میراث خمینی و نگاه حوزوی- حیوانی به زن، منبع و منشأ تبعیض علیه زنان ایران
ایرج شكری
این نوشته را به مهدیه گلرو تقدیم می کنم و دستهایش را می بوسم که در نوشته کوتاهش هم رنج زنان و دختران ایرازمین را از عملکرد جباران ددمنش رژیم ولایت فقیه به نحو درخشانی نشان داده بود و هم بر اراده زنان و دختران ایرانی در دفاع از حرمت انسانی و کسب حقوق مدنیشان تاکید کرده بود. این هم چنین آن را به «طاووس» نازنین نبز تقدیم می کنم که به مسائل بزرگ و مداخله در آنها می اندیشد.
«پیغمبر اکرم (ص) فرمود که در معراج دیدم که زنانی را به پستانها آویخته بودند و تازیانه می زدند و زنانی که به موهای سرشان آویخته بودند و تازیانه می خوردند، پرسیدم از جبرئیل که اینها چه کسانی هستند؟ جبرئیل فرمود گروهی از زنان امت تو!گفتم امت من؟ گفت بله . گفتم اینها چه کرده اند؟ گفت اینها افرادی هستند که موهای سرشان را از نامحرم نمی پوشانند». مرتضی مطهری*
روز شنبه 18 خرداد داشتم مطالب خبرنامه دانشجویان دانشگاه امیرکبیر را مطالعه می کردم ، در آن بین مطلبی نوشته خانم مهدیه گلرو خیلی بر من اثر گذاشت. او در در مطلبی کوتاه هم تصمیم و اراده زنان ایران را به برای کسب حقوق شهروندنی و مدنی خویش به نمایش گذشته و هم به خوبی و به شکل کوبنده روش و بینش ارتجاعی و سرکوبگرانه حاکمیت علیه زنان را به نقد کشیده و رنجی که از این بابت به زنان تحمیل می شود را نیز در برابر خوانندگان به نمایش گذاشته است. هم چنان که در یادداشتی که در زیر نوشته ایشان به عنوان نظر خواننده مطلب گذاشتم، نوشتم هم دلم شاد و لبریز از غرور شد که بعد از سی سال سرکوب و توهین و تحقیر زنان و دختران ایران، در آنان چنین کوهی سر برافراشته از ایمان به هویت انسانی خویش و نپذیرفتن تحقیر وستم سر بر آورده است، هم دلخون شدم از این که این چه کابوسی است که مردم ایران و نسل جوان و به ویژه زنان ایران در آن گرفتار آمده اند و گویی پایانی ندارد. گفته بودم یادداشتی برای تقدیم به ایشان خواهم نوشت و این آن یادداشت است. مهدیه اشاره یی به نظر مطهری در مورد قدرت حجاب کرده است و با بیانی کوبنده عطای«ارزشی» مروجان برده سازی زنان تحت پوشش عفاف و نجابت را به نقد کشیده است؛ و نیز رنج و اهانتی که از بینش و رفتار زن سیتزانه رژیم به زنان میرسد را، در برابر دیدگان خواننده قرار داده است؛ در آنجا که گفته « راست است این فرمایش استاد مطهری که حجاب قدرت فراوانی دارد و این شد عاقبتمان که مجبور شدیم مروارید شویم در صدف هرچند از قفس صدف خفه شویم». و هم در انجا که گفته است «به هر حال با گذشت بیش از یکسال از سعی نیروی انتظامی در ایجاد امنیت برای جامعه با حکومت نظامی و تعریف قفسی جدید برای زنان، اینبار مسئله از این حرف ها گذشته و بحث انسان بودن زیر سوال رفته و بازگشت به دوره برده داری متصور می شود».
مطلبی از مطهری که در بالای این نوشته آمده است به خوبی نمایانگر درجه خشونت وعمق عقب ماندگی در بینش ایدئولوگهای رژیم اسلامی نسبت زنان است. تاز این مطهری کسی است که از او عنوان برجسته ترین مبلغ و نظربه پرداز دین مدار که نگاهی «امروزی» به مسائل دین و جامعه داشته، ستایش می کنند و درهمین اردیبهشت ماه گذشته به مناسبت سالگرد ترور او توسط گروه فرقان چه سخنرانیها درستایشهای بسیار مبالغه آمیز و ابلهانه از از انجام شد و چه مرکبها از قلمها جاری شد و از جمله جناب محمد قوچانی هم در مقاله یی با «عنوان ما کجا استاد کجا» به ستایش از او و نظرات او البته به خاطر روشن کردن مرزهای«اسلام » و جلوگیری از «التقاط» آن با چپگرایی پرداخت. حالا با توجه به همین فرمایشات «استاد» مطهری خب معلوم است که «سرداران» ی که از فیلترهای مختلف ایدئولوژیکی گذشته و سالها آموزش درسهای چنین مکتبی را دیده و تست و امتحان گذرانده اند، تا چه اندازه ممکن است به زن به عنوان یک انسان مستقل و یک شهروند با ویژگی زنانه اش نگاه کنند. مساله محوری و اصلی مردم ایران با این حاکمیت سرکوبگر واقعا ناشی از تضاد و کار وسرمایه به یا جدال طبقه کارگر استثمار شونده با طبقه سرمایه دار و بهره کش نیست، هم چنانکه ویژگی فرهنگی این نظام سیاسی با ویژگی یک نظام سیاسی مبتنی بر مناسبات سرمایه داری از هر نوع که می خواهد باشد یکی نیست. این رژیم یک رژیم ایدئولوژیک بشدت عقب مانده و عهد بوقی مذهبی از شعیه شیعه است و بنیانگذار این رژیم و وارثانش قصد داشتند با معیارهای عشیره یی ایران در سالهای آخر بیستم را اداره کنند( و اکنون هم تلاش می کنند هم روش را ادامه دهند اگر چه در برابر جامعه پویای ایران ناچار به عقب نشینی شده اند). هیچ چیز به اندازه قوانین جزایی رژبم با مجازاتهایی مثل قطع دست و از حدقه در آوردن چشم و سنگسار کردن و تعیین جبران آسیب های جسمی با دینار و درهم و بز وشتر نماینگر عقب ماندگی آنان و بیگانگیشان با جامعه و مردم ایران نیست. مبتکر این قوانین هم باز یکی از به اصطلاح با سواد ترین آخوندها یعنی بهشتی معدوم بود. ما در سالهای گذشته از دست اندر کاران این رژیم شنیده ایم که گفته اند انقلابشان انقلاب فرهنگی بوده فرهنگشان اسلام بوده و اسلام برایشان کار حزب و تشکیلات را هم در منسجم کردن مردم انجام داده است. واقعیت اما این است که انقلاب سال 57 اگر دارای همان محتوایی بود که که این آقایان هنوز هم مدعی آنند، دیگر آن همه خط و نشان کشیدن از اول کار و بعد بگیر ببند و کشتار راه انداختن و کش دان یک جنگ ویرانگر به مدت 8 سال برای استفاده از شرایط جنگی برای سرکوبی مردم لازم نمی شد. واقعیت این است که مردم ایران با حاکمیت در یک جدال فرهنگی بسر می برد، فرهنگ وبینش حوزوی از اسلام با زندگی عرفی مردم که اسلام را در فرهنگ ایرانی خود حل کرده بودند و کنار هم زندگی می کردند و با هم کنار می آمدند، نمی خواند. آخوندهای مستبد درنده خود سلاح و شلاق را در رابطه خدا و مردم وارد کردند. این یکی از بزرگترین تفاوتهای دین و مذهب مردم با مذهب حکومتی آخوندی است. اتفاقا بهترین معیار برای شناخت این افتراق و این تضاد را با نگاهی به مساله زن نه به عنوان مساله یی اجتماعی بلکه نگاه آخوندی و حوزوی به زن با هویت جنسی آن در برابر مرد، و تفاوت آن با آن چه در فرهنگ ایرانی و ادبیات کلاسیک ایران در این زمینه وجود دارد، ی شود یافت. ادبیاتی که در واقع هم تجلیگاه و هم به گمان من مهم ترین عنصر تشکیل دهنده هویت ملی و فرهنگی ماست. راستی در فرهنگ حوزه زن چگونه مورد توجه قرار گرفته است و مطالبی که از«علما»ی بزرگ این طایفه و این کاست در این زمینه وجود دارد چیست؟ فکر می کنم نباید خودمان را برای یافتن پاسخی در این مورد خسته کنیم و ببینم که مثلا از کتابهای خطی تا سایتهای اینترنتی در مورد آن چه چیزی یافت می شود. به طور نمونه نگاه یکی از « نوگرا» ترین و برجسته ترین صاحبنظر فرهنگ حوزه و «فیلسوف شیعه» در بالای این نوشته آورده شده است. حالا یکی دو نمونه هم می شود اضافه کرد. مثلا این که کسی از مومنان به اسلامی حوزوی، محرم و نا محرم بودن با دختر نوزاد یک ماهه یی که او را به فرزند خواندگی پذیرفته مساله است و از «آیت الله العظمی» صافی گلپایگانی در مورد حل این مساله سئوال می کند، و حضرتش در پاسخ این حکم را می دهد که چاره محرم شدن فردی که آن دختر یک ماهه را به فرزند خواندگی پذیرفته این است که پدر ایشان آن بچه یک ماهه را به عقد خود در بیاورد تا کودک یکماهه زن بابای او شده و محرمیّت بین آندو برقرار شود(1). چنین بینش و نگاهی به زن خیلی حیوانی و حتی نازلتر از حیوانی است. و این آیت الله العظمی با این افکارش کسی است که امثال علی لاریجانی به دستتش بوسه می زند(2)، همان کسی که بعد از دوره دولت موقت اولین مدیرعامل تلویزیون شد و چند سال وزیرفرهنگ و ارشاد اسلامی و بعد چند سال مدیرعامل صدا و سیما بود و با همکاری سعید امامی و حسین شریعتمداری برنامه هویت را تولید و پخش می کرد و در ماجرای قتلهای زجیره یی آخوند حسینیان را در برنامه چراغ نشاند که از سعید امامی تجلیل و از قتل قرباینان اظهار خرسندی کند. حسین صفار هرندی قاطرچی وزیر ارشاد وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی شده چنان از همان آیت الله دچار هیجان می شود که اشکش سرازیر می شود و اینها گردانندگان درجه اول این رژیم منحوس هستند. در واقعیت امر در فرهنگ حوزه رابطه بین زن و مرد تنها با چند واژه قابل شرح و بیان است « دخول، جماع، انزل ،منی ،غسل». شاید یکی دو واژه دیگر هم به این چند واژه بشود اضافه کرد ولی نه بیشتر. در فرهنگ حوزه شعر و ادبیاتی در مورد رابطه زن و مرد وجود ندارد، البته تا دلتان بخواهد نوحه و ذکر مصیبت می شود یافت اما نه شعر و نوشته عاشقانه در مورد رابطه زن و مرد یا شرح هجران و شوق دیدار در رابطه بین و زن و مرد. جالب توجه این که همان چند واژه هم مربوط به اموری است که ناشی از اقدام و فعل مرد است.
نگاه ایرانی انسانی به زن
اما ادبیات کلاسیک ایران لبریز از توصیفهای زیبا و رمانتیک و لبریز از شور و اشیتاق یا غم افسردگی از دوری یا جدایی در نگاه مرد عاشق به زن است که هسته مرکزی و البته نه چندان پنهان این احساسات غریزه جنسی است که شکل تلطیف شده انسانی به خود گرفته که شادی و شور یا غم و رنجش همه رمانتیک و شاعرانه است. حتی توصیفهای «خشن» از محبوب، هم زیبا است، چرا که چنین توصیفی هایی بخاطر خشونت واقعی در رفتار معشوق نیست بلکه شکل مبالغه آمیز از توصیف حالتی برای شرح اوج اشتیاق و شیفتگی عاشق است. مثلا وقتی حافظ می گوید:« یارب این بچّه ترکان چه دلیرند به خون/ که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند» یا « بوی شیر از لب همچون شکرش می آید/ گرچه خون می چکد از شیوه چشم سیهش» و یا « چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر/ترک مستست مگر میل کبابی دارد» واقعا خشونتی در این توصیفات وجود ندارد چون استعاره است و مبالغه یی است برای شرح اوج شیفتگی عاشق مثلا در برابر چشمان معشوق. هم چنین است مساله دیدار پنهانی بین عشاق که در ادبیات کلاسیک جرم و گناهی نابخشودنی از نظر شاعر و راوی داستان شمرده نشده است اگر چه در شرایط زمانی مربوط به حکایتی که شاعر به آن می پردازد، به خاطر ممنوعیتهای موجود و با به خاطر مخالفتهایی که سر راه عاشق و معشوق وجود داشته، دیدار پنهانی پذیرفته نبوده و حتی می توانسته برای عاشق و معشوق عواقب سختی داشته باشد. گاه مبالغه هایی هم از شور و دلدادگی در توصیف در دیدارهای پنهانی بکار رفته که اگر قرار باشد با نتیجه قابل تصور در دنیای واقعیت برای برخی از اقدامات بیان شده در آن توصیفها سنجیده شود، از حالت رمانتیک و احساسی آن خارج شده و به کمدی مسخره یا حتی صحنه رعشه آوری تبدیل می شود. مثلا یکی از این صحنه ها مربوط به دیدار پنهانی زال با رودابه در شاهنامه است. بعد از این که قرار ملاقات پنهانی رودابه با زال توسط کنیزان و خدمتکارانی که رودابه مامور این کار کرده بود، گذاشته می شود، در زمان مقرر، زال به پای دیوار کاخ می رسد. دراین هنگام رودابه در بالای بام کاخ منتظر اوست. رودابه برای این که زال از دیوار کاخ بالا رفته خود را به او برساند کیسوانش را با ز می کند و از زال می خواهد از آن گرفته و خود را به او برساند:
کمندی گشاد او ز سرو بلند
کس از مشک زان سان نپیچد کمند
خم اندر خم و مار بر مار بر
بران غبغبش نار بر نار بر
بدو گفت بر تاز و برکش میان
بر شیر بگشای و چنگ کیان
بگیر این سیه گیسو از یک سوم
ز بهر تو باید همی گیسوم
که البته زال نمی پذیرد و از کمند استفاده می کند و بعد به کنار محبوب خود می رسد و با هم گفتگو می نشینند که از جمله فردوسی چنین توصیف کرده است:
همی بود بوس و کنار و نبید
مگر شیر کو گور را نشکرید
در پایان این دیدار که تا سحرگاهان طول می کشد دو دلداه پیمان وفاداری می بندند و عهد می کنند که هیچکدام کس دیگری را به همسری برنگزیند. نکته خیلی در خور توجه این در این ماجرا است که این رودابه است که از شنیدن وصفی که از زال می شنود بدون این که او را ببیند دلباخته او می شود و برای پیام رساندن به او و قرار دیدار گذاشتن پیشگام می شود. این داستان با تعلیمات «امام راحل» و با فرهنگ حوزه اگر ارزیابی شود، در همان مصرع «همی بود بوس و کنار و نبید(شراب)» چیزی جز «اشاعه فحشا» نیست و فردوسی برای اینکار باید تعزیر شود.« دانی که چه چنگ عود چه تقریر می کنند/ پنهان خورید باده که تعزیر می کنند/ناموس عشق و رونق عشاق می برند/عیب جوان و سرزنش پیر می کنند» و تردیدی نیست که اگر کسی امروزه بخواهد داستانی مشابه دیدار رودابه و زال را بنویسید وزیر ارشاد اسلامی نه تنها اجازه انتشار کتابش را نخواهد داد بلکه بعید هم نیست با طرح شکایتی از طرف وزارت ارشاد، شاعر و یا نویسنده روانه دیدار با قاضی مرتضوی بشود. نکته دیگری که در این نقل کوتاه که از داستان رودابه و زال شد وجود دارد این است که که اگر برای این داستان یک زمان وقوع واقعی فرض بکنیم و مثلا در نظر بگیریم داستان 3 هزار یا دوهزار سال پیش اتفاق افتاده، حتی در آن زمان هم عقل دختری که از شنیدن وصف زال عاشق او شده بوده این قدر می رسیده که بفهمد اگر پهلوانی با جثه زال از کیسوان او آویزان شود تا خود را به بام کاخ برساند، اگر سرش از تن کنده نشود، حتما پوست سرش غلقتی کنده می شود و چیز که در دست مرد محبوش می ماند دسته مویی است که به پوست خون چکان سراوچسبیده است. اما هیچ خواننده یی موقع خواندن توصیف آن صحنه که زال پای دیوار کاخ است و دختر گیسوان خود را می گشاید تا او از آن گرفته و خود را به بام کاخ برساند برساند، به این صحنه که با توصیف هنرمندانه من! سالن کالبد شکافی پزشکی قانونی در فیلمهای جنایی و وحشتناک مثل «سکوت بره ها» را به یاد می آورد، فکر نمی کند بلکه مجذوب زیبایی تصویری که برای شرح آن شور و اشتیاق شده، می شود. در ادبیات کلاسیک ما موارد بسیاری وجود دارد زن اظهار نظر می کند و تصمیم گیرنده است. مثل دید و نگاه حوزوی که بی شعر و بی شور و بدون کمترین عنصر زیبایی شناسانه از رابطه زن و مرد نیست که رابطه بین دو جنس موجود انسانی با «دخول» شروع و به «غسل» ختم می شود، وبحث«علمی» در این زمینه هم ناظر است به نتایج ناشی از رفتار مرد و زن تنها فعل پذیر است. در ادبیات کلاسیک فراوان است شعر هایی که در آن عاشق کلامی می گوید و معشوق به آن پاسخ می گوید.این گفتگوها در غزلهای حافظ نمونه های بسیار زیبایی دارد که در آنها گاه معشوق نظر لطف و مهر دارد و گاه طعنه می زند و عاشق را از خود می راند. مثلا در عزلی می خوانیم:
به لابه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگر/ بیک شکر زتو دلخسته بیاساید
به خنده گفت حافظ خدا را مپسند/ که بوسه ی تو رخ ماه را بیالاید
اما در غزل دیگری پاسخ مهربانانه تر از این است:
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت/ گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید.
این نگاه ایرانی – انسانی به کشش و جاذبه بین دو جنس، در ادبیات معاصر با تولد یک زن شاعر که درخشش ویژه یی در آسمان شعر و ادب ایران دارد، وارد مرحله تازه یی می شود و فصلی در آن به نام یک شاعر زن گشوده می شود، فروغ فرخزاد. او در بیان احساس و شور زنانه بی پرواست و وارد مرحله می شود که باید به آن «تابوشکنی» گفت . تابو شکنیهایی که بعد در شعرهای سیمنین بهبانی هم دیده می شود. تلاشهای رژیم آخوندی برای مهر شیطانی زدن به فروغ فرخزاد، با محبوبیت فروغ در بین نسل جوان آگاه، بویژه دختران جواب دندانشکن خود را از مردم و فرهنگ ایرانی دربافت کرده است. شعرهای تابو شکنانه سیمین بهبانی خشم جنون آمیز دست اندر کاران «فرهنگی» رژیم آخوندی را برانگیخته است. محبوبیت این زن پرشور شورشی در بین مردم و نسل جوان آگاه تناسب مستقیم با خشم آخوندها از او دار که طبعا این خشم علاوه بر شعرهای تابو شکنانه ناشی از جسارت او در انتقاد هم بوده و هست. فروغ شور عشق و تمنای زنانه را در شعر «عاشقانه» با بی پروایی بیان کرده است و در بیتهایی از شعر عشقانه به نحو بی سابقه یی تابو شکنی کرده آنجا که می گوید« آه ای بیگانه با پیراهنم/ آشنای سبزه زاران تنم»و«ای تشنج های لذت در تنم/ ای خطوط پیکرت پیراهنم» و سیمین بهبهانی در مجموعه شعر دشت ارژن در شعر زیبای کولی واره، ترس از حکم سنگسار حکام شرع را تحقیر و عشق ورزی را توصیه کرده و تابو شکنی را در شعر «رگبار بوسه» به نحو آخوند کشی به نمایش کذاشته است؛ انجا که می گوید«پیمانه سیمین تنم پر می عشق است/زنها از این باده که مرد افکنم امشب». به غیر از شعرهای این دو زن شاعر، زن وزیبایی و عشق در شعر شاعران معاصر با جلوه ایرانی – انسانی خود تجلی یافته است که در شعر شاعران نو پرداز معاصر نمونه های بسیار زیبایی می توان دید. در آن میان شاید چند سطری ازقسمت آغازین شعر آبی و سیاه حمید مصدق مناسب تر از همه برای نقل باشد، چرا که آن عاملی که در نگاه شاعر دنیایی از زیبایی آفریده و ستوده شده، همان عاملی است که از اول پیدایش رژیم منحوس آخوندی عاملی شیاطنی و گناه آفرین شمرده شده که زنان ملزم به پنهان کردن آن هستند و توهین و تحقیر بسیاری در این سی سال به خاطر عدم رعایت معیارهای تعیین شده در پوشاندن و پنهان نگهداشتن آن،علیه زنان و دختران ایران زمین روا شده است. این عامل چیزی جز موها و گیسوان زن نیست:
گیسوان تو پریشاننر از اندیشه من،
گیسوان تو شب بی پایان.
جنگل عطر آلود.
شکن گیسوی تو،
موج دریای خیال.
کاش با زورق اندیشه شبی،
از شط گیسوی مواج تو، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم.
کاش بر این شط مواج سیاه،
همه عمر سفر می کردم.
گمان نمی کنم که نیازی به توضیح داشته باشد که یک چنین نگاهی به گیسو و موی زن اصلا در فرهنگ حوزوی – حبوانی که روج الله موسوالخمینی، چند ماهی از قدرتش نگذشته تلاش کرد به مردم ایران تحمیل کند، جایی داشته باشد. اگر این گونه بود زنان به خاطر آن این همه مورد تحقیر و آزار قرار نمی گرفتند
حکومت اللهی اسلامی جهنمی برای انسان ایرانی
آن چند ماه اعتصابات سراسری منجر به قیام 22 بهمن و سرنگونی شاه، فرهنگ و مناسباتی بین مردم خلق کرده بود که واقعا قبلا سابقه نداشت، فرهنگ و روابطی که مطلقا با آنچه رژیم روضه خواهان طی 30 سال گذشته تلاش کرده به عنوان الگو و معیار برآمده از«انقلاب اسلامی» به مردم ایران تحمیل کنند ببگانه بود. یک ویژیگی بسیار برجسته این فرهنگ و مناسبات جدید، برداشته شدن برخی محدویتهای ناشی از فرهنگ سنتی و مردسالارانه بود که بدون این که قانونی برای آن تدوین شده باشد، وجود داشت و خود را به زنان تحمیل می کرد. طبعا بخشی از این محدویتها هم ناشی از نگرانیهایی از روابط ناسالم می توانست باشد. اما با جوشش اعتراضات و حرکت مردم علیه رژیم سلطنتی، تحولی شگرفی در جامعه و روابط مردم به وجود آمده بود. زنان هم مثل مردان در آن مبارزه حضور داشتند و دیگر دیر و زدو به خانه رفتن و این که کجا و با چه کسانی بوده اند، قید و بندی نبود که آنها را از شرکتشان در مبارزه باز دارد. در بستر و زمینه همین مناسبات و فرهنگ پدید آمده درماههای انقلاب بود که صدها جوان و نوجوان مشتاقانه به گرد سازمانهای انقلابی حلقه زده و درگروههای هوادار به فعالیت پرداختند. بخشی را هم البته خمینی مسخ و حذب کرد و از آنان حزب اللهی ساخت . خاطره یی از آن روزها که من هر وقت به یاد می آورم و به شرایط کنونی و این فشار و سرکوبی که علیه جوانان و به ویژه دختران جوان وجود دارد فکر می کنم، قلبم درهم فشرده و روحم افسرده می شود، مربوط به یک سفره پیاده از تهران به شمال از طریق کوه و جنگل در تابستان سال 1358 است. در آن زمان یکی از پسر عموهای من که دانشجو بود به من گفت با گروهی از دانشجویان یک سفره پیاده از گاجره به شمال و به نوشهر برنامه ریزی کرده اند و گفت که اگر مایلم باشم می توانم همراه آنان بروم. من البته خیلی دلم می خواست به چنین سفری بروم. اگر چه در طول ماههای انقلاب و بعد از آن دیگر به کوه پیمایی در شمال تهران نرفته بودم و بدنم آمادگی چنین سفری نداشت، اما نمی توانستم از آن چشم بپوشم. سفر قرار بود پنج روزه به پایان برسد. من 8-7 سال از بچه های گروه بزرگتر بودم. اینها همه هوادار سازمانهای کمونیستی بودند. در بین این گروه 17 نفره 4 تا دختر هم بودند. روز چهارم در اثر اشتباه، مسیر را در جنگل گم کردیم و عصر به جایی که قرار بود برسیم نرسیدیم. قرار شد در همانجایی که هستیم اطراق کنیم و در مشورت در این که همانوقت یک نفر در اطراف محل اطراق به جستجوی مسیری برود یا صبح، به این نتیجه رسیدیم که صبح اینکار انجام شود بهتر است، صبح یکی از بچه ها که قبلا هم تجربه چنین سفری را داشت راه افتاد و رفت تا مسیر را پید کند و حدود یک ساعت بعد برگشت و گفت که مسیر را پیدا کرده است. نیم ساعتی که راه پیمودیم، کسی از فاصله نسبتا دور ما را صدا اوهم جوانی بود حدود بیست ساله مثل بچه های اکیب. سرپرست اکیپ یکی را تعیین کرد که برود نزد او که در پایین و در داخل دره حرکت می کرد صحبت کند و بیند چه می خواهد و کیست. عضو اکیپ ما با آن جوان برگشت و ما فهمیدیم که جوان هم دانشجوی یکی از مدارس عالی تهران است و می گوید که عضو یک گروه سی و دو نفره است که سه روز است در جنگل گم شده اند و می خواست بداند که ما در مسیرهستیم یا ماهم راهمان را گم کرده ایم. خلاصه کنم چون ما درمسیر بودیم و بنا به برنامه عصر همانروز به پایان سفر در نزدیکی نوشهر می رسیدیم، هرچه مواد غذایی برایمان باقیمانده بود، برای گروه گمشده اختصاص یافت و چند تن از بچه ها که ورزیده تر بودند به همراه آن جوان عازم محل گروه گمشده شدند. آن جوان دانشجو هم چنین گفته بود که دوتن از استادانشان در محل دانشگده منابع طبیعی که جایی نزدیک نوشهر و در داخل جنگل بود قرار بود مننطر آنها باشند. دو سه تا از بچه ها هم برای خبر کردن و کمک گرفتن به سوی دانشکده منابع طبیعی راه افتادند و ما در همان حوالی در محلی اطراق کردیم. یکی از بچه های ورزیده علی شانه چی جوانی خندان بود که گویی خستگی نمی شناخت و هر وقت جلودار می شد در خواستهای متعدد از سوی بچه های اکیپ به سوی سرپرست اکیپ روانه می شد که خواهان آهسته کردن سرعت حرکت بودند. من به شوخی می گفتم این مثل این که جای قلب یک راکتور اتمی در سینه دارد. یک دستمال در دست می گرفت و هی با آن صورتش را که خیس عرق بود باد می زد و گویی از راه رافتن هیچ گاه احساس خستگی نمی کند. او بعدا توسط رژیم درنده خوی آخوندی اعدام شد. درد سرتان ندهم بچه های گم شده که رسیدند دیدیم نمی از آنها دختر بودند و چند تایی هم دختران 16- 15 ساله و دبیرستانی بودند. از آن طرف هم دو تن از استادان به همراه مواد غذایی و نوشیدنی که بار دو قاطر کرده بودن رسیدند. همان گروه گمشده هم این دو استاد همگی به گرایشات کمونیستی تعلق داشتند. اکثرا هوادار سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و تعداد هم هوادار سازمان پیکار و یکی دو گروه دیگر. منطور من از یاد آوری این خاطره این بود که بگویم جامعه ایران در سرنگونی رژیم شاه در آستانه تحول بزرگی از نظر فرهنگی و دگونی روابط اجتماعی قرار داشت که خانواده ها اجازه می دادند دخترانشان با گروهی پسر روانه سفری شوند که چند شب و روز بدور از نگاههای مراقب و پاییده شدن باید در کوه و جنگل می گذراندند.( در آن سفر دختر ها روسر به همراه داشتند و هروقت که به دهی نزدیک می شدیم روسری به سر می کردند). منتها خمینی از آغاز به رویا رویایی به این تحول برخاست و تهدید هایش را مبنی بر اجرای احکام اسلام و قرآن و به هر قیمتی که شده از جمله با وظیفه فوری و کوتاه مدت قرار دان مبارزه یی شدید تر و بدتر از مبارزه با شاه، با روشنفکران برای مردم( سخنان مندرج در کیهان 5 خرداد 1358) و نیز درو کردن رهبران گروههای سیاسی و دست اندرکاران مطبوعات مستقل با سر مشق قرار دادن گردن زدن 700 تن از یهود بنی قریظه توسط امیرالمومنین (سخنرانی مندرج در کیهان 27 مرداد 1358) و تعطیل کردن تمام احزاب و گروهها و ایجاد فقط یک حزب، که او حزب الله نامیدش، هدفش را عملی کرد(**). تحت رهبری چنین اهریمنی بود که از میان انبوه مقلدان و پیروانش، آنگونه که در شعر زیبای«همای» و در کار بسیار زیبای موسیقی گروه مستان آمده «هر کس و ناکس خدا» شد(3). یکی از این ناکسان و بی پدر مادر ها احمد عزیزی بود که در همان اوائل بعد از سرنگونی رژیم سلطنتی، مدتی سرپرستی دفتر مرکزی خبر و بعد مسئول قسمت اخبار رادیو و شد. دست اندر کاران رژیم از آغاز دنبال بهانه و پرونده سازی برای اخراج کارکنان مبارز که تن به آمریت از راه رسیدگان نمی دادند شدند و در این میان البته تحت فشار قرار دان زنان با تحمیل حجاب به آنان بهانه کاملا دم دستی بود زودتر شروع شد. این فرومایه در برابر این سوال زنان خبرنگار که چرا ما باید روسری سر بکنیم گفته بود برای این که موهای زنان تحریک کننده است. دکتر ابراهیم یزدی سال قبل در مصاحبه یا اظهار نظر بدون ذکر نام به کسی اشاره داشت که در پایان ماجرای گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا او را به فرودگاه فرستادند تا اجازه ندهد هواپیمای حامل گروگانها تا زمانی که ریگان وارد کاخ سفید نشده پرواز کند. آن شخص همین احمد عزیزی بود. این موضوع البته مساله سری نبود همان وقت هم اخبار از حضور احمد عزیزی در فرودگاه و به تاخیر افتادن پرواز هواپیما خبر داد. وی بعدا سالها قائم مقام دکتر ولایتی وزیر خارجه بود و مدتی هم سفیر رژیم در آلمان. فرومایگان از این قماش و آن «سرداران» و امثال احمدی نژاد ها نژادها همه محصول دستگاه ایدئولوژیک و افکار سیاهی هستند که خمینی پلید در زیر آن عمامه سیاهش که نشانه نسب بردنش از رسول الله بود به ایران آورد. ایدئولوژی و افکاری که بدتر از وبا و ایدز به جامعه و مردم ایران آسیب رساند و بیشتر از زمین لرزه و سیل فاجعه آفرید. راه و روشی که روحانیت مرتجع و مستید و رژیم مردم ستیز و زندگی سوز و آزادی کش شیعه در ایران سی سال است پیش گرفته و همچنان ، با تشدید فشارها بر مردم وبه ویژه زنان ایران ادامه می دهد، گواه آن است که دست یافتن به آزادی به ویژه آزادی زنان و برچیده شدن حجاب اجباری برده ساز، بدون گذشتن از روی نعش روحانیت مرتجع شیعه و سرداران سرکوبگر و سربازان گمنان امام زمانش ممکن نیست.
منابع و توضیحات:
مینیاتور کار استاد فرشچیان است و رستن نام دارد.
.
*- اظهارات مرتضی مطهری در اول مقاله از کتاب « از شهریاری آریایی به حکومت الهی سامی- نوشته محمد رضا فشاهی،چاپ اول 1379 نشر باران سوئد صفحات 224 و 225 نقل شده است. فشاهی منبع خود را صفحه 23 کتاب اثبات و جود خود که نه نام ناشر داشته نه تاریخ انتشار ذکر کرده است» -
** من به دانشجویان عزیز توصیه می کنم متن این دو سخنرانی را خمینی را که به خوبی نشان دهنده سرچشمه مصائب امروز جامعه ایران است، تکثیر و توزیع کنند.
http://iradj-shokri.blogspot.com/2008/04/1.html -1
http://iradj-shokri.blogspot.com/2008/05/12-1359-12-1340.html-2
. 3- کار بسیار زیبا و کم نظیراز گروه مستان با عنوان «دیدار با دوزخیان» با شعر و تنظیم سعید جعفر زاده«همای» در دولینک زیر می شود شنید. اولی دارای همراه ویذئوی از کنسرت است
http://www.radiopishgam.com/index.php?option=com_xevidmegafx&func=detail&id=4
http://www.mastan-homay.blogfa.com
وبلاگ من
http://iradj-shokri.blogspot.com
24 خرداد 1387 – 13 ژوئن 2008 -پ
منبع:پژواک ایران