سینما و مردم، سینما و آقای نصیبی
ایرج شكری
آقای بصیر نصیبی آدمی به حق خشمگین از رژیم و دلسوخته از جبّاریت رژیم آخوندی است. اما به نظر می رسد که بیشتر دلسوخته ظلمی است که به خود ایشان شده است. سالهاست که آقای نصیبی متاسفانه سوراخ دعا را گم کرده است، و به جای کوبیدن رژیم به خاطر سانسور و پایمال کردن حقوق سینماگران کشور، سینماگران و هنرمندان سینما را همه، را در یک جوال کرده ومی کوبد . در حالی که اگر روش کوبیدن رژیم و نقد حرفه یی فیلمهای ساخته شده در ایران و نشان دادن رد پای سانسور و فشاری که به سینماگران در فیلمها تحمیل شده، می پرداخت، حتما نتیجه بهتری، هم به نفع مردم همه به نفع سینمای کشور می توانست داشته باشد و هم یک چهره شاخص منتقد سینمایی کشور، در خارج را پیدا می کرد. آقای نصیبی خطاب به رخشان بنی اعتماد نوشته است*:« با صراحت میگویم که من وبسیاری ازسینماگرانی که در نظام پیشین فعالیت علنی میکردیم اگر ادعا کنیم که بدون ترس کار میکردیم سخن درستی نگفته ایم. هر چه شهرت ما بیشتر می شد نسبت به کارهای ما حساس تر می شدندو ترس بیشتری در ماتولید می شد.البته تو در آن زمان به تازگی دانشکده هنرهای دراماتیک را تمام کرده بودی هنوز فیلمی نساخته بود ی ودر تلویزیون هم منشی صحنه بودی ومن که شهرت داشتم ورفتارم به خصوص که سرپرست یک گروه گسترده بودم با 300 سینماگر،در 20 شهر ایران .سینه کلوبی با 2000 عضو داشتم بیشتر از توزیر ذره بین بود. من وما خودزیر ماسک می زیستیم ماسکی که اگر همان بساط باقی میماند شاید آنقدر به آن عادت کرده بودیم که چه بسا دیگر سنگینیش را حس نمی کردیم ». البته من یادم نمی آید که نام آقای نصیبی به عنوان کارگردان مطرح در سینمای قبل از انقلاب را شنیده باشم و نمی دانم ایشان چه فیلمهایی در قبل از انقلاب ساخته است به هر حال این تغییر در اصل ایرادی که به روش ایشان می دانم نمی دهد. اما در مورد همین رخشان بنی اعتماد بعد از انقلاب باید بگویم که من از فیلم بانوی اردیبهشت او خوشم آمد. چون مسائل زنان در ایران تماما به رژیم سیاسی مستقر مربوط نمی شود. بخشی بزرگی از مسانل زنان و دختران ایران ریشه در فرهنگ و در برداشتهای تعصب آلود از مذهب دارد. او در این فیلم از جمله می خواست مشکل زن بیوه یی را مطرح کند که پسر جوانی دارد و و مردی عاشق این زن است، این زن در انتخاب بین ازدواج و زندگی با مردی که دوستش دارد (که سبب رنجاندن و شاید رویگردان شدن پسرجوانش از او خواهد شد، چراکه نمی تواند بپذیرد که مردی به زندگی مادرش وارد شود) و انتخاب دیگری که چشم پوشیدن از عشق و زندگی به خاطر رضایت خاطر پسرجوان است، در مانده،است. مطرح کردن مسائلی از این قبیل می تواند مردم را در باورها ور فتارشان به فکر وادارد و این خیلی به نفع جامعه است. آن پسر جوان باید این حق را برای مادرش قائل می شد که همسر اختیار کند و آنطور که می خواهد زندگی کند. برای روشن شدن اهمیت عامل فرهنگی در مسائل اجتماعی از قبیل، شاید بهترین مثالی که می شود آورد این باشد که اگر فردا رژیمی در ایران مستقر شد و قانونی گذراند که باکره بودن دختران تا ازدواج امری الزامی نباشد و به دختران این حق را بدهد که می توانند قبل از ازدواج رابطه جنسی داشته باشند، این واقعا مشکل چندانی را به نفع دختران حل نخواهد کرد. چون اولا بی تردید بسیاری از دختران مایل نیستند خارج از ازدواج با کسی رابطه جنسی داسته باشند؛ به خاطر همین اگر قانون هم در خواست گواهی پزشکی باکره بودن از دختران را ممنوع بکند، آنها خودشان دنبال گرفتن آن خواهند رفت تا مدرکی در دست داشته باشند که نشان دهنده این باشد که «دست نخورده » هستند و رابطه جنسی قبل از ازدواج نداشته اند. هم چنین بسیاری از پسران نیز با این مساله کنار نحواهند آمد و در جستجوی دختری خواهند بود که بدانند «دست نخورده» است. اگر چه خودشان هم خوب می دانند باکره بودن الزاما به معنی نداشتن هیچگونه ارتباطی با کس دیگری قبل از ازدواج نیست. به هرحال چون مساله فرهنگی است، نیاز به زمان دارد تا این مساله کلا در جامعه حل شود و مثل اکثر کشورهای اروپایی از سن معینی به بعد هم برای دختران و هم برای پسران این امر به عنوان حقی طبیعی فردی شمرده شود و نه امری پلید و گناه آلود. اگر چه در برخی از این کشورها کاتولیک های متعصب هنوز روابط جنسی خارج از ازدواج را مثل رهبر مذهبی شان پاپ، مذموم می شمارند. آقای بصیر نصیبی اگر به جای کوبیدن سینماگران ایران، به نقد حرفه ای فیلمهایی مثل، کافه ترانزیت(به کارگردانی کامبوزیا پرتوی)، خواب تلخ(محسن اميريوسفي)، رای مخفی(بابک پیامی)، علی سنتوری(داریوش مهرجویی)، خانه روی آب، بوس کوچولو(بهمن فرمان آرا)، واکنش پنچم (تهمینه میلانی)، زمانی برای مستی اسبها و لاپشتها هم پرواز می کنند( بهمن قبادی) و دت مثل دختر و فیلم رقص خاک(ابولفضل جلیلی) که گفته می شود از حدود بیست فیلمی که بعد از انقلاب ساخته فقط به یکی یا دوتای آن اجازه نمایش در سینماها داده شده،... همت می گماشت و پیام آن ها را مورد بحث و نقد قرار می داد و زبان سمبلیکی را که اغلب سناریستها و کارگردانان برای گریز از تیغ سانسور به کار می گیرند و اغلب از توجه تماشگرعادی دورمی ماند رمزگشایی می کرد و توضیح می داد، هم به بالارفتن سطح درک و دریافت از فیلم کمک می کرد همه به نفع سینمای ایران و سینماگران بود و هم رژیم از آن حتما خیلی گزیده می شد. من اسم چند تایی از فیلمهایی را که دیده ام و آنها را به عنوان یک کارهنری و فرهنگی دارای پیام مثبت و اثر مثبت بر تماشاگران یافته ام نام بردم،البته فیلمهای خوب دیگری که توسط سینماگران ایران به رغم تمام موانع و مشکلات و ضربه های مرگبار تیغ سانسور ارشاد اسلامی، ساخته شده کم نیستند. از بین فیلمهایی که اسم بردم به چند تا از آنها در ایران اجازه نمایش داده نشد وبعضی بصورت ویدئو و دی و دی برای نمایش خانگی هم اجازه انتشار نیافته که «خواب تلخ» از آن جمله است. این خیلی باعث خرسندی خاطر رژیم است که ما هر فیلم و هرکار فرهنگی و هنری را که حاصل کار هنرمندان و روشنفکران فرهنگساز ایران است، محصول جمهوری اسلامی بدانیم. اما به نظر می رسد که برای آقای نصیبی فقط یک استثنا در بین سینماگران ایران وجود دارد آنهم بهرام بیضایی است. البته آقای بیضایی کارگردان و سناریستی بزرگ، ترقیحواه و ارجمند است، اما با معیارهای آقای نصیبی اگر بخواهیم ارزیابی بکنیم، بیضایی را نمی شود از دیگران جدا کرد. چرا که فیلمهای معدودی هم که ایشان بعد از انقلاب ساخته، بعد از گذشتن از فیلتر وزارت ارشاد اسلامی ساخته شده است. (اگر چه در آن میان به باشو غربیه کوچک اجازه نمایش در سینماها داده نشد و البته نمی دانم این ممنوعیت بعدا برداشته شد یا نه). دیگر این که آقای بیضایی تدوین فیلم برج مینو به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا را انجام داده است یا مثلا در فیلم سگ کشی او داریوش ارجمند هم نقشی بازی کرده است. در «پشت صحنه» فیلم «اعتراض» ساخته مسعود کیمایی، در گفتگویی با داریوش ارجمند (که در آن فیلم نقش اول را داشت)، او در پشت میزکارش و زیر عکس خمینی که بالای سرش نصب کرده بود نشسته بود و به نظر نمی رسد که چنین ارادتی به خمینی در بین «اهالی سینما» عمومیت داشته باشد. یا مثلا فیلمهای «مسافران» و «سگ کشی» آقای بیضایی در جشنواره فجر- که جای جشنواره سپاس زمان شاه را گرفته (به مناسبت آنچه رژیم «دهه فجر» نام نهاده، که فاصله زمانی ورود خمینی در 12 بهمن 57 به ایران تا 22 بهمن، سقوط رژیم شاه است) شرکت داده شده و برنده جوایزی هم از این جشنواره شده اند. (براحتی می شود در اینترنت به اینگونه اطلاعات دستری پیداکرد). البته باید تاکید بکنم که من این نکات را به عنوان امتیازهای منفی برای آقای بیضایی ذکر نکردم، بلکه برای توجه دادن به این نکته بود که سینماگرانی که ممکن است من یا آقای نصیبی به عنوان«سینماگر رژیمی» به آنها نگاه بکنیم،آقای بیضایی نگاه نکند، و پذیرفتن در خواست همکار از سوی آنان، یا دادن پیشنهاد همکاری به آنان را در تولید فیلمی امر مردودی نشمارد. چون در داخل کشور این دیوار کشیهای قطور و بلندی که ماها در خارج از کشور برای «مرز بندی» می کشیم و«خط قرمز یا سرخ» تعیین می کنیم،( که البته لازم است در حدی این خط قرمزها را برای خودمان داشته باشیم) در داخل کشور چنین دیوار کشیهایی غیر ممکن است. البته ممکن است در بین سینماگران یا هنرمندان سینما کسانی مثل خانم فاطمه معتمد آریا خیلی پرشور از کسی مثل خاتمی حمایت کند این یک مساله دیگر است که باید در جای خودش مورد انتقاد قرار بگیرد و به پای سینمای ایران نوشته نشود. و در ضمن این مساله را هم نباید در نقد سینمایی کارهای او وارد کرد. دیگر اینکه سینماگران هم در طول فعالیت حرفه یی خود ممکن است نقطه اوج و فرود داشته باشند هم جنانکه خانم تهمنیه میلانی در فیلم «واکنش پنجم» به نظر من فیلم خوبی ساخته بود اما در «آتش بس » نزول کرده است. آنچه نباید از نظر دور داشت این است که در داخل مردم با صدها رشته و انواع روابط با هم ارتباط و سر و کار دارند و مهم تر از اینها، تمام امور زندگیشان، تحت سیطره و در چارچوب قوانین همین رژیم می گذرد. آنها نمی توانند یکدیگر را به خاطر صرفا کارکردن در این یا سازمان دولتی،« به رژیمی بودن» یا «مزدور رژیم» بودن محکوم کنند. رژیمی و مزدور رژیم بودن، در داخل کشور، دایره معین و مشخص و دارد. یا مثلا اگر ورزشکاری مدال طلایی گرفت یا سینماگری موفق به دریافت جایزه در فستیوالی شد، اگر ما او را متهم بکنیم که با این کارش به رژیم خدمت کرده است، مردم آن را نخواهند پذیرفت. خدمت به رژیم امریست که با آگاهی و سمت سوی مشخص ضد مردمی یا ضد دمکراتیک و با تحریف حقایق به نفع رژیم صورت می گیرد. روش وسبک تاکنون جاری آقای نصیبی، به چیزی جز خنک کردن دل خودشان کمک نمی کند. خودشان هم یکبار در پاسخ انتقادی یاد آور شده بودند که «من حرف دل خودم را می زنم». به هر حال باید در نظر داشت که آن 70 میلیون مردم که زیر سلطه رژیم جمهوری اسلامی زندگی می کنند، نیازهای فرهنگی هم دارند که رژیم سه ده است که تلاش کرده و می کند تماما از صافی گذرانده شده و منطبق با معیارها اسلام حوزه ای و رساله یی باشد. به نظر من البته شکست خورده است. خیل وقت هم هست که شکست خورده. ناقوس این شکست تنها توسط هنرمندان سینماگر مردم دوست مثل بیضایی با فیلم ضد جنگ و در عین حال میهن پرستانه و مردمی «باشو غریبه کوچک» یا فیلم ضد سانسور و مبارزه جویانه « مسافران» او یا فیلم «آنسوی آتش» کیانوش عیاری که در ستایش عشق بود، در رژیمی که دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم، به صدا در نیامد، بلکه قبل از آن و با طنین بیشتر از آنها با فیلم «عروسی خوبان» و« دستفروش» و«نوبت عاشقی» حزب اللهی سینماگر شده یی چون محسن مخملباف، کارگردانی که فیلمهایی چون دو چشم بیسو و بایکوت را در کارنامه خود داشت، به صدا درآمد. همچنان که فیلمهای بعدی او یا سناریوهای او که به کارگردانی دختر و همسرش آنها را به فیلم تبدل کرد،( مثل «سیب» توسط سمیرا دخترش و «روزی که زن شدم» توسطِ (یا به نامِ) همسرش، طنز و تمسخر و رد همان معیارهای اسلام حوزه ای بود. من از دیدن این فیلمهایی که اسم بردم خیلی خوشحال شدم، چراکه در آنها تپش قلب فرهنگ مردمی را دیدم که رژیم آخوندی به رقم تمام تلاشهایی که کرده تا از آنان امت اسلام و شیفتگان اهل بیت و عزاداران تاسوعا و عاشورا بسازد که گذران وقت آخر هفته شان را پنج شنبه ها دعای کمیل و جمعه ها، نماز جمعه پر کند و در روابط اجتماعی تن به معیارهای عهد بوقی بادیه نشیان در 1400 سال پیش بدهند که در لایحه قصاص و در تحریر الوسیله «امام راحل» در مساله رذیلانه و ضد انسانی «تفخیذ» متجلی و متبلور است، نتوانسته این قلب تپنده را از کار بیاندازد. از طرف دیگر من معتقدم که ما اپوزیسیون خارج کشور، داور و قاضی عمل کرد هنرمندان و سینماگران کشور نمی توانیم باشیم. ما تنها «اقلیتی در هیات منصفه» می توانیم باشیم و اکثریت این هیات منصفه را اهل فن و روشنفکران مردم دوست و ترقیخواه در داخل کشور تشکیل می دهند و آنها هستند که در این زمینه بر افکار عمومی تاثیر گذار هستند. به هر حال مشکل بزرگی که من با کسانی که هر کار فرهنگی و هنری را که در داخل کشور انجام می شود، در خدمت رژیم و محصول رژیم جمهوری اسلامی می دانند، دارم این است که، نمی توان هنرمندان و اندیشمندان و روشنفکران کشور را که تحت سلطه این نظام تمامیت خواه و فاشیسم مذهبی بسر می برند، در خدمت رژیم و تولیدات فکری و هنری آنها را تماما تولیدات فرهنگی جمهوری اسلامی و درخدمت رژیم دانست، چون واقعیت ندارد، چون در چنین دیدگاهی، مردمی که در آن کشور و زیر سلطه آن رژیم زندگی می کنند، اصلا از قلم افتاده اند و چیزی به حساب نمی آیند. به نظر من داوری بخش آگاه مردم ایران در مورد سینماگران و روشنفکران و هنرمندان ایران، از دواری آقای نصیبی و کسانی که دیدگاهی مشابه ایشان دارند،خیلی متفاوت ودور است. اخیرا فیلمی از ایران به نام « درباره الی» در فستیوال برلن جایزه ای دریافت کرد و این فیلم به تازگی به عنوان فیلمی که از ایران برای جشنواره اسکار خواهد رفت، برگزیده شد. بعید نیست که به خاطر سناریو قوی و ساخت خوب و نقش افرینهای خوب که خیلی طبیعی اجرا شده بود، این فیلم برنده جایزه اسکار برای فیلم خارجی بشود. البته این احتمال را نمی شود رد کرد که مسائل بعد از انتخابات ایران هم می تواند به کمک این فیلم در گرفتن اسکار احتمالی بیاید و مؤثر باشد. اما این دلیل نمی شود که ما بگوییم این فیلم در خدمت «راه سبز امید» میرحسین موسوی یا کل نظام ولایت فقیه بوده است. آقای نصیبی که در آلمان بسر می برد احتمالا این فیلم را باید دیده باشد. خوب است برای اولین بار همین فیلم را مثل منتقد سینمایی مورد بررسی قرار بدهد. من شخصا بسیار مشتاق خواندن چنین نقدی از ایشان هستم و فکر می کنم در آن چیزهای زیادی برای آموختن و درک بیان سمبلیک نهفته در فیلم و فهمیدن سینما باشد.
http://www.pezhvakeiran.com/
پ-11مهر 1388- 3 اکتبر 2009
http://iradj-shokri.blogspot.
منبع:پژواک ایران