تکبرّ بلاهت آور و بلاهت ویرانگر
ایرج شكری
تکبّر و خودخواهی که از منش و شخصیتی مستبد سرچشمه می گیرد، بسته به درجه «غلظت»ی که دارد، سبب بلاهت و حماقت در رفتار و گفتار(از جمله ادعا) هم می شود که به نوبه خود نشان دهنده اختلال شخصیتی است. رفتار و گفتار و ادعاهای ابلهانه یا خلاف واقعیتِ فردی که ظاهرا همه کارش عادی است و ممکن است خیلی هم اطو کشیده باشد و مدارک تحصیلی دانشگاهی هم داشته باشد و سنی وسالی را هم سپری کرده باشد، نشانه های غیر قابل پنهان کردن چنین اختلال شخصیتی است. از نشانه های دیگر اختلال شخصیتی آدم متکبّر و مستبد، انتقاد ناپذیری و گارد گرفتن در برابر انتقاد است و این امر به نوبه خود با درجاتی از از یک عارضه و اختلال شخصیتی دیگری همراه است که «خود بزگ بینی» یا «مگالومنیا، به فرانسه مگالومنی»* نامیده می شود و روشن است هر هر آدم خودبزرگ بینی، خود شیفته(نارسیسیست) هم هست. می توان گفت که این خودشیفتگی است که شرایط پیدایش موارد دیگر اختلال شخصیتی که نام برده شد را به وجود می آورد. بسته به میزان غلظت تکبّر و «باد دماغ» که هردو بر شعور و قوّه تشخیص متکبّر تاثیر می گذارد درجه آن بلاهت و حماقتی که فرد متکبّر مستبد از خود نشان می دهد، بالا می رود. یعنی بلاهت و حماقت با تکبّر و منش مستبدانه نسبت مستقیم دارد و حتی این بلاهت ممکن است در مواردی سبب اقداماتی بشود که به وضوح نشانه عبور از مرز جنون و مرخص کردن عقل و شعور است. مثلا نمونه ای بلاهت را گذشته از مرز جنون را صدام حسین در اشغال کویت و اعلام ضمیمه کردن آن به عراق به عنوان استانی از عراق(اگر اشتباه نکنم استان نوزدهم) بود.
چندی پیش یک پناهنده سیاسی و یک عضو سابق سازمان مجاهدین(عاطفه اقبال) که نگران جان مجاهدین مستقر در لیبرتی بود فراخوانی برای انتقال سریع آنان از عراق داده و خواهان حمایت از آن شده بود. اما این که یک فراخوان برای انتقال ساکنان لیبرتی به خارج از عراق دادن، جماعتی را که تشکیلات سیاسی خود را با رابطه و معیارهای «مریدی و مرادی» اداره می کنند(که طبعا انتقاد از رهبر نمی تواند در آن جایی داشته باشد) چنان از این مساله بر آشفته بکند که از میان آن جماعت در لاک خود فرو رفته، برادر فراخون دهنده، در واکنش به آن، ضمن برچسب ناچسب خط گرفتن از وزارت اطلاعات رژیم و کلی لاطائلات و مزخرفات سرهم کردن، خواهر خود را ماماچه پلیدک خطاب کند، نشانه روشنی از بلاهت از مرز جنون گذشته و همان اختلال شخصتی است که به آن اشاره شد. به این دلیل که آن مستبد کف بر لب و از بلاهت به جنون رسیده، اصلا این امر برایش قابل فهم نبود که وقتی اینطور در شکل رسانه ای و تبلیغاتی، با خواهر خود حرمت شکنانه رفتار کند، مردمی که آن نوشته را می خوانند نه تنها قضاوت مثبتی در مورد نویسنده و بکار گیرنده آن الفاظ نمی توانند داشته باشند بلکه به این آدم و مکتب و فرقه ای که او به آن تعلق دارد، بدبین شده و با خود می گویند«گربه مسکین اگر پرداشتی – تخم گنجشک از زمین برداشتی» و به این مساله فکر می کنند که اگر اینها به قدرت برسند، چه بلایی بر سر منتقدان خود خواهند آورد و اصلا اگر اداره امور کشور به دست اینها بیافتد، آزادی بیان معنی خواهد داشت؟ دراین مساله که بعد از سرنگون شدن رژیم صدام و شرکت گروههای مخالف او - که بخش بزرگ این گروهها از دست پرودگان رژیم بودند - در ساختار سیاسی جدیدی که آمریکا به بهای جان بیش از 4000 هزار نفر از نیروهایش و هزاران مجروح و معلول و صدها میلیارد دلار هزینه در عراق بنا کرده بود، دیگر عراق جایی نیست و نخواهد بود که مجاهدین از آنجا بتوانند دست به عملیاتی علیه رژیم بزنند، مساله پیچیده یی نبود و باید رهبری مجاهدین برای خارج شدن از آنجا تمام تلاش خود را می کرد و نگارنده این سطور، بارها در سالهای گذشته بر این مساله تاکید کرده ام که حالا وارد این مساله نمی شوم. اما رهبری مجاهدین به وضوح مایل به ترک عراق نبود و از لابه لای هم نوشته و فحاشی بار اول آن مردک هتاک به خواهرش و هم از سخنان اخیر مسعود رجوی در واکنش به سفر وزیر اطلاعات رژیم به عراق و حرفهایی که مصلحی در آنجا زد، به روشنی این مساله را می توان دریافت که علت بی رغبتی رهبری محاهدین برای ترک عراق این است که او در این جابجایی، پذیرفتن شکست استراتژی خود در مستقر شدن در عراق را می بیند که به تَبَع آن باید شکست استتراتژی سرنگونی رژیم با ارتش آزادیبخش را هم بپذیرید، امری که سالهاست اتفاق افتاده و مسعود رجوی سر در زیر برف کرده و حاضر به پذیرش آن نیست و هنوز به نحو رقت انگیزی در دنیای خود سیر می کند و گاه صحبت از ترس رژیم از سرنگون شدن توسط «ارتش آزادیبخش» می کند! در مورد رفتار مرید هتاک رهبر مجاهدین، البته این نکته را نباید از نظر دور داشت که موجود یاد شده خود بخود اینطوری نشده است، اینها طی روند و پروسه ای که با «انقلاب ایدئولوژیک»** شروع شد، (مثل بعضی از فیلمهای تخیّلی که آدمها را داخل دستگاههایی می کنند و از آنها موجوداتی برنامه ریزی شده مثل ربات می سازند تا بدون توجه به خوب و بد کاری که می کنند و حتی بدون توجه خطر نابودی خود یا صدماتی که ممکن است به خودشان وارد شود، فقط طبق برنامه و برای تحقق اهداف تعیین شده اقدام می کنند)، از هویت فردی و از فکر کردن به بد و خوب اعمال خود تهی شده اند و به جای آن هویت و «فردیّت»ی به بزرگی همه سازمانشان و تکّبری متناسب با آن به آنها تزریق و تلمبه شده است. فردیتی که در شخص رهبر البته سر به آسمان می ساید و شعار هیتلری«ایران رجوی – رجوی ایران»*** تجلی آن است. ویژگی هویت کاذب تزریق شده به افراد «بدنه»، چنگ و دندان نشان دادن و پرخاش و حمله کردن به هرآنکسی است که با گفتار و رفتار خود، شک و تردیدی در هر آن چیزی ایجاد کند که برای اینان تردید ناپذیر است و با «عظمت» است و عین«حقیقت» است. در مطلبی با عنوان «میرغضبها» با امضای آن نعّار مفتری و هتاک، در سایت وابسته به مجاهدین، نویسنده ضمن مطالبی و آوردن اسم من و خواهرش در لیستی و با مخلوط کردن اسامی افرادی باهم که هیچ همسویی و همسنخی سیاسی باهم ندارند، در واکنش به مطلبی که من با عنوان «تکثیر روح و منش مادر طریق الاسلام» در انتقاد از دو رویداد ناشی از بکار گرفتن آموزشهای مکتب انقلاب ایدئولوژیک و رهنمود های امام و پیشوای آن، که یکی مربوطه به توهین آن مردک به خواهرش بود و یکی دیگر رفتار مستهجن و مفتضحانه در انتشار مطلبی مبنی بر اعتراف به «مفعول» بودن فردی بود که حدود سی سال در تشکیلات مریدی ومردادی، از انقلاب کرده ها و در رکاب رهبر بوده است نوشته بودم، نعّار مذکور، با تغذیه از «تالار اندیشه» انقلاب ایدئولوژیک و «دیک» مربوطه، نامربوطی هم به من گفته بود که «پرخوری» کردن بود در آنچه خورده بود. روش ابلهانه ای که ناشی از همان بلاهت از مرز جنون گذشته است در برخورد با منتقدان. رهبران ورشکسته به تقصیر این دستگاه پرورش «آدم مصنوعی» نمی توانند درک کنند که مردم قوه تمیز دارند و اطلاعات مردم منابع متنوع دارد و مثل عناصر و «آدمک» ها و ربات های تشکیلاتی تحت تاثیر«برنامه» تعبیه شده و یا انچه به آنان تزریق می شود، عمل نمی کنند.نویسنده لبریز از «نفرت» تلمبه شده به وی با ترکیب «زیارت عاشورا» یی (که به عنوان بهترین و قابل دسترس ترین چسب برای حفظ عنصر تشکیلاتی در حول رهبر و حفط تشکیلات، مورد استفاده رهبر قرار می گیرد)، منتقدان را «میرغضبها» یی دانسته که می خواهند بدنه را از سر جدا کنند. این نگاهی خمینی گونه به انتقاد و به دگراندیشان است و دارندگان چنین دیدگاهی اگر به قدرت برسند راهی جز راه خمینی نخواهند رفت، به ویژه اینان که خود را تنها نیروی حاضر در صحنه «عاشورایی» جدال با «یزیدیان» دیده و می بینند. خمینی در همان ماههای اول به قدرت رسیدنش در اوائل خرداد 58 بود که در یک سخنرانی کینه خود را نسبت به روشنفکر و اهل قلم که حاظر به ستایش او نبودند نشان داد و گفت ما باید با اینها مبارزه یی بکنیم بدتر از مبارزه یی که با شاه کردیم. گناه و جرم آنها هم این بود که حاضر نبودند «یک کلمه از اسلام » بگویند. اسلامی که البته اسم مستعار خودش بود چون در همان سخنرانی تصریح کرد که :« آخوند یعنی اسلام ؛ روحانیین با اسلام در هم مدغم اند »(کیهان 5 خرداد 58). او در سخنرانی دیگری در همان ایام در دیدار با افراد کمیته های قزوین گفت« ما از سرنيزه ها و مسلسها فارغ شديم و اكنون سر قلمها بر ضد ماست. قلمها جاي سرنيزه آمده است. مقاله ها به جاي مسلسل به روي اسلام بسته شده[...]ما گرفتار به اصطلاح روشنفكرها هستيم »(کیهان 10 خرداد 58). دو ماه بعد هم در 26 مرداد همانسال اظهار تأسف کرد که چرا از اول چوبه های دار در میدانهای بزرگ برپا نکرده و رهبران همه حزبها و جبهه ها و گروها و نویسندگان مطبوعات مستقل را- که همه را فاسد و مفسد می نامید- درو نکرده است. دیدیم که طولی نکشید که در همین راه گام برداشت و حتی از تحقیر و توهین آیت الله العظمی یی مثل شریعتمداری و اعدام قطب زاده که از مریدان عربده کش خودش بود اما چون زیاد به او میدان داده بودند متوّهم شده بود، چشم پوشی نکرد و بعد هم « حاصل عمر» و جانشین خود منتظری را به خاطر این که از به کشتن دادن هزاران جوان در جنگی بیهوده و غیر لازم اظهار تاسف کرده و« لجبازی مسئولان» را مورد انتقاد قرار داه بود، و کمی بعد هم در نامه ای به خمینی و به طور غیر علنی رفتار ضد انسانی ماموران وزارت اطلاعات و کشتار زندانیان سیاسی را مورد سرزنش قرار داده بود، به شکل تحقیر آمیزی کنار گذاشت. ماها که آن روزهای اوائل بعد از سرنگونی رژیم شاه را دیده ایم، بیاد داریم که نگرانی و دغدغه بزرگ قبل از هرچیز این بود که چگونه می شود از پیدایش دوباره دیکتاتوری و اختناق و دستگاهی مثل ساواک جلوگیری کرد. آخوندها می گفتند که اسلامشان چنان نورانی است و احکامش چنان انسانی و راهگشا که همه ایدئولوژیها در برابر آن رنگ خواهند باخت و همه قلبها را تسخیر خواهد کرد و نیازی به ساواک و بگیر وببند ندارند.اما دیدیم که احکامشان اسلامشان را با سرب مذاب و گلوله به قلب آزادیخواهان ایران نشاندند و با طناب دار به گردن آنها آویختند.
آشکار شدن ورشکستی و گندیگی دستگاه عقیدتی«انقلاب مریم» در آنجا غیر قابل پنهان کردنی می شود که اکنون همگان مشاهده می کنند که «انقلاب»ی که در آغاز وقوعش چنان که دستگاه تبلیغاتی تشکیلات مدعی بود، بیمارانی را شفا داده بود که مداوای پزشکان در آن تاثیری نداشت- از کمر درد و سردرد گرفته تا بعضی بیماری های زنانه و آرتروز و...، همه به معجزه انقلاب مریم شفا یافته بودند-، حالا سی سال بعد، آدمی را که سی سال در تشکیلات خودشان و از«انقلاب کرده ها» بوده و با خوشان همراه بوده و در فضای «انقلاب مریم» و آموزشهای «مسعود»، رهبران عقیدتی اش نفس می کشیده، یکباره در جلسه یی و با بردنش توی «دیگ» تولید شده با فن آوری «انقلاب مریم»، مفعول و مأبون از آن بیرون می آورندش! و گزارش آن را هم منتشر می کنند؛ باهدف آنچه که خودشان به آن «گه مال» کردن می گویند و برای «بی آبرو» کردن طرف در نظر مردم. اما همان بلاهت به جنون رسیده مانع ازاین است که بفهمند با اینکار جز انزجار گسترده به ویژه در نزد جوانان و دانشجویان آگاه کشور، دست اندرکاران تشکیلاتی که چنین روشهای را بکار می گیرد، نتیجه دیگری نصیبشان نخواهد شد. خیلی سالها پیش هم یکی از همین «انقلاب کرده ها» عموی خود را که اهل قلم و از چهره های سیاسی مخالف رژیم شاه بود و بعد مخالف رژیم خمینی هم شد، به خاطر انتقاد یا حمله یی که رهبری مجاهدین کرده بود، در نوشته ای که در نشریه مجاهد با تیتر «عموجان فرومایه» چاپ شد، مورد هتاکی قرار داده بود. در حالی که می توانست اشتباهات او را با استدلال و بامتنانت بیان کند و اگر برای عمویش حرمتی قائل نیست، لااقل حرمت پدرش را که او هم از عناصر سرشناس سیاسی و از گروهی که ملی – مذهبی خوانده می شوند بود، نگه دارد. پدر ایشان به تازگی درگذشت و مهر تابان آزادی پیام تسلیتی به مناسبت مرگ او فرستاد و به فرزندان او هم که در تشکیلات تحت سرپرستی ایشان و رهبر عقیدتی هستند تسلیت گفت. اما روشن است که این کار جبران رفتار تشکیلاتی – ایدئولوژیک آن دختر و لحن بکار گرفته شده از سوی او نسبت به عمویش را، که بی تردید سبب سرافکندگی پدرش در برابر کسانی که اورا می شناخته اند شده بوده است، نمی کند. آیا آن خانم از این خانواده سرشناس سیاسی، که همسر برادر مهرتابان آزادی است، حالا بعد از مرگ پدر، به ابتذال وسخافت کاری که کرده بود و آزردگی پدرش فکر می کند؟ آیا آن روش بهترین روشی بوده که او می توانسته در واکنش و پاسخ به ایراد یا اتهامات عمویش نسبت به تشکیلات و رهبری آن، بکار بکیرید؟
حکایت غریبی است و چه فاصله ها در ادعاها و عمل دیده می شود. کسانی که کباده کشی می کردند که خمینی چهره اسلام را با «زنگار ارتجاعی» و خشونت خراب کرده است و آنها معرف «اسلام راسیتن» هستند و پیامبرشان «پیامبر مهربانی» است و در برابر خشونت و تبعض و سرکوبی که خمینی به اسم اسلام اعمال می کند، آنها آورنده « وحدت و رحمت و رهایی» هستند؛ کارها و رفتارهایی پیش گرفتند که بیش از هر چیز معرف وخیم ترین نوع نابردباری بوده است و در مواردی در رژیم خمینی هم حتی به صورت «روش» بکار گرفته نشده است. مثل همین مورد لگد مال کردن منتقدان توسط کسان و نزدیکان آنان که در تشکیلات اینان یک روش است. دیگر این که متاسفانه سرانجام بالاخره معلوم شد که اسلام مجاهدین هم مثل اسلام آخوندی و حوزوی با «سوراخ» و «سنبه» آدمها خیلی کار دارد و روی آن «زوم» شده است! اخبار شفاهی و غیر رسمی در مورد کنترل شدید تمایلات معطوف به «سنبه» مردان را شنیده بودیم اما روایت رسمی اخیر در مورد«مفعول» و مأبون بودن یک عضو سابق و انتشاز آن، آخر خط انحطاط ایدئولوژیک و ورشکستگی سیاسی مدعیان اسلام «رحمت و رهایی» است.
حکایتی که در بین این مسائل تاسف بار، یک وجه موجب خرسندی هم دارد این که در داخل کشور، از میان لمپن ها و حزب اللهی ها و نوچه ها و مریدان خمینی، کسانی به خاطر غوطه خوردن در جامعه یی که در آن زندگی می کنند، -جامعه بسیار پویایی که با سرکوبی خونین وحشتناک بعد از انقلاب اگر چه تحرک آن برای استقرار مناسباتی نوین و انسانی و دموکراتیک و از میان برداشتن تبعیض و نابرابری را فروکشیدند اما نتوانستند نابود و متوقف کنند – دست از عربده و ارعاب و چماق کشی برداشتند و برخی مثل مخملباف صد و هشتاد درجه از خط قبلی دور شدند و یکی هم مثل ده نمکی چماق کشی تظاهراتی و مطبوعاتی را کنار گذاشت و به فیلم سازی و «لبخند» زدن به «اخراجی» ها به تبلیغ مواضع خود با هدف «ارتباط با مخاطب» رو آورد و گروه زیادی را به دیدن فیلمهای خود کشید(و پول زیادی هم به جیبش ریخته شد) و اینجا آن انقلابیهای اوائل انقلاب، روز به روز پرخاشگر تر شدند و انزوای خود را بیشتر و بیشتر کردند. نیتجه آن که اگر در دو سه سال گذشته با معجزه انقلاب مریم در خارج کشور می توانند صد هزار نفر(!) را در استادیوم سی هزار نفری جمع کنند(که البته تنها بخشی از آنها ایرانی هستند)، اما گویی گروههای ایوزیسیون جمهویخواه رژیم در خارج «به اتفاق آراء» اینها را بایکوت کرده اند و در داخل کشور هم در آن سربزنگاه هایی که باید «قیام آفرینی» می کردند، هیج نشانه ای از حضور و تأثیر اینان دیده نشد و از این به بعد هم دیده نخواهد شد و در حاشیه خواهند بود. حکایتی است سرعتی که در تند باد حوادث است و شعبده ها را بهم می ریزد و عربده ها را به «صدای مشکوک»ی که صاحبش هم همراه آن «در رفته» و دیگر نشانه ای از آن نیست، تبدیل می کند. همین دیروز، در فروردین دوسال پیش بود که یکی که نشانی خود را از «ام القرا» می داد و پشت یک اسم مستعار قایم شده بود، امده بود به هوادارن مقاومت آموزش تئوریک شناختن دوست و دشمن و خودی و غیر خودی بدهد و در این زمینه بساط شعبده و عربده راه انداخته بود که آنچه من(ایرج شکری) در انتقاد از عملکرد رهبری مجاهدین می نویسم انتقاد نیست و اصلا نمی توانم انتقاد بنویسم و آنچه می نویسم برای تخریب است و... و برای شیر فهم کردن هواداران مقاومت مثل می زد که آنچه عاطفه اقبال و اسماعیل وفا یغمایی و علی ناظر می نویسند از روی دلسوزی برای مجاهدین است، اما ایرج شکری هدف تخریب دارد و ایرادی هم نباشد اختراع می کند. حالا لشکر کشی علیه عاطفه را می بینیم و نارضایی های علی ناظر و اسماعیل وفا یغمایی را هم از عملکرد تبلیغاتی و لشکر کشی در برابر انتقاد را ضمن این که تئوریسان روش شناخت «خودی و غیر خودی» و آموزش آن به هوادران مقاومت، دیگر مدتی است که دنبال «حیات خفیف خائنانه» خودش رفته است و پیدایش نیست و نمی آید که«هواداران مقاومت» را در این بحثهای پیش آمده ارشاد بکند و بدانند که بالاخره حالا خودی و غیرخودی را چگونه تشخیص بدهند. حکایتی است این روزگار پرتلاطم که در آن دلقکها و بی بته ها و یاوه گوها، را خیلی زود به حاشیه پرت و بی مصرفشان می کند.
اما در مورد جدا کردن سر از «بدنه» که آن مردک هتاک نعّار، منتقدان را متهم کرده است که در پی آن هستند باید یاد آور شد که اولا این امر بسیار روشنی است و از قرنها پیش هم شناخته شده است که «ماهی از سر گنده گردد نی ز دم». مخصوصا روشن است که خط و استراتژی را در سازمان و تشکیلاتی که «رهبر عقیدتی» و امام دارد، بدنه تعیین نمی کند. و از این گذشته در هر اقدام و فعالیت اجتماعی و سیاسی که گروهی برای دستیابی به هدف معینی در آن تلاش می کند، مسئولیت درجه اول در موفقیت یا عدم موفقیت با رهبری یا مدیریت و برنامه ریزان است و رده های بعدی و پایینی هم اگر خطای بکنند که عواقب بزرگی داشته باشد، یقه مدیریت را می چسبند. به خاطر همین مثلا دیده ایم گاه وقتی در انتخاباتی حزبی شکست می خورد، رهبر آن کنار می رود و استعفا می کند یا مثلا در دستگاه پلیس اگر ماموران به وظائف خود درست عمل نکرده باشند، رئیس پلیس استعفا می کند یا برکنارش می کنند. در مورد عملکرد مسعود رجوی در طول سه دهه، او حتی حاضر به پذیرش یک مورد خطا نبوده و به یک مورد از انتقاداتی که مطرح شده جواب سیاسی و درست داده نشده بلکه مساله با برچسب زنی و فحش و پرخاش جواب داده شده است و در این مورد گفتنی زیاد است. من در مطلبی حرفهای اخیر حضرت «سر» را مورد بحث قرار داده و چند مورد از ارزیابیهای غلط ایشان را یاد آوری کرده ام که هنوز ناتمام است. طبیعی است که باید گفته ها و تصمیمات رهبر را مورد ارزیابی قرار داد که تعیین کننده خط و سیاست و «بیابیا گفتن» اوست. اما دو سه نفر با قلدرمنشی سه دهه است خود را «مبرا از مسئولیت» می دانند و به جای جواب، کُر ارعاب راه می اندازند. این را مطلقا نمی شود از سوی کسانی که مدعی اند «تنها آلترناتیو دموکراتیک» هستند و می خواهند سرنوشت کشور را برای گذار به دموکراسی در دست بگیرند، پذیرفت. این روش مردود است. پرداختن به خطاهای «سر» باشد برای بعد.
---------------------------
توضیحات:
mégalomanie *
** زنده یاد کمال رفعت صفایی در شعر بلند «در ماه کسی نیست» ماجرای انقلاب ایدئولوژیک و پیامد های آن را به بیانی شیوا توصیف کرده است. این شعر در وصف آنچه او از انقلاب ایدئولوژیک و یژگیهای رهبر مجاهدین و عملکر او بیان کرده است با شعر «در این بن بست» شاملو ( که با عنوان روزگار غریبی است نازنین هم از آن نامبرده می شود) قابل مقایسه است. متن کامل این شعر به همراه مقدمه یی که من برای آن نوشته ام در لینک زیر قابل دسترسی است.
http://iradj-shokri.blogspot.fr/2013/03/blog-post_12.html
Hitler über Deutschland- Deutschland über Hitler ***
«هیتلر آلمان – آلمان هیتلر »، شعاری بود که خود بزگ بینی هیتلر متجلی می کرد. این شعار را هیتلر در اوج قدرت ساخته بود. عواقب بعدی این خود بزرگ بینی بعدا برای بشریت بزرگترین فاجعه قرن بیستم را آفرید. حیرت انگیز است که یکی که مسعود رجوی باشد، چنین شعاری را در قلب اروپا برای معرفی خود به غربیها به عنوان رهبری آشنا و علاقمند به دموکراسی غربی که برای براندختن رژیم خمینی مبارزه می کند انتخاب کرد.شعاری که به خاطر مالک الرقابی بودنش مورد انزجار عموم ایرانیان هم بود ولی سالها انتقاد در این مورد، همراه بود با سالها دهنکجی و لجبازی از سوی رهبر مجاهدین به انتقادات در پافشاری در تکرار آن.
پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۲ - ۱۸ آوریل ۲۰۱۳
http://iradj-shokri.blogspot.fr/
منبع:پژواک ایران