موضوعی در حاشیه انتخابات و کار مؤثر و مفید ی که آقای رجوی می تواند بکند
ایرج شكری
از موضوعات حاشیه یی رویدادهای انتخابات از زمان برگزاری آن تا کنون، اطلاعیه هایی است که از سوی آقای مسعود رجوی صادر شده که «اشرف نشان» خطاب کردن جوانان و اعتراضات مردم تلاش رقت انگیزی از سوی ایشان برای مصادره آن اعترضات به عنوان « رهبر مقاومت» بوده است. اما در میان اطلاعیه ها و پیامهای ایشان دو تا بیشتر توجه ها را جلب کرد و انتقاداتی هم بر آنها نوشته شد، یکی پیام به منتظری بود، بعد از پاسخ او به استفتائات کدیور در مورد مشروعیت و عدم مشروعیت ولی و متصدی امور و از این قبیل مسائل، دیگری پیامی بود به آخوندهای مجلس خبرگان که در آنان با سلام و عرض ادب به آنان، خود را در برابر آنان – کسانی چون مصباج یزدی ،جنتی، خزعلی، رفسنجانی، رازینی، دری نجف آبادی،موحدی کرمانی، فلاحیان- مقتدایی-،«حقیر» نامیده و پیشنهاد عزل خامنه ای و انتخاب منتظری را به جای او برای دوره انتقالی مجلس مؤسسان داده بود*. التبه این اقدام خداپسندانه را برای جلوگیری از خون ریزی و کشتار بیشتر کرده است. در مورد ارزیابی ایشان از موقعیت منتظری و آخوندهای خبرگان - که قاعدتا باید مبنای محاسبه سیاسی برای چنین پیامی باشد-، چنین بیراهه رفتن و ذهن گرایی را، چیز غیر عادی در کار او نمی بینم. ایشان بیش از ربع قرن است که در دنیا و رویای خود زندگی می کند و عینیت و توجه به واقعیتها ، در ارزیابیهای او خیلی کم رنگ است. این دنیا و رویاها و اوهامات در شعارهایی که تحت«رهبری» ایشان ساخته شده و به رغم انتقادات از درون و بیرون و از همه سو، ایشان در تکرار و ادامه دادن به آن، پافشاری و اصرار ولجاج به خرج داده، به خوبی منعکس است. مثل شعار مالک الرقابی و انزجار برانگیز ایران رجوی- رجوی ایران یا شعار«مریم مهرتابان- رئیس جمهور ایران، می بریمش به تهران». اما به لحاظ سیاسی مساله این است که این آقای منتظری به رغم فاصله گرفتنش از خمینی و محکوم کردن اعدام زندانیان سیاسی هم چنان مدافع ولایت فقیه است، البته با تعبیر و تفسیر خودش. ثانیا ایشان به هرحال یک آخوند است و هرگز معیارهای و نرمها جامعه قرن بیستم و بیست ویکمی را در مورد حقوق زنان و آزادی عقیده و بیان را نخواهد پذیرفت، چرا باید از چنین آدمی آن هم بعد از سی سال که عملکرد ارتجاعی و جنایتکارانه نظام آخوندی که آن «ارزشها»ی سنتی که این جماعت معرف آن بودند، به کلی در نظر مردم و نسل جوان آگاه، فرو ریخته است، از او تقدیر کرد و بعد هم در پیام به مجلس خیرگان، مهر تایید بر همان معیارهای ارزشی گندیده آخوندی زد و اورا بعنوان«اَعلم تر» از همه آن آخوندهای مرتجع جمع شده در خبرگان، مورد تایید قرار داد؟ در یک حساب ساده می تواند دید که «زرنگ بازی» و فرصت طلبی برای بکار گرفتن تاکتیک «اَنَ شریک» با آلودگی حاصل از این بازی بی حاصل وپوچ ناشی از فرصت طلبی مبتکر آن، اصلا از آغاز یک بازی باخته و پر ضرری است. اگر منتظری دارای چنان وزن و اعتباری بود که فتوایش جایی به حساب بیاید که نباید این همه سال در شرایط «تحت نظر» قرار می گرفت، تازه جناب منتظری با این همه رفتار تبهکارانه خامنه ای و جنایاتی که با اذان و تایید او اتفاق افتاده،« به طور تلویحی» خواستار عزل خامنه ای شده است. چرا به صراحت این کار را نکرده است؟ این تکلیف شرعی و انسانی و اخلاقی برای او نبود؟ اگر خبرگان دارای آن جربزه بودند یا باشند که از خامنه ای صلب صلاحیت و او را عزل کنند، نیازی نبوده و نیست که دنبال یک مرجع تقلید بگردند یا در خارج از جمع خودشان دنبال یک فقیه اَعلم بگردند. طبق اصل 111 قانون اساسی نظام آخوندی، شورای رهبری را تشکیل می دادند و حتما بدون هیج مشکلی رفسنجانی را به عنوان رهبر انتخاب می کردند.درباز نگرانی قانون اساسی، شرط مرجع بودن رهبر کنار گذاشته شد چرا که هیچکدام از آن مراجع زنده و حاضر آن روز از جمله «اَعلم ترین» آنها آخوند گلپایگانی، شرایط نشستن در جایگاه رهبری و به عهده گرفتن نقش سیاسی رهبر را نداشتند(و شاید تمایلی هم نداشتند). به همین خاطر جای مرجع تقلید را با« فقیه » عوض کردند و خامنه ای را کردند در خم خبرگان رهبری و در آوردند و یک عنوان آیت اللهی هم به دمش بستند. طنز تاریخ این که این توصیه و اندرز از سوی کسی برای خبرگان صادر می شود، که هیچ نوع مبارزه یی جز مبارزه مسلحانه با رژیم را به رسمیت نمی شناخت و آنه همه توهین باریدن به سر و روی مهندس بازرگان و«دارالتجاره» او برای همین گونه نصایح و و توصیه های او و یا شرط گذاشتن برای شرکت در انتخابات بود. حالا مسعودر رجوی به آخوندهای خبرگان توصیه می کند که «پس از اتخاذ اين تصميم[برگزاری انتخابات مجلس مؤسسان ]، بلادرنگ مجلس خبرگان را منحل كنيد و آن را از دامان خود و روحانيت معاصر بزداييد». عجبا گویا روحانیت معاصر فقط همین خط را مرتکب شده است. این همه جنایت توسط دادگاههای انقلاب و با احکام حکام شرع، آن دم ودستگاه تحت عنوان نمایندگان رهبر در اینجا و آنجا و نقش ضد مردمی امام جمعه ها و... یکباره از سوی جناب رجوی که بازهم در رویاهای «رهبری» خود را در آستانه پیروزی و انحصار قدرت می بیند، مورد اغماض قرار گرفته است. لابد با این «آینده نگری» که بعدا آنان را به عنوان «دعاگو» همراه خود داشته باشد.
ارزیابیهای ذهن گرایانه و توهمات
ارزیابیهای جناب مسعود رجوی، از بعد از 30 خرداد 60 نه بر اساس نگاه جامعه شناختی و همه جانبه نگر به مبارزات مردم در اشکال مختلف آن، در لایه ها و گروههای مختلف اجتماعی- که باید برای کسی که مدعی راه انداختن انقلاب است، این چنین می بود-، بلکه بیشتر ارزیابیهایی «اطلاعاتی» بر مبنای «اطلاعات» دریافت شده گویا از طریق پیروان ایشان در درون نظام، و با تکیه بر تضاد بین بالائیها صورت گرفته تازه همین تحلیل ها هم تحلیهای نیمه کاره بوده است. این تحلیهای نیمه کاره هم به دلیل اتکاء به همان نوع اطلاعاتی که ذکر شد غلط از آب در آمده است. از جمله مثلا فروپاشی رژیم در پی مرگ خمینی. یا عین همین توهمات قریب الوقوع بودن فروپاشی رژیم که در پیام به مجلس خبرگان بیان شده، در بعد از انتخاب خاتمی در خرداد 76 هم در اظهارات و پیامهای ایشان با مقایسه روی کار آمدن خاتمی با نخست وزیری بختیار دیده شده است. از سوی دیگر، توهم خود را در موضع« رهبری» مبارزات واعتراضات مردم دیدن، هم در جریان«فروغ جاویدان» که ایشان از«جوانان غیور تهران» خواست به مقابله به نیروهای رژیم برخیزند، هم در در جریان تظاهرات 6 روزه دانشجویان در تیرماه 78 که آقای رجوی با لباس نظامی پی در پی در صفحه تلویزیون ظاهر شد و پیام فرستاد و به دانشجوایان فرمان داد: مسلح شوید مسلح شوید، مسلح شوید، مسلح شوید، نتیجه را خود را نشان داد، این که واقعیت این بود که آن فرامین شنونده یی نداشت و کسی آن را دنبال نکرد. اعتراضات دانشجویان در تیرماه سال 78 هم مثل موارد متعدد شورشهای مردم که گاه با درگیرهای شدید با نیروهای سرکوبگرهمراه بوده و به کشته شدن تنی چند از مردم منجر شده (مثلا در اعتراض به مرکز استان نشدن شهرشان یا تغییر پیش شماره شهرشان از سه شماره یی به چهار شماره(پیش شماره برای روستا)، نه ارتباطی به ایشان و تشکیلات مربوطه داشته و نه از رهنمودهای ایشان الهام گرفته بود. مثل همین اعتراضات مربوط به تقلب انتخاباتی .
یک یاد آوری ضروری در مقایسه دو رویداد تلخ
در همین زمینه یک نکته را خیلی ضروری برای یاد آوری می دانم و آن هم همسو و از یک جنس قرار دادن خود سوزی ندا حسینی با شهادت ندا آقا سلطان توسط مزدوران رژیم است. این دو واقعه به کلی از هم متفاوتند و به خاطر همین هم تاثیر جهانی شهادت مظلومانه ندا آقا سلطان برافکار عمومی در جهت حمایت از مردم ایران و علیه رژیم را مطلقا در واقعه تلخ و تاسفبار خود سوزی ندا حسینی که در اخبار تلویزیونهای دنیا نشان داده شد،نمی بینم. ندا حسینی اگر قربانی «کودتای 17 ژوئن 2003» شده بود یعنی در یورش پلیس جانباخته بود؛ باز هم تاثیرات زیادی به خاطر خشونت پلیس علیه مجاهدین، به نفع مجاهدین باقی می گذاشت. اما او در آتش تعلیمات زاییده از «انقلاب ایدئولوژیک» سوخت. آنهایی که آن روزهای فوران تعصب در ستایش از رهبران تازه «کشف» شده توسط مجاهدین را به یاد دارند و آن نامه های منتشر شده در نشریه مجاهد را خوانده اند به یاد دارند که خانمی هم از پیروان سرپا «شور» انقلاب ایدئولوژیک، اعلام آمادگی کرده بود که اگر لازم باشد خودش را با جنیی که در شکم دارد، به آتش بکشد. این ایده شوم از همان زمان پیدا شد و در سازمان به عنوان نشانه اراده و آمادگی جانفشانی برای رهبری تحسین شد. آن خود سوزی البته تأسفبار بود و برای هرکس که مطلع می شد اندوهبار، اما نه سبب همدلی با مجاهدین. چون این اقدام دلخراش غیر لازم و غیر قابل تایید بود. خصوصا درنظر خارجیان اقدامی ناشی از مناسبات فرقه ای تلقی شد. یکبار دو سال بعد از آن ماجرا من دربحث با یک فرانسوی که آن خود سوزیها را در اخبا رتلویزیون دیده بود و از آن انتقاد می کرد، گفتم خب در زمان جنگ ویتنام هم دو کاهن بودایی به چنین اقدامی در اعتراض به جنگ آمریکا علیه آن کشور دست زدند و در اشغال چکسلواکی توسط ارتش شوروی در اوت سال 68 نیز یک دانشجو به اسم یان پالاش در اعتراض به آن دست به خود سوزی زد. پاسخش این بود که اولا آنها یک یا دو نفر بودند و ثانیا مساله یک فاجعه بزرگ میهنی بود، نه بازداشت یک نفر که قرارهم نبود اعدامش بکنند و بعد به خاطر آن اینجا و آنجا پیروان او دست به خود سوزی بزنند. اعتصاب غذا و تحصن برای اعتراض برای چنین مواردی روشی پذیرفته شده در افکار عمومی و اغلب نتیجه بخش بوده است.
رهبری مقدس و تکیه گاه ایدئولوژیک، مطالبات سیاسی
واقعیت این است که از زمان «انقلاب ایدئولوژیک» که برای فرار از پذیرش شکست خط مبارزه مسلحانه و سرنگونی کوتاه مدت رژیم صورت گرفت، رهبری در سازمان مجاهدین از تقدس مذهبی و«امام» گونه برخوردار شد که فقط به خدا پاسخگو بود و«مسعود و مریم» دیگر در اوج افلاک قرار گرفتند و به مرور از واقعیتهای جامعه ایران دور ترو دورتر شدند و چنان در خود محور بینی غرق شدند، که متوقع بودند و هستند که هرچه آنان می گویند دیگران باید بپذیرند. نمونه بارز آن در مصاحبه یی با تلویزیونی از فرانسه در در اظهار نظر مورد انتخابات اخیر بود که مدعی شدند 85 درصد دارندگان حق رای آن را تحریم کرده اند. شعار انزجار برانگیز «ایران رجوی- رجوی ایران» که در آن نه جایی برای مردم، نه جایی برای شورا، نه جایی برای آزادی وجود دارد، آیینه تمام نمای این «دگر دیسی» قهقرایی است. این دگرگونی بعدا با آفرینش «مهر تابان آزادی» در دستگاه سیاسی- ایدئولوژیک آقای رجوی، دیگر به فاصله یی با مقیاس نجومی و نوری با مردم تبدیل شد. آقای مسعود رجوی به کلی در دنیای خودش به سر می برد و برای این کار تکیه گاه و نقطه حرکت ایدئولوژیک هم برای خودش دارد که تحلیل«زیارت عاشورا» یی از اوضاع است. او خود را در جای حسین و هواداران و مریدان خویش را«مجاهدان» حسین و بقیه را یا در اردوی یزیدیان زمان یا فراهم آورنده اسباب و امکانات برای او یا کسانی که عاشورا را دیدند اما به یزیدیان تمکین کردند، گذاشته و هر سال درعاشورا(قبل از این دوره مجهول المکان شدن) با شرح ماجرا و خواندن زیارت عاشورا، نفرت شدید نسبت به دیگران در بدنه سازمان تزیق می کرد(که حتما حالا ویدئو آن بکار گرفته می شود) و آن را بهترین «چسب» برای استحکام تشکیلات یافته است. این خود مقدس بینی و برای خود رسالت ایدئولوژیکِ گرفتن انتقام خون به ناحق ریخته امام حسین از یزیدیان زمان قائل شدن، در وجه سیاسی، از جایگاه « رهبر مقاومت» پایین نیامدن و با نشاندن یک «مهر تابان آزادی» هم روی سر مردم همراه است و اصلا متوجه نیستند که این خود برفراز مردم دیدن و بی اعتنایی به انتقادات ربع قرنی در این زمینه، یعنی انگشت در چشم مردم فرو کردن و عصابی و منزجر کردن آنها از خود که نتیجه اش را در انزوای غم انگیز کنونی رهبری مجاهدین در افکار عمومی ایراینان می بینم.
استراتژی و تاکتیک شکست خورده تحلیلهای غلط و نیمه کاره
اکنون شاهد هستیم که نه مبارزه مسلحانه یی که آقای رجوی برای پاره کردن طور اختناق راه انداخته بود و نه آن ارتش که اول قرار بود طلسم اختناق را بشکند ( حدو 6 -7 سال بعد از آتش بس به مرور زمان نقش به بردن رئیس جمهور مقاومت به تهران به آن اضافه شد) کاری از پیش نبرد و اکنون که می بینم عنصر اجتماعی نه در پی عملیات مسلحانه مجاهدین در داخل( که 6 سال است بدون هیچ توضیحی مسکوت مانده و خبری از آن نیست) و نه در اثر عملیات آن ارتش و نه با هیچ الهام و انگیزه و شعار«اشرف نشان»ی، بلکه با مطالبه آراء «دزیده شده» موسوی به صحنه آمده و لابد برای جناب رجوی خیلی هم گزنده بود وقتی در تصاویری از این اعتراضات دیده و شنیده که معترضان شعار می داند«یا حسین – میرحسین». همان میرحسینی که 8 سال در دهه سیاه 60 نخست وزیر بود و بعد از آن هم 20 سال در صحنه سیاسی اصلا حضور نداشته است، درس می داده و نقاشی می کشیده. آخرین تحلیل غلط از آب در آمده جناب رجویرا در پیام 8 آذر سال قبل ایشان می شود مشاهده کردکه در آن گفته بودکه:« اگر رژيم در زمينه اتمي و عراق، عقب بنشيند و جام زهر بخورد؛ شمارش معكوس طلسمشكني آغاز ميگردد و موتور سرنگوني از طريق اجتماعيروشن ميشود. اگر عقب ننشيند، شرايط را به سمتي ميكشد ،كه موتور با جرقهيي در تقدير و اجتنابناپذير، روشن ميشود. همزمان با كاهش نيروهاي آمريكايي در عراق، اين جرقه حاصلضرب دو خط قرمز هستهيي و حفظ عراق و در عين حال تنهابرونرفت و تضمين دولت جديد آمريكا براي مهار كردن رژيم درهر دو زمينه ،محسوب ميشود». اما شاهدیم که رژیم در نه در مساله هسته ای عقب نشست و نه تغییر در سیاستش در رابطه با عراق مشاهده شد. اما عنصر اجتماعی به نوع دیگری به میدان آمد که هیچ ارتباطی هم با اشرف و رهبری آقا و خانم رجوی نداشت. حالا چرا مساله اتهامات آمریکا به رژیم در مورد مداخله در عراق باید اینقدر برای مردم جدی باشد که کوتاه آمدن در برابر آن و یا توقف غنی سازی، می توانست سبب به میدان آمدن عامل اجتماعی بشود، این را کسی جز خود آقای رجوی کسی نمی داند. دیگر این که آن جرقه که منظور ایشان جنگ آمریکا علیه رژیم است به فرض اگر سر مساله هسته ای ومداخلات رژیم در عراق روشن می شد، اولا به چه دلیل سبب سرنگونی رژیم می شد؟ چون درسناریوهای متعدد ذکر شده در زمینه جنگ احتمالی آمریکا با رژیم در نشریاتی خارجی در دوران بوش این نکته روشن بود که طرح جنگی زدن ضربه فلج کنند از طریق بمباران هوایی و موشک زدن هم به زیرساختها و هم به مراکز نظامی و سیاسی رژیم بود تا رژیم را بشدت ناتوان از کنترل اعتراضات مردم و از آن طریق وادار به تغییر سیاستهایش بکند. در هر حال جنگ زمینی مثل عراق با توجه به تجربه بسیار تلخ و بسیار پر هزینه آمریکاییها در این زمینه جزو سناریوهای احتمالی جنگ نمی توانست و نمی تواند باشد. تنها در یکی از سناریو اشغال مناطق نفتی جنوب هم در طرح بود. دیگر این که تازه به فرض هم که جنگی می شد و در پی آن رژیم سرنگون می شد، به چه دلیل فکر می کنید شما نیروی جایگزین برای تشکیل دولت می شدید؟ تحلیل نیمه کاره هم یعنی همین گونه تحلیل ها.
اکنون به وضوح می بینم که آن «ارتش آزادی» محاصره شده در اشرف- که هر از چندی هشدار ها و اعتراضاتی در مورد احتمال زد و بندهای دولت عراق با رژیم و «احتمال وقوع فاجعه انسانی» در مورد آن می شنویم-، نه تنها هیچ نقشی نمی تواند در رویداد سرنگونی رژیم داشته باشد، بلکه تنها به یمن مبارزات مردم و بعد از برچیده شدن این رژیم می تواند از آن مخمصه خلاص شود. این نیز یکی از نتایج تحلیلهای نیمه کاره است. طرف خودش مجهول المکان است و نفراتش درمحاصره و سرنوشتشان مبهم ، بازهم رژیم را در آستانه سقوط و خود را درموضع رهبری این سرنگونی می بیند و به مجلس خبرگان پیام می فرستد وبعد هم دستگاه پوسیده تبلیغات رهبری، واکنشهای جناح غالب به آن در بستر تضادهای درونی جنهای رژیم را«ترس و وحشت رژیم از پیام رهبر مقاومت»**ارزیابی می کند و این ماجرای ترس وحشت رژیم از مجاهدین ربع قرن است که ادامه دارد. به خاطر همین است که من قویا بوده و هستم که خط ماندن در عراق خط غلطی بوده و هست که رهبری مجاهدین پیش گرفت و اگر آن سه هزار وپانصد نفر به عنوان پناهنده به کشورهای اروپایی منتقل شده بودند، هرچقدرهم که این انتقال با ریزش نیرو همراه می شد باز بهتر از ماندن در عراق بود و کم ترین فایده آن کاهش توهمات و اندکی واقع بینی می توانست باشد.
سوالاتی به عنوان خبرنگار و توصیه های مفید و مؤثر برای اعتمادسازی
باتوجه نکات یاد شده به عنوان کسی که در آن روزهای انقلاب منجر به سرنگونی رژیم شاه در مبارزات مردمی شرکت داشته و در شمارکسانی بوده از آغاز نه تنها هیچ توهمی نسبت به خمینی نداشته و به جمهوری اسلامی او رای نداده و در هیچ یک از انتخاباتش شرکت نکرده است، بلکه از کسانی بوده که در برابر انحصار طلبیهای خمینی و کارگزارنش مقاومت کرده است***همان گروه از ایرانیانی که آن تظاهرات پانصدهزار نفری اول ماه مه 58 را شرکت داشتند و هیچ نوع فرشی برای خمینی پهن نکرده بودند، و خمینی حاصل رنج و خون مبارزات آنان و پدرانشان را برای آزادی و برابری و پیشرفت هم چنان که حق حیات بسیاری از آنان را پایمال و نابود کرد تا سلطه اهریمنی خودش را مستقر کند، و کسانی که در مرداد 58 در برابر یورش خمینی به آزادی عقیده و بیان و تعطیلی روزنامه آیندگان تجمع وتظاهرات بزرگی برپا کردند، و به عنوان یک خبرنگار که تا امروز از دفاع از مبارزات مردم و حمایت از زحمات و دستاوردهای فرهنگی و هنری اهل قلم و هنرمندان و فرهنگسازان ایران در زیر تیغ سانسور این رژیم ایدئولوژیک منحوس دست برنداشته و بر سرنگونی آن پافشاری کرده است(که 20 سال آن به عنوان هوادار و بعد عضو شورا سپری شد) چند سوال و یکی دو توصیه به جناب مسعود رجوی می کنم. البته افکار عمومی هم هرگونه پاسخی را خواهد سنجید، هم چنانکه بی جواب گذاشتن سوالات را.
سوالات:
1-بیست و هشت سال پیش آقای رجوی برنامه یی برای دولت موقت برای بعد از سرنگونی کوتاه مدت رژیم با مبارزه مسلحانه تدوین کرده بود که بنا بر برآورد ایشان در ظرف چند ماه یا حد اکثر سه سال قرار بود سرنگونی عملی بشود. در همان زمان هم صفت اسلامی بکار گرفته شده برای این دولت اگر چه یک «دسته» دموکراتیک به آن وصل بود، مورد انتقاد گروههای اوپوزیسیون قرار گرفت. توضحیات آن زمان ایشان هم البته قانع کننده نبود. اما اکنون خیلی جالب است که چند سال است که اینجا در خارج کشور در سخنرانیها به ویژه در جاهایی مثل پارلمان اروپا و خلاصه در برابر خارجیان، سخنرانان که همه تحت مسئولیت ایشان هستند از جمله خانم مریم رجوی(عضدانلو)، تاکید می کنند که بدون جدایی دین از دولت دموکراسی ممکن نیست و هدف مبارزه آنان جدایی دین از دولت و استقرار یک نظام سیاسی لائیک است. سوال این است که خب به قول معروف شما که لالالی بلدید چرا خوابتان نمی برد و چرا همچنان اصرار دارید که دولت موقت شما اسلامی باشد گیرم که دسته دموکراتیک هم داشته باشد؟ چرا حاظر به چشم پوشی و کنار گذاشتن آن نیستید؟ نگرانید که آخوندها بگویند مسلمان نیستند!؟ یا این که می خواهید فقط حرف خودتان را به کرسی بنشانید که اسلام شما دموکراتیک است؟ کارنامه شما تا اینجا و قبل از به قدرت رسیدن پر از نمره های منفی به خاطر نابرد باری و روش ارعاب و برچسب زنی به منتقدان است.
2- در برنامه دولت موقت، آقای مسعود رجوی عهده دار پست نخست وزیری است و انتخاب وزیران با اوست. آقای رجوی هم چنان به این برنامه چسبیده واز اعضای شورای تحت اقتدار خود، التزام به آن را،« به اتفاق آراء» گرفته است. سوال این است که جناب رجوی با تکیه بر کدام نیرو و حمایت و مبنی بر چه شواهدی گمان می کند که اکنون هم بعد از برچیده شدن این رژیم که روشن است دیگر در روند تحقق آن نه مبارزه مسلحانه تعطیل شده و نه ارتش در محاصره در اشرف نمی تواند نقشی داشته باشد باز هم ایشان نخست وزیرو دارای اختیار تام در انتخاب وزرا خواهد بود.
3- تکلیف مبارزه مسلحانه چطور شد؟ نمی شود مدعی روشی به عنوان تنها روش مشروع و کار آمد شد، و بعد 6 سال آن را معلق گذاشت. اگر هنوز بر درستی آن روش معتقدید، چرا انجامش نمی دهید. اگر روشی است که عملی نیست(که با 6 سال تعلیق معلوم است که عملی نیست)، چرا آن را اعلام نمی کنید. فکر نمی کنیداین رفتار و گفتار دوگانه اگر حاصلی داشته باشد بی اعتمادی مردم به شماست؟
4- شعار ایران رجوی – رجوی ایران از کدام تحلیل در آمد و چه هدفی را دنبال می کرد و در تحقق آن چقدر موفق بود. البته همه می دانند که این شعار در افکار عمومی ایرانیان به شدت دافعه داشت. پس پافشاری برآن باید دلیل خاصی داشته باشد. این که در محاورات، توجیه می شد اگر این شعار نباشد دست رزمندگان برای چکاندن ماشه می لرزد، فقط عذر بدتر از گناه می تواند از سوی کسانی باشد که مدعی بودند هدفشان استقرار دموکراسی و حاکمیت مردم است و نظری به قدرت ندارند و... بنابر این رزمندگانشان اگر هم چنین مساله یی داشته بوده اند، اولا این مساله بسیار نگران کننده یی می تواند باشد که آنان سربازان و پیش مرگان مراد و رهبر خود بوده اند به جای «رزمنده آزادی» بودن و دیگر این که چرا در رفع این انحراف کوششی نشد. البته من بربی اساس بودن آن چه به رزمندگان نسبت داده می شود یقین دارم و با دلیل هم می توان ثابت کنم. عجالتان سوال این است که این شعار از کدام تحلیل در آمد و چه هدفی را دنبال می کرد.
دو- سه توصیه به آقای رجوی:
1-توصیه من قبل از هرچیز این است که به خاطر شعار ایران رجوی – رجوی ایران که تحقیر آشکاری به مردم ایران در آن مشهود است و گذشته از انتقادات گروههای مختلف اوپوزیسیون در خارج کشور و دوستان سابق ایشان چون من دافعه این شعار و زشتی آن را شفاها و کتبا بارها یاد آوری کرده بودند، در یک پیامی که قطعا باید ویدئویی باشد تا از طریق دوربین نگاه کردن به دوربین، با نگاه کردن به مردم همراه باشد به خاطر این شعار از مردم ایران عذر خواهی کند. این اولین گام و گام غیر قابل صرفنظر کردنی، برای اعتماد سازی و شکافتن دیوار انزوای کنونی است. همچنین دیگر این مقوله «مهرتابان آزادی» دور بیاندازند و خانم رجوی هم بگویند که فرزند کوچکی از ملت بزرگ و سرافراز ایران هستند و سر تعظیم در پیشگاه مردم ایران فرود می آورند و تنها یک مبارز راه آزادی هستند.
2- دیگر این که به دستگاه تبلیغاتی بفرمایند از بکار بردن عنوان «رهبر مقاومت» برای ایشان خود داری بکند. بکاربردن این عنوان که مبنای واقعی ندارد، مزید برعلت دیگری بر انحصار طلبی است. خصوصا با توجه به این که مقاومت مردم در برابر این رژیم منحوس به اشکال گوناگون از سوی گروههای صنفی و قشرهای اجتماعی گوناگون وجود داشته است اگر چه این نوع مقاومت و مبارزه که در واقع عرصه گسترده مبارزه مردم با رژیم را تشکیل می داده است، مورد تایید آقای رجوی نبوده، چون ایشان بیشتر دنبال «سرباز گیری»بودند نه «یار گیری». چرا از عنوان های واقعی خودشان استفاده نمی کنند؟ مثل مسئول شورای ملی مقاومت یا رهبر مجاهدین یا حتی فرمانده کل ارتش آزادیبخش ملی.
3- سالگرد تشکیل شورا پیش روست و طبق معمول جلسه یی تشکیل و بیانیه یی صادر خواهد شد. با توجه به شرایط و تحولات پیش آمده واقعگرایانه و در رویکرد به افکار عمومی نشانه رفتاری صادقانه خواهد بود، که مواد مربوط به رئیس جمهور بودن خانم مریم رجوی و نخست وزیر بودن خود ایشان در دوره دولت موقت، لغو شود و اعضای شورا« به اتفاق آراء» آن را تایید کنند. می ماند کلیات برنامه برای بحث برای شرایط بعد از سرنگونی یا برچیده شدن رژیم، (حالا هروقت پیش آمد) که می تواند در آن زمان با توجه به شرایط به بحث گذاشته شود.
منابع :
http://www.pezhvakeiran.com/
http://www.hambastegimeli.com/
http://www.pezhvakeiran.com/
پ-29 تیر 1388- 20 ژوئیه 2009
http://iradj-shokri.blogspot.
منبع:پژواک ایران