شناخت و تشریح «وضعیت موجود»
در این نوشته از یک فرمول ساده و شناختهشده در علوم اجتماعی، سیاست، مدیریت و مدیریت بحران ـبهویژه در آلمانـ استفاده میشود: شناخت «وضعیت موجود(Ist-Zustand)».
اصطلاح «Ist-Zustand» در زبان آلمانی به معنای شناخت و فهم «وضعیت فعلی/موجود» است و معمولاً در تقابل با «Soll-Zustand» به معنای «وضعیت مطلوب یا هدف» به کار میرود. این دوگانه، ریشه در سُنت تفکرِ عقلانی و برنامهمحور آلمانی دارد و از سه حوزه بههمپیوسته برآمده است:
- فلسفه عملگرایانه و عقلانیت ابزاری
- روششناسی علوم اجتماعی، اداری و مهندسی
- برنامهریزی و مدیریت مدرن
ریشههای تئوریک
مفهوم «عقلانیت روشمند» (Zweckrationalität) از سُنت فکری ماکس وِبِر میآید؛ جامعهشناس و اقتصاددان آلمانی و از بنیانگذاران علم جامعهشناسی. وِبِر این نوع عقلانیت را عقلانیت معطوف به هدف مینامد:
ابتدا واقعیت را آنگونه که هست میسنجیم (Ist)، سپس آنچه باید باشد را تعریف میکنیم (Soll)، در نهایت فاصله و شکاف میان این دو را تحلیل کرده و بر آن اساس راهکار واقعی ارائه می دهیم.
بدون شناخت دقیق از وضعیت موجود، آنگونه که هست، هرگونه مداخله یا به ایدئولوژی ختم میشود یا به غیرواقعبینی. این منطق در سُنت برنامهریزی و مدیریت آلمانی(Planungslogik)، در مددکاری اجتماعی، آموزش و سیاست اجتماعی آلمان، روشی استاندارد و نهادینهشده است.
مراحل این رویکرد بهطور خلاصه چنین است:
- تشریح و تحلیل وضعیت موجود (Ist-Analyse) بدون قضاوت اخلاقی یا دخالت دادن آرزوهای شخصی
- تعریف هدفها و معیارها (Soll-Definition)
- بررسی شکاف و فاصله میان آنچه هست و آنچه باید باشد (Gap-Analyse) و برنامهریزی اقدامات
به بیان کوتاه، مداخله برای تغییرِ وضعیت، بدون فهمّ دقیق وضعیتِ فعلی، خود میتواند به عامل بیثباتی تبدیل شود. Ist-Zustand صرفاً یک اصطلاح نیست، بلکه بیانگر یک نگرش معرفتشناختی است: پیش از تغییر، باید دید و فهمید.
وضعیت ایران
شناخت دقیق وضعیت ایران مستلزم دسترسی به دادهها و اطلاعات دقیق و بهروز شده در همه حوزههاست؛ امری که در حال حاضر بهطور کامل در دسترس نیست. ازاینرو، هر ارزیابی ناگزیر با درجاتی از خطا همراه خواهد بود. با این حال، شناسایی بازیگران اصلی و عوامل مؤثر ضرورتی اجتنابناپذیر است.
بازیگران و عوامل مؤثر بر وضعیت ایران
- مردم ایران
- حکومت و رژیم حاکم با همه نهادهای رسمی و غیررسمی و امکانات مادی و غیرمادی آن
- اپوزیسیون و نیروهای مخالف حکومت
- قدرتهای منطقهای (در درجه اول اسرائیل و سپس عربستان سعودی، قطر و ترکیه)
- قدرتهای بینالمللی (در درجه اول ایالات متحده آمریکا و سپس بریتانیا، فرانسه و آلمان)
- حامیان خارجی رژیم، بهویژه روسیه و چین
- نیروهای نیابتی منطقهای جمهوری اسلامی
- شبکهها، لابیها و نیروهای وفادار یا نیابتی رژیم در کشورهای دموکراتیک
بر این اساس، برای تحلیل وضعیت ایران باید به این پرسشها پاسخ داد:
- وضعیت فعلی ایران چگونه است؟
- چه میخواهیم و به کجا میخواهیم برویم؟
- شکاف میان وضعیت موجود و وضعیت مطلوب کجاست و چگونه میتوان آن را پر کرد؟
با آگاهی از محدودیت دادهها، در این نوشته تمرکز صرفاً بر سه عامل اصلی قرار میگیرد: حاکمیت، مردم و اپوزیسیون
۱. وضعیت حکومت
حکومت -به معنی دستگاه حاکمه و همه نهادهای مختلف آن- «میخواهد»، اما دیگر آنگونه که باید «نمیتواند» کشور را اداره کند: اختلافات درونی در هیئت حاکمه بالا گرفته، علی خامنهای آن اتوریتهای که داشت را دیگر ندارد، منابع مالی رژیم بسیار کم و محدود شده است. دزدی و غارت و فساد در همه سطوح مدیریتی کشوری و لشکری گسترده و غیر قابل کنترل شده است.
جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل ثابت کرد که ادعاهای نظامی رژیم تا کجا توخالی است، شکست در جنگ ۱۲ روزه و حقارت ناشی از آن به وجهه علی خامنهای و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، هم در نزد نیروهای خودی و همه در نزد نیروهای نیابتیاش به شدت ضربه زده و تا میزان زیادی آن را بیاعتبار کرده است.
رژیم به لحاظ منطقهای و بینالمللی در انزوای شدیدتری قرار گرفته و با کم شدن ارزش پول ملی، ارزش دلار و طلا روزانه به سرعت بالا میرود. این، به لحاظ روانی و چرخش اقتصاد روزانه بازار، تنشهای زیادی ایجاد کرده است. توان رژیم برای حل امور روزمره مردم مانند تأمین آب و برق و دارو هر روز کمتر و کمتر شده و هیچ چشماندازی نیز برای بهبود وضعیت در آینده نزدیک دیده نمیشود.
خامنهای حاضر نیست مذاکره مستقیم با آمریکا را تائید کرده و حاضر نیست شرایط تعیین شده از سوی ترامپ -که عملا یک تسلیمنامه است- را بپذیرد. در چنین وضعیتی بحران تعیین رهبری بعد از خامنهای به دعواهای درونی هئیت حاکمه اضافه شده است و خامنهای به دلیل غیبتهای طولانی، عملا به میزان قابل توجهی کنترل بر مهار اختلافات درون حاکمیت را از دست داده است.
هیچ چشم اندازی در کوتاه مدت برای پایان بنبست سیاست خارجی دیده نمیشود. تا زمانی که این بحران حل نشود بسیاری از مشکلات سیاسی، اقتصادی، مالی، اجتماعی نیز حل نخواهند شد.
با این وجود دستگاه حاکمه و نیروهای سرکوب هنوز اراده سیاسی لازم -بویژه برای حفظ بقای خود- را دارند.
۲. وضعیت مردم
مردم ناراضیاند، مردم مخالفند، مردم(اکثریت بزرگ مردم شاید بالای ۹۰ درصد) رژیم را نمیخواهند و خواستار عبور از جمهوری اسلامی هستند. مردم سرخورده و عصبانی -و تا آنجا که به تغییر وضعیت و سرنگون کردن رژیم بر می گردد- تا حدی ناامید هستند. مردم خشمگین و حتی بخشی از آنها به نقطه تنفر رسیدهاند. این وضعیت پتانسیل اعمال خشونت در اعتراضات و درگیریهای آینده را افزایش داده و میتواند تا حدی به انتقامگیری کور یا به هرج و مرج دامن بزند.
اکثریت مردم هنوز نتوانستهاند بر گِرد یک فرد یا گروه سیاسی جمع شده و از آن حمایت کنند. تمایلات سیاسی مردم پراکنده و غیر منسجم است. با این حال روحیه ملیگرایی ایرانی در مردم بسیار رشد کرده است. خشم و حتی نفرت به آنچه در جامعه «پنجاه وهفتیها» نامیده میشود بالا گرفته است.
در بین مخالفان حکومت به نظر می رسد بالاترین حمایت متوجه رضا پهلوی است، اگرچه هنوز این حمایت قابل اندازهگیری دقیق نیست.
به دلیل بیکاری، گرانی شدید، کمبود دارو، اختلال شدید در آب و برق بخش بزرگی از انرژی مردم متوجه تأمین مایحتاج روزمره هستند.
عدم موفقیت در اعتراضات گسترده قبلی، بویژه در جنبش «زن، زندگی، آزادی» و تعداد زیادی از مردم که کشته و زخمی و دستگیر شدند و سرخوردگی ناشی از شکست گروه موسوم به «جرج تاون» -که امید میرفت بتوانند رهبری مبارزه بر علیه رژیم را به پیش ببرند-، نبود چشمانداز روشن نسبت به یک آلترناتیو قوی و منسجم که حمایت بخش بزرگی از مردم را با خود داشته باشد، درگیر شدن روزانه شدید با تأمین مایحتاج روزانه، باعث شده علیرغم مخالفت و نارضایتی شدید، مردم تمایلی به آمدن به خیابانها و استارت یک قیام جدید را نداشته باشند، زیرا مطمعن نیستند که نتیجه آن چه میشود. آنها حکومت و نهادهای سرکوبگرش را میشناسند و مطمئن هستند در صورت شروع اعتراضات جدید دوباره تعداد زیادی کشته خواهند و تعداد بیشتری زخمی و دستگیر و فراری خواهند شد، اما مطمئن نیستند که آیا این بار کار تمام خواهد شد؟ به نظر میرسد نبود یک آلترناتیو جدی و منسجم باعث شده تا مردم در محاسبه «سود و زیان»، به این نتیجه برسند که وضعیت موجود را تحمل کنند.
اما به نظر میرسد یک عامل مهم دیگر مانع از آمدن مردم به خیابانها میباشد: امکان حمله مجدد اسرائیل با یا بدون حمایت ایالات متحده آمریکا.
مردم محاسبه میکنند که برای مثال در اعتراضات دی ماه ۹۶، آبان ۸۸ و جنبش «زن، زندگی، آزادی» در ۱۴۰۱ در فداکاری چیزی کم نگذاشتند و در بسیاری موارد نیز توانستند برای ساعتها یا روزها در مناطق کوچکی دست بالا را داشته باشند، اما به دلیل نبود رهبری، نبود تشکل، سازماندهی و نبود یک برنامه مشخص ناگزیر به خانهها برگشتند. با چنین سابقهای طبیعی است که مردم این سوال را مطرح کنند که: «بریزیم توی خیابان که چی؟ با دستهای خالی که نمیشه اینها را پایین کشید، آلترناتیوی هم که نیست، رهبری که بگه چه بکنید یا کجا برید هم نداریم. در چنین وضعیتی بریزیم توی خیابان که خودمون رو فقط به کشتن بدیم. چرا؟»
همزان با این منطق، مردم در جنگ ۱۲ روزه دیدهاند که اسرائیل چطور سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و فرماندهان و مراکز آن را مورد حملات ویرانگر قرار داد. مردم با محاسبه «سود و ضرر» به این نتیجه میرسند که: «بهتر است بهجای به کشته دادن خود، منتظر فرصت مناسب بمانیم تا در زمان مناسب برای یکسره کردن کار و زدن ضربه آخر به رژیم به خیابانها بریزیم.»
به باور نویسنده این، یک منطق مبتنی بر «فرصتطلبی هوشمند» است. یک فرصتطلبی که از شناخت واقعبینانه خود و دشمن و میزان امکانات دو طرف و شناخت ضعفها و قوتها و از دل تجربهای خونین بدست آمده است. در این منطق، بیرون آمدن و به خیابان ها ریختن دیگر فقط برای خالی کردن خود و نشان دادن خشم و اعتراض نیست، بلکه برای تمام کردن کار -سرنگونی جمهوری اسلامی- است. در این حالت، زمانی باید بیرون رفت که دشمن بر اثر ضربات نظامی اسرائیل به ضعیفترین حد خود رسیده و دیگر هر نوع ریسکپذیری برای رفتن به خیابانها «ارزشش» را دارد. این، یک فرصتطلبی مبتنی بر موقعیتشناسی بسیار هوشمندانه است.
۳. وضعیت اپوزیسیون
اپوزیسیون در تعریف کلاسیک عبارت است از یک نیروی سیاسی مخالف حکومت/دولت که چند ویژگی دارد: پایگاه اجتماعی بزرگ یا قابل توجه دارد، رهبر یا رهبری شناخته شدهای دارد که مورد اعتماد همان پایگاه اجتماعی است، برنامه مشخص و مدون دارد. اگر چنین نیرویی امکان کسب ۵۰ درصد رأی از مجموع رأیدهندگان را داشته یا بتواند همین مقدار را در ائتلاف با دیگر نیروهای سیاسی بدست آورده و به مثابه کابینه سایه، برای تمام حوزهها راه کارهای مشخص داشته و ارزیابیهای تخصصی با برآوردهای مالی مشخص و واقعی ارائه دهد، در این حالت، میتوان آن را آلترناتیو یا نیروی جایگزین حکومت/دولت دانست.
با چنین تعریفی، در مورد نیروهای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی تنها با مسامحه میتوان از لفظ اپوزیسیون استفاده کرد.
مشخصه اصلی نیروهای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی تشتت و پراکندگی آنها میباشد. اغلب آنها به سختی برای همکاری با دیگر نیروها آمادگی داشته و اغلب بر مواضع خود پافشاری کرده و حاضر به کوتاه آمدن، مصالحه یا سازش نیستند. اغلب خودحقپندار بوده، تمامیتخواه هستند و در ساختار درونی خود به سختی به ارزشهای دموکراتیک پایبند هستند. رهبران آنها اغلب دائمالعمر بوده یا مدتهای طولانی در آن سِمت باقی میمانند.
در مورد امور داخلی خود و نحوه تصمیمگیریها خیلی کم شفاف و به سختی به خبرنگاران مستقل پاسخگو هستند. به سختی در مورد سیاستهای اشتباه خود مسئولیت میپذیرند. در اغلب آنها کار حزبی به مثابه یک کار حرفهای مرسوم نبوده و بجز چند نیروی سیاسی، تشکیلات و سازماندهی قوی در آنها دیده نمیشود. ارتباط آنها با مردم و حتی رسانهها محدود و غیر حرفهای و اغلب در یک سیکل بسته در جریان بوده و فاقد قدرت جذب نیرو در ابعاد بزرگ یا متوسط هستند.
نیروهای موسوم به اپوزیسیون در داخل ایران بدون تشکل و سازماندهی بوده و وجود آنها به شخصیتهای معدود، با طیفی از هواداران محدود، تعریف میشود. شخصیتهای فعال اپوزیسیون در داخل کشور اغلب در زندان یا تحت محدودیتهای شدید قرار داشته و دامنه نفوذ و تأثیرگذاریشان بسیار محدود است.
اپوزیسیون ایرانی سُتنی و سالخورده شده و بجز معدود چهرههای جوان که آنهم از بعد از جنبش «زن، زندگی، آزادی» فعال شدهاند، بقیه بالای ۶۰ سال سن دارند.
اپوزیسبون ایرانی در خارج از کشور نتوانسته به نسبتِ بزرگی و وزنهای که در کشورهای محل سکونت خود دارد، با مردم، رسانهها، احزاب، پارلمان، و سیاستمداران حاکم ارتباط منظم برقرار کند. تجمعات و تظاهرات اپوزیسیون ایرانی در خارج نیز اغلب به زبان فارسی بوده و مردم آن کشورها نمیتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. این موضوع البته از بعد از جنبش «زن، زندگی، آزادی» به نحو محسوسی تغییر کرد، اما بعد از فاز اولیه، به تدریج فروکِش کرده است.
نیروهای اپوزیسیون کُرد در کردستان و مناطق کُردنشین از تشکلپذیری و سُنت حزبی بیشتری برخوردار بوده و رابطه قویتری با مردم منطقه داشته و تأثیرگذاری آنها بر مسائل نیز بیشتر از دیگر نیروهای سیاسی است. با این وجود آنها «منطقهای» باقی مانده و نتوانستهاند کارکرد و نفوذ سراسری داشته باشند. به دلیل سیاستهای پرسش برانگیز این نیروها در چند دهه گذشته و ابهام در مورد مرز بین «هویت طلبی» و«جدائی طلبی»، ارتباطات معنی داری با حرکتهای سراسری نداشته و تا حدی خودشان را ایزوله کردهاند.
دیگر نیروهایی که ادعای سراسری بودن دارند نیز بطور واقعی فاقد قدرت تأثیرگذاری سراسری میباشند.
فقدان یک نیروی سیاسی منسجم، متشکل، سراسری با برنامهای که بیشترین حمایت مردم ایران از مناطق مختلف کشور را با خود داشته باشد، یکی از مشخصهها و البته کمبودهای جدی نیروهای اپوزیسیون ایرانی میباشد.
دستهبندی کلی
نیروهای اپوزیسیون مخالف جمهوری اسلامی را میتوان به دو دسته اصلی تقسیم کرد: دموکرات، غیردمکرات.
نیروهای دموکرات
نیروهای دموکرات از ارزشهای شناخته شدهی دموکراتیک دفاع کرده و فراتر از شعار، در عمل نیز -به میزان زیادی- به آن پایبند میباشند. این نیروها در دستهبندی بزرگ به دو دسته پادشاهیخواهان/ سلطنتطلبان و جمهوریخواهان تقسیم میشوند.
در بین نیروهای دموکرات، رضا پهلوی شناخته شدهترین و معتبرترین شخصیت سیاسی است. او در چند سال اخیر بیشتر فعال شده و در تلاش برای ایجاد نهادهائی است تا از آن طریق تشکیلات و سازماندهی لازم برای رهبری دورانگذار را ایجاد کند. او از حمایت بخش قابل توجهی از مردم ایران در داخل و خارج کشور برخوردار است، اما میزان این حمایت را نمیتوان به دقت سنجید. اگرچه او شخصیتی دموکرات است، اما اغلب در ارتباط با هواداران یا حلقه مشاورانش نگرانی هائی در مورد غیر دمکراتیک بودن یا حتی افراطی بودن آنها گزارش میشود. اگرچه او به این موضوع توجه نشان داده، اما هنوز بطور کامل رفع نگرانی نشده و اغلب حاشیههایی در مورد مشاوران یا هوادارانش مطرح میشود که تمرکز بر روی خود او را کمرنگ کرده و به اعتبارش آسیب میرساند.
نیروهای طرفدار پادشاهیخواه و سلطنتطلب- که نیروهای متعددی را شامل میشود- خود را پهلوی خواه یا ملّی گرا میخوانند. بخشی از این نیروها با نوعی تمامیت خواهی یا با استفاده از روشهای پرخاشگرانه، عملاً از ارزشهای دموکراتیک فاصله گرفتهاند. رویهای که در نزد بخشی از جامعه به حساب رضا پهلوی نوشته شده و به اعتبار او آسیب وارد میکند.
دیگر نیروها یا شخصیتهای دمکرات از پایگاه اجتماعی قابل توجهی برخوردار نبوده و شناختهشدگی، نفوذ و تأثیرگذاری آنها فقط در یک دایره کوچک از هواداران سُنتیشان، محدود باقی مانده است.
طیف نیروهای دموکرات بر سر هژمونی رهبری، اختلاف نظر داشته و اگرچه کم و بیش بر سر حمایت از رضا پهلوی توافق دارند، اما هنوز نتوانستهاند به نحو ملموسی در یک همکاری و هماهنگی تشکیلاتی، فعالیت مشترک معناداری داشته و تلاشهای آنها حداکثر در حد صدور بیانیه باقی مانده است.
نیروهای غیردموکرات
نیروهای غیر دمکرات با ویژگی هائی چون ایدئولوژی زدگی، دگماندیشی و کیش شخصیت شناخته میشوند. آنها به شدت در مقابل هر نوع پرسشگری حساس بوده و حاضر به پاسخگویی نمیباشند. ساختار تشکیلاتی و امور مالی آنها غیر شفاف است. یک ویژگی -تقریباً همه– نیروهای غیردموکرات وفاداری آنها به انقلاب ۵۷ است. به همین دلیل این نیروها از سوی نیروهای دموکرات به «پنجاه و هفتی» معروف شدهاند.
نیروهای غیردمکرات از خشونت و جنگ مسلحانه بطور مستقیم یا غیرمستقیم دفاع میکنند. در قبال موضوع جنگ غزه، مستقیم یا غیرمستقیم تحت عنوان دفاع از فلسطین، از حماس حمایت کرده و در ارتباط با جنگ ۱۲ روزه اسرائیل و رژیم ایران نیز -اغلب- موضعی مبهم داشته یا حمله اسرائیل را تحت عنون دفاع از وطن، محکوم میکنند.
یک ویژگی دیگر نیروهای غیر دمکرات مخالفت -و در مواردی- ضدیت آشکار آنها با رضا پهلوی است. در چند سال گذشته این نیروها بر حول شعار«مرگ بر ستمگر، چه شاه باشد، چه رهبر» گِرد هم آمدهاند. شعاری که سازمان مجاهدین خلق آن را تولید و به آن دامنزده است. نیروهای غیردموکرات در چند سال اخیر، بهویژه پس از فروکِش کردن جنبش «زن، زندگی، آزادی» و با بالا رفتن محبوبیت رضا پهلوی، هرچه بیشتر به سازمان مجاهدین نزدیک شده و مستقیم یا غیر مستقیم با آن همسوئی عملی پیدا کردهاند.
هیچ ارزیابی دقیقی در مورد پایگاه اجتماعی این طیف از نیروهای اپوزیسیون وجود ندارد، اما صدای آنها بلند میباشد.
در یکی دو سال اخیر شبکههای اجتماعی به میدان جنگ، توهین و اتهام زنیهای متقابل بین نیروهای دموکرات و غیر دمکرات تبدیل شده است. این موضوع باعث یاس و سرخوردگی و حتی ناامیدی مردم -بهویژه در داخل کشور- شده است. این درگیریها که جدا از شبکههای اجتماعی، در خیابانهای کشورهای اروپایی، کانادا و آمریکا نیز مشاهده میشود، اینک برای اولین بار در مشهد و در جریان مراسم هفتم خسرو علیکردی -وکیلی که شواهد نشان میدهد توسط نیروهای امنیتی رژیم کشته شده است- خودش را نشان داد.
درگیری این نیروها با هم اغلب با فحاشیهای جنسی، انهام زنیهای بیپایه و اساس، پرخاشگری و تهدید و خط نشان کشیدن برای هم همراه شده است. همین، موجب فاصلهگیری بخشی از مردم از میدان فعالیت سیاسی شده است.
صفبندی اپوزیسیون ایران
فارغ از دموکرات بودن یا نبودن، اپوزیسیون ایران حول محورهایی چون موارد زیر صفبندی شده است:
- موافقت یا مخالفت با رضا پهلوی
- موضع نسبت به انقلاب ۵۷ (و خاندان پهلوی)
- رابطه با اسرائیل و آمریکا (حمله اسرائیل به جمهوری اسلامی یا دفاع از ایران)
- جانبداری از فلسطین (حماس)
- نوع حکومت آینده (پادشاهی/ جمهوری)
- تمرکز یا عدم تمرکز قدرت
- جدایی دین از حکومت (فعالیت گروه های اسلامی و ملی/ مذهبی)
- تمامیت ارضی و فدرالیسم
برخی گروهها حول یک یا چند موضوع به هم نزدیک شده یا حتی بطورغیر رسمی همکاری و همسویی دارند. این صفبندیها اغلب سیال، تاکتیکی، غیررسمی و کوتاهمدت هستند.
تحلیل چشمانداز از آنچه که هست به آنچه باید بشود (از Ist-Zustand به Soll-Zustand)
با توجه به وضعیت حاکمیت، جامعه و اپوزیسیون، این پرسش اساسی مطرح میشود: اگر «هدف» سرنگونی و به پایان رساندن جمهوری اسلامی و گذار از آن باشد، آیا با وضعیت موجود (مردم- اپوزیسیون)، چنین هدفی قابل تحقق و قابل دسترسی است؟ و برای رسیدن به آن چه اقداماتی ضروری بوده و فوریت دارند؟
– مردم
مردم در عمل تجربه کردهاند با دست خالی و در حالی که یک رهبری شناخته شده که اهداف و گامهای هر مرحله را اعلام کند، وجود ندارد، نمیتوانند رژیم را به زیر بکشند. همین باعث شده تا علیرغم خشم و شدت ناراضایتی، به خیابانها نریزند. آنها به موضوع توازن قوای نظامی آگاه هستند و نمیخواهند دیگر خون بدهند و چیزی تغییر نکند.
در چنین وضعیتی بخش از مردم منتظر شکلگیری یک رهبری قوی و یک آلترناتیو جدی هستند.
بخش دیگری از مردم -به باور نویسنده بخش بزرگتری از مردم-، منتظرند تا در تقابل نظامی رژیم با اسرائیل، نیروهای سرکوبگر و فرماندهی و دستگاه رهبری نظام هرچه بیشتر ضربه خورده و ضعیف شود. مرگ یا کشته شدن خامنهای میتواند در این میان یک عامل تسریعکننده قوی باشد و به تحرکات شتاب دهد. این بخش از مردم امیدوارند در صورت حمله آینده اسرائیل، وضعیت به نحوی تغییر کند که در صورت حضور خیابانی -در شرایط مناسب- بتوانند به حاکمیت جمهوری اسلامی پایان دهند. آنها منتظر «فرصت مناسب» بوده و با هوشمندی در انتظار چنین زمانی نشستهاند.
– اپوزیسیون
اپوزیسیون باید در درجه اول از هر عملی که به اختلافات درونیشان دامن می زند خودداری کند. همزمان نیروهای مختلف باید بتوانند به خاطر ایران، به خاطر نجات ایران و با در نظر داشت منافع ملی ایران و با کوتاه آمدن از خواستههای حداکثری خود، بر روی حداقل هائی توافق کرده و با هم همکاری کنند. خواستههای حداقلی میتوانند اینها باشند:
- تمامیت ارضی ایران
- حفاظت از آزادیهای فردی و برابری همه شهروندان
- جدایی دین از حکومت
- پذیرش صندق رای و انتخاب آزاد مردم برای تعیین شکل حکومت آینده
هر چقدر طیف گروههایی که با هم توافق و همکاری میکنند وسیعتر و متکثرتر باشد، حمایت بیشتری از ایرانیان در داخل و خارج کشور را به همراه خواهد داشت.
مشاهده تحولات مربوط به اپوزیسیون نشان میدهد که رضا پهلوی در بین نیروهای سیاسی مختلف شانس بالاتری دارد، اما دستاوردهای تاکنونیاش کُند پیش رفته و کافی نیست. رضا پهلوی تاکنون «واکنشی» عمل کرده است. یعنی در قبال حرکتهایی از سوی حکومت یا به دنبال اعتراضات در جامعه، واکنش نشان میدهد. حال آنکه نیروی رهبریکننده باید «کُنشگر» بوده و باید بتواند با ابتکار عمل به تحولات سیاسی-اجتماعی جهت داده و سرعت و شتاب آن را تنظیم کند. لازمه چنین سیاستگذاری و رویکردی داشتن یک تیم حرفهای از متخصصان مختلف و دسترسی به یک تشکیلات منسجم با سازماندهی بالا است. چنین دستگاهی پشتیبانی مالی قوی و پایدار نیاز دارد.
رضا پهلوی میداند که چنین توانمندی ندارد. در نتیجه برای مرحله سرنگونی جمهوری اسلامی برنامه مشخص نداشته و «منتظر» است تا رژیم یا از درون فرو بپاشد یا به دلیل جنگ و اعتراضات اجتماعی آنقدر ضعیف شود که دیگر نتواند مقاومت کند.
رضا پهلوی برای سرنگون کردن حکومت برنامهای ندارد زیرا ابزار عملی کردنش را در اختیار ندارد. به همین دلیل بطور واقعبینانه از درگیر کردن خود با «مرحله سرنگون کردن رژیم» فاصله گرفته و در آن مورد چیزی نمیگوید، ولی برای دوران گذار برنامه دارد. این، یعنی: «منتظر بودن و در انتظار نشستن» تا زمان مناسب برای ورود به صحنه نبرد پایانی.
رویکرد «انتظار فعال» بیعملی نیست، بلکه تدارکات و آمادهسازی برای دوران گذار است. رضا پهلوی در حال ساختن قطعه قطعه پازلهای لازم برای دوران گذار است. این البته رویکردی واقعبینانه و عملگرایانه است و نشان میدهد که او قصد شعار دادن و ادعاهای بیپایه و اساس ندارد. اما از آنجا که این موضوع با شفافیت لازم به مردم منتقل نشده است، میتواند در بخشی از جامعه موجب سرخوردگی شده و آن را به حساب بیعملی بگذارند.
حکومت و قدرت های خارجی از واقعیت آنچه در جامعه و در بین اپوزیسیون میگذرد با اطلاع هستند. آنها از زاویه منافع خود این تحولات را دنبال کرده و تلاش میکنند بر آن اثر بگذارند.
– حکومت
حاکمیت و وابستگان به جمهوری اسلامی تلاش میکنند خود را قوی و با اراده لازم برای سرکوب اعتراضات نشان دهند و نیز نشان دهند در صورت مرگ خامنهای یا فروپاشی رژیم، میتوان روی افرادی از همین سیستم حساب کرد(مثلا روحانی). آنها میخواهند به قدرتهای خارجی پیام دهند که با همین رژیم بسازند، زیرا آلترناتیو جدی دیگری موجود نیست.
رژیم تلاش خواهد کرد بیش از گذشته بین اپوزیسیون اختلاف بیاندازد و مردم را نسبت به هم بدبین کرده و در آنها نسبت به سیاست و تغییر حکومت ناامیدی ایجاد کند.
– قدرتهای خارجی
قدرتهای خارجی نیز از زاویه تامین منافع خود به ایران و تحولات آن نگاه میکنند. اگر مطمئن شوند تهدید اتمی و موشکی رژیم به میزان زیادی برطرف شده یا تحت کنترل است، ترجیح میدهند برای جلوگیری از هرج و مرج و تاثیر منفی خلاء یکباره نبودِ جمهوری اسلامی در منطقه و به راه افتادن موج مهاجرتهای جدید، با همین رژیم یا بخشهای «نرمتر» آن مذاکره و مماشات کنند.
قدرتهای خارجی منتظر مردم ایران و اپوزیسیون نمیمانند. آنها برای گذار از جمهوری اسلامی زمینههای لازم را فراهم کردهاند و اگر مردم و اپوزیسیون ایرانی نتواند از شرایط پیش آمده استفاده بهینه به عمل آورند، آنها یا با رژیم و بخشهایی از آن کنار میآیند و یا فرد و نیروئی که بتواند منافع آنها را تضمین کند وارد صحنه خواهند کرد.
نتیجه
آینده ایران و سمت و سوی تغییر و تحولات سیاسی آن در دست مردم ایران است. این مردم ایران و نیروهای دموکرات مخالف رژیم هستند که باید به تحرک بیایند. گذار از جمهوری اسلامی تنها زمانی ممکن خواهد شد که:
- حداقلهای مشترک برای همکاری تعریف و بر روی آن توافق شود،
- اختلافات فرساینده کنار گذاشته شود،
- و از وضعیت «انتظار پراکنده» به سمت کُنش هماهنگ و مسئولانه حرکت شود.
پنجرههای تاریخی همیشگی باز نمیمانند. اگر بسته شوند، شاید برای سالها یا دهههای دیگر فرصت مناسب پیش نیاید.
