنابراين فردوست تنها به شرط ادامه انجام مأموريت براي سرويس هاي جاسوسي غربي و تحت شديدترين حفاظت هاي امنيتي مي توانست در ايران بماند.

پس از لو رفتن ماجراي حضور فردوست، برخي از مقامات – كه انگار بيش از ديگران از همكاري فردوست اطلاع داشتند- مدعي شدند كه در مورد او مبالغه شده است! حال بيافزايد به سوابقي كه تاكنون در مورد فردوست به شكلي غيرقابل انكار آمده و اين هم تازه تنها بخشي از كارهاي فردوست كه اصطلاحاً پس از دستگيري بدان اعتراف كرده است:

«1. پایه­گذاری گارد جاویدان در نخستین سال­های پس از شهریور 1320؛

2. مأمور بنیان­گذاری دفتر ویژه اطلاعات در سال 1338و ریاست آن؛

3. دبیری شورای امنیت كشور به عنوان رئیس دفتر ویژه اطلاعات (این شورا از سال 1350 به "شوای عالی هماهنگی" یا "شورای هماهنگی رده یك" تغییر نام یافت. وی هم­زمان، مسئولیت شورایی تازه تأسیس به نام"شورای هماهنگی رده دو" را نیز برعهده داشت)؛

4. مأموریت تجدید سازمان و فعال كردن سازمان بازرسی (این سازمان از 20 فروردین 1350 تا انقلاب ادامه داشت.(26)؛

5. تحقیق درباره سوء استفاده یا عدم لیاقت سران نظامی، انتظامی و سایر سازمان‌های دولتی؛

6. عضو كمیسیون قیمت­های پایه از سال 53 یا 54؛

7. مسئول ایجاد سازمان حفاظت و تحقیق حزب رستاخیز؛

8. مسئولیت تحقیق درباره نحوه اجرای مبارزه با گرانفروشی؛

9. قائم مقام ساواک از 1340 ـ 1350 با درجه سرتیپی با اختیارات کامل و سازماندهی و ارتقای ساواک از حدود 10% به 80% بنا به گفته خودش(27).

   وی در واپسین روزهای حکومت پهلوی، دو شغل اصلی داشت: صبح­ها در بازرسی و بعد از ظهرها در دفتر ویژه اطلاعات فعالیت می­كرد. همچنین پس از گذراندن دوره دانشگاه جنگ، مدتی را نیز به سمت استادی این دانشگاه گذراند»(28).

فردوست گناه شكنجه زندانيان را به گردن چند شخص و مسئول در ساواك مي اندازد! اما اين باز هم نشان مي دهد كه او طرف مقابل را بسيار پرت تأويل مي كند. نه تنها شكنجه براي اعتراف گيري، بلكه نوع شكنجه ها در انواعي از بازجوي ها و حتي به فراخور ميزان اهميت طعمه هاي ساواك، كاملاً بر اساس دوره هاي آموزشي بود كه سرويس هاي اطلاعاتي خارجي برحسب سال ها تجربه خود به ساواك و ساير سازمان هاي اطلاعاتي ايران آموزش داده بودند و آن يك روند و بخشي از تاكتيك هاي كسب اطلاعات بود و به اشخاص مربوط نمي شد. به بياني ديگر، هر كسي كه در سيستم امنيتي رژيم در مسئوليت كارهاي امنيتي بود، مي بايست تيمي را اداره كند كه دوره هاي آموزشي اعتراف گيري از طريق شكنجه و فشار بر متهم را با آموزش از سرويس هاي جاسوسي خارجي ديده باشد، حال چه تيمور بختيار، چه پاكروان و چه نصيري باشد، يا هر كسي ديگري، فرقي در روند كارشان و تكنيك هاي مختلف اعتراف گيري نمي كرد. شما با در نظر گرفتن فهرستي از نوع شكنجه هاي ساواك در خواهيد يافت، آن ها فهرستي از شكنجه ها بود كه در سرويس هاي امنيتي خارجي و حتي بسياري از سرويس هاي اطلاعاتي خارجي –حتي بلوك شرق- يكسان بود؛ همچون دوره هاي مديريتي تخصصي كه اينك در خارج مي بينند و در كشورهاي ديگر پياده مي شود. اين ها از سخنان مأموران سازمان هاي امنيتي خارجي نيز پيداست: طبق اظهارنظر يك از تحليلگران سابق سي. آي. اي در مسائل ايران، سازمان سي. آي. اي در مورد شيوه هاي شكنجه به ساواك آموزش مي داد (29). شاهدي ديگر اعلاميه هاي سازمان عفو بين الملل اند. اين سازمان وضع شكنجه و حقوق بشر را در سال 1976 چنين بيان مي كند: «ايران بالاترين ميزان مجازات اعدام را در جهان دارد؛ هيچ نظام قضاييه معتبري در آن كشور وجود ندارد؛ داستان شكنجه در آن كشور فراسوي باور است و هيچ كشوري در جهان در رعايت حقوق بشر سابقه بدتري از ايران ندارد» (30).

 اما چرا موساد؟ چرا در تحقيق و تحليل، من پس از بررسي همكاري فردوست و تيم آموزش ديده و خبره زير دست اش با بسياري از سرويس هاي اطلاعاتي خارجي، بر روي موساد متمركز مي شوم. اتفاقاً اين پرسشي است كه پس از كسب اطلاعات مربوط به همكاري موساد – شاخه زيتون- با نهادهاي امنيتي زير كنترل فردوست در ايران، شناخت منافع و ضررهاي دولت هاي رقيب در منطقه خاورميانه برحسب تصميمات و وقايع پيش آمده و پيش رو، و تكميل اين پازل از طريق تصميماتي است كه به ضرر آمريكا، اما به نفع طيفي در اسرائيل تمام شده است، و دقيقاً تناقضات حاصل از تفاوت منافع و ضررهاي آمريكا و اسرائيل در پروژه هاي به اصطلاح موفق تيم فردوست در منطقه، موجب گمراهي مقامات ايراني در تشخيص اهداف پنهان و بسيار حساب شده شان شده كه در لواي طرح هاي انقلابي و استراتژي تهاجمي به خوردشان مي دهند.

 

همكاري هاي ساواك با سرويس زيتون

در دوره پهلوي موساد در ايران سازمان اطلاعاتي مستقلي به نام سرويس زيتون داشت (31) كه وظيفه آن مقابله با مخالفان اسرائيل در ايران، كشف اقدامات آنان و بركناري مسئولاني بود كه نسبت به اسرائيل بدبين بودند و يا با آن مخالفت مي كردند(32). در يكي از اسناد موجود به اين اقدامات سازمان زيتون در تشكيل گروه هاي امنيتي ايران اشاره شده است:

سند: سري - شماره 44346/20/0-21 تاريخ 24/12/1351

موضوع: تعليم گروه هاي پنج نفره در اسرائيل

ساعت 30/11 روز 15/12/1351 بنا به دعوت تلفني آقاي عزري (نماينده سياسي اسرائيل در تهران)، آقايان داود كشريم، منوچهر آذري، شاهرخ سبزه رو، جلال رفيع، روح اللّه ربيعي، يوسف جراع، منصور پوراتحاد در محل نمايندگي سياسي اسرائيل در تهران حضور به هم رساندند. آقاي عزري ضمن خوشآمد، اظهار داشت پس از مطالعات زياد، شما هفت نفر را انتخاب نموديم. . . و تصميم گرفتيم كه يك هسته مركزي فعاليت امنيتي (براي امنيت يهوديان ايران) تشكيل دهيم. از اين هفت نفر، پنج نفر انتخاب و براي مدت هفت روز جهت تعليم به اسرائيل خواهند رفت. بعد از بازگشت، ترتيب فعاليت و متشكل كردن گروه 22 نفري را مي دهيم كه تهران را به چند منطقه تقسيم و بعد عده اي را مسئول خواهيم كرد كه اين گروه 22 نفري جزئيات هر چيز مشكوك را به هسته مركزي گزارش نمايند كه مقامات بالا اقدام كنند. آقايان رفيع، داود كشريم، منصور پوراتحاد، شاهرخ سبزه رو، روح اللّه ربيعي براي اين دوره انتخاب شده اند. خواهش مي كنم پاسپورت هاي خود را هرچه زودتر تهيه نماييد(33).

به اعتقاد برخي از تحليلگران انقلاب اسلامي، اين نوع فعاليت هاي شبكه زيتون بخشي از عمليات آموزشي بلندمدت اسرائيلي ها در راستاي تحقق استراتژي اسرائيل بزرگ و امتداد سرزمين آنها از نيل تا فرات بوده است. در مقاله اي با عنوان «ردپاي شبكه زيتون» مورخ 5/10/80 روزنامه كيهان، درخصوص بخشي از ويژگي هاي شبكه زيتون و محدوديت ساواك براي انجام عمليات در حوزه سرويس زيتون چنين آمده است:

«مأموران ساواك در بخشي از گزارش هاي خود به تيمسار نصيري -رئيس وقت ساواك -به نمونه هايي از فعاليت هاي سرويس زيتون، اشاره مي كنند و در سربرگ تمامي اين گزارش ها مهر «فقط جهت اطلاع» و «پيگيري ندارد»، ثبت شده است. ... در يكي از نامه هاي سرويس زيتون به ساواك آمده است: مستدعي است ليست كامل اسامي افسران اطلاعاتي آن سازمان كه در سرويس هاي امنيت داخلي خدمت مي كنند، همراه با محل خدمت مأموريت هاي آنان را به اين مركز ارسال فرماييد»(34)!

فردوست در این باره با ارزیابی عملکرد متخصصان و کارشناسان اسرائیلی در آموزش نیروهای ساواک، نوشته است:
«در آغاز 2 یا 3 تیم و هر تیم مرکب از حدود 10 نفر از ادارات کل عملیاتی (دوم و سوم و هشتم) برای آموزش به اسرائیل اعزام شدند. مدت آموزش هر تیم بین 1 تا 2 سال و نتیجه آموزش عالی بود. این نشان می‌داد که اسرائیلی‌ها برای دوستی با محمد رضا، بهای زیادی قائلند و روی نقش ساواک در آینده منطقه حساب جدی باز کرده‌اند. پس ترجیح دادم استادان اسرائیلی را به تهران بیاورم. به تدریج وارد مورد نیاز را از شخص نیمرودی می‌خواستم و او نیز به سرعت استاد مربوطه را به تهران دعوت می‌کرد ...»(35). این قبیل آموزش‌ها نه فقط ابعاد مختف داشت؛ بلکه شامل رده‌های گوناگون در تشکیلات ساواک می‌شد. گزارش ساواک درباره دوره آموزشی ضد اطلاعات تحت عنوان «سمینار قفل» که از سوی کارشناسان و متخصصان اسرائیلی در تهران برگزار شده بود چنین است:«به عرض می‌رساند در تاریخ 2/3/35 [= 1355] با آقای ماهان رابط سرویس اسرائیل ملاقات و نکات زیر مطرح گردید: ... در مورد سمینار قفل که در حال حاضر در باشگاه تجریش برگزار می‌شود، مایل است یک بار دیگر با آقای شای
iza کارشناس قفل اسرائیل در محل برگزاری سمینار ملاقات و گفتگو کند(36)». گزارش دیگر ساواک در این باره چنین می‌گوید:

«موضوع: دوره بررسی ضد اطلاعات

استاد: زوری مارتین (نماینده سرویس زیتون [اسرائیل])

مدت: دو الی سه هفته

تاریخ شروع: 27/4/50

شرکت کنندگان: از اداره کل هشتم چهار نفر افراد نامبرده زیر که در رده رئیس بخش و رئیس دایره هستند در دوره مزبور شرکت خواهند کرد.

از دید مقامات دستگاه پهلوی و مسئولان و رؤسای بلند پایه و درجة اول ساواک، اسرائیلی‌ها برای آموزش کادرها و مأموران ساواک و ارتقای سطح آموزشی نیروهای سازمان اطلاعات و امنیت کشور سنگ تمام گذاشتند.
از این نظر، نه فقط ساواک در بخش آموزش و تربیت کادرهای متخصص و مجرب به خودکفایی رسید، بلکه از این حیث به موقعیت و جایگاه ممتاز در میان کشورهای منطقه دست یافت. به گونه‌ای که متخصصان و کارشان ساواک دست ‌پروردة موساد، بعدها مأموریت آموزش کادرهای اطلاعاتی بعضی ممالک در منطقه خاورمیانه را عهده دار شدند. البته، فردوست این وضعیت و موقعیت جدید را مرهون زحمات و برنامه‌ها وطرح‌های خود قلمداد کرده و چنین نوشته است:«در نتیجه، در سال 1349 توسط من چنان سازمانی ایجاد شد که تعدادی از کشورهای خاورمیانه پرسنل اطلاعاتی و امنیتی خود را برای آموزش به تهران اعزام می‌داشتند(37)».

علاوه بر اين، سرويس زيتون به عنوان ستاد ويژه سرويس اطلاعاتي اسرائيل در ايران به جمع آوري اطلاعات در مورد ساختار تشكيلاتي و عناصر كليدي سياسي، اداري و اقتصادي اتحاد شوروي، چين، خاورميانه و به ويژه كشورهاي عربي مي پرداخت(38). در همين ارتباط، يكي از اسناد اداره هشتم ساواك، گزارشي از ملاقات و مذاكره با نماينده سرويس زيتون در 20/1/1351 را براي رئيس ساواك ارسال كرده است. در اين گزارش، نماينده سرويس زيتون از ساواك درخواست كرده كه اطلاعاتي از مأموران اطلاعاتي شوروي را در اختيار سرويس شان بگذارد. اين درخواست ها عبارتند از:

1. فهرست اسامي افسران اطلاعاتي شوروي در ايران

2. نحوه فعاليت و روش استخدام مأمور از سوي شوروي ها عليه اسرائيل و اعزام آنها به آن كشور و تاريخ شروع اين گونه عمليات

3. همكاري احتمالي بين سرويس هاي عربي و شوروي در اداره مأموران و تبادل اطلاعات عليه اسرائيل

4. مأموريت هاي محوله به مأموران شوروي براي جمع آوري اخبار از اسرائيل(39).

ساواک در اوایل [دهه] 1960 رابطه بسیار نزدیکی با موساد برقرار کرد.» در یکی از اسناد ساواک نیز در این باره چنین آمده است: «در تاریخ 24 ـ 25 مرداد 1339 (مطابق با 15 ـ 17 اوت 1960) کمیته اطلاعاتی مشترک ایران و اسرائیل مرکب از آقایان آلموگ، رابکین بابایی از طرف اسرائیل و انصاری، عظیمی، کاوه، علیخانی (به اين نام توجه كنيد) از طرف ایران تشکیل شد.... کمیته مشترک به اتفاق آرا تصمیم گرفت پیشنهادت زیر را برای تصویب به رؤسای سرویس‌های اطلاعاتی دو کشور تسلیم نماید.... سرویس اسرائیل حاضر است برای تعلیم مأمورین سرویس ایران (به طور نظری و عملی) در صورت لزوم به نقاط دیگر جهان نیز کارشناسانی بفرستند(40)».

همچنين، در يكي ديگر از اسناد ساواك، معاون سرويس زيتون پيشنهاد همكاري هاي بيشتر با ساواك را به ويژه راجع به عراق و سوريه داده است. خلاصه اهم مذاكرات و پيشنهادهاي معاون سرويس زيتون با نمايندگان اداره كل هشتم ساواك كه در اواخر مرداد 1357 انجام گرفته، به قرار زير است:

1. در زمينه فعاليت دانشجويان ايراني خارج از كشور و گروه هاي افراطي مذهبي (خوب دقت كنيد، در گروه هاي معتدل فلسطيني نه، بلكه افراطي مذهبي) در داخل و احتمال كمك عراق به اين گروه ها، پيشنهاد شد اگر فرد مناسب و واجد شرايطي براي نفوذ و فعاليت در سازمان هاي تروريستي فلسطيني از طرف ساواك انتخاب و معرفي شود، سرويس زيتون آمادگي و امكانات لازم را براي نفوذ دادن وي در اين هدف ها دارد و اين عمليات نتيجه خوبي خواهد داشت.

2. در زمينه تقويت فوق العاده ارتش و به ويژه امكان دسترسي آن كشور (عراق) به سلاح اتمي، معاون سرويس زيتون اظهار داشت اين مسئله به نظر وي بسيار مهم بوده و براي ايران و زيتون خطرناك است؛ زيرا در حال حاضر اين كشور (به صورت) دومين قدرت نظامي در جهان عرب (بعد از مصر) درآمده است و به همين جهت هر دو سرويس (ساواك و زيتون) بايد تلاش خود را براي جمع آوري اخبار از اين كشور افزايش دهند و در اين باره دو پيشنهاد مشروحه زير را عنوان نمود:

الف) سرويس زيتون تجربه زيادي در جمع آوري اخبار از كشورهاي عراق و سوريه و لبنان دارد (به عنوان كشورها دقت كنيد و نمي گويد كه مي خواهد داشته باشد، بلكه مي گويد: "دارد") و ما حاضريم در صورت تمايل شما، رؤساي نمايندگي هاي ساواك را در اين كشورها و به ويژه عراق و سوريه، توجيه و تجربيات خودمان را در زمينه جمع آوري اخبار در اين كشورها در اختيار آن ها قرار دهيم.

ب) هر دو سرويس ممكن است مأموران و عواملي در استخدام داشته باشند كه به علت وضع و موقعيت خاص و نحوه دسترسي به آن ها، ممكن است سرويس ديگر بتواند بهره برداري بيشتري از آن ها بنمايد. به عنوان مثال، سرويس زيتون يك سروان دريايي فلسطيني را در كويت در اختيار دارد كه مسلماً براي ساواك بيشتر قابل بهره برداري خواهد بود. پيشنهاد مي شود اين قبيل مأموران به طور مشترك اداره و هر دو سرويس از آنها بهره برداري نمايند(41).

مديركل اداره دوم ساواك طي نامه اي به شماره 9327/21 مورخ 24/5/1357 به مديريت كل اداره هشتم ساواك نظر خود را درباره مذاكرات و پيشنهادهاي معاون سرويس زيتون به صورت زير مطرح كرده است:

1. بند يك مربوط به اداره كل سوم است و بنابراين اداره كل در اين زمينه نظري ندارد.

2. جمع آوري اطلاعات نظامي، جزء وظايف وابستگي هاي نظامي شاهنشاهي است. بديهي است در صورتي كه در مسير جمع آوري اطلاعات سياسي كه جزء وظايف اين اداره كل مي باشد، به منابعي دست يابيم كه به اخبار نظامي دسترسي داشته باشند، اين اخبار به موقع در اختيار گذارده خواهد شد.

الف) هر كشوري اصولاً طرح اطلاعاتي مربوط به خود را دارد كه نمايندگي هاي ساواك قبل از عزيمت به محل مأموريت، درباره آن توجيه مي گردند. بنابراين چنانچه سرويس اسرائيل آمادگي دارد تجربيات خود را در مورد كشورهاي عراق، سوريه و لبنان در اختيار بگذارد، مي توانيم رؤساي نمايندگي ها را با استفاده از اين تجربيات توجيه كنيم. ولي معرفي رؤساي نمايندگي هاي ساواك در اين كشورها به سرويس زيتون به مصلحت نيست (خوب به اين پاسخ منفي توجه كنيد)، مگر اينكه اوامر تيمسار رياست ساواك در جهت لزوم اين امر صادر گردد.

ب) اين اداره كل از پيشنهاد سرويس زيتون در زمينه بهره برداري از مأموران دو سرويس استقبال نموده و لذا چنانچه سرويس زيتون سروان فلسطيني را كه در كويت در اختيار دارد، معرفي كند، از وي بهره برداري مشترك به عمل خواهد آمد(42).

مطابق با اسناد موجود، از ميان رؤساي رده بالاي ساواك كه همكاري نزديكي با زيتون داشتند، منوچهر هاشمي -رئيس اداره هشتم ساواك (ضد جاسوسي)- از عناصر كليدي بود. مجموعه تحت اختيار او از جمله نزديك ترين بخش هاي امنيتي پهلوي در زيتون به حساب مي آمد. بر اساس اسناد موجود، همكاري سرويس زيتون با ساواك تا دوران تحولات انقلابي سال 1357 همچنان ادامه داشت. "پاتریک لنگ"، رئیس بخش خاورمیانه یی سازمان اطلاعاتی ـ امنیتی وزارت دفاع (دیا)، می گوید: «اسرائیل با رژیم ایران به عنوان نیمه متحد معامله می کرد و با کسانی که در دوره حاکمیت شاه ارتباط داشتند، در تماس بودند. در این سال ها، اسرائیلی ها هر ماه یکبار با افسرانی از نیروی هوایی ایران در اروپا دیدار می کردند». به گفته لنگ، دیدار میان اسرائیلی ها و ایرانی ها، سال ها ادامه داشت. گادمن نيز مي گفت: سي. آي. اي و ام. آي. 6، با سران اطلاعاتی ـ امنیتی ایرانی که در گذشته در ساواک بودند و به آسانی به جمهوری اسلامی ابراز وفاداری کرده بودند (يك شبه متحول شده و "پديده" بودند!)، کار می کردند(43).

خوب دقت كنيد، كه نامه درخواست مقامات امنيتي اسرائيل از مقامات امنيتي ايران در قالب پيشنهاد و پاسخ مقامات امنيتي ايران بدان، نوع روابط، ميزان انتظارات دو كشور از يكديگر و ميزان تفاهم يا به ويژه عدم تمايل طرف ايراني را – به تاريخ نامه توجه كنيد كه سال 57 را نشان مي دهد!- در بسياري از زمينه هاي پيشنهادي اسرائيل نشان مي دهد. اسرائيل درخواست و انتظار انواعي از همكاري هاي ساواك و ساير نهادهاي امنيت پهلوي را با  سرويس هاي امنيتي خود (زيتون و موساد) دارد، اما از جايگاهي درخواست مي كند و مهمتر از آن، نوع اطلاعاتي را مي خواهد كه مسئولان امنيتي ايران در آن دوران، بسياري از آن ها را به صلاح كشورشان نمي بينند و انگار كشوري كه در نوع رابطه با كشوري زيردست، متوقع است، درخواست مي كند. اما طرف هاي ايراني محترمانه و معني دار، نكات امنيتي اي را به طرف هاي اسرائيلي گوشزد مي كنند كه از بديهيات مسائل امنيتي است و از اين روي، آن را براي اطلاع سازمان هاي اطلاعاتي اسرائيل و نويسندگان نامه، خاطر نشان نمي سازند، بلكه محترمانه دارند مي گويند، كه از منظر مقامات امنيتي ايراني، هر دو كشور از جايگاهي مساوي در نوع ارتباط و سطح انتظار از برآورده شدن خواست ها قرار دارند، پس لطفاً ديگر چنين درخواست هايي براي همكاري نكنيد و جالب تر اين كه، تنها موردي را كه ايران استقبال مي كند، جاسوسي در كويت است كه براي ايران است –و در نامه اسرائيل نيز به نفع ايران به صراحت اشاره مي شود- و با اين جواب سر بالا به مقامات اسرائيلي مي خواهد بگويد كه نه تنها در جايگاهي بالاتر قرار ندارند، بلكه از منظر مقامات ايراني قضيه برعكس است و چه بسا ما انتظار همكاري هاي اطلاعاتي از جايگاه برتر ايران نسبت به اسرائيل را داشته باشيم!

مقامات اسرائيلي متوجه شدند كه مقامات ايراني به هيچ وجه در جريان قضايا نيستند و هيچ كشوري، حتي ايالات متحده آمريكا نمي تواند اين گونه با اسرائيل سخن بگويد و چنين درخواست هاي شان را راحت رد كند و خط و نشان هم بكشد!؟ شاه و نظاميان دوره ديده اش در آمريكا كه توهم قدرت برشان داشته بايد مي فهميدند كه آن به قيمت بسيار گراني برايشان تمام خواهد شد –و توهم قدرت مي تواند چه بر سرشان بياورد- و اسرائيل ها درخواست همكاري نكرده بودند، بلكه دستور همكاري را تنها محترمانه صادر كرده بودند. آنان بزودي مي فهميدند كه چه كسي در چه جايگاهي قرار دارد و چه كسي است كه نوع و سطح انتظارات را تعيين مي كند و اصطلاحاٌ "دستور" مي دهد؛ همان طور كه در آينده رهبران و انقلابيون ايراني نيز بايد آن واقعيت و خيلي چيزهاي ديگر را مي فهميدند و شايد چون شاه زماني از خواب خوش –خواب هدايت و رهبري كشورشان از طريق خودشان!؟- بيدار مي شدند كه ديگر خيلي دير شده بود و كنار رفتن نقاب هيچ كمكي به پيشگيري شان در مقابل يك فاجعه نكند!

روبرت دريفوس در كتاب «بازي هاي شيطاني» از قول گری سیک -افسر نیروی دریایی ایالات متحده و عضو شورای امنیت ملی در دوره ی ریاست جمهوری فورد، کارتر و ریگان- مي گويد كه پس از سرنگونی شاه، اسرائیل همچنان با ارتش ایران و افسران اطلاعاتی که می شناخت ارتباط خویش را حفظ کرد، هرچند که اکنون این افسران به آیت الله گزارش می دادند. پیوندهای اسرائیل با رژیم گونه گون بود. آنها ارتباطاتی با نیروهای مسلح ایران و سازمان جایگزین ساواک شاهنشاهی داشتند. افزون بر این، هزاران یهودی ایرانی که از دیرباز، جزو طبقه تجار بازاری بوده و به اسرائیل مهاجرت کرده بودند، همچنان با ایران و بویژه با خانواده های ثروتمند و محافظه کار آیت الله ها در تماس بودند. اسرائیل روی این رابطه ها نیز سرمایه گذاری کرد. "پاتریک لنگ"، رئیس بخش خاورمیانه یی سازمان اطلاعاتی ـ امنیتی وزارت دفاع (دیا)، می گوید: «اسرائیل با رژیم ایران به عنوان نیمه متحد معامله می کرد و با کسانی که در دوره ی حاکمیت شاه ارتباط داشتند، در تماس بودند. در این سالها، اسرائیلی ها هر ماه یکبار با افسرانی از نیروی هوایی ایران در اروپا دیدار می کردند» (44).

چنان كه فردوست در خاطرات خود نيز كه در پس از انقلاب به چاپ رسيده، آورده است، آنان تيم هاي اطلاعاتي خود را براي دوره هايي چون ضدبراندازي و خط خواني و غيره را اين اواخر سلطنت پهلوي، ديگر به انگليس و آمريكا نمي فرستادند و آن ها به اسرائيل مي رفتند و شاخه موساد در ايران با نام زيتون فعاليت داشت. چنان كه فردوست مي گويد، ام. آي. 6 و موساد برخلاف سي. آي. اي كه دستگاهي عريض و طويل امنيتي در قالب شبكه هاي گسترده و مرتبط با هم مي ساخت، تمايلي به اين ساختار سازماني نداشتند و آنان تيم هايي در قابل هسته هاي مستقل و غير مرتبط و حتي غيرمطلع از هم مي ساختند. به همين سبب فردوست مي گفت، برخلاف شبكه هاي ديگر جاسوسي، او از بسياري از هسته هاي مستقل موساد در ايران خبر نداشت و حتي اين هسته ها نيز از همديگر مطلع نبودند و مستقيم از اسرائيل دستور مي گرفتند! اين اختفاء به همراه نفوذي هايي كه در گروه هاي اسلامي پيش از انقلاب فرستاده بودند، باعث شد تا موساد جايگزين سي. آي. اي در سازمان هاي اطلاعاتي و ضد اطلاعاتي بعد از انقلاب ايران شود. به خصوص كه سازمان ضد اطلاعات و دفتر اطلاعات ويژه رژيم نيز كه توسط فردوست مديريت مي شد، بر سازمان ساواك و ساير نهادهاي امنيتي تسلط كامل داشت و فردوست به كمك ضد اطلاعات دوره ديده در موساد توانسته بود، ساواك را بيكاره و كاملاً ناتوان سازد. از سويي ديگر، كمك گرفتن از فردوست براي دوران انقلاب بسياري ناشيانه و كودكانه مي نمايد، اما بايد دانست كه وقتي بسياري از نيروهاي جوان انقلاب نسبت به توانايي اداره كشور پس از انقلاب توسط خودشان بسيار خوش بين بودند، در مقابل انقلابيون باتجربه تر و به خصوص آيت الله خميني و مهندس بازرگان بدان اعتقادي نداشتند. چنان كه در ابتداي انقلاب در كارها و مسئوليت هاي دولتي بسياري از آنان را نگمارده و اصطلاحاٌ براي كارآموزي فرستاده بودند. مسائل امنيتي بسيار پيچيده تر است و به همين دليل بود كه آيت الله خميني به آنان گفته بود، شما نمي توانيد حتي يك نانوايي را اداره كنيد. پس كارهاي امنيتي به فردوستي داده شد كه مدعي بود ملي گرايي است كه از فساد پهلوي بيزار است و يك شبه توبه كرده تا دربست در خدمت نظام و مملكت باشد!!

تيم ضد اطلاعات فردوست به سرعت تيم اطلاعاتي از انقلابيون براي سازمان هاي اطلاعاتي حكومت درست كرد، اما آنان بازيچه هاي او و تيم حرفه اي ضد اطلاعاتي زيردست فردوست بودند كه خواسته هاي تجويزي موساد را توسط تعدادي مقام اطلاعاتي ارزشي كه به سختي سوادي در حد ديپلم داشتند، اجرا مي كردند؛ يعني همان طرحي كه در اواخر سلطنت پهلوي فردوست براي ساواك ايران داشت و افسران تحصيل كرده را از ساواك بيرون كرد. چون آنان تحليلگر نمي خواستند تا برايشان مزاحم شود، بلكه تعدادي دست به فرمان مي خواستند تا با چند حكم شرعي و فقهي هر كار و حتي جنايتي كه آنان مي خواهند بكنند: وضوء بگيرند، بعد شكنجه دهند! اعدام كنند، سپس وقيحانه پول تير بگيرند!! و دست به هر جنايتي بزنند تا نظامي كه اسلامي خوانده مي شود، حفظ شود!!!

 

ارتباط موساد با سربازان گمنام قتل هاي زنجيره اي

شايد ضروري باشد كه ردپاي برخي از چهره هاي نخ نماي قتل هاي زنجيره اي با سوابق كاري براي موساد را -آن هم نه در سطح فردي، بلكه خانوادگي- زير ذره بين بگذاريم. مهرداد عالیخانی (صادق) یکی از سه چهره مؤثر، و مؤثرترین فرد در اجرای قتل‌های زنجیره‌ای، بود و تمامی قتل‌ها با مشارکت و هدایت و حضور مستقیم فیزیکی او انجام شد. تحلیل‌های ارائه شده از سوی «صادق» نقش اصلی در انتخاب سوژه‌های قتل‌ها داشت و رهبری و هدایت عملیات نیز با شخص او بود. او همان کسی است که در جلسه سران سه قوه (اوّل تیر 1378) وی را عنصر مهم در کشف ارتباطات خارجی پرونده قتل‌ها می‌خوانند. صادق (مهرداد عالیخانی) نزدیک‌ترین روابط را با سعید امامی داشت حتی در زمانی که سعید امامی در مقام مشاور وزیر از مسئولیت‌های اجرایی معاونت امنیت برکنار بود، صادق به خانواده عالیخانی تعلق داشت. پدرش، علی‌اصغر عالیخانی، پسرعمه دکتر علینقی امیرعالیخانی (معروف به دکتر عالیخانی) دولتمرد و وزیر سرشناس حکومت پهلوی دوّم و دوست و معاون امیر اسدالله علم، نخست‌وزیر و وزیر دربار و نفر دوّم حکومت پهلوی دوّم، بود. علینقی عالیخانی و برادرانش، مسعود و محمدباقر، نزدیک‌ترین روابط را با سرویس‌های اطلاعاتی بریتانیا و اسرائیل داشتند. برادر کوچک، مسعود امیرعالیخانی (عالیخانی)، تحصیلات خود را در رشته کشاورزی در اسرائیل به پایان برد و از آن پس چهره اصلی شبکه‌ سرویس اطلاعاتی اسرائیل در ایران بود. درباره ارتباطات مسعود عالیخانی با «سرویس زیتون» (موساد) اسناد متعددی موجود است(45).

پس از قتل هاي زنجيره اي كه تيم زير كنترل موساد از وزارت اطلاعات خارج شد و به سپاه و قوه قضاييه رفت و تنها پس از آن، سپاه را به هيولايي بدل كرد كه همه نهادهاي ديگر را به راحتي مي بلعد! ما همگي مي دانيم كه نظاميان موقع جنگ بيشتر از هر زماني قدرت مي گيرند، اما سپاه در زمان جنگ بيشتر يك نيروي مردمي بود و اصلاً كشور را تسخير نكرده بود و هرگز تا اين حد گسترش در همه نهادهاي غيرمرتبط نكرده بود، اما دقيقاً برعكس، سپاه مدتي پس از جنگ و مشخصاً درست پس از ورود اين تيم موساد و بعد از قتل هاي زنجيره اي به رشد هيولاوار و بي مرزش به همه حوزه هاي كشور جامه عمل پوشاند. نخست پاسداران و سرداران تا حدي ارزشي و مردمي را تحت اين عنوان كه با دولت ها و مقامات انقلابي سابق رابطه دارند، و كاملاً در خدمت ولايت نيستند، كنار گذاشته شدند و مهرهاي خود را به جايشان نشاندند. روش هاي آن ها همواره اين بوده كه به وسيله طيفي از انقلابيون، طيفي ديگر را كنار بزنند و مقامات و مسئولان شيفته خدمت نيز سريع به عنوان مترسك و عروسك روي صحنه برايشان اين نقش را بازي كرده اند؛ البته آنان كه حذف شدند، ستون پنجم، ضد انقلابي، فتنه گر، ضد ولايت و جاسوس و خود فروخته و بي بصيرت بودند، كه طبيعي است و همواره طي انقلاب ريزش بوده كه از قرار معلوم حالا رسيده به علي و حوضش!! چون تيم نقاب بر چهره، خواسته هاي خود را از طريق طيفي از انقلابيون و نيروهاي اطلاعاتي – روي صحنه- پيش مي برد، هر موقع كه مصلحت تشخيص دهد، تا آن ها را كنار بزند، پرونده هاي بدشان را كه خود مديريت كرده و در اختيار دارد، رو مي كند تا مستندات هم جاي شكي براي تعدادي ساده لوح و غيرمتخصص حكومتي نگذارد. پيش از قتل هاي زنجيره اي سخن از رفتن وزارت اطلاعات در كارهاي اقتصادي بود و شروع نيز شده بود، اما به محض اين كه پس از لو رفتن قتل هاي زنجيره اي، اين تيم از وزارت اطلاعات بيرون كشيده شد و وارد سپاه شد، طرح رفتن سپاه در كارهاي اقتصادي به جاي وزارت اطلاعات عملي گشت. در كنترل گرفتن نبض اقتصادي و سپس فرهنگي كشور توسط سپاه نيز با هماهنگي كامل بالاترين مقامات نادان حكومتي با توجيه گرفتن كارهاي اقتصادي از مفسدان و انقلابيون اشرافي سابق صورت گرفت. مي بينيد چقدر راحت تعدادي روضه خوان و نظامي و شبه نظامي ساده لوح را بازي مي دهند و در ظلم ها و جنايت هايشان شريك مي سازند!؟

پس از قتل هاي زنجيره اي كه تيم زير كنترل موساد از وزارت اطلاعات خارج شد و به سپاه و قوه قضاييه رفت و تنها پس از آن، سپاه را به هيولايي بدل كرد كه همه نهادهاي ديگر را به راحتي مي بلعد! ما همگي مي دانيم كه نظاميان موقع جنگ بيشتر از هر زماني قدرت مي گيرند، اما سپاه در زمان جنگ بيشتر يك نيروي مردمي بود و اصلاً كشور را تسخير نكرده بود و هرگز تا اين حد گسترش در همه نهادهاي غيرمرتبط نكرده بود، اما دقيقاً برعكس، سپاه مدتي پس از جنگ و مشخصاً درست پس از ورود اين تيم موساد و بعد از قتل هاي زنجيره اي به رشد هيولاوار و بي مرزش به همه حوزه هاي كشور جامه عمل پوشاند. نخست پاسداران و سرداران تا حدي ارزشي و مردمي را تحت اين عنوان كه با دولت ها و مقامات انقلابي سابق رابطه دارند، و كاملاً در خدمت ولايت نيستند، كنار گذاشته شدند و مهرهاي خود را به جايشان نشاندند. روش هاي آن ها همواره اين بوده كه به وسيله طيفي از انقلابيون، طيفي ديگر را كنار بزنند و مقامات و مسئولان شيفته خدمت نيز سريع به عنوان مترسك و عروسك روي صحنه برايشان اين نقش را بازي كرده اند؛ البته آنان كه حذف شدند، ستون پنجم، ضد انقلابي، فتنه گر، ضد ولايت و جاسوس و خود فروخته و بي بصيرت بودند، كه طبيعي است و همواره طي انقلاب ريزش بوده كه از قرار معلوم حالا رسيده به علي و حوضش!! چون تيم نقاب بر چهره، خواسته هاي خود را از طريق طيفي از انقلابيون و نيروهاي اطلاعاتي – روي صحنه- پيش مي برد، هر موقع كه مصلحت تشخيص دهد، تا آن ها را كنار بزند، پرونده هاي بدشان را كه خود مديريت كرده و در اختيار دارد، رو مي كند تا مستندات هم جاي شكي براي تعدادي ساده لوح و غيرمتخصص حكومتي نگذارد. پيش از قتل هاي زنجيره اي سخن از رفتن وزارت اطلاعات در كارهاي اقتصادي بود و شروع نيز شده بود، اما به محض اين كه پس از لو رفتن قتل هاي زنجيره اي، اين تيم از وزارت اطلاعات بيرون كشيده شد و وارد سپاه شد، طرح رفتن سپاه در كارهاي اقتصادي به جاي وزارت اطلاعات عملي گشت. در كنترل گرفتن نبض اقتصادي و سپس فرهنگي كشور توسط سپاه نيز با هماهنگي كامل بالاترين مقامات نادان حكومتي با توجيه گرفتن كارهاي اقتصادي از مفسدان و انقلابيون اشرافي سابق صورت گرفت. مي بينيد چقدر راحت تعدادي روضه خوان و نظامي و شبه نظامي ساده لوح را بازي مي دهند و در ظلم ها و جنايت هايشان شريك مي سازند!؟

 

ردپاي موساد در ماجراي «ايران –كنترا» و «شگفتي اكتبر»

موساد به هيچ وجه حاضر نيست تا ايران با هر كشوري به خصوص آمريكا به طور مستقيم رابطه داشته باشد تا مبادا از اين دو دوزه بازي اي كه براي منافع خود راه انداخته و نام استراتژي انقلابي و تهاجمي و ضد سازش بر آن مي نهد، سر در آورد. او همچون ماجراي ايران -كنترا مي خواهد هم واسطه و هم دلال خود باشد. چنان كه ديديم، تيم نقاب نيز از ابتداي انقلاب تمامي افسراني را كه به آمريكا تمايل داشتند و فردوست در خاطرات اش از آن ها نام مي برد، به سرعت و بدون اين كه اطلاعات ارزشمندي به انقلابيون دهند، فله اي اعدام مي كند؛ افسراني كه به محض دستگيري با تعجب گفته بودند كه آنان با انقلاب همكاري كرده اند و اعلام بي طرفي نيز كرده اند كه انقلاب پيروز شد و فردوست به آنان چنين قولي داده بود.

حال با بررسي ماجراي ايران- كنترا و شگفتي اكتبر كه هر دو در تحقيقات متعددي كه بررسي شد و گزارشات شان نيز به كنگره آمريكا داده شد، مي پردازيم كه پرده از رازهاي موساد و تيم اش در ايران بر مي دارد. بعد از آنكه رونالد ريگان عهده دار رياست جمهورى شد، وزير دفاع اسرائيل، آريل شارون Ariel Sharon  و وزير خارجه وقت امريكا، ژنرال آلکساندرهيگ Alexander M. Haig، در تابستان 1981، با یکدیگر، مذاكرات محرمانه‏اى انجام دادند. با فروش اسلحه به ايران موافقت بود. بن مناش مى‏افزايد : « پيش از آن، موافقت حاصل شده بود اما رسمى نبود. اسلحه موجود در انبار ناتو از آغاز سال 1981، با اجازه امريكا، به ايران فروخته مى‏شد. فروش اسلحه به ايران ادامه يافت. جز در 4 ماه آخر سال 1982. علت آن عصبانيت (آيت الله) خمينى بود از شارون آن زمان، شارون، وزير دفاع رزم آور اسرائيل، با علنى كردن اين امر كه اسرائيل به ايران اسلحه مى‏فروشد، رهبر بنيادگراى ايران، آية الله روح الله خمينى را در تنگنا قرار داد. اما عصبانيت زود فرو خوابيد و جريان اسلحه به ايران، از سر گرفته شد. آخر، هر دو طرف، دلايلي قوى براى روابط پنهانى خود داشتند.» روابط هيگ و شارون بسيار نزديك بود و مسلم است كه اسرائيل به ايران اسلحه مى‏فروخت. كيسى كه در جنگ دوم جهانى سر جاسوس بود، فعاليتهاى كارتر و حكومت او را براى تحصيل آزادى گروگانها، از نزديك، زير نظر داشت. ترس كيسى از آن بود كه در هفته‏هاى پيش از انتخابات رياست جمهورى، گروگانها آزاد شوند و ﺁزادی ﺁنها اميد كارتر را براى تجديد انتخاب قطعى بگرداند. اين بود كه او تيم مخصوصى از كاركنان حزب جمهورى و داوطلبان تشكيل داد تا در همه جاى جهان و تمام وقت، هر گونه پيشرفتى در حل مشكل گروگانها را زير نظر بگيرند و او را از آن آگاه كنند. آزادي گروگان ها در اكتبر پس از انتخابات به طوري كه باعث شكست كارتر در انتخابات –به سبب عدم حل مشكل آزادي گروگان ها- رياست جمهوري در مقابل ريگان شود، «شگفتي اكتبر» لقب گرفته بود. بعدها هيأت تحقيقى كه مجلس امريكا براى تحقيق درباره «مناظره گيت» تشكيل داده‏ بود، اشتغال خاطر كيسى به «غافلگيرى اكتبر» را كشف كرد(46).

بن مناش مدعى بود كه بسيار پيش از زمان تقاضاى خريد اسلحه، طرف ايرانى با او تماس گرفته‏است. او با لبخندى گفت: « بسا من خوش اقبال بودم، اگر بتوانم اين را خوش اقبالى بخوانم، از اينكه نخستين اسرائيلى بودم كه بعد از انقلاب، با ايران، معامله اسلحه انجام مى‏داد. بخاطر آن، من اعتبار يافتم.» تقاضاى خريد لاستيك هواپيماهاى اف - 4، زود، به مقامات عالى داده شد: «از همه اينكارها حمايت شد. موافقت نخست وزير بعمل آمد. و آنها ( ايرانيها ) لاستيكها را خريدند. اينسان ما لاستيكها را به ايران فروختيم. فروش كوچك 300 لاستيك هواپيما به ايران، پرزيدنت كارتر را خوش نيامد. او از اسرائيل خواست كه در مقام متفق امريكا، در تحريم فروش اسلحه، به امريكا بپيوندد. كارتر شخصاً از مناخيم بگين بخاطر فروش لاستيكها به ايران، گلايه كرد و خواست فروش به ايران متوقف شود. با توجه به افزايش مداوم سرزنش هاى كارتر، بگين بر آن شد كه از ريگان براى رسيدن به رياست جمهورى، حمايت كند». بن مناش ادامه داد: اسرائيليها مى‏خواستند روابط خود را با رژيم جديد ايران گسترش دهند. ايران براى ما بسيار مهم بود. بنابراين، بگين بسيار نسبت به كارتر بى حوصله شده بود(47).

در اوت 1980، تصميم نهائى گرفته شد: «اسرائيل در مبارزات انتخاباتى، از ريگان حمايت مى‏كند. ما مى‏بايد به ايرانيان نزديك‏تر مى‏شديم و به چند دليل مى‏بايد با آنها معامله مى‏كرديم. نخست به اين دليل كه مصالح ملى اسرائيل آن را ايجاب مى‏كرد. آنگاه به اين دليل كه مبارزات انتخاباتى ريگان و بوش را پيروز مى‏ديديم و اين دو را رئيس و معاون رئيس جمهورى امريكا مى‏يافتيم . پس ما مى‏بايد تنها به سود آنها عمل مى‏كرديم، اما، در اسرائيل، همه مواظب بودند پاى اسرائيل به افتضاحى كشانده نشود. اگر افتضاحى به بار مى‏آمد، كنگره و مردم امريكا حكومت اسرائيل را مسئول تخريب حكومت قانونى امريكا مى‏شناخت»(48).

«... ريگان در نظر اسرائيل رئيس جمهورى خوبى مى‏نمود. براى اسرائيل، او رئيس جمهورى خوبى بود. او تنها كس بود كه با نظر اسرائيل ، در باره ايرانيها، در باره لزوم معامله با ايرانیها موافق بود. ما مى‏بايد ایرانیها را در برابر عراق تقويت مى‏كرديم. ما مى‏بايد آنها را تثبيت مى‏كرديم. در اساس، ريگان نامزد رياست جمهورى، در اين باره، با بگين، هم نظر بود. پس بايد با آنها راه برويم. البته خطر ترسناكى وجود داشت. اما بگين آنها را پذيرفت. او و همكاران نزديك او در هيأت وزيران، در ماه اوت، تصميم خود را گرفتند. اين تصميم از بالاترين مقام حكومت به پائين ابلاغ شد. آن ايام، بگين بسيار قوى و بر هيأت وزيران سخت مسلط بود. او بسيار محبوب نيز بود. او تصميم مى‏گرفت و تصميم وي اجرا مى‏شد. حكايت تصميم بگين بر حمايت از ريگان در انتخابات رياست جمهورى باور ناكردنى مى‏نمود و جاى ترديد نبود كه تكذيب خشم آگين هر اسرائيلى را بر مى‏انگيخت که در آن زمان، صاحب مقامى بود» (49). با وجود اين، بن مناش در بيان احساسات شخصى بگين، راستگو بود. افزون بر اختلافهاى استراتژيك بر سر ايران، بگين از سياست حمايت از حقوق بشر كارتر و حمايتى كه از اين جهت از فلسطينيان مى‏كرد، ناراضى بود و آن را تهديدى براى اسرائيل مى‏دانست. نظرهاى اين اسرائيلى را داويد كميچى، افسر اطلاعات - ديپلمات اسرائيلى، در كتاب خود، به نام « واپسين گزينش »، در باب تنش هاى شرق ميانه، با صراحت، باز نوشته است. كميچى افسر عالى رتبه موساد، مأمور وزارت امور خارجه، شرح مى‏دهد كه كارتر چگونه اسرائيل را متقاعد كرد، سرزمين ها را به اعراب واگذار كند. از نظر اسرائيليها، كارتر و مشاوران طراز اول او جانب فلسطينيها را برگزيده بودند. كميچى مى‏نويسد: « بگين سر و كارش با سرقصابهاى قصابخانه ديپلماتيك، در واشنگتن، بود. اسرائيل از طرف كارشناسان شوراى امنيت ملى و خاورميانه در وزارت خارجه، زير فشارها قرار گرفته بود. آنها از حمايت دو رئيس جمهورى، كارتر و انور سادات رئيس جمهورى مصر برخوردار بودند. در ناگزير كردن اسرائيل بر تخليه سرزمينهاى اسرائيل، حتى بيت المقدس و تن دادن به استقرار يك دولت فلسطينى در آن سرزمينها، از حمایت این دو برخوردار بودند. اين نقشه - كه پشت سر اسرائيل و بدون اطلاعش تهيه شده بود - تقلاى منحصر به فرد ديپلماسى امريكا براى مفت معامله كردن با يك دوست و متحد، از راه فريب و فريفتارى، محسوب می شد.» بدينسان، حكايتى كه بن مناش در باره تصميم بگين بر قرار گرفتن در كنار ريگان، با همه دور از باور بودن، با توجه بوجود انگيزه، ممكن مى‏نمايد. بگين انتخاب كارتر را براى دور دوم، تهديدى براى امنيت ملى اسرائيل مى‏ديد. همچنين، بگين يك رهبر سياسى بود كه از پذيرفتن خطرهاى استراتژيك باكى نداشت هرگاه تن دادن به آنها را براى منافع ملى اسرائيل حياتى مى‏ديد(50).

جالب اينجاست، كه براي تحويل گروگان ها، اين طرف ايراني است كه پيشنهاد مي دهد تا گروگان ها پيش از اتمام رياست جمهوري كارتر آزاد نشود!؟ يا به عبارتي، مقامات امنيتي ايران كه از موساد دستور گرفته بودند، تا بدين طريق كارتر را ساقط كنند. هر تيمي و جريان ايراني كه سر كار بيايد و بخواهد با آمريكا رابطه برقرار كند، به سرعت حذف مي شود. تصور مي كنم همه چيز روشن است. اينك پس از سال ها شما مي توانيد دستاوردهاي نقاب انقلابي موساد را ببينيد: ايران چه در زمان جنگ با صدام و چه اكنون به عنوان دشمن اصلي براي اعراب مطرح مي شود و همه خاورميانه مي خواهند تا از نفوذ و دخالت ايراني جلوگيري شود، حتي به قيمت حمله نظامي به آن كشور. از ابتداي انقلاب تاكنون مبادي غيررسمي صادرات و واردات كالاها و محصولات به كشور همواره به دور از چشم دولت ها و كنترل مجلس توسط همين تيم پشت صحنه انجام و درآمدهاي ميلياردي برايشان داشته است. اينك حتي مبالغ بسيار هنكفتي از درآمدهاي نفتي نيز مشخص نيست و توسط اين تيم چپاول مي شود (احتمالاً براي رفع كسري بودجه اسرائيل!؟). موادمخدر كه يكي از پردرآمدترين كارهاي كثيف است، توسط موساد و با نقاب سپاه پاسداران، به نفع اسرائيل و به ضرر ايران ترانزيت و قاچاق مي شود  كه در اسناد متعدد، از جمله ويكي ليكس بدان پرداخته شده بود و حالا نيز كه انگار قبح خود را كاملاً از دست داده و مدعي هستند كه اين كار تازگي نداشته و طي مناقصه اي از هند خريداري شده براي مصارف دارويي! اسرائيل كه بارها به آمريكا گفته بر سر منافع اسرائيل حتي در مقابل آمريكا كوتاه نمي آيد، مي تواند هر جا كه منافعش در تقابل با آمريكا در خاورميانه بود، كار خود را پيش برد و برنامه هاي آمريكا را ناكام بگذارد و اگر در دوران جنگ سرد، كار ترور بمب گذاري و ربودن و سر به نيست كردن انقلابيون و نيروهاي چپ را به كمك ترورها و بمب گذاري ها و قتل هاي زنجيره اي در وزارت اطلاعات انجام مي داد، پس از قتل هاي زنجيره اي كه از وزارت اطلاعات بيرون رفت و به سپاه وارد شد و با كمك نفوذ و هدايت سپاه قدس – با بازوهاي تعدادي سپاهي ساده و حتي عمدتاً بازي خورده و بي سواد- اينك فراتر از مرزهاي ايران رفته و حالا منافع اسرائيل در منطقه خاورميانه را با تاوان هاي انقلاب اسلامي ايران عملي و دنبال مي كند و حالا نيز كه نياز به جنگي ديگر دارد تا منطقه و آمريكا را وادار كند تا به جاي او جنگي پيش آورند كه از خاورميانه تنها يك ويرانه باقي خواهد ماند.

 

منابع، اسناد و مدارك:

.(1).tech.groups.yahoo.com/group/ourvotes/message/31483.

(2)- رضا گلپور چمركوهي. شنود اشباع، به نقل از سایت "محمّد مهدی اسلامی" 24/4/1389.

(3)- طلوعي، محمود؛ بازيگران عصر پهلوي از فروغي تا فردوست، بي­جا، 1373ش، چاپ دوم، جلد دوم، ص614.

(4)- چگونگی شکل گیری ساواک و ساواکی ها در ایران، موسسه تاریخ معاصر / 62 ، زمان انتشار: چهارشنبه 13 بهمن 1389 - 23:34:37 کد مطلب  127663.

(5)- فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي (خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست)، اطلاعات، 1373، ج1، تهران، صص 354- 356.

(6)- فردوست، حسين، همان؛ صص 354 به بعد.

(7)- فردوست، حسين، همان؛ صص 350- 351.

(8)- همان.

(9)- ايران زمين، تاريخ ايران قبل و بعد از اسلام، «نقش ارتشبد فردوست در اعلام بی طرفی ارتش»، برگرفته از سايت آيه هاي انتظار.

(10)- سعيد بشيرتاش و ابراهيم نبوي، سقوط پادشاهي مشروطه، پيروزي انقلاب اسلامي، روز شمار يك انقلاب، يكشنبه 22 بهمن 57، راديو زمانه.

(11)- همان.

(12)- پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، از محمد جعفری، ص 229.

(13)- همان سند، ص 228.

(14)- همان سند، ص 287.

(15)- همان سند، صص 287 و 229.

(16)- به نقل از یادداشت های تحقیق کتابخانه ای آرشیو ر.گ.چ.

(17)- همان.

(18)- كيهان، مورخ 2/9/58.

(19)- به نقل از مطالب مطروحه شده از «حمیدرضا نقاشیان» در ویژه نامه یادآور (نشریه مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران) زمستان 1388 و بهار 1389.

(20)- همان.

- (21)New York Times, 6 August 1954.

(22)- همرزم، سيره شهيد دكتر بهشتي، آخرين جمله شهيد بهشتي، به نقل از پايگاه اطلاع رساني فرهنگ ايثار و شهادت.

(23)- گلپور، رضا، جاي پاي جانيان جوش، بخش دوم، جستجو و شكار بعد از انقلاب؛ برگرفته از سايت عماريون.

(24)- همان.

(25)- روبرت دريفوس، بازی شیطاني، ترجمه فروزنده فرزاد، قسمت 28.

(26)- سينايي، وحيد؛ دولت مطلقه، نظاميان و سياست در ايران، 1299 ـ 1355، كوير، 1384، تهران، ص195.

(27)- همان، ص661؛ طلوعي، محمود؛ بازيگران عصر پهلوي از فروغي تا فردوست، بي­جا، 1373، چاپ دوم، ج2، تهران.

(28)- فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي(خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست)، اطلاعات، 1373، چاپ ششم، ج1، تهران، صص 651 ـ 654.

 

- (29)Jesse J. Leaf, Chief CIA analyst on Iran for five years before resigning in 1973. Interviewed by Seymour Hersh in Mathchbox (Amnesty publication in New York) Fsll, 1976.

(30)- Martin Ennals, Secretary-General of Amnesty International, cited in an article by Reza Baraheni in Matchbox (Amnesty publication in New York) Fall, 1976.

(31)- سرويس اطلاعاتي اسرائيل در ايران در بيشتر مكاتبات خود به ساواك و حتي در جلسات با ساواك نيز اسم رمز اسرائيل را با عنوان «زيتون» مي نوشتند و اين امر را ساواك هم در مكاتبات خود مراعات مي كرد.

(32)- رضا گلپور چمركوهي. شنود اشباع. تهران، انتشارات كليدر، 1381، ص 157.

(33)- روزنامه كيهان، شماره 17336، مورخ 27/12/1380، ص 8.

(34)- روزنامه كيهان، مورخ 5/10/1380، ص 2.

(35)- همان.

(36)- همان.

(37)- همان.

(38)- رضا گلپور چمركوهي. شنود اشباع. تهران، انتشارات كليدر، 1381، ص 158.

(39)- تقي نجاري راد. ساواك و موساد. تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1381، ص 128.

(40)- تقي نجاري راد. همان؛ صص 8-277.

(41)- همان؛ صص 80-279.

(42)- رضا گلپور چمركوهي. شنود اشباع. تهران، انتشارت كليدر، 1381، ص 159.

(43)- روبرت دريفوس، بازی شیطاني، ترجمه فروزنده فرزاد، قسمت 28.

(44)- همان.

(45)- عبدالله شهبازي، نفوذي ها در دم و دستگاه امنيتي جمهوري اسلامي، رازگشايي هاي امنيتي عبدالله شهبازي، به نقل از وبگاه نامبرده.

(46)- گزارش كنگره امريكا در باره اكتبر سورپرايز كه در 1993 با اين عنوان منتشر شده‏است: Joint Report of the Task Force to Investigate Certain Allegations Concerning the Holding

in 1980 of American Hostages by Iran. ( "October Surprise Task Force  )

(47)- كتاب Trick or Treason , The October Surpirse Mystery ، نوشته روبرت پارى Robert Parry  كه در 1993 منتشر شده ‏است.

(48)-همان.

(49)- همان.

(50)- همان.

 

منبع:پژواک ایران


 کاوه احمدی علی آبادی

فهرست مطالب  کاوه احمدی علی آبادی در سایت پژواک ایران 

*راز پیروزی رعدآسای انقلابیون عراقی در استان های سنی نشین؛رهبری، فرماندهی و مدیریت میدانی  [2014 Jul] 
*نقاب هاي دجال كبير انقلاب شخصیت واقعی پشت نقاب رهبر انقلاب را بهتر بشناسیم [2014 Jun] 
*وقتي مفسدان مبلغ دين خدا مي شوند!  شما شهر خدا را با بهشت عوضي گرفته ايد [2014 Jun] 
*تحليلي بر رازهاي تداوم شكست اصلاح طلبان؛ ثمره والاس رقصيدن پنهاني با شيطان!  [2014 May] 
*تحليلي بر انتخابات عراق؛ خوانش سناريوهاي پيش رو در عراق  [2014 May] 
*مبارزات منفي و مثبت ايرانيان با رژيم كه تداوم دارد رژيم ايران در همه عرصه ها قافيه را باخته است [2014 Apr] 
*تحليلي بر تحولات شتابان خاورميانه و شمال آفريقا؛در آستانه فوران توفاني ديگري در منطقه ايستاده ايم  [2014 Apr] 
*همگام با سنفوني حقوق بشري بر ضد رژيم ايران؛  [2014 Apr] 
*حملات حقوق بشري به رژيم ايران بايد ادامه يابد؛ بي وقفه و پي در پي  [2014 Apr] 
*در كوران بحران ها در اينجا و آنجا؛  [2014 Apr] 
*تحليلي بر انتخابات شهرداري هاي تركيه؛ پيروزي كه مي تواند فريبنده باشد!  [2014 Apr] 
*سنفوني ايرانيان به هم مي پيوندد؟ آسوده و آرام يا روي سرير خون حاكمان! [2014 Mar] 
*روسيه كريمه را تصاحب كرد، اما اوكراين را از دست داد!  [2014 Mar] 
*چرا اسلامگرايان امروز بدتر از جاهلان صدر اسلام اند؟ تبديل ميليون ها انسان به مشتي حيوان! [2014 Mar] 
*تحليلي بر شطرنج سناريوهاي پوتين-اوباما؛ از اوكراين تا سوريه  [2014 Mar] 
*بحران كنوني اوكراين، نشان دهنده دورنماي ژئوپالتيك آينده؛ هنوز هيچ چيز از دست نرفته  [2014 Mar] 
*تغيير و اصلاح در اينجا و آنجاي خاورميانه؛  [2014 Feb] 
*معاملات شيطاني؛ براي يك آرماگدون شيطاني   [2014 Feb] 
*خاورميانه به كدام سوي؟ مصالحه يا محاربه!  [2014 Feb] 
*كردها به سوي كنفدراسيون به جاي تشكيل كشور يا تجزيه؛ تشكيل كنفدراسيون بدون فروپاشي سيستم دولت –ملت ها در خاورميانه [2014 Feb] 
*تحليلي بر انقلاب ها و جنبش هاي خاورميانه از ديكتاتوري نظامي و استبداد ديني به سوي دموكراسي [2014 Jan] 
*ايران در سياست هايش در منطقه مي سوزد تحليلي بر گسترش جنگ داخلي از سوريه به عراق؛ [2014 Jan] 
*شكست 9 دي پس از چهار سال جنبش سبز به كوري چشم اقتدارگرايان و دودوزه بازان هنوز زنده است [2014 Jan] 
*تحليلي بر چرخش پازل سوريه؛ با ريزش و تكميل توأمان  [2013 Dec] 
*رنگين كمان جنبش هاي خاورميانه؛  بفرماييد، حالا تحويل بگيريد!  [2013 Dec] 
*پرده اول: مرگ يك دستفروش پرده آخر: رستاخيز يك دستفروش [2013 Dec] 
*تحليلي از توافق ژنو تا مذاكرات ژنو 2 از كيش تا آچمز خاورميانه؛ [2013 Dec] 
*ماندلا افسانه خود را گفت و زيست؛ ... و اين است ماندلا [2013 Dec] 
*آن يك بمبي كه مي تواند تمام سيستم هاي دفاعي يك كشور را نابود كند، چيست؟  [2013 Dec] 
*سلاح هاي آينده؛ و آن آينده همين امروز است  [2013 Nov] 
*سلاح هاي آينده؛ و آن آينده همين امروز است  [2013 Nov] 
*تقويت زبان هاي مادري و گويش هاي محلي؛ در كنار توسعه منطقه اي و آباداني محلي مناطق محروم  [2013 Nov] 
*از شاه تا برژينسكي؛ شاه قرباني «فتنه بزرگ»  [2013 Oct] 
*حركات صلح آميز در صفحه شطرنج خاورميانه  [2013 Sep] 
*جنگ و صلح در اديان؛ چرا در سوريه مسئول ايم؟  [2013 Sep] 
*صلح طلبي به قيمت قتل عام همگان؟ يعني بگذاريم تا باز بكشند!  [2013 Sep] 
*بخوان؛ تاريخ دروغ هاي شيرين يك ملت را! ملتي كه نمي خواهد مسئوليت تصميات اش را برعهده بگيرد [2013 Aug] 
*در كوران قيام هاي خاورميانه؛ آيا صداي يكديگر را مي شنويد؟  [2013 Aug] 
*كودتا با تيمي امنيتي و نه نظامي  [2013 Aug] 
*ديگر كافي است، اينك زمان اقداماتي عملي است حق ماندني و باطل رفتني است [2013 Aug] 
*بهاييان و بابيان جزو اهل كتاب اند تبعيض در حق هر انساني به هر بهانه اي به خصوص دين، ظلم است [2013 Aug] 
*ماندلا افسانه خود را گفت و زيست؛ و اين است ماندلا  [2013 Aug] 
*تمام ابعاد شطرنج سوريه را دريابيم  [2013 Jul] 
*چرخش بهار منطقه از ضد ديكتاتوري نظامي به ضد ديكتاتوري مذهبي جنبش ضد استبدادي خاورميانه ادامه دارد؛ [2013 Jul] 
*آن كسي كه بايد ثابت كند، اسلام و دموكراسي تضادي ندارند، اسلام گرايان اند؛ از نظر اسلام گرايان، حق يعني تنها  [2013 Jul] 
*جامعه مبتني بر "جنايات و مكافات" ايران؛ من رأي مي دهم، پس برانداز هستم! [2013 Jun] 
*جامعه مبتني بر "جنايات و مكافات" ايران؛ من رأي مي دهم، پس برانداز هستم! [2013 Jun] 
*دولت جديد پاكستان از تهديد تا فرصت؛ كمربند سبز يا كمربند انفجاري در راه است؟! [2013 May] 
*چرا حق حاكميت از منظر ديني با انسان هاست كسي كه آزاد نيست، بندگي خدايش بي ارزش است [2013 Apr] 
*تكميل پازل پيروزي نهايي در سوريه  [2013 Apr] 
*مسلمانان مسلماني ز سر گيريد؛ از ديدگاه «همزماني» تا «در زماني» [2013 Apr] 
*قرن بيست و يكم عصر مرگ ايدئولوژي ها انسانيت بدون ايدئولوژي [2013 Apr] 
*در شبه جزيره كره چه مي گذرد؟ تحليلي بر تفكرات پشت بازي هاي رهبران كره شمالي  [2013 Apr] 
*اين يك رستاخيز است  [2013 Mar] 
*اميدي براي كاتوليك ها بازتعريفي از مسيحيت كاتوليك [2013 Mar] 
*نماينده ايران بدون اين كه بداند، گزارش احمد شهيد را تأييد كرد  [2013 Mar] 
*تحليلي بر بازي هاي شيطاني در خاورميانه!؟  [2013 Feb] 
*قواعد بازي در دنيا و منطقه اي را كه زندگي مي كنيم، بشناسيم  [2013 Jan] 
*خاورميانه پيش از آرماگدون  [2013 Jan] 
*آخرين تحولات در بهار عربي؛ عراق دوباره در بهار عربي برخاست  [2012 Dec] 
*حقوق انساني و دموكراسي را در خاورميانه نمي شناسند!  [2012 Dec] 
*افسانه ها را اين گونه واقعيت مي بخشند  [2012 Nov] 
*چگونگي اقدامات رسمي و غيررسمي در خاورميانه؛ تداوم فرار شتابان از الگوي متحجر ايران  [2012 Nov] 
*ستار بهشتي؛ از قهرمانان معنوي ما درك نفس يك زندگي تمام و كمال انساني و برحق [2012 Nov] 
*خاورميانه پس از آخرين تحولات  [2012 Nov] 
*چه موقع منجي ظهور مي كند؟! گزينش در نبرد آخرزمان يعني چه؟ [2012 Oct] 
*نبرد با اشباح در جنگ جهاني دوم  [2012 Oct] 
*به سوی ژئوپولتیکی چند قطبی در خاورمیانه  [2012 Sep] 
*تحلیلی از کنفرانس غیرمتعهدها- مقامات ایران، منزوی حتی در پایتخت خود!   [2012 Sep] 
*چرا دموكراسي در جهان سوم تنها با نظام جمهوري شدني است  [2012 Aug] 
*گرداب سوريه عميق تر مي شود پست ترين بازندگان را بشناسيد [2012 Jul] 
*دانشگاه قرن هاست كه كابوس متعصبان و سطحي انديشان ديني بوده است  [2012 Jul] 
*رژيم فاسد به مثابه "شخصيت حقوقي"  ساختار شبكه حكومتي اساساً فسادپرور ريخته شده است [2012 Jun] 
*قيامي جهاني كه از ايران آغاز شد انقلابي از پاي اينترنت! [2012 Jun] 
*جاه طلبي معنوي خطرناك ترين فريب عالمان عالمي معنوي يا برده خداي قدرت!؟ [2012 Jun] 
*امروز نياز به تفكري استراتژيك به جاي تفكر نظامي  [2012 May] 
*جنايتكاران هم مي ميرند! شيرازه رژيم در آستانه فروپاشي است [2012 May] 
*حكم قتل براي ارتداد در صدر اسلام نيست اين بود روش امامان؟ [2012 May] 
*كمپين هاي بين المللي جنبش ها گسترش يابد  [2012 May] 
*از نفرين فرعون تا نفرين مادران عزادار كابوس ها تعبير مي شوند [2012 May] 
*روضه خوان هاي ايران چه خوابي براي عراق ديده اند؟  [2012 Apr] 
*سخنان كسي كه مي پندارد، عيار عوام فريبي دست اش است! اگر حكومتي به صرف شريعت اسلامي است، پس حكومت يزيد نيز [2012 Apr] 
*شخصيت يك دين چيست؟ شخصيت ديني خود را بشناسيم  [2012 Apr] 
*هر كشوري سود يا ضرر تفكرات حاكمان اش را مي برد آب ها و سرزمين هاي مشترك، فرصت به جاي تهديد [2012 Apr] 
*در صفحه شطرنج ايران چه مي گذرد  [2012 Apr] 
*مديريت منطقه اي با مشاركت جهاني براي بحران سوريه  [2012 Mar] 
*آئين‌هايي‌ نوروزي‌  [2012 Mar] 
*جنبش با اعتراضات نامتقارن و فرسايشي زنده است مرگ يك حكومت پيش از تدفين آن [2012 Mar] 
*بخوان؛ تاريخ مي تواند بسيار بي رحم باشد بياييد، بيش از اين به خود دروغ نگوييم [2012 Mar] 
*قانون مجازات ضد اسلامي و جاهلي تغييرات صوري و رياكارانه اند [2012 Mar] 
*به مبارزان راه آزادي در سوريه نفس متفاوت راه حق و باطل  [2012 Mar] 
*در سوداي دوران جنگ سرد!  [2012 Feb] 
*جهاني شدن با رسانه هاي ديجيتال و مجازي؛ اينجا و اكنون- دکتر کاوه احمدی علی آبادی   [2012 Feb] 
*بصيرت زير برف! هستيم و مي بينيم... [2012 Feb] 
*جنگ؛ از تور تا شبكه  [2012 Jan] 
*فحواي كلام در كتب مقدّس كدام است؟ چون فحواي كلام وحي را نمي فهيم، به نام دين عكس آن رفتار مي كنيم [2012 Jan] 
*او ما را از جنگ به دور داشت  [2012 Jan] 
*قدرت سرد و قدرت نرم در جنگ   [2012 Jan] 
*فتنه گران در حال سقوط! فتنه در تاريخ اسلام چه بود؟  [2012 Jan] 
*«و من از شر این که سنگسارم کنید به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم»  [2011 Dec] 
*چراغ ها را ما به موقع خاموش كرديم پشت صحنه وقايع كودتاي 88  [2011 Dec] 
*چرا فرهنگ و دين با زور نمي شود؟ هنوز تفاوت تبليغ با ضدتبليغ را نمي دانيد! [2011 Dec] 
*رازهايي از عيسي منجي به مناسبت ميلاد نمادين عيسي مسيح [2011 Dec] 
*به پيشواز شب يلدا: طلیعه پیروزی نور بر ظلمت  [2011 Dec] 
*چرا در ماجراي پهپاد كسي حرف تان را باور نمي كند؟ كپي پهپاد طلب تان، هواپيماهايتان سقوط نكند [2011 Dec] 
*به سوي دموكراسي انساني، نه درگيري هاي مذهبي و قومي  [2011 Dec] 
*نقش هاي جديد قدرت هاي منطقه اي خاورميانه  [2011 Dec] 
*آنچه ما نمي بينيم، اما نسل امروز مي بيند  [2011 Nov] 
*خشت هاي طلا براي امامان مردم يا پادشاهان زراندوز!؟  [2011 Nov] 
*ايران از سردرگمي تا نقشي منفي در منطقه!  [2011 Nov] 
*آقايان «X» در پرونده هاي واتر گيت، ويروس هاي امنيتي و انفجار ملارد!؟  [2011 Nov] 
*گذر و نظري بر هويت ايرانيان؛ آريايي، عيلامي يا ايراني؟!  [2011 Nov] 
*امواج جنبش ديني چگونه متحول مي سازند شتاب جنبش تغيير كيش و دين جوانان ايراني بهت آور است [2011 Nov] 
*حكومت ايران، منفور ملل منطقه و الگو گيري براي ديكتاتوري هاي منطقه  [2011 Nov] 
*پيروزي صلح آميز بر دشمني با بمب هاي هسته اي چگونه از ظرفيت هاي عضويت هاي جديد فلسطين بهره بريم [2011 Nov] 
*نظام پارلماني با تغيير يك پست تحقق نمي يابد  [2011 Oct] 
*چرا محمد را با چنگيزخان عوضي گرفتيد!؟  [2011 Oct] 
*حجاب در اسلام هرگز اجباري نبوده و نيست حجاب اجباري بنا بر بينش اسلامي، حقوق زنان را ضايع مي كند [2011 Oct] 
*پژوهشی درباره حد رجم (سنگسار) در اسلام  حد سنگسار حتی در شریعت اسلامی نیست، چه رسد به دین اسلام [2011 Oct] 
*حقايق پشت ترور سفير عربستان چرا آمريكا از طرح ترور توسط رژيم ايران متعجب شد؟ [2011 Oct] 
*نقابي براي يك انقلاب!؟  [2011 Oct] 
*چرا موساد اصرار به هدايت گروه هاي تندروي فلسطيني دارد؟  [2011 Oct] 
*كشور فلسطين از بحر الميت (جنازه) تا نهر خون!؟  [2011 Oct] 
*شطرنج در خاورميانه عالي پيش مي رود  [2011 Oct] 
*فساد، دزدي و قاچاق در جوامع مختلف و جامعه ما  [2011 Oct] 
*جنبش تغيير دين، جنبش خاموش جوانان شده است مردم دين "خاك دو عالم بر سر" نمي خواهند [2011 Sep] 
*دانشگاه را به كابوسي براي متحجران بدل خواهيم كرد بگذار كه تاريخ امروز را اين سان خلق كنيم [2011 Sep] 
*ياغيگري حكومتي  [2011 Sep] 
*از گنگ خواب ديده تا وقيح سر گردنه!  [2011 Sep] 
*خطر حمله به ايران با سه سناريو!  [2011 Sep] 
*تاريخ سياسي ما در دوران پيش از ماكياولي ست  [2011 Sep] 
*چرا و چه وقت دزدي هاي حكومتي در كشور لو مي رود؟ آن ها با كسي شوخي ندارند!؟ [2011 Sep] 
*مشكلاتمان از بابت دشمنان است، يا جهان بينی خودمان؟! قابل توجه كساني كه سكسكه "دشمن" گرفته اند [2011 Sep] 
*محكوم به شكست بودند، چون دين و عقيده را اجباري ساخته بودند دولت مسئول است [2011 Sep] 
*مانيفستي براي يك رستاخيز  [2011 Sep] 
*هويت اعتراضات و انقلاب ها در دنياي امروز به بهانه هويت اعتراضات اخير در آذربايجان [2011 Aug] 
*وضعيت خاورميانه پس از آخرين تحولات موضوع داخلي است تا زماني كه مردم را سركوب نكنيد [2011 Aug] 
*‌ونداليسم ‌"بين نسلی" و علل ‌آن‌ در ايران  [2011 Aug] 
*نقش كنش هاى اجتماعى در توسعه  [2011 Aug] 
*چرا محمد را با چنگيزخان عوضي گرفتيد!؟  [2011 Aug] 
*كنش‌ معطوف‌ به‌ قدرت‌ مانع‌ توسعه‌  [2011 Aug] 
*فقاهت در اسلام نيست   [2011 Aug] 
*پژوهشی درباره حد رجم (سنگسار) در اسلام  «و من از شر این که سنگسارم کنید به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم» [2011 Aug] 
*حكومت ظالم اسلامي نيست! دفاع از حكومتي كه ظلم كند، مشاركت در ظلم است! [2011 Jul] 
*مشكلات حقيقي دستگاه قضايي و انتظامي كشور كجاست؟  [2011 Jul] 
*اين هم شواهدي بر ادعاي ما  [2011 Jul] 
*فتنه بزرگ قرن؛ ساختاري امنيتي براي نقاب  [2011 Jul] 
*قايل توجه نوكيشان بر اساس قرآن مي توان هر كيشي اختيار كرد و دين اسلام نيز داشت [2011 Jul] 
*استقلال ملت هاي دربند پس از نيم قرن امروز سودان، فردا فلسطين  [2011 Jul] 
*جنبش خاموش ما دموكراتيك پيش مي رود جدي مي گويم: بفرماييد غنيمت تان را برداريد [2011 Jul] 
*جنبش تغيير كيش در راه است؟ چرا ما اقوام و اديان مختلف خود را به رسميت نمي شناسيم!؟ [2011 Jul] 
*در آستانه رستاخيز  [2011 Jul] 
*به پيشواز 18 تير خوانش روند تاريخ يك علم است: جنبش زنده پيش مي رود [2011 Jul] 
*كشتن نوكيشان قتل عمد است، تغيير كيش هرگز تغيير دين نيست  [2011 Jun]