برای بهمن قبادی سینماگر مردم دوست
ایرج شكری
من دلم می سوزد
که قناری ها را پربستند
که پر پاک پرستوها را بشکستند
و کبوتر ها را
- آه کبوترها را...
و چه امید عظیمی به عبث انجامید (حمید مصدق)
نامه سر گشاده بهمن قبادی کارگردان با استعداد و مردمی ایران در اعتراض به دستیگیری و محکومیت به 8 سال زندان به اتهام جاسوسی برای آمریکا ! برای نامزد و همراه و یاورش، روکسانا صابری ، یکی از خبرهای مربوط به بیدادگری رژیم آخوندی است که همه روزه موارد متعدی از آن منتشر می شود. این بار فریاد از بیدادگری رژیم آیت الله ها از کسی شنیده می شود که نامزدش را مزدوران اطلاعاتی رژیم، مثل موارد متعددی از دستگیرهای سالهای گذشته، به شکل آدم ربایی، بدون اعلام و اطلاع دستگیر کرده اند، بعد هم فرد دستگیر شده را وا داشته اند که به دروغ بگوید که رفته است زاهدان. در واقغ این رویدادها تکرار ماجرای ربوده شدن فرج سرکوهی در فرودگاه مهرآباد است با کمی تغییر در سناریو که در مقطعی هم تبدیل به قتلهای زنحیره یی شد و خیلی قبل از اینها در آغاز به قدرت نشستن آن ضحاک زمان روح الله الموسوی الخمینی در جنایت به قتل رساند سران خلق ترکمن و فعالان شوراهای ترکمن صحرا و تکذیب خلخالی جانی و مسئولان رژیم در دست داشتن در آن جنایت، مردم ایران با روش جنایت پنهانکارانه رژبم، آشنا شده بودند. این رژیم داغهای عزیزان بسیار بر دل مردم ایران گذشته و نگرانیها بسیار با اقدامات سرکوبگرانه برای مردم ایران فراهم کرده و با توهین و تحقیر به اشکال مختلف نسبت به چهره های فرهنگی و هنری و علمی و سیاسی، افسردگی خاطر بسیاری برای مردم را سبب شده است. به خاک و خون کشیدن دسته دستۀ دانشجویان و نوجوانان دبیرستانی، آن پرستوها و پرند ه هایی که در «بهار آزادی» به جمع هوادارن سازمانهای انقلابی پیوسته بودند تا تغمه های سرخ آگاهی و آزادی را در همه جای جامعه ایران به گوش جانها برسانند و بشناسانند، و شکستن بال و پر بسیاری از آنان در زندانها و زیر شکنجه ها، دستگیر کردن شاعر و گارگردان تئاتر سعید سلطانپور مراسم عروسی اش و دو سه ساعت بعد اعدام(1) کردن او که زندانی سیاسی زمان شاه بود، از فردای 30 خرداد سال 60 و راه انداختن اعدام های گروهی با نعره الله و اکبر برای فرمان چکاندن ماشه به نشانه انجام امری اسلامی و عبادی، کشتار زندانیان سیاسی در در تابستان 67 به فرمان آن ابلیس پیروز مست، اخوند سید روح الله خمینی، تنها برگهای از کارنامه سراسر سیاه و جنایتکارانه و تبهکارانه رژیم روضه خوانهاست.
آن جمله آخر نامه بهمن قبادی که در آن به چشمهای ژاپنی رکسانا اشاره کرده بود، مرا به خاطره دوردستی برد، به خاطره یی از زمان دانشجویی. تقریبا همین وقتهای سال و شاید اوائل خرداد سال 50 بود و من دانشجوی سال دوم جامعه شناسی در دانشگاه ملی ایران بودم. استاد ما در درس جامعه شناسی خانواده جوانی بود که تازه تحصیلاتش را در آمریکا تمام کرده بود. او گفت که در مورد مسائل حقوقی خانواده و قوانین ایران اطلاعات کافی ندارد و از حمید مصدق که در آن زمان کارمند دبیرخانه دانشکده ادبیات بود و در رشته حقوق تحصیل کرده بود، خواهش کرده است که فرصتی را برای یکی دو جلسه بحث در مورد قوانین و مسائل حقوقی مربوطه به خانواده اختصاص دهد و او هم پذیرفته و بعدا به وقتش را تعیین خواهد کرد. به هرحال حمید مصدق آمد و مطالبی در زمینه یاد شده گفت و سوال جوابهای انجام شد. یکی از دوستان همکلاس از او خواهش کرد که خودش آن شعر آبی و خاکستری و سیاه را که (چند جمله از آن: «من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه بر می خیزند، من اگر بنشینم...» از شعارهای اعتصابات دانشجویی بود)،برای ما بخواند و او گفت که آن شعر خیلی طولانی است و باید یک جلسه به آن اختصاص داد خلاصه اسرار و خواهش ما را رد نکرد و جلسه دیگری به کلاس ما آمد و آن شعر را خواند و به سوالاتی که دوستان در مورد آن مطرح کردند جواب گفت. در مورد اشاره هایی که در شعر بود و این که آیا آنها تحت تاثیر رویدادهایی خاصی بودند سوال شد و اگر چه بحث کردن در مورد کودتای 28 مرداد سر کلاس درس در دانشگاه چیزی نبود که در آن نظام پلیسی انتظارش را بشود داشت اما او اشاره کرد که بخشی از آن تحت تاثیر رویداد های سال 1332 و پی آمدهای بعدی آن بوده است. آن قسمت از شعر که در بالای همین مطلب آمده از جمله از تاثیرات مربوط به همان رویداد است. آن چه باعث شد اشاره به چشم ژاپنی رکسانا در نامه بهمن قبادی مرا به این خاطرات ببرد، این بود که بچه ها در همان جلسه که حمید مصدق شعرش را خواند از او پرسیدند آیا آن سبز چشمی که در آغاز عاشقانه شعرش از او سخن می گوید واقعا در زندگی او وجود داشته؟ او تایید کرد که بله وجود داشته است. سبز چشمی که زیباییش را به نحو بسیار شکوهنمدی به تصویر کشیده است و نیز اشتیاق و آرزوی خویش را در با او بودن: «...کاش با زورق اندیشه شبی / بر شط گیسوی مواج تو من/ بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم/ کاش بر این شط مواج سیاه همه عمر سفر می کردم». گذشتن خاطرات دوران دانشجویی از نظرم رویداد دیگری از همان ایام را در ذهنم زنده کرد که زمان آن در همان سال پنجاه است حال یادم نیست که در بهار سال پنجاه بود یا پاییز که نسخه رونویسی شده یی از دفاعیات شکرالله پاک نژاد انقلابی و مبارز بزرگ، از یکی از آشنایان که دانشجوی هنرسرایعالی یا مدرسه عالی نارمک در آن زمان بود به دستم رسیده بود. پاک نژاد در دیماه 48 دستگیر شده بود و دفاعیاتش را در تاریخ دیماه 49 نوشته بود من با استفاده از کاغذ کپیه چند نسخه از آن را تکثیر کردم و به دوستانی که مورد اعتمادم بودند دادم. چه احساس غروری و چه شوری برای اعتراض و مبارزه و ایستادگی در برابر رژیم استبدادی و وابسته شاه از خواندن آن دفاعیات و دیدن آن استواری در برابر رژیمی که رعب ساواک اش در همه جا گسترده بود، به ما می داد. کمتر از یک دهه بعد از آن رژیم شاه با انقلاب ضد استبدادی و عدالتخواهانه مردم ایران سرنگون شد. شکراله پاک نژاد هم در هفته های آخر رژیم سلطنتی با آزادی زندانیان سیاسی از زندان بیرون آمد و با تشکیل جبهه دموکراتیک ملی وارد فعالیت سیاسی شد. در این زمان من خبرنگار رادیو تلویزیون بودم. آخرین روز سال 57 بود و شب عید اولین نوروز بدون شاه (نوروز 58)که من برای گرفتن ارتباط خبری به دفتر موقت جبهه دموکراتیک کاخ شمالی رفتم. در آنجا وقتی بعد از دیدار با یکی دوتن از دست اندرکاران جبهه دموکراتیک ملی شکرالله پاک نژاد هم امد من ابتدا او را نشناختم چون قیافه اش با آنچه که در عکسهایش در زمان محاکمه اش در روزنامه ها دیده بودم خیلی فرق کرده بود. بعد که با پرسیدن از خودش که همان شکرالله پاک نژاد زندانی سیاسی است و جواب داد بله از او اجازه خواستم تا ببوسمش با لبخندی جلو آمد و درآغوشش گرفتم و صورتش را بوسیدم. بعد از آن گاهی برای اطلاع از نظر او در مورد مسائل آن روزها به به دیدن او در دفتر جبهه دموکراتیک ملی که ابتدا در دفتر آقای متین دفتری در کاخ (فلسطین)شمالی بود و بعد به خیابان بن بستی در ضلع شمالی دانشگاه تهران که نزدیک تالار ابن سینای دانشکده پزشکی قرار داشت می رفتم. البته اخبار فعالیت یا اطلاعیه های گروههایی سیاسی مهم و مطرح مثل چریکهای فدایی خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران و همین جبهه دموکراتیک ملی، خیلی به ندرت از رادیو تلویزیون پخش می شد، اما اتهام زنی و تحریف حقایق و پخش اخبار نادرست در مورد فعالیت آنها را گماشتگان خمینی هر وقت می خواستند پخش می کردند. من نه در آن زمانی که دفاعیات پاک نژاد را رونویسی می کردم می توانستم تصور کنم که روزی بعد سرنگونی رژیم شاه، در ایران رژیمی روی کار خواهد آمد که انسان بزرگ و چهره تابناکی از فرزندان مبارز ایران زمین چون او را به جوخه اعدام بسپارد و نه در آن زمان که تنها دو ماهی از سرنگونی رژیم شاه می گذشت و اورا در آغوش گرفته بوسیدم می توانستم تصور کنم که خمینی و آخوندها و لات و لمپن های مرید و مقلدش تا آن اندازه درنده خو و بیشرم باشند که کسی مثل شکرالله پاک نژاد را تنها دو سال و سه چهار ماه بعد از سرنگونی رژبم شاه اعدام کنند. اما شناخت ما از مکتب و بینش و منش آخوندی خیلی نازل بود. تنها سه چهار ماه وقت لازم بود که ما به مکنونات قلبی امام خمینی در سخنرانهایش به ویژه سخنرانی 3 خرداد و 26 مرداد *1358 آشنا بشویم و تنها دو سال و سه چهار ماه وقت لازم بود که با سیاه ترین سالهای تاریخ ایران در قرن بیستم و با ننگین ترین جنایات و ددمنشی توسط آخوندهای در حاکمیت آشنا بشویم.
اکنون در میهن گرفتار کابوس سی ساله رژیم روضه خوانها، هنرمندی مثل بهمن قبادی با چنین رویداد تلخ و ظالمانه یی که دستپخت نظام ولایت فقیه است رو به روست. نامزد و یاورش را به جرم جاسوسی به 8 سال زندان محکوم کرده اند.بهانه هم احتمالا کتابی بوده که او با مصاحبه با افراد مختلف در ایران در دست تهیه داشته است. محکومیت رکسانا صابری طی همان «دادرسی» هایی صورت گرفته است که چیزی نیست چز بیدادگری مشتی عقده یی پوچ و بیمایه که خودبزرگ بینی ها و تکبر جنون آمیزشان را با تحقیر و آزردن و کشتن شهروندان ایرانی ارضاء می کنند. بهمن قبادی در آن نامه اعتراضی خود ضمن یاد آوری این که روکسانا درهیچ کار نادرستی وارد نشده، گفته است رکسانا را وارد بازی بزرگان نکنید. یعنی او را وارد مسائل مروبط به کشمکش های روابط خارجی که بین جمهوری اسلامی و آمریکا وجود دارد نکنید. روکسانا دارای تابعیت دوگانه ایرانی و آمریکایی است و مادرش ژاپنی است. من نمی دانم که واقعا رژیم به خاطر تابعیت دوگانه روکسانا، با دستگیری او می خواهد باز نوعی در برابر آمریکا شاخ و شانه بکشد، یا این که نه این وارد بازی بزرگان کردن رکسانا نیست بلکه به خاطر این که رکسانا نامزد بهمن قبادی است دستگیرش کرده اند تا این کارگردان خلّاق و با استعداد و مردم دوست را، که رنجها و محرومیتهای مردم کردستان ایران را با فیلمی چون «زمانی برای مستی اسبها» ** به تصویر کشیده است، و به مسائل مردمی پرداز که در دستیابی به امکانات زندگی گویی فراموش شده اند اما از سرکوبگری رژیم بیشترین سهم نصیبشان شده است، تحت فشار روحی قرار دهند و با زندانی کردن نامزد او ضربه سنگین و جبران ناپذیری به زندگی او بزنند. چند سال پیش من بعد از دبدن فیلم زمانی برای مستی اسبها، وقتی با دوستی صحبت می کردم گفتم فیلمی است بسیار دیدنی با تلخی استخوان سوز از رنج مردم کردستان و نمایشی از اراده و روحیه یی حماسی که در وجود یک پسرنوجوان تجلی می یابد. با ساخته شدن همان فیلم «دندون قروچه رفتن» هایی علیه بهمن قبادی از برخی آستان بوسان و یا عمله های فرهنگی ولایت فقیه با تهدیدهای ضمنی علیه او دیده شد، با این برچسب که او فیلمی«قوم گرایانه ساخته ». قبادی بخشی از مصائب مردم کردستان عراق را نیز در فیلم «لاک پشتها هم پرواز می کند به تصویر کشیده» است. نمایش فیلم نیوه مانگ(نیمه ماه) او را ممنوع کرده اند. او در نامه سرگشاده اش از این که ممنوعیت یکی از فیلمهایش که سر از بازار سیاه در آورده بود سبب افسردگی او شده بوده، و با ندادن اجازه اکران به فیلم دیگرش وی را عملا خانه نشین کردند، و این امر سبب شده بود او پرخاشگر شود و رکسانا اور پیوسته به آرامش دعوت می کرده سخن گفته است. طبیعی است که سنگ اندازی و چوب لای چرخ کار هنرمندان و سینماگران گذاشن به این شکل، بسیار ظالمانه و برای آنها بسیار سنگین و کشنده است. گلشیفته فراهانی هم در مصاحبه یی در ایران به ضربه وارد شده به مهرجویی با ممنوعیت فیلم سنتوری که آن هم البته به بازار سیاه راه یافته بود سخن گفته بود(2). ممنوعیت اکران برای فیلمها هدفی جز از صحنه خارج کردن کارگردانان و هنرمندانی که حرفی برای گفتن در انتقاد از وضع موجود و ارتقاع آگاهی عمومی دارند، ندارد. چرا که هر فیلمنامه یی قبل از ساخته شدنش در وزارت ارشاد مورد بررسی قرار می گیرد و سانسورچیان موارد تغییر و حذف و آن را تعیین می کنند و بعد از تایید فیلمنامه و مجوز ساخته شدن گرفتن کار فیلمبردای شروع می شود. ممنوع کردن نمایش فیلمی بعد از صرفه هزینه و وقت برای فیلم برداری و تدوین آن، به باد رفتن همه آن هزینه و زحمات است. روشن است که با این اقدام، ضربه سنگین مالی هم به کارگردان وارد می شود- که درآمدش را از راه فروش فیلمش بدست می آورد- وهم به تهیه کننده که سرمایه گذاری او هم از طریق فروش فیلم باید برگردد و سودی هم نصیبش بشود. طبیعی است که چنین ضربه یی سبب آشفتگی و افسردگی و پرخاشگری بشود. وزارت ارشاد اسلامی با آن وزیر مرتجع معلوم الحال، و با این سیاستها، خود مروج ابتذال است. این توهین بسیار بزرگی به مردم ایران است که یک مشت آدم بیسواد خود بزرگ بین بیمار، برای تولیدات فرهنگی هنرمندان و ادیبان و اندیشمندان کشور، مجوز صادر کنند. تصور و تجسم این که کسانی چون بیضایی و فرمان آرا و مهرجویی، سناریوهاشان و فیلمهاشان از دستگاهی که تصدی آن با آدمی است که شعور و هنرش بالاتر از یک نوحه دسته های عزاداری نیست، باید مجوز بگیرد خیلی تلخ و دردناک است. این در مورد انتشار کتاب و ترجمه و تولید ترانه و موسیقی هم صادق است. ماگرفتار افراد تبهکاری شده ایم که علاوه بر جنایات هولناکشان علیه مردم ایران در دهه سیاه 60 و تدوام به کار گرفتن سرکوب و سانسور و زندان و شکنجه، برای حفظ قدرت و ادامه غارت تروت مردم ایران، کلا با نفی دیگران و خودشان را اثبات می کنند و با نوعی سادیسم از رنج دادن دیگران احساس قدرت می کنند و لذت می برند. دستگیری رکسانا صابری به اتهام جاسوسی و محکوم کردن او به 8 سال زندان، از همین وپژگی ناشی می شود. علاوه بر آن چه گذشت، در این ماجرا، هم دولت آمریکا به خاطر تابعیت آمریکایی رکسانا ناچار به واکنش بود و جز اعتراض کار دیگری نمی توانست بکند هم به خاطر مادر ژاپنی او دولت ژاپن نیز در برابر این رویداد بی تفاوت نماند و وزیر خارجه اش از رژیم درخواست تقاضای آزادی او را کرد. خب معلوم است که عناصری ضد بشری که در ایران قدرت را در دست دارند، چه احساس اهمیت و هویت و قدر قدرتی با این کارها می کنند و چه کیف و لذتی از «مبارزه با استکبار» می برند. اینها البته آن سوی ماجرا نمی بیند و آن این است که منزلت و کرامت انسان و حرمت شهروندان نزد دست اندرکاران سیاست در جهان کفر و استکبار، بیش از دست اندرکاران تبهکار و بیمار رژیم بنا شده بر احکام اسلام و قرآن و فقه جعفری و سیره نبوی رعایت می شود.
به ذهن هیچ کس خطور نمی کرد که بعد از سقوط رژیم شاه در ایران رژیمی مستقر شود که صدها بار جنایتکارتر از رژیم محمدرضاپهلوی باشد. اوائل به قدرت رسیدن خمینی پیوسته این سوال و نگرانی از هر سو مطرح بود که چطور می شود مطمئن شد که دیگر داستان ساواک و زندان و شکنجه تکرار نشود. پاسخ آخوندها پیوسته این بود که اسلام نیازی به بگیر و بند و زندان وشکنجه ندارد. تعلیمات اسلام چنان قلبها را تسخیر می کند و همه را مجذوب خود می کند که مخالفان و منتقدان خود به خود منزوی خواهند شد. اما دیدیم که چه کردند.
چندی پیش که آخوند هتاک مهدی دانشمند سنیان را مورد اهانت قرار داد من مطلبی در محکوم کردن رفتار و گفتار آن آخوند نوشتم و آن را تقدیم هم میهنان آزرده خاطر سنی، از آن گفتار و از تبعیصهای این سالیان تلخ سه دهه، کردم، به امید این که با خواندن آن لبخندی به لبانشان بنشیند(3). من معتقدم از آن جا که آخوندها اساسا نقشی جز باز تولید خرافات و گسترش تعصب وجهل ندارند و دشمن موسیقی و شادی و خنده مردم هستند، رونق بازار اینان در عزا و عزادرای راه انداختن بوده و دراین سی سال گذشته با مصائبی که با کشتار وجنگ و فقر وفساد برای مردم آفریده اند، مردم ایران را در فضای مصیبت و عزا دارای فرو برده اند. از آنجا گرایش مخالفت با اعدام در بین ایرانیان داخل و خارج زیاد است، مناسبترین تنبهه و کیفر در ازای جنایات آخوندها، این است که محکوم شوند که بقیه عمرشان را صرف خندان مردم بکنند. حال یا با بازی کردن در سیرک یا در شوهای تلویزیونی یا در فیلمهای سینمایی یا... من در آن مطلبی که در محکوم کردن آخوند هتاک مهدی دانشمند نوشته بودم، طرحی برای افرادی از قماش او آخوند وحید خراسانی به نظرم رسیده بود که آن را بیان کرده ام. از آنجا که بهمن قبادری عزیز کارگردان سینماست و سناریوهایش راهم خودش می نویسد، می تواند به طرحهای متنوع تر و جالب تری فکر یکند تا وقتی که زمان عملی کردن آن فرا رسید، طرحهای آماده در دسترس باشد.
به امید شیندن خبرهای خوش از بهمن و روکسانا و به امید فرار رسیدن زمان ایجاد فرصت خدمت به مردم برای مجموعه روحانیت در قدرت و روحانیت وابسته و حامی رژیم ولایت فقیه، تا با خندان مردم اندکی از سالها درد و رنجی را که به آنان تحمیل کردند، جبران کنند.
منابع و توضیحات:
* دولینک زیر مربوط به دو سخنرانی خمینی در 3 خرداد و 26 مرداد 1358 است:
http://iradj-shokri.blogspot.
http://iradj-shokri.blogspot.
** لینک زیر مربوط به وب سایت بهمن قبادی است و اطلاعات و عکسهایی مورد فیلمهای او. لازم به یاد آوری است که بنا بر خبری فیلم نیوه مانگ یا نیمه ماه او به عنوان یک فیلم محصول کشور عراق در جشنواره سن سباستیان اسپانیا شرکت کرده و برنده جایزه شده است.
http://www.mijfilm.com/person.
لینک مطلب در بر دارنده سند مربوط به اعدام سعید سلطانپور
http ://iradj-shokri.blogspot.
لینک مصاحبه گلشیفته فراهانی:
http://iradj-shokri.blogspot.
واکنش به هتاکی آخوند مهدی دانشمند-3
http://iradj-shokri.blogspot.
پ-18 اردیبهشت 1388 – 8 مه 2009
http://iradj-shokri.blogspot.
منبع:پژواک ایران