بیانیه تفصیلی شورا، و یاد آوری «علی الحساب» من
ایرج شكری
بیانیه تفصبلی «شورای ملی مقاومت» شورای ملی مقاومت درمورد استعفای آقایان قصیم و روحانی در 59 صفحه منتشر شده است و در آن اسمی از من هم برده شده است. رهبری خودپرست فاقد شهامت اخلاقی مجاهدین، باز هم مسائل را به شکل تحریف آمیز و با دروغگویی بیان کرده اند. دستخطی هم از من ضمیمه است که در آن از کمک های «دوست و برادر ارجمندم عارف» و نیز دبیرخانه در گرفتن پناهندگی تشکر کرده ام. یادآوری اول در مورد این نامه و آن تشکر است. در آن زمان (سال 63) من در شهر گرونوبل در فاصله 550 کیلومتری پاریس بودم. بعد از ورود از ایران به پاریس، به آنجا رفتم که دوستی از دوران دانشگاه شهر آنجا مقیم بود. بعد هم البته با ثبت نام برای آموزش زبان و آشنایی هایی که دوستم داشت در یک خوابگاه کارگری و دانشجویی اتاقی گرفتم و در آنجا مکاتباتی(با مدتی با اسم کوچک) و به عنوان هوادار شورا، با نشریه مجاهد داشتم. طرف مکاتبه هم خود را «عارف» معرفی می کرد. زمان درخواست پناهندگی، نام ونشان خود را گفتم و از او در خواست کردم که اگر ممکن است، فتوکپی نامه ای که من به همراه چندتن از نویسندگان و روزنامه نگاران امضا کرده بودم و در آخرین شماره های نشریه مجاهد قبل از سی خرداد، درج شده بود(فکر می کنم شماره 122 اواخر اردیبهشت یا اوائل خرداد 60) بود برای من بفرستد. بعدا که من برای شرکت در راهپیمایی مجاهدین به پاریس سفر کردم قراری هم با من گذاشت و با هم دیداری داشتیم. البته بعد از انقلاب، مسئول ارتباطات یا روابط عمومی شان در آن زمان(عباس صنوبری) مرا به عنوان خبرنگار رادیو تلویزیون می شناخت. به هر حال او فتوکپی آن نشریه را برای من فرستاد و مدتی بعد هم فتوکپی نامه ای به زبان فرانسه از شورای ملی مقاومت که تایید می کرد من ژورنالیست هوادار شورای ملی مقاومت هستم توسط دبیرخانه شورا برای من فرستاده شد. من این را درخواست نکرده بودم و آنها(دبیرخانه) خودشان این اقدام را کرده بودند و طبیعی بود که من از این کار تشکر کنم. چیزی که رهبری مجاهدین که از زمین و زمان طلبکار است به حساب نمی آورد، سالهای عمری است که در همکاری و همراهی با اینان گذشته است. با خیانتی که به اعتماد امثال من شد و نقش شورا که قرار بود آلترناتیو باشد رفته رفته کم رنگ تر شد و تمایل به انحصار قدرت و شعارهای نامربوط پرنگ تر شد، طبیعی است که انگیزه همراهی و همگامی با چنین آدمهایی کمتر می شود. من بعضی از نامه هایی را که به اینها در آن اوائل نوشته ام دارم. وقتی می بینم که چه شوق و امیدی را اینها لگد مال کرده اند بشدت خشمگین می شوم. کارهای احمقانه این دوستان سابق به اندازه قلدرمنشی هاشان، سوهان روح ما بود. حالا هم که از اینها جدا شده ایم، باز هم آدم نمی تواند نسبت به رفتار و روش اینها بی تفاوت باشد.
موضوع دیگر برای یاد آوری، تحریفی است که در شروع جدل و اختلاف من با اینها شده است و در آن نامه پر از تحریف و دروغ دبیرخانه با امضاء دبیر ارشد منعکس است. فکر می کنم مبتکر کرایه توپ دو قرن پیش و استخدام دو سه سیاهی لشکر با لباس دوران ناپلئون برای شلیک ترقه از آنها در مسیر عبور «مهرتابان آزادی» برای ورود به محل اجتماع ترتیب داده شده، از ابتکارات ایشان باشد. در اینجا وارد بحث آن نامه پر تحریف نمی شوم. فقط نامه ای را که به سرکار خانم مهرتابان آزادی مریم رجوی به خاطر عدم ارسال بیانیه سالانه شورا برای نظر خواهی به من، نوشتم، ضمیمه می کنم. بحث در مورد سایر موضوعات، از جمله گفتگوی تلفنی مسئول شورا با من بماند برای فرصت دیگر. فقط این را یاد آوری می کنم که «محرمانه» قرار دادن نامه 52 صفحه ای من به مسعود رجوی و ممنوعیت خواندن آن برای مجاهدین جنبه کنایه برای یاد آوری نابردباری و تعصب مریدی آنها داشت. آن نامه را فقط به چهار نفر که از اعضای قدیمی شورا و یکی هم از افراد مورد اعتماد مجاهدین بود، دادم. از جمله دکتر هزارخانی، دکتر قصیم، و یک نفر دیگر که خیلی مورد اعتماد مجاهدین و مثل «چشم و گوش» مجاهدین است و از بیرون از گروههای دیگر یا از «پال تاک»ها خبرهایی برای مجاهدین می آورد. به او گفته بودم بعد از مطالعه آن را بمن برگرداند. وقتی آن را بمن بازگرداند، با بدگمانی گفت: این یک جزوه است می خواهی آن را منتشر کنی؟ گفتم نه برای انتشار نیست، مسائلی است که باید روی اینها بحث بشود. این هم برای آن بود که مایل بودم آنها در جریان انتقادات من قرار بگیرند و همچنان که همگان شاهد بوده اند، تا امروز آن نامه انتشار بیرونی نیافته است.
دیگر این که مطلبی با دست خط آقای دکتر قصیم در مورد نظر خواهی برای اخراج من ضمیمه است که ایشان در آن با مفروض گرفتن حضور من، مطالبی را بیان کرده و در آن آزردگی شخصی را دلیل نوشتن آن نامه انتقادی دانسته و این که نباید به خاطر آن «نقطه وصل و وحدت» را هدف می گرفتم و... آنچه آقای قصیم اشاره کرده است مربوط است به یک جدل من با محمد سیدالمحدثین در یک جلسه کوچک که تنی چند از اعضای شورا حضور داشتند و او در برابر انتقاد من که، سالهاست در این دستگاه سرنا از سرگشادش دمیده می شود و در برابر هر انتقادی روش ارعاب بکار می رود، لفظ ناشایست و توهین آمیزی بکار برد که من در اعتراض به این رفتار زشت او، تصمیم گرفتم دیگر به اور سورواز نروم و این در اواخر اوت 83 بود. در این مورد من نامه ای خطاب به مسعود رجوی نوشتم و خواهان عذر خواهی سید المحدثین از من در جمعی شدم که او در حضور آنها به من توهین کرده بود، یا این که خود او این کار محدثین را مورد انتقاد قرار بدهد. آن نامه ضمیمه است. و نیز نامه ای به محسن(ابولقاسم)رضایی موقع تحویل دادن نامه(52 صفحه ای) به مسعود رجوی، که آن هم توضیح دهنده مسائل پیش آمده است.
همچنین مقاله ای که من برای شماره تیرماه نشریه نبرد خلق نوشته بودم(به دلیل ضوابط نشریه منتشر نشد) و در آن ضمن بررسی کوتاهی از عملکرد خاتمی در تاثیر گذاری بر افکار عمومی و بهره بردن از آن در روابط وسیاست خارجی و از آن طریق فشار آوردن به مجاهدین، به انتقاد از عملکرد «مقاومت» پرداخته بودم و پیشنهاد تشکیل جبهه همبستگی برای آزادی و دموکراسی در ایران را داده بودم و یاد آور شده بودم که گروههایی که بعد از سالها بدون داشتن روابطی با مجاهدین در لیست تروریستی قرار گرفتن مجاهدین را محکوم کرده و از مجاهدین حمایت کرده بودند، می توانند برای تشکیل چنین جبهه ای مورد توجه قرار بگیرند، ضمیمه است. هیچ گله ای از آقایان قصیم و روحانی در مورد رای دادن به اخراج من و سایر مسائل ندارم. من آن فضای سنگین و امنیتی و پلیسی جلساتی که در آن قرار است یکی «مهدروالدم» شناخته شده و «حذف» شود را می شناسم. حمله گروه بزرگی از چگینی های بر افروخته و فریادکش، به محکومی که باید زنده گوشتش با دندان کنده شود. الحق والانصاف یک استعدادعجیب و شیطانی در رهبری این تشکیلات برای ایجاد جوّ ارعاب وجود دارد. این هم خیلی در خور اهمیت است که کلا این دستگاه روی سیستم پلیسی و پرونده سازی کوک است و اگر دستشان می رسید، از آزمایش ادرار و مدفوع آدمها هم یک فتوکپی یی تهیه می کردند و در « پرونده» نگه می داشتند.
سوال اینجاست که رهبری مجاهدین به چه دلیلی به خود حق می دهد که مساله اخراج کسی را که خودش تاکید داشته همچنان که عضویتش برای اطلاع عموم اعلام شده بود، در صورت اخراجش هم اعلام شود، آن را مخفی نگه داشتند.
واقعا نمی دانم به این آدمها چه باید گفت. نمی دانم چرا اینها فکر می کنند که هر نامربوطی که از سوی اینها صادر شود، مردم به عنوان حقیقت می پذیرند. از دستگاهی که در تبلیغاتش آن همه مسخرگی در امری بسیار جدی و با نقشی «استراتژیک» یعنی «ارتش» است، آن مسخرگی در راه انداختن رژه ارتش با یونیفرم رنگارنگ در کمپی در کشوری بیگانه، در حالی که فرمانده کل اش مساله بزرگش تامین حفاظت آنان توسط ارتش آمریکا بود، آن مسخرگی در فرمان پیش فنگ دادن به کسانی که تفنگ در دست ندارند و جز شمشیر تزیینی، اجازه حمل سلاح ندارند*، و از کسانی که انقلاب ایدئولوژیک راه انداختند تا از پذیرش شکست استراتژی و از پاسخ به آن فرار کنند، باید انتظار هر کاری اعم از احمقانه و قلدرمنشانه و پلیسی، برای ارضای عقده های حقارتشان را داشت. اینها هنوز به عشق پیش فنگ – پافنگ گارد احترام می خوابند و رویای تردد با اسکورت موتور سوار می بینند و... من خیلی تاسف می خوردم به حال دستگاه رهبری مجاهدین.
آن همه اعتماد و امید را روانه گندابی کردند که عفونتش با این به هم زدنهای «تفصیلی»، حتما مشام جان مردم و افکار عمومی را می آزارد. من برای این آدمها، صفتی مناسبت تر از «مفلوک» نمی بینم. اما نمی دانم مردم چه گونه قضاوت می کنند. شاید آنها با شنیدن خبر این کارها و رفتار رهبری مجاهدین، پیش خود بگویند:« دموکراسی تان بخورد تو سرتان. آدمی را امید به بود به خیر کسان/ مرا به خیر تو امید نیست، شرّ مرسان».
* ویدئو مربوط به آن پیش فنک را در لینک زیر می شود دید
http://iradj-shokri.blogspot.fr/2009/08/6.html
۱۱تیر ۱۳۹۲ - ۲ ژوئیه ۲۰۱۳
http://iradj-shokri.blogspot.fr/
******************
نامه به مریم رجوی
خانم مريم رجوي
رئيس جمهور برگزيده شوراي ملي مقاومت
با سلام، از چند روز پيش بيانيه تير ماه 1383 شورا، در روي سايت همبستگي قرار گرفته است. در پايان بيانيه نوشته شده است كه «اين بياينه به اتفاق آرا» به تصويب رسيد. اين بيانيه قبل از انتشار آن براي اظهار نظر در اختيار من قرار نگرفته و اگر قرار مي گرفت من به آن راي مخالف مي دادم چون به مساله اصلي كه الان در افكار عمومي هم ميهنان و از جمله براي خود من مطرح است و سال قبل هم به آن اشاره كردم پاسخ نمي دهد. سوال اصلي اين است كه وقتي تاكيد هزار باره شده بود كه سرنگوني رژيم بدون ارتش آزاديبخش جواب ندارد، و آن ارتش بازوي استوار و پر اقتدار خلق قهرمان ايران بود، حالا يا ما بايد به مردم بگوييم و ثابت كنيم كه اين بازو هنور هم وجود دارد، و يا اگر وجود ندارد، چه چيزي را جايگزين آن مي خواهيم بكنيم و چه كار مي خواهيم بكنيم. وقتي ما از پاسخ به سوال اصلي روبرمي گردانيم اين تاثير بسيار منفي در افكار عمومي دارد. چون هيچ معنايي جز سردرگمي خود ما و «پاك كردن صورت مساله»، يا جدي نگرفتن مردم و احمق به حساب آوردن آنان ندارد و اين در حالي است كه به نظر من براي مبارزه با رژيم هيچ چيز به اندازه حمايت افكار عمومي از ما، تعيين كننده نيست. اين حمايت است كه در صورت گسترده و آشكار بودن(در داخل كشور) بر حمايت بين المللي از مقاومت و خنثي كردن توطئه هاي رژيم مي تواند اثرات چشمگير داشته باشد. من در اينجا نمي خواهم وارد بحث متن بيانيه بشوم. البته كار غول آسايي كه دوستان مجاهد و بخش ديپلماسي چه در عراق و چه در كشورهاي اروپايي و آمريكا انجام داده اند قابل تقدير و ستايش است، اما همه اين تلاشها تنها صرف خنثي كردن توطئه رژيم براي زيرآب كردن سر مجاهدين و مقاومت شده و نه پيشروي در راه سرنگوني آن.
از طرف ديگر خيلي بر نقش مجاهدين به عنوان عاملي باز دارنده در برابر صدور بنيادگرايي رژيم تاكيد شده كه اينهم به نظر من باز ارتباط مستقيم با اصل مساله كه براندازي رژيم از طريق قيام توده اي است ندارد و اين نگراني را به جا مي گذارد كه سرنوشت اين مقاومت بيشتر با معادلات بين المللي ومنطقه اي- كه ما نمي توانيم كنترل وتأثيري در آن داشته باشيم- گره زده مي شود، تا مبارزات مردم و نقاط قوت مقاومت در هدايت و تاثير گذاري بر آن.
شخصا گمان نمي كنم ارباب قدرت دنيا راضي به سرنگوني همين رژيم با يك انقلاب باشند. به هر حال غرض من از نوشتن اين نامه بحث در مورد متن قطعنامه نبود. من اين نامه را براي اعتراض به روشي كه دوستان نسبت به من پيش گرفته اند، مي نويسم. من هنوز عضو شورا هستم. حتي اگر در مورد يا مواردي نقض التزام كرده باشم. تا زمان طرح مساله ( بر اساس ماده يك آيينامه تصويب شده در 8 مهر 1376 وماده 4 اساسنامه شورا) در جلسه شورا و تصويب اخراج من، بايد دوستان به ضوابطي كه خودشان از طراحان و تاييد كنندگان آن هستند، پايبند باشند. بنا بر اين دوستان مجاهد با اين اقدام، چند خلاف انجام داده اند. اولا بيانيه به اتفاق آرا به تصويب نرسيده بلكه با اكثريت قريب به اتفاق آرا به تصويب رسيده يا مي شد آنرا با يك راي مخالف دربرابر539 راي موافق اعلام كرد. در اين مورد، هم به ساير دوستان شورايي خلاف واقع گفته شده و به هم افكار عمومي. اگر يك رأي مخالف مطلقا بي اهميت هم باشد، اماعضو و رأي دهنده بايد به حساب بيايد.اما دوستان مجاهد براي اين كه عمل به مفهوم خلاف آن، به روشني نمايان باشد، خود را بي نياز از اطلاع از موافق يا مخالف بودن راي من دانسته و بيانيه را براي نظر خواهي به من نداده اند و با اين كار دقيقا هدفشان رفتار توهين آميز ديگري نسبت به من بوده است. اما اهميت مساله، در وجه ناروايي زشت و خودسرانه بودنش اين است كه با اين كار دوستان به طور غيابي هم مرا محاكمه و محكوم كرده هم در مورد من حكم صادره كرده و هم آنرا به اجرا گذاشته اند، آنهم در مساله اي كه حق تصميم گيري نداشته اند بلكه شورا بايد تصميم مي گرفت.
رفتاري كه دوستان از زمان نوشتن مقاله منتشر نشده من براي نبرد خلق مرداد 1381 پيش گرفته اند مطلقا غير قابل قبول است ولي من با بردباري بيش از ظرفيت تحملي كه در خودم سراغ داشتم تحمل كرده ام. مرحوم ذاكري درآن جلسه باز خواست به خاطر آن مقاله، مرا به دستبوسي دكتر صالح موظف مي دانست*، جناب رضايي دبير شورا در آن رد پاي خاتمي را مي ديد جناب مسعود رجوي چنان در آن گفتگوي تلفني از بغداد سر من فرياد مي كشيد كه هيچ حجره داري سر كسي كه 18 سال برايش پادويي كرده باشد و خطايي از او سر زده باشد نمي كشيد، جناب سيدالمحدثين در مورد انتقاد من از جو ارعاب در برابر انتقاد، چنان از كوره در رفت كه سالها ادامه حضور مرا در كنار مجاهدين در عين نارضايي از رفتارشان را، ناشي از بي غيرتي من دانست.
اين رفتار و روش، مناسب كار سياسي جمعي در راه استقرار دموكراسي در ميهن نيست، مناسب «ارباب – رعیت»ی است و اين«رعيت» ديگر نه مي خواهد و نه مي تواند آنرا تحمل كند. اينها را به خاطر شرايطي كه فشارش روي همه ما هست و البته دوستان هزار بار بيشتر تحمل مي كنند، تحمل كردم اما اين اقدام اخير را تحمل نخواهم كرد چون، دوستان در راه بدفرجام و بسيار خطرناكي گام گذاشته اند. اگر اين كار آگاهانه صورت گرفته باشد، هيچ معني ديگري جز پا گذاشتن در جاي پاي شاه و خميني ندارد. شاه اگر به قانون اساسي مشروطه وفادار مانده بود، نه سر كوبي و جنايات ساواك و به تاراج دادن منافع ملي پيش مي آمد نه خودش به آن سرنوشت دچار مي شد. به ويژه نبايد فراموش كرد كه موضوع مركزي و اصلي دموكراسي تضمين حقوق فرد(واحد) شهروند در برابر قدرت سياسي و حكومت است.
خميني اگر به وعده هايش و يا به قانون اساسي خودش وفادار مانده بود، نه داغ و درفش و كشتار و اعدام پيش مي آمد و نه جنگ ويرانگر 8 ساله براي خفه كردن صداي مردم لازمش مي شد، اگر اين اقدام آگاهانه بوده باشد، شما با زير پا گذاشتن ضوابط و بي نياز ديدن خودتان حتي از رعايت فرماليته براي خلاص كردن خودتان از حضور يك آدم منتقد در شورا به كجا مي رويد؟ آن هم در اين شرايط. البته همانطور كه در نامه 52 صفحه اي به مسئول شورا هم تاكيد كرده ام براي من نفس عضو شورا بودن مطلقا داراي هيچ اهميتي نيست ولي وقتي عضو شورا هستم نمي توانم مسئوليت خودم را به خاطر حضور در شورا و رايي كه مي دهم ناديده بگيرم. به خاطر همين مي خواهم بدانم، اين كه بيانيه قبل از انتشار براي نظر خواهي به من داده نشده با اطلاع شما بوده يا بدون اطلاع شما و اقدامي خودسرانه از سوي دبير خانه. اگر اقدامي از سوي دبيرخانه بوده بايد دبير خانه رسما و كتبا از اين بابت عذر خواهي كند( حتي اگر در نهايت خوشباوري قبول كنم كه ناشي از فراموشي بوده). اما اگر با اطلاع شما اين كار صورت گرفته باشد، آن وقت من ديگر هيچ حرفي براي گفتن با هيچ كس ندارم، واكنش نشان خواهم داد. اگر تا 15 روز بعد از تاريخ تحويل اين نامه به محل دبير خانه در اور سورواز پيامي از جانب شما به من داده نشد، من آنرا نشانه اطلاع و تاييد شما از اين رفتار ديكتاتورمنشانه و شورا شكنانه خواهم دانست.
متن زيراكسی 2 نامه يي كه براي مسئول شورا نوشته بودم، با اسناد ضميمه براي مطالعه خودتان و هركس از دوستان كه خواست پيوست اين نامه است. اگر چه آن جمله مربوط به محرمانه بودن نامه را حذف نكرده ام ولي حالا مطالعه آن از نظر من بلا مانع است البته با هيچكس در مورد آن وارد بحت نخواهم شد. گرچه فكر مي كنم نسخه قبلي را ممكن است مطالعه كرده باشيد چون ياد آور شده بودم كه انتقاد از عملكرد مسئول شوراست. تايپ شده آن در ديسكت همراه چند سند ضميمه، براي ارسال به مسئول شورا نيز همراه اين نامه است. متني كه سال قبل داده بودم به علت خرابي كامپيوترم و عدم تمركز حواس موقع تايپ كه اين مساله آنرا به وجود آورده بود، غلط زياد داشت اين يكي اصلاح شده اما مي دانم كه بي غلط نمي تواند باشد. من خواهان تشكيل هرچه زودتر اجلاس شورا هستم. سوالهايي براي طرح كردن و حرفهايي براي گفتن دارم.البته اگر نامه حاظر بي جواب ماند، اين خواست من و موضوع نامه به مسئول شورا ديگر موضوعيتش را از دست مي دهد. تاريخ اين نامه تاريخ تحويل آن به محل دبير خانه نيز هست. من اين نامه را با توجه به ماده واحده مصوبه 23 مهر 1373 كه در آن تصريح شده «رئيس جمهور برگزيده شورا مي تواند در غياب مستول شورا، وظايف و تكاليف مسئول شورا از جمله هماهنگي و اداره امور كميسيونهاي شورا را بر عهده گيرد»، به شما نوشتم.
تندرست و پيروز باشيد
30/08/2004- ايرج شكري – 9 شهريور1383
* ماجرا اینطور گذشت که من فتوکپی آن مقاله را به چند تن از دوستان شورایی و نیز به دکتر صالح رجوی دادم. چون واقعا شرایط را فاجعه آمیز می دیدم و معتقد بودم باید یک حرکتی کرد و می خواستم لااقل در جمع محدودی از دوستان این مساله مورد توجه قرار بگیرد. دکتر صالح مقاله را خوانده بود و بدون کلمه ای بحث با من، حالا نمی دانم با چه تفسیری و احتمالا آه و ناله ای، آن را به ابراهیم ذاکری(کاک صالح) داده بود. بحثی بین من و کاک صالح و ابولقاسم رضایی در مورد آن مقاله صورت گرفت که توضیح بیشتر بماند برای فرصت دیگر، فقط این را یاد آوری کنم که ابراهیم ذاکری گفت که دکتر صالح از این مقاله خیلی ناراحت شده. من هم از روی صمیمیت و دوستی گفتم من نمی دانستم این مقاله دکتر را ناراحت می کند و از این بابت حاظرم دست او را ببوسم و عذر خواهی کنم. ذاکری برگشت گفت:« اینکار رو که می کنی». من که اصلا انتظار این همه دریدگی و این همه وقاحت را نداشتم واقعا از این حرف شوکه شدم. البته او از من «زخم خورده» بود. یکبار در عراق بود و فکر می کنم در زمان برگزاری رژه بزرگ ارتش آزادیبخش بود که سر میز شام ضمن صحبتهایی که در مورد نقش روشنفکران و اهل اقلم بین من او در جریان بود، من گفتم هرکس و گروهی را در نقشی که دارد باید مورد توجه قرار داد و اضافه کردم که شاملو شعر در این بن بست را در مرداد 58 گفته در حالی که مجاهدین چند ماه بعد از آن در انتخابات ریاست جمهوری خمینی را برای ریاست جمهوری پیشنهاد کردند و اضافه کردم که خب شاملو شاعر بود و آن تصویر را از رژیم خمینی در شعرش ارائه کرد، اما یک سازمان و گروه سیاسی نمی تواند که مثل یک شاعر موضعگیری کند. این یاد آوری خیلی به او برخورد. برگشت به من گفت تو اگر نفهمیدی سازمان چرا سازمان آن آن پشنهاد را کرد معلوم است که اصلا هیچی از سازمان نمی فهمی(نقل به مضمون) من هم به او گفتم با من اینطور صحبت نکن! و اضافه کردم من گفتم نقش سازمان یا گروه سیاسی با شاعر متفاوت است و نباید اینها را یکسان قرار داد. زخم دیگر این بود که یکبار زمانی که تظاهرات نسبتا بزرگی در میدان بهارستان در تهران برگزار شده بود، فردای آن روز در سر میز نهار در اور سورواز(در دوره هایی بخشی از انجا به امور اجرایی نشریه شورا اختصاص داشت) کنار دکتر هزارخانی نشسته بود و داشت از بزرگی تظاهرات و گزارشهای زیادی که به او از جزییات ماجرا رسیده صحبت می کرد و گفت:«اینقدر(بادستش ارتفاع گزارشات از روی میز را نشان می داد) گزارش روی میزمه». من برای یاد آوری یک نکته مهم که در حرفهای او نبود گفتم آن تظاهرات از لس انجلس هدایت می شد. اطلاعیه فراخوان آن را روز قبل از تظاهرات رادیو اسرائیل خوانده بود. کاک صالح با این حرف نطقش کور شد و پرسید از لس آنجلس هدایت می شد؟ من هم حرفم را تکرار کردم. گمانم اصلا نمی دانست که اطلاعیه یی دعوت به تظاهرات قبلا از رادیو اسرائیل پخش شده است. مساله دیگر هم انتقادی بود که من از روشهای بازرسی که بعد از آمدن مریم (اوائل دهه 70) به اورسور واز برقرار کرده بود کرده بودم و بطور کتبی از طریق ابوالقاسم رضایی به او فرستاده بودم. این هم بماند برای فرصت دیگر.
************************
نامه کوتاه به مسعود رجوی در مورد اهانت سیدالمحدثین
آقاي مسعود رجوي
مسئول شوراي ملي مقاومت
روز دوشنبه سوم شهريور1382 برابر با 25 اوت 2003 در جلسه كوچكي كه در آن آقاي دكتر هزار خاني آقاي روحاني آقاي پاك نژاد خانم هشترودي آقاي حاج حمزه آقاي اسماعيل وفا يغمايي آقاي طاهر طاهر زاده و براردرتان مهندس هوشنگ حضور داشتند آقاي سيد المحدثين مسئول كمسيون خارجي شورا قرار بود در مورد وضعيت مقاومت در شرايط كنوني و موضعگيريهاي احتمالي دولتهاي اروپايي در آينده نظراتش را به اطلاع دوستان برساند.
در اين جلسه كه دبير ارشد شورا خانم مهناز سليميان حاضر هم بود من در پي حرف يكي از دوستان كه به صورت سوالي و اين كه چه بايد كرد مطرح شده بود گفتم بحث در اين مورد فايده ندارد زيرا كه هيجده سال است سرنا از سر گشادش دميده مي شود و من هر وقت در اين زمينه خواستم اظهار نظري بكنم با يك جو ارعاب رو به رو شدم و گفتم كه تا اين وضع عوض نشود اظهار نظر و حرف زدن فايده ندارد و به خاطر همين، من چند سال است كه ترجيج داده ام حرف نزنم. آقاي سيد المحدثين كه خيلي از اين حرف ناراحت شده بود گفت: آدم بايد خيلي بي غيرت باشد كه 18 سال در يك جمعي با ارعاب رو به رو باشد باز در آن جمع بماند. اين توهين بزرگ البته براي من غيرقابل تحمل است. ارعاب فقط ساطور و سلاح كشيدن نيست. من در جلسه خونسردي خود را حفظ كردم و از پرخاش و واكنش تند اجتناب كردم و ضمن اين كه به ايشان گفتم توهين بزرگي به من كرده ياد آور شدم كه پرخاشگري نشانه غيرت نيست و شرايطي هم هست كه انسان گير مي كند. ولي اين سوء تفاهم بزرك واين كج فهمي كه برد باري و همراهي و همدلي آدم، بر خلاف رفتار غير دموكراتيك، مرعوب كننده و توهين آميز- كه نسبت به او اعمال مي شود-، بي غيرتي تلقي شود، لازم است كه برطرف شود. گاه آدم در شرايطي گير مي كند كه به قول معروف نه راه پيش دارد نه راه پس مثل شرايطي كه بعد از حمله عراق به كويت براي ارتش آزاديبخش پيش آمد يا شرايط كنوني. به نظر من اگر يك تصميم درست در دهسال گذشته گرفته شده باشد اين است كه برخلاف آن زمزمه هاي «فروغ 2 »، شرايط كنوني ماندن در عراق پذيرفته شد. به استقبال مرگ رفتن هميشه نشانه شجاعت و غيرت نيست گاه ممكن است عملي جنون آميز باشد. من خيلي فكر كردم در برابر اين توهين بزرگ چگونه واكنش نشان دهم بالاخره تصميم گرفتم كه ابتدا اين نامه را به شما بنويسم. چون توهين اقاي سيد المحدثين جز با عذر خواهي ايشان در جلسه يي با حضور همان افراد (البته من در آن شركت نخواهم كرد و اطلاع از تشكيل آن توسط دبير ارشد شورا كافيست) يا در صورت در سفر بودن و عدم حضور وي، با پيام شما مبني بر انتقاد از او به خاطر اين توهين و اظهار تاسف شما البته باز در جلسه يي با حضور همان جمع، قابل گذشت نيست. به خاطر اين قبيل رفتار ناشايست دوستانتان البته بايد از شما انتقادكرد، چون به هر حال آنان شما را مربي و معلم خود مي دانند . در ضمن من از رفتار و واكنشهاي توهين آميز خود شما هم بي نصيب نبوده ام. من در نامه ديگري آنچه را كه از نظرمن سرنا را از سر گشادش دميدن است و مواردي را كه ارعاب مي شمرم و نيز انتقادت خودم را ( قبلا به مواردي از آن در مقاله منتشره نشده اي كه براي شماره مرداد1381 نبرد خلق نوشته بودم اشاره كرده ام و پيشنهاد جبهه همبستگي براي دموكراسي را داده بودم وشما از آن اطلاع داريد)، از عملكرد گذشته و اين كه چه بايد كرد، خواهم نوشت. اما لازم است ياد آوري كنم در مكالمه تلفنيتان از بغداد بامن به خاطر همان مقاله چاپ نشده، روشي كه شما به كار گرفتيد و آن فرياد كشيدن ها سر من كه دكانم را جمع كنم و بهترين از اين نمي شدعمل كرد و شما باج به بورژوازي نمي دهيد ـ كه گمان مي كنم در همه عمرتان آن طور با تمام قوا به سر كسي فرياد نكشيده بوديدـ ،از يكسو از مصاديق ارعاب بود و از سوي ديگر مطلقا در رابطه پارلماني و «شورا»يي قابل توضيح نيست، بلكه تننها در رابطه « ارباب ـ رعيت» جاي مي گيرد. اين دفعه اول هم نبود كه رفتاري توهين آميز با من داشتيد. قبل از آن در نشست بزرگ شورا در در مهر ماه 76 وقتي به من گفتيد حالا كه سر دبير ايران زمين (آقاي توحيدي اين مسئوليت را عهده دار شده بود) آمده اينجا شما حاضريد بيايد اينجا من هم گفتم بله و اضافه كردم «به شرطي كه مسائلي كه با شما دارم حل بشه» البته شما مي دانيد انستيد كه مساله چيست چون به خود شما چند سال قبل از آن در باز كشت از ديدار از رژه بزرگ در نامه اي، نظرات انتقادي خودم در مورد تبليغات مجاهدين و شعار ايران رجوي نوشته بودم. يادتان هست واكنش شما به آن پاسخ من چه بود؟ يك « اِ » كشدار پر غيظ وغضب بود كه معني بسيار مؤدبانه آن در زبان محاوره « چه غلطها» است. شما اصلا نيازي نديد كه در حضور آن جمع حدود پانصد نفره يا بيشتر بپرسيد كه مساله من چيست وبا چند كلمه -لابد حرف حساب- نظر مرا رد كنيد. واكنش منهم البته لبخند بود. اين ماجرا براي من نقطه عطفي بود در رابطه با شما و برخي باورها كه فرو ريخت. در اين مورد هم در نامه اي كه براي شما خواهم نوشت توضيح خواهم داد. به هر حال چند روز بعد از آن مكالمه تلفني، در نشستي، چيزي شبيهه آن طرح پيشنهادي كه خود شما به طور اصولي آن را در ادامه مكالمه تلفني تاييد كرديد و گفتيد طرحي مثل آنرا براي اعلام كردن در نظر داشتيد) ، به تصويب رسيد. (اگرچه آن چه در 13 آبان 1381 به تصويب رسيد در مقايسه با آن چه من در مقاله مطرح كرده بودم نوزادي بود كه مرده بدنيا آمد و شايد به خاطر همين با چندان استقبالي از سوي نيروهاي سياسي مواجه نشد) . اما نه مسئول مرحوم كمسيون امنيت وضد تروريسم و نه دبير شورا آقاي رضايي كه به خاطر آن مقاله چاپ نشده ، جلسه يي شبيه باز پرسي براي من تشكيل دادند و با لحني توهين آميز با من صحبت كردند چنانكه گويي آن مقاله با خط گرفتن از محافل رژيم نوشته شده ( كه مسئول كمسيون امنيت از آن به عنوان “سوراخ“ نام مي برد) ،نه برادرتان جناب دكتر صالح كه من مقاله را براي مطالعه به او داده بودم و او هم بعد ازمطالعه از سر بدگماني به مسئول كميسيون امنيّت داده بود و نه خود سرکار حتی به من نگفتید «آقا ببخشید سوء تفاهم شده بود».
اما من باز بدون گِله از اين رفتار ناروا و غير منصفانه و غير دوستانه در كنار مجاهدين ماندم. نميدانم چطور مي شود گفت در آن واكنشها ارعاب نبوده و چطور مي شود انصاف داشت و مدعي شد من از بي غيرتي دركنار مجاهدين مانده ام. آقاي سيد المحدثين اشتباه مي كند كه فكر مي كند با قرار دادن يك دروغ بزرگ ـ كه ارعابي عليه من در كار نبوده ـ در كنار توهين بزرگ خودش مرا در عمل وادار به پذيرش اين توهين كند. جناب رجوي من خودم را به مجاهدين نفروخته بودم كه بعد به رژيم يا جاي ديگري بفروشم [...] حدود ده سال بعد از آن وقتي در اينجا به من پيشنهاد عضويت در شورا شد ابتدا نپذيرفتم، به خاطر آن كه تجربه تلخ و آزردگي بسياري از رفتار غير دموكراتيك و گاه توهين آميز كساني از دوستان شما كه به عنوان نماينده شما در تحريريه نشريه شورا در مطالب اعمال نظر مي كردند، داشتم، مي دانستم اگر عضو شورا بشوم با همين رفتار شايد از سوي تعداد بيشتري از دوستان شما و در حضور جمع وسيع تري به خاطر اعلام نظر يا نوشتن ديدگاههايم در مورد مسائل فرهنگي وفعاليت روشنفكران كه در چارچوب مورد نظر دوستان نمي گنجيد، رو به رو به خواهم شد. بعد از صحبتهايي كه آقاي دكتر هزارخاني براي عضويت در شورا با من كرد من پذيرفتم و نامه اي همراه در خواست عضويت نوشته بودم كه در آن عضويتم را در شورا مشروط به تغيير روش و ديدگاهها دوستان در برخورد با مسائل مورد اختلاف نظر كرده بودم . دكتر با خواندن آن به من گفت «داري اولتيماتوم ميدي» گفتم اولتيماتوم نيست من دارم شرط مي گذارم چون با اين وضع كه هست عضويت فايده اي ندارد. باز با همان جنجال كه در جلسات شورا رو به رو بودم مواجه خواهم شد. دكتر به من گفت آدم وقتي نظري دارد و مي خواهد آن را بين دوستانش پيش ببرد كار مشكل است ، با دشمن كه تكليف آدم روشن است. چون نوشته هاي شما انتشار بيروني دارد حساسيتها بيشتر است. من از ضميمه كردن آن نامه به در خواست عضويت صرفنظر كردم ولي خود درخواست تا حدي نشان دهنده آزردگي من هست. به هرحال بعد از عضويت، آنچه پيش بيني مي كردم همان شد. من در اين زمينه فعلا به همين اكتفا مي كنم چون علت نوشتن و موضوع اين نامه، توهين جناب سيدالمحدثين است. ايشان كه متكبرانه به خود اجازه مي دهد به ديگران توهين كند، هيج به روي مبارك نمي آورد كه در 10 ـ 12 سال گذشته بيشتر تحليلهايي كه از روابط خارجي به ويژه رابطه رژيم با آمريكا داده، ارزيابيهايي پوچ و غلط بود كه از همه بي ربط تر ارزيابي ايشان در مورد اظهارات بوش بود كه رژيم را جزء محور شر خوانده بود. جناب ايشان حكيمانه فرمود «خطري كه ما را تهديد مي كنه اين كه اين تهديد بوش رو جدي نگيريم. 20 سال است ما پرداخت كرده ايم الان زمان برداشت است». خوشبختانه اين فرمايشات در جلسه يي دروني بود و جلوي دوربينهاي تلويزيوني نبود و من حيرت زده مانده بودم كه اين پيشگويي قاطع و حكيمانه با تكيه بر كدام واقعيت پيدا شده و معني اين حرف چيست.
هيچ چيز نه جناب ايشان و نه كس ديگري را صاحب اين حق نمي كند حرمت آدمي را به خاطر انتقاد از اين يا آن عملكرد يا اظهار نارضايي، لگد مال يا به او اهانت كند. من منتظر پاسخ و اقدام شما هستم.
ايرج شكري
شهريور 1382ـ 6 سپتامبر200315
**************
نامه به ابولقاسم رضایی و ارائه نامه 52 صفحه ای انتقاد از عملکرد مسعود رجوی
آقاى ابولقاسم (محسن) رضايی
دبير شوراى ملى مقاومت ايران
همچنان كه در جريان هستيد، در پى بحثهايى كه داشتيم قصد داشتم در نامه يى به مسئول شورا، نظرات و انتقادات خودم ، ارزيابى از اوضاع، و پيشنهادهايى را كه براى شرايط كنونى دارم، به اطلاع مسئول شورا برسانم، خرابى كامپيوترم باعث تأخير در اين امر شد. به هر حال نامه را به پايان رساندم. به خاطر تجربه ناگوار و تلخى كه از واكنش به شدت اهانت آميز دوستان ارجمند مجاهد در مورد مقاله منتشر نشده يي كه براى نبرد خلق نوشته بودم دارم و از آنجا كه تجربه نشان مى دهد مطالب انتقادى باعث بر آشفتگى دوستان مى شود و من مطلقا خواهان آزردن دوستان نيستم، نامه به مسئول شورا را كه در آن با صراحت به انتقاد از عملكرد مسئول شورا و ياد آورى نكاتى از بحثهاى خودم با ايشان پرداخته ام، با قيد فوق العاده محرمانه به شما مى سپارم تا هر طور كه مى دانيد و مى توانيد به مسئول شورا برسانيد.همانطور كه در متن نامه به مسؤل شورا ياد آور شده ام، تنها خود ايشان هستند كه مى توانند نامه را در اختيار كس ديگرى قرار دهند و همچنان كه به خود ايشان ياد آور شده ام، حاضر نيستم حتى يك دقيقه در مورد آن در بحث مع الواسطه با هيچكس شركت كنم، با هيچكس. بنا بر اين همانطور كه در گفتگوى تلفنى با شما ياد آور شدم، اگر امكان رساندن نامه به مسؤل شورا نيست حاضر نيستم در اختيار هيچكس ديگر قرار بگيرد (حتى خانم رجوى يا آقاى ابريشمچى). قسمت جمع بندى مطالب را كه مربوط به تحليل شرايط است، به طور جداگانه، خارج از پوشه مسعود قرار داده ام كه مطالب آن مى تواند جدا از ساير مسائل فى مابين در جلسات عمومى با دوستان مورد گفتگو قرار بگيرد. فكر مى كنم ذهن بيشتر دوستان با چنين سؤالاتى انباشته و رو به روست. اميدوارم وضع فاجعه آميز كنونى با تجديد نظر كلى دوستان در روشهاى گذشته در برخورد با انتقادات، با باز نگرى در عملكرد گذشته و انتقاد از خود و يك ارزيابى واقعگرايانه از شرايط و اتخاذ تصميم هاى متناسب با آن، با هزينه هرچه كمتر سپرى شود و ما بتوانيم با عبور از اين مرحله و با درس گرفتن از رويدادهاى گذشته ، توان خود را به نحو مؤثر و مفيد، در راه برچيده شدن حكومتى كه اين همه رنج و مصيبت و ويرانى براى مردم و ميهن آفريده و استقرار دموكراسى در ميهن به كار بگيريم.
موفق و سرافراز باشيد
ايرج شكرى ـ18 نوامبر 2003ـ 27 آبان 1382
**************************
مقاله بلندی که برای شماره تیرماه 81 نبرد خلق نوشته بودم
این مقاله در واقع واکنشی بود به ارزیابی شخص مسعود رجوی و نیز کسانی مثل پرویز خزایی که سی سال است «دیپلمات» در خدمت جناب مسعود رجوی است،(در جلسه یی که با تماس تلفنی مسعود رجوی از عراق با گروهی از شورائیان در اورسورواز) که اقدامات آتی آمریکا در تلافی ماجرای 11 سپتامبر را در قوی بودن احتمال حمله آمریکا به ایران می دیدند ولی گمان من بر این بود عراق ممکن است هدف آمریکا باشد و به خاطر همین این مطلب را برای هشدار نوشتم و در مطلب نیز به آن اشاره شده است. حدود نیمه اول مقاله که تیتر آن «نگاهی گذار به صحنه نبرد با دشمن» است، بیشتر بررسی عملکرد خاتمی و استفاده از افکار عمومی برای پیشبرد اهداف رژیم است و نیمی دیگر به بررسی شرایطی که مجاهدین در آن قرار دارند و پیشنهاد جبهه همبستگی مربوط است. آن نیمه مربوط به شرایط مجاهدین با چند ستاره از نیمه اول جدا شده است.
البته در این مقاله من تلاش کرده بودم که مسائل را طوری مطرح کنم که گزنده نباشد ولی خب رهبری مدعی رابطه «فوق دموکراتیک» در درون تشکیلات، که می خواهد دموکراسی برای مردم سوغات ببرد، تاب شنیدن انتقاد و این که بهتر از این می شد عمل کرد، ندارد.
نگاهي گذرا به صحنه نبرد با دشمن
تصميم اتحاديه ارروپا براي در ليست سازمانهاي تررويستي گذاشتن نام سازمان مجاهدين خلق، دور از انتظار نبود. اگر خوانندگان نبرد خلق به خاطر داشته باشند در يادداشت شماره ارديبهشت ماه نشريه، اين نكته ياد آوري شده بود كه بر خلاف دعواهاي زرگري رژيم با غرب، امپرياليستها هيچ گاه متحدي مثل رژيم روضه خوانها در ايران نداشته اند و هيچ دولتي خواهان وقوع انقلاب در ايران ـ رويدادي كه مجاهدين براي تحقق آن جانفشاني مي كنند ـ نيست . رژيم ايران كه به خاطر جناياتش عليه مردم و پايمال كردن حقوق آنان و تن ندادن به خواست و راي مردم، ما آنرا دشمن مي دانيم و براي سرنگونيش تلاش مي كنيم، قبل از تشكيل دولت خاتمي تقريبأ يكدست عمل مي كرد. رياست دولت با رفسنجاني بود كه در صدور ترويسم با دستگاه ولي فقيه هم آهنگ بود. در دوره 8 ساله رياست جمهوري رفسنجاني در داخل و خارج كشور ترورهاي متعددي توسط آدمكشان حرفه يي وزارت اطلاعات صورت گرفت. ماجراي ترور در رستوران ميكونوس كه در دوره دوم رياست جمهوري رفسنجاني صورت گرفت رسوايي بزرگي براي رژيم پيش آورد و در جريان اين دادگاه، رهبر، رئيس جمهور، وزيرخارجه و وزير اطلاعات رژيم متهم به برنامه ريزي و دادن دستور اين جنايت شدند و حكم جلب بين المللي برايشان صادر شد. در پي اين رويداد، روابط اتحاديه اروپا با رژيم تيره شد. در داخل كشور در دوره رفسنجاني مأموران وزارت اطلاعات در نقش «سر بازان گمنام امام زمان» مشغول «مجاهدتهاي خاموش» بودند تا هر جا «پيچك انحراف» در كنار درخت تناور انقلاب اسلامي ديدند آنرا از ريشه قطع كنند. آنان خوديهاي منتقد را هم روز روشن موقع رفتن ميهماني در خيابان دستگير مي كردند و به زندانهاي ناشناخته مي بردند تا «حال گيري» كرده باشند. سردار سرتيپ دكتر الله كرم نيز به همراه حاجي بخشي و گله هاي حزب الهي در خيابان ها در حال نعره زدن بود. بيشتر اوقات شعار مرگ بر بي حجاب مي داد، اما هر موضوعي مي توانست سوژه يي باشد براي اظهار وجود برارد الله كرم و راه انداختن مانور ارعاب. گاه كاركنان خبرگزاري دولتي را تهديد مي كرد كه آنهار از بالاي همان ساختمان به خيابان پرت خواهد كرد، گاه جلو مجلس شوراي اسلامي عربده كشي مي كرد و ليبرالها و «فراكسيون نمك گيرها» ها را تهديد مي كرد كه آنها را از مجلس بيرون خواهد ريخت. خاتمي در چنين شرايطي كانديداي رياست جمهوري شد وبا شعار «قانونمداري و جامعه مدني» به ميدان رقابت انتخاباتي آمد. در جريان تبليغات انتخاباتي در چند جا از جمله در مشهد و قم جلسه هايي كه براي سخنراني خاتمي ترتيب داده شده بود،توسط انصار حزب الله يا برادر الله كرم و همراهانش بهم ريخت. برادر سرادر سرتيپ دكتر الله كرم گفته بود كه خاتمي بايد از روي نعش او عبور كند تا رئيس جمهور شود. حالا از دومين دوره رياست جمهوري خاتمي يكسال مي گذرد اما برادر الله كرم خيلي كم آفتابي مي شود. با خاتمي هم كاري ندارد. اين طور كه پيداست احتمالأ از جاي ديگري بادش مي كرده اند و آن فرمايشات وخط ونشان كشيدنها حرف وكلام نبوده بلكه «صداهاي مشكوك» بوده كه نعره وار، از گلويش خارج مي شده. به هرحال، خاتمي در شرايطي كه به آن اشاره شد با 69 درصد آرا با تفاوت 3 بر يك، نتيجه يي كه خارج از همه پيش بينيها بود، رقيب خود علي اكبر ناطق نوري را( كانديدايي كه با شعار «ذوب در ولايت» به ميدان آمده بود) شكست داد. در انتخابات دوره دوم رياست جمهوري خاتمي، جناح رقيب 9 كانديدا در براير وي به ميدان آورد، به اين اميد كه انتخابا ت را به دور دوم بكشاند اما مجموع آرا 7تن از آنها تنها به 5/2 ( دو و نيم) در صد رسيد و اين 9 تن در مجموع كمتر از 25 در صد آرا را به خود اختصاص دادند.
حالا خاتمي در اولين سال از دوره دوم رياست جمهوريش، در جدال ديپلماتيك در عرصه بين المللي با ما كه دشمنش هستيم، رژيمي را كه سرانش متهم به تروريسم شده بودند و براي وزیر اطلاعاتشان حكم جلب بين المللي صادر شده بود، وتا كنون نزديك به 50 بار در مجامع بين اللملي محكوم به نقض حقوق بشر شده، به جايي رسانده كه در دوره قبلي كميسيون حقوق بشر ولو با اختلاف يك راي از ليست نقض كنندگان حقوق بشر خارج شد و اخيرأ اتحاديه اروپا سازمان مجاهدين خلق را در ليست گروهاي تروريستي قرارداد. چندي قبل از اين هم امريكا كه در سالها گذشته اندكي در مورد شوراي ملي مقاومت «تخفيف» قائل مي شد و آنرا تروريست نمي دانست، شورا و ارتش آزاديبخش را هم به اين ليست اضافه كرد. اين وضع حتي اگر موقتي باشد، لازم است كه مورد بررسي و مطالعه قرار بگيرد و ببينيم چطور شد كه وضع به اين صورت در آمد و آيا مقاومت سازمانيافته، بهتر از اين مي توانست عمل كنند يا نه؟ البته خاتمي در راس قدرت اجرايي كشوري با اهميت استراتژيك ايران، با امكان ميلياردها دلار معامله در سال است، اما در زمان رفسنجاني هم اين دو عامل وجود داشتند و اتفاقأ از آنجا كه غربيها، به ويژه امريكائيها رفسنجاني را «مردقدرتمند ايران» مي شناختند كه حتي توانسته بود در باز نگري در قانون اساسي رژيم، شرط خود را براي پذيرش پست رياست جمهوري كه حذف پست نخست وزيري بود بگنجاند، راه برايش باز بود. بررسي عملكرد و تاكتيكهاي سياسي دشمن مي تواند به شناخت نقاط ضعف و قوت خود ما و يافتن روشهاي مؤثر تر در رويا رويايي با دشمن كمك كند.
افكار عمومي عامل تعيين كننده
خاتمي به عنوان كانديداي جناح مغلوب و توسري خورده خط امام وارد صحنه شد. اين جناح توسط روزنامه سلام از دو سه سال قبل از انتخابات سال 1376 شروع به زدن پلي به سوي افكار عمومي كرده بود و از آزادي و حقوق مردم دم مي زد. بنا براين، خود خاتمي معمار و مبتكر رويكرد به افكار عمومي به عنوان هم استراتژي هم تاكتيك نبود. خوانندگان نبرد خلق اگر به خاطر داشته باشند در شماره 161 و 162 (آبان و آذر 1377) در مطلبي با عنوان خاتمي وزمينه ها، سوابق امر بررسي شده است كه دوباره وارد آن نمي شويم ولي به هر حال او در جريان تبليغات انتخاباتي بايد زمينه هايي را بر مي گزيد و سوژه هايي را انتخاب مي كرد كه بتواند با تأثير گذاري بر اكثريت خشمگين خاموش، محاسبات رقيب را كه اهرمهاي قدرت را در دست داشت و از حمايت ولي فقيه و آيت الله هاي دم كلفت يا خرگردن مدرسين «حوزه علميه قم» بر خوردار بود، بهم بريزد. به همين دليل قانون گرايي و «جامعه مدني ديني» و مردم را« صاحب حق» شناختن، در محور تبليغات خاتمي و دستيارانش قرار گرفت و گل ياس و عكس خاتمي با لبخندي چنان گشاده كه براي تبليغ خمير دندان هم مي توانست به كار رود، بر پوسترهاي تبليغاتي نقش بست. اينان ياد آور مي شدند كه: « مردم در برابر حكومت فقط داراي تكليف نيستند بلكه داراي حق وحقوقي هستند كه حكومت موظف به رعايت آن است». به علاوه خاتمي دچار اين اشتباه محاسبه نشد كه هم امت حزب الله و علاقمندان به روضه خواني و سينه زني را جلب كند و هم آن اكثريت عظيم متنفر از رژيم روضه خوانها را. اوعلاقمندان به روضه خواني و سينه زني را، براي ناطق نوري گذاشت كه در مراسم شب احيا در برابر دوربينهاي تلويزيوني روضه خوانده بود. در عوض مصاحبه با مجله زنان را كه مي شود گفت مجله جامعه زنان لائيك و روشنفكر ايران بود، پذيرفت و به سؤلات نيشدار آن پاسخي خالي از خشم داد. حال آن كه همين مجله به خاطرات سوالاتي كه براي ناطق نوري فرستاده بود (از جمله اين كه آيا بعد از رئيس جمهور شدن هم در برابر دوربينهاي تلويزيوني براي مردم روضه خواهد خواند) از سوي وي مورد تهديد قرار گرفت. تبليغات تلويزيوني خاتمي هم به همين منوال از رقيبش كه كانديدايي با شعار «ذوب در ولايت» بود، شعار مهملي كه انزجار بر مي انگيخت، متمايز بود. حدود سه سال بعد ناطق نوري در مصاحبه با كيهان در دي ماه 79 تاييد كرد كه تبليغات نامناسب ستاد انتخاباتي او به ضررش تمام شد. نتيجه انتخابات خرداد76، آن «نه» بزرگ به«ذوب در ولايت بود». به ياد داريم كه نتبجه بدست آمده از آن انتخابات فرا تر از همه پيش بينيها بود.
خارج كردن رژيم از انزوا
خاتمي با در دست داشتن 5/69 درصد آرا - كارتي كه به او به عنوان كسي كه توانسته تعادل قواي موجود در داخل را به هم بزند، اعتبار يك طرف مذاكره قابل اعتنا مي داد-، براي تحقق سياست «تشنج زدايي» در روابط خارجي گام برداشت. ابتكار او در پيام به مردم امريكا، كشوري كه رژيم بيشترين تشنج را در پي ماجراي گروگانگيري كار كنان سفارت امريكا، با آن داشت خالي از خطر نبود. خطر از بابت «مايه گذاشتن از چهره»، چرا كه ترديد نبود كه آماج خشم «مقام معظم رهبري» و كساني كه در پيروي از او منتظرند كه رهبر كلاه بخواهد تا آنها براي رهبر سر ببرند، قرار مي گرفت. مطالبي كه آنروزها در كيهان عليه خاتمي نوشته شد، يكي دو پله با فحش ناموسي فاصله داشت. اما در برابر هدفي مثل نجات رژيم و اقدامي براي ادامه حيات آن كه هدف خاتمي بود و دوستان نادانش از فرط تعصب و خود خواهي قادر به درك آن نبودند، به فرض كه او را عزل مي كردند او چه ضرري مي كرد؟ او اين موج را از سر گزاند و اصحاب سياستِ در خدمت تجارت، چون ديدند كه در رژيمي كه هيچ آدم قابل اعتماد و اعتنايي براي صحبت و مذاكره پيدا نمي شد، حالا كسي پيدا شده كه مي خواهد گامهايي در تشنج زدايي و بهبود رابطه با غرب بردارد ودر اين راه دريافت توهين و تحقير از «بردران بزرگوار» خود را هم پذيرفته، به حمايت و تقويتش شتافتند. يك وجه از اين تقويت البته فشار و تضيقات عليه مجاهدين و مقاومت بود. همهً دست اندر كاران رژيم در طول سالها پيوسته «حمايت از تروريستها» از سوي غرب را به عنوان عامل «عدم اعتماد» در روابط رژيم با غرب مورد تاكيد قرار داده اند. قرار گرفتن شوراي ملي مقاومت و ارتش آزاديبخش در ليست سازمانهاي تروريستي از سوي آمريكا، آغاز مرحله جديدي از فشار بود. بعدأ ماجراي 11 سپتامپر پيش آمد كه در اين ميان به گمان من تنها نقش شتاب دهنده به فشارهاي جديد را داشت. در اروپا در پي فشارها، اكنون در مرحله تازه وبي سابفه يي شاهد قرار گرفتن سازمان مجاهدين درليست سازمانهاي ترويستي و پيامدهاي آن هستيم. دستاد آوردهاي خاتمي در تشنج زدايي و گشايش در سياست خارجي به ويژه گشايش به سوي غرب، صد برابر زيان و توهيني كه درپي پيام به مردم آمريكا، از سوي « برادران بزرگوار» به او وارد شده بود، براي او و ورژيم منحوسي كه خدمتگزار آن است، نفع به ارمغان آورد. حالا كسي از آن حرفها به او نمي تواند بزند و او شده «رئيس جمهور محترم». تعداد سفرهاي او به پايتخت كشورهاي اروپايي، جايي كه سران رژيم به اتهام اقدامات تروريستي در دادگاه محكوم و حكم تعقيب بين المللي برايشان صادر شده بود و سفر مقامات خارجي به ايران، از جمله سفر رئيس جمهور چين ورئيس جمهور تركيه، دستاوردهاي خاتمي براي رژيم منحوس روضه خوانهاست كه به نوبه خود ثمرهَ محاسبات درست در استراتژي(تشنج زدايي) و در انتخاب تاكتيك درست و كار آمد ( گفتگوي تمدنها به جاي يك سره فاسد و شيطاني دانستن غرب)، براي تحقق استراژي است. هم چنانكه تاكتيك «فشار از پايين، چانه زدن در بالا» كه سعيد حجاريان مبتكرآن بود توانست چند حمله سنگين جناح رقيب 2 خرداديها را خنثي كند و قدرت مقننه را نيز از چنگ جناح رقيب كه با نظارت استصوابي گمان مي كرد مي تواند مانع كسب اكثريت مجلس توسط 2خرداديها شود، در آورد. مي شود اينطور خلاصه كرد كه خاتمي براي كنار زدن رقيب ابتدا تاكتيك وشعارهاي مناسب در تبليغات انتخاباتي براي تأثير گذاري به افكار عمومي را انتخاب كرد و از نتيجه به دست آمده در داخل به نحو مطلوب براي جلب حمايت كشورهاي خارجي سود برد. اين حمايتها هم به نوبه خود سبب تقويت موقعيت او در برابر مقام معظم رهبري و جناح رقيب شد. البتته اين كه مي گويم سبب تقويت موقعيت او شد، منظور در مقايسه با آغاز كارش است.
انتخابات شعارها و فرصتها
اين درست كه سخنراني رفسنجاني در آخرين نماز جمعه قبل از انتخابات سال 76 مانع تقلبهاي كلان به نفع ناطق نوري شد و اين هم كاملا محتمل است كه آراي زيادي توسط شهردار پيشين تهران غلامحسين كرباسچي و دستايارانش براي خاتمي خريداري شده باشد، اما اين عوامل با عث پيدايش آن «نه» بزرگ نبود. مردم براي كوبيدن به دهن كسي كه با شعار «ذوب در ولايت » به ميدان آمده بود و زدن به دهن « مقام معظم رهبري» كه گفته بود« مگر مي شود نسبت به كانديداي اصلح نظر نداشته باشم» و« حضرت آيت الله» مهدوي كني كه دو روز قبل از انتخابات، بعد از ديدار با خامنه اي گفت كه فكر مي كند نظر خامنه اي به ناطق نوري است و نيز براي بور كردن« حضرات آيات عظام» مدرسين «حوزه علميه» قم كه از ناطق نوري حمايت كرده بودند وكاظم انبار لويي كه در آخرين شماره رسالت قبل از راي گيري، نوشت كه مردم در انتخابات به با رأي خود، كفر جهاني و ضد انقلاب را كه از يكي از كانديداها حمايت مي كنند، «مؤدب به آداب جمهوري اسلامي خواهند كرد»، از فرصت انتخابات استفاده كردند. همچنان كه بعدأ در انتخابات مجلس ششم آن بلا را سر رفسنجاني و كانديداهاي سرشناس جناح هار آوردند و شكست مفتضحانه آنهار را سبب شدند. در جنگ بين دوجناح در انتخابات، از آنجاكه تعادل قوا را درصد آراي طرفين تعيين مي كند، خط اماميهاي (سابق) توسري خورده، توانستنه اند با به كار گرفتن تبليغات مناسب و كنار گذاشتن زبان آمرانه و به كار گرفتن زبان دلجويي، به نحو بسيار چشمگيري بخشي از مردم را به نفع خود وارد صحنه كار زار انتخاباتي كنند و از آن «حماسه 2 خرداد» را بر داشت كنند. اينان توانستند چنان از رقيب جلو بيفتنند كه با اين كه آن شرطهاي بي ربطي كه جناح هار به پدر خواندگي جمعيت مؤتلفه، براي شركت در انتخابات رياست جمهوري گذاشته بود( بودجه شوراي نگهبان و...) تحقق پيدا كرد، اما جرأت نكرد در انتخابات رياست جمهوري در سال گذشته رسمأ كانديدا معرفي كند و آن 9 كانديدايي هم كه به طور غير رسمي به ميدان فرستاده بود تا شايد انتخابات را به دور دوم بكشاند بزرگترين افتضاح انتخاباتي رابوجود آوردند. در زمينه نقش پايينيها در جنگ قدرت بين دو جناح در اين يادداشتها بار ها اشاره شده كه چون جناح هار همچنان بر اعمال خشنونت گسترده عليه شهروندان و ديدگاههاي بشدت ارتجاعي در مسائل اجتماعي پافشاري مي كند، اين امر سبب شده كه جناح 2 خردادي به عنوان ضربه گير براي پائينيها ارزش مصرف پيدا كند و به همين دليل در فرصتهاي انتخاباتي با ريختن رأي به نفع 2 خرداديها در واقع براي خنتي كردن جناح هار به وارد عمل مي شوند. اكنون كشمكش بين 2 جناح و تلاشهاي جناح هار براي خنثي كردن 2 خرداديهاي به مرحله يي رسيده كه ديگر حوصله همه طرفهاي در گير در حال بسر آمدن است و كساني چون هاشم آغاجري به صراحت تاكيد كرده اند كه حتي يك پايه شدن رژيم به نفع جناح «محافظه كار» بهتر از وضع كنوني است . خاتمي هم با روشي كه در باج دادن به جناح رقيب پيش گرفت رسالتش براي رژيم به پايانش نزديك شده چون تا كنون هرچه دوستان وحاميانش به او ياد آورشدنده اند به پشتوانه آرايي كه به دست آورده ونقشي كه در قانون اساسي براي او تعيين شده عمل كند، در او اثر نكرده است. البتته هيج كس ديگر از عناصر وابسته به حاكميت نيز اهل خطر پذيري براي كشاندن پاي مردم به صحنه براي رويا رويي با تاخت و تاز هاي جناح هار و ولي فقيه نيستند چون مي دانند كه اگر خشم مردم منفجر شود معلوم نيست كه بتوانند آنرا مهار كنند و 2 خرداديها بتوانند از موج آن در امان بمانند.
************
نكاتي در مورد وضعيت مقاومت
من معتقدم از ظرفيتها و امكاناتي كه در مقاومت بود خوب استفاده نشده و در مواردي استفاده نا مناسب شده و بعد بلااستفاده مانده است. به علاوه در برابر ابتكارات و تاكتيكهاي سياسي دشمن در داخل، در رويكرد به افكار عمومي بعد ار 2 خرداد 76، ما ابتكارات سياسي تازه يي بكار نگرفتيم. در مورد مسائل مربوط به روابط بين المللي البته در برابر معامله ميلياردها دلاري و در دست داشتن حكومت در كشوري با موقعيت استراتژيكي ايران كه امتياز زژيم بوده وهست، ما چيزي جز برگزاري تظاهرات در دست نداشتيم، كه آنهم بنظر مي رسد بيشتر با تصور غلط «برهم زدن ميز» بده بستانهاي رژيم با طرفهاي خارجي برگزار مي شود و نه تأثير گذاري بر افكار عمومي داخل از اين طريق. عمليات نظامي مجاهدين در داخل كه البته با جانبازي انجام گرفته، با چنان تواتر و تراكمي ادامه پيدا نكرد كه بتواند به دستگاه سركوب رژيم ضربات جدي وارد كند تا هم باعث اختلال در كار آيي آن در سركوبي مردم بشود و هم اهل تجارت را از آينده رژيم بيمناك كند و براي باز كردن حساب روي طرف جديد به فكر وادارد. در تحولات كنگو، نيروهاي رولان دزيره كابيلا هنوز دراه كنيشازا بودند و هنوز پايتخت به دست نيروهاي او نيفتاده بود كه سرمايه داران آمريكايي قبل از اينكه ديگران بجنبد براي بستن قرارداد به ديدنش شتافته و موقع دست دادن با او اورا آقاي رئيس جمهور صدا مي كردند، چون پايان كار معلوم بود. فكر مي كنم در مورد روابط بين المللي، مسأله روشن است. اصل بر منافغ به طور كلي و ميزان تجارت است. چند بار در اين يادداشتها به اين نكته تاكيد شده كه اگر مسأله نقض حقوق بشر عامل خيلي مهمي در روابط بين المللي بود، نبايد محكوميت رژيم به خاطر نقض آن، به حدود 50 بار مي رسيد و همچنان از مجازات بين المللي در امان مي ماند، بلكه بعداز 5 يا 10 بار محكوميت بايد با تحريم بين المللي و محاصره اقتصادي آنرا وادار مي كردند تا به خواست مردم تن در دهد. اهل سياست بنا بر محاسبات خودشان، «جهت باد» را در نظر مي گيرند. به نظر من مهمترين سلاح و كارتي كه براي ما كه خواهان سرنگوني رژيم هستيم با قي مي ماند نشان دادن توانايي تأثيرگذاري بر روند تحولات داخل كشور و توانايي بر هم ريختن بساط رژيم آخوندي است. ارتش آزاديبخش با هدف ضربه زدن به دستگاه سركوب و اختناق و «شكستن طلسم اختناق» بوجود آمد. پيشرفت ارتش آزاديبخش، درزمينه نظامي در زمان جنگ، كمتر از يكسال بعداز تأسيس آن، در فاصله عمليات آفتاب درمنطقه فكه (7فروردين67) تا عمليات فتح مهران (29خرداد67)، پيشرفتي جهش وار در مدتي كمتر ازسه ماه بود. به فاصله كمي بعد از عمليات مهران، رژيم آخوندي در 19 تير ماه شكست بسيار سنگيني را در زبيدات از عراق متحمل شد و در 21 تير حلبچه را تخليه واز آن منطقه عقب نشيني كرد و 2 روز بعد در 27 تيرماه 67 آتش بس را پذيرفت كه خميني آنرا به نوشيدن جام زهر تشبيهه كرد. عمليات فروغ جاويدان در 3 مرداد67 در شرايطي صورت گرفت كه رزمندگان ارتش آزاديبخش يك هفته كار سخت وبيخوابي را براي تدارك آن متحمل شده بودند. اين عمليات باهدف رفتن به تهران و سرنگوني رژيم صورت گرفت. بنا به دلايلي كه در گزارش ستاد ارتش آزاديبخش در آن زمان منتشر شد، از جمله نبودن توپخانه سنگين برا خاموش كردن آتش دشمن در تنگه چهار ّزّبر، در پي نبردي سنگين وقهرمانانه و بعد از وارد كردن ضربات سنگين به نيروهاي حزب اللهي رژيم و تقديم بيش هزار شهيد در راه آزادي، اين عمليات با باز گشت نيروهاي ارتش آزاديبخش به پايگاههاي خود پايان يافت. اين جنگ در ضمن اين هدف را هم داشت كه نشان دهدكه جنگ مقاومت با رژيم، با صلح احتمالي رژيم با عراق پايان نمي پذيرد، صلحي كه مسئول شورا و فرمانده كل ارتش آزاديبخش پيوسته بر آن پا فشاري مي كرد و از جنگ رژيم با عراق به عنوان جنگ ضد ميهني نام مي برد. البته هنوزهم رژيم پاي امضاي قرارداد صلح با عراق نرفته و به رغم پيامهاي ديپلماتيك «قشنگ» كه خاتمي از زمان روي كار آمدنش در مناسبتهاي مختلف براي رئيس جمهور عراق فرستاده، اما هيچ اقدامي جدي در اين زمينه ديده نشد است. حتي سفره چهار روزه سال پيش وزير خارجه عراق به تهران دستاورد چشمگيري نداشت. بر عكس شليك هفتاد وچند موشك به پايگاههاي مجاهدين در خاك عراق در فروردين سال قبل نشان دهنده عدم تمايل رژيم يا نداشتن اراده لازم براي پذيرفتن الزامات صلح با عراق است. پستان به تنور چسباندنهاي اخير مقامات رژيم در مورد حفظ تماميت ارضي عراق و مخالفت با حمله آمريكا به عراق را، بايد بيشتر با هدف تكميل يك حمله گازنبري سياسي به مجاهدين ديد كه يك جبهه اين حمله با گذاشتن سازمان مجاهدين در ليست گروهاي تروريستي از سوي اتحاديه اروپا گشوده شد و رژيم مي خواهد جبهه ديگر اين حمله را با ترغيب عراق به تحت فشار گذاشتن مجاهدين بگشاید.
رويدادهاي غير منتظره و آثار زيانبار آن
دو سال بعد از پايان جنگ رژيم با عراق، با اشغال كويت توسط عراق بحراني به وجود آمد كه براي رژيم واقعأ يك امداد غيبي بود. در پي اين اقدام اولأ عراق كه به خاطر پافشاري رژيم در ادامه جنگ از يك سو و پذيرفتن آتش بس از موضع ضعف، از سوي ديگر، حاضر به تعهد به قرارداد 1975 در رابطه خود با رژيم نبود، اين قرارداد را پذيرفت. كمي بعد، جنگ امريكا و متحدانش با عراق شروع شد. اين ماجرا تنها در زمينه اقتصادي 27 يا28 ميليارد دلار اضافه درآمد ارزي به خاطر افزايش قيمت نفت براي رژيم در بر داشت. از اوضاع بعد از آن، كه تا كنون 12سال طول كشيده، همه مطلعند. اينها بس نبود، رويداد 11 سپتامبر سال گذشته پيش آمد كه تأثير شديدي در روابط بين المللي به نفع يكه تازي امريكا گذاشت كه قبل از آن هم در اثر پيامد هاي فروپاشي اتحاد شوروي و به ياري دلارهاي مشكل گشا، برتري بلامنازعي در صحنه سياست بين المللي پيدا كرده بود. به اين موارد بايد بودجه سرسام آور 380 ميليارد دلاري دفاعي آمريكا (بيشتر از يك ميليارد دلار در روز) را اضافه كرد كه معلوم است كه با هزينه كردن چينن بودجه يي، ماشين نظامي ويرانگر فوق مدرن آن به نيروي به مراتب پيشرفته تر و توانا تر در كشتار ويرانگري و به يك قدرت نظامي غول آسا و يكه تاز تبديل خواهدشد.(براي مقايسه بد نيست ياد آوري شود كه بودجه روسيه در اين زمينه سالانه 9 ميليارد دلار ذكر شده است) . حالا از مجموعه خبر هاي جسته و گريخته چنين بر مي آيد كه امريكا در تدارك جنگي عليه عراق است كه هدف آن سرنگون كردن رئيس جمهور و رژيم آن كشور است. خيلي روشن است كه اگر چينن جنگي صورت بگيرد، به خاطر حضور ارتش آزاديبخش در عراق، هيچ چيز آن به نفع اين مقاومت نخواهد بود، همچنان كه در بحران كويت كه اكنون 12سال از آن مي گذرد نبود. حالا بماند كه پرونده سازيهاي برخي محافل امريكا عليه مجاهدين مبني بر شركت مجاهدين در سركوبي شورشهاي بعد از بحران كويت در عراق، نشانه چيزي جز از زمينه سازي براي يك توطئه عليه مجاهدين و ارتش آزاديبخش نيست.
نارسائيها و آنچه زيبنده نيست
تا آنجا كه به نقشي كه براي ارتش آزاديبخش در نظر گرفته شده بود بر مي گردد، يعني شكستن طلسم اختناق، شرايط بعداز آتش بس،امكان ايفا كردن آن را نداده است. آخرين عمليات ارتش آزاديبخش بعد از فروغ جاويدان، عمليات مرواريد در يازده سال پيش بود كه براي دفع حمله نيروهاي رژيم به ارتش آزاديبخش صورت گرفت. رژيم گمان مي كرد كه به خاطر شرايط محاصره اقتصادي عراق وبمبارانهاي سنگين منطقه، روحيه رزمندگان ارتش چنان ضعيف شده كه با يك حمله، همه آنان تسليم خواهند شد و آنقدر از اين بابت مطمئن بود كه براي بردن اسيران چندين دستگاه اتوبوس آماده كرده بود. اما ضربه سنگيني از ارتش آزاديبخش دريافت كرد. از طرفي اخيرأ نيز در برخي از اظهار نظر ها از سوي مسئولان ارتش آزاديبخش گفته شده كه «در تئوري جنگ آزاديبخش نوين، عنصر اجتماعي راهگشا و تضمين پيروزي عنصر نظامي است. عنصر خود انگيخته و خود جوش اجتماعي با عنصر سازمانيافته نظامي به نتيجه مي رسد». با توجه به شرايطي كه در آن قرار داريم و تجربه و واقعيتهاي ده – دوازده سال گذشته نيز نشان مي دهد، بايد به «عنصر اجتماعي» و تأثير گذاري بر آن الويت و اهميت هرچه بيشتر قائل شد. چون در تظاهرات وشورشهاي اين چهار، پنج سال گذشته كه گاه مثل تظاهرات سبزوار با در گيرهاي شديد مردم با نيروهاي سرگوبگر رژيم همراه بود و تعدادي قرباني هم به جا گذاشت، يا آن شورش 6 روزه دانشجويان در سال 78، از نظر من به عنوان كسي كه نزديك به ربع قرن است كه به طور تمام وقت و حرفه اي كارم دنبال كردن اخبار رويدادهاي ايران و تلاش براي يافتن علت رويدادها و ارتباط آنها با يك ديگر است، هيچ چيز كه نشانهً واضح و غير قابل ترديدي بر اين امر باشد كه بر خلاف انقلاب سال 57 كه مردم بر سر آنچه نمي خواستند يكدل و يك صدا بودند ، حالا «ميدانند چه مي خواهند»(ادعای رهبری مجاهدین) و بر سر آنچه مي خواهند الان همصدا هستند و آن چيزي هم كه ميخواهند ظاهرأ بايد آلتر ناتيو پيشنهادي ماباشد، وجود نداشت. معني اين حرف اين است كه بعد از 20 سال حتمأ نارساييهايي در كار هست و هنوز بايد براي رسيدن به چنين نقطه اي و رفع نارساييها تلاش كرد. البته مردم حكومت غير مذهبي ميخواهند اما در واقع اين همدلي است در نخواستن حكومت مذهبي. نقطه ضعف چاره ناپذير ما اين است كه عمر نوح نداريم. البته اين را مي دانم كه در بعضي جاهاي دنيا مثل كلمبيا، مبارزه مسلحانه بيش از سي سال است ادامه دارد، اما آنها در خاك خودشان هستند و تماسشان با مردم در مناطق آزاد شده مستمر و دوسويه است. از مردم هم نمي شود ايراد گرفت كه چرا نمي توانند از اين زندگي كه اتفاقأ هيچ رفاهي در آن نيست و از فشار كشنده اقتصادي و نگرانيهاي ناشي ازآن از يك سو و فشار سركوب و اختناق از يكسو، لبريز است، دست بكشند و به صفوف مبارزه بپيوندند. گمان مي كنم همه قبول داشته باشيم كه انقلابي نبودن گناه نيست. انقلابي نبودن و ادعاي آن را داشتن و يا تبديل شدن رزمندگي ودر مبارزه بودن به نوعي «اشرافيت»، قابل سرزنش است. اما ما حق داريم كه مردم را براي پيوستن به صفوف مبارزه تشويق و ترغيب كنيم. وقتي صحبت از آلترناتيو مي كنيم - حالا با هر تعريفي كه از آلترناتيو داشته باشيم- يعني نيروي كه مي خواهد جايگزين قدرت مستقر كنوني شود. يعني بايد باقي بماند، يعني آلترناتيو نمي تواند نسبت به بقاي خودش، فكر نكند. به علاوه مسأله ديگرهمانطور كه اشاره شد، اين است كه ما در خاك خود و در بين مردم خود نيستيم، و اين به نظر من اثر فرسايشي بر گذر سالها مي دهد. حالا اگر به اينها فشارهاي جديد ناشي از ساخت وپاخت رژيم را اضافه كنيم معلوم است كه در يك جنگ فرسايشي ما آسيب پذير تريم و اگر به اينها احتمال در گيري نظامي آمريكا با عراق را اضافه كنيم ، آنوقت وضع به مراتب خطير و فرصت محدود مي شود. حالا در يك نگاه به زمان طي شده بعد از بحران كويت بر اين باورم كه ما بايد به اشكال متنوع تر و زمينه گسترده تر از تأثير گذاري بر افكار عمومي و دقت بيشتر بر تحولات جامعه، خواستها و تمايلاتي كه بعد از بيست سال حكومت سركوبگر مذهبي بوجود آمده، خُلقيات و سليقه هاي فرهنگي سياسي نسل جوان (كه حا لا صحبت از نسل سوم انقلاب است) مي كرديم. اين نسل سوم از نظر برخي محققان سياسي 15 تا 30 ساله ها را در بر مي گيرد كه گويا جمعيتي به تعداد بيش 10ميليون نفر را تشكيل مي دهند كه حدود 2 ميليون نفرآن دانشجو هستند. سي ساله هاي امروز در زمان آتش بس 16 ساله بوده اند و پانزده ساله هاي امروز در آن زمان يكساله بوده اند. اينان به گفته محققان، از رژيم مذهبي گريرانند. اين جقيقت را البته از اظهار نگرانيهاي مقامات رژيم در مورد بيگانگي اين نسل با« ارزشهاي انقلاب اسلامي» يا نگراني در عدم توانايي در انتقال اين ارزشها به آنان مي توان ديد. وقتي آيت الله اميني نايب رئيس مجلس خبرگان رژيم روضه خوانها كه خودش كمي قبل از عيد به خاطر تقارن ايام نوروز با ماه محرم توصيه كرده بود كه «مردم اشكالي ندارد به ديد وباز ديد بروند، اما به يكديگر تبريك نگويند»، در در يك سخنراني در اواخر ارديبهشت، با انفجاري دانستن وضع جامعه ياد آوري مي كند كه اسلامي راكه مردم مي خواستند «عزاداري و... نبود چون در آن زمان هم اين مسائل وجود داشت و حتي خود رژيم [شاه] در مسجد سپهسالار مجلس عزاداري بر پا مي كرد... در زمان رژيم سابق كسي مانع مسجد و روضه نبود»، اين اعتراف به يك واقعيتي است كه براي اين آخوند بايد ناگوار باشد. اعتراف به خستگي مردم است از اين قبيل مسائل كه وقت و اوقاتشان را مي گيرد، بدون اين كه هيج كمبودي در آن مورد داشته باشند يا اصلأ نيازي به توليد راديو تلويزيوني نوحه خواني و سينه زني داشته باشند و يا اين كه دست اندر كاران سياسي نگران كمبودهاي برنامه سوگواري مذهبي انان باشند. حالا با در نظر گرفتن اين ملاحظات، آيا وقت گذاشتن و آنهمه غلطت بخشيدن به رنگ مذهبي وجهي از اين آلتر ناتيو در سوگواريها يا اعياد مذهبي مثل عيد فطر و پخش تلويزيوني آن، آن هم به نام «تلويزيون ملي»، نشانه ارزيابي و شناخت درست از وضعيت كنوني جامعه ايران است؟
اكنون صدها نشريهً دانشجويي منتشر مي شود كه گرچه انجمنهاي اسلامي دانشجويان انتشار دهندگان آن هستند، اما اين كه هر چند وقت يكبار دست اندر كاران اينها مورد باز خواست و اين نشريات تعطيل مي شوند، اين كه امروز 50 نشريه آذري فارسي و 30 نشريه كردي فارسي چاپ مي شود نشان دهنده اين است كه نسل جوان پرورش يافته در حكومتي كه شب روز به وسائل مختلف آنها را شستشوي مغزي مي داد، و مردمي كه بشدت از سوي قدرت سياسي تحقير شده اند، حرفي براي گفتن دارند و مي خواهد به حساب بيايند. زماني يك « امام خميني» بود كه تود ه هاي ميلوني را مسحور و مريد خود كره بود و «دانشجويان مسلمان پيرو خط امام» مد كرده بودند كه كلمه يي از مهملات حضرت امام به عنوان كلمه قصار و الهام بخش، بالاي هر اعلاميه يي قرار بگيرد. اكنون اما، مريد و مقلد پروري هم از سوي سخنگويان آنروزي دانشجويان خط امام مثل اصغر زاده، هم برخي استادان دانشگاه به صراحت مورد انتقاد قرار مي گيرد.
گاه در ارزيابي اوضاع اجتماعي ايران و وضعيت رژيم در نوشته ها و گفته هاي دوستان مقايسه هايي با اواخر زمان شاه مي شود كه به نظر من مقايسه هاي درستي نيست. ازجمله مقايسه دستگيري و محاكمه كساني از عناصر 2 خردادي، با دستگيري مقامات رژيم شاه در آخرين ماههاي سلطنت. اين مقايسه ها از آن جهت درست نيست كه شاه با دستگير وزنداني كردن كساني كه خدمتگزار و چاكر و دستبوسش بودند و هرگز جرأت اين كه اظهار وجودي در برابر او بكنند نداشتند، مي خواست آنها را مسبب نارسائيها امور كشور و نا رضائيهاي مردم معرفي كند وخشم مردم را به سوي آنها سرازير و براي خود فرجه بقا دست و پا كند، كه نگرفت. به خاطر همين نه حكومت نظامي و غلط كردم گويي و شنيدن صداي انقلاب، نه دولت بخيتار نجاتش نداد و ظرف چند ماه بساط رژيمش برچيده شد. در حاليكه دستگير وزنداني شدن عناصر اين رژيم توسط جناح هار به علت، شقه و شكاف واقعي و دودستگي در بين دست اندر كاران رژيم روضه خوانهاست كه آخرين نمونه اين شكاف و دو دستگي واقعي در نامه آيت الله طاهري امام جمعه اصفهان به مردم ايران كه روز 18 تير انتشار يافت به خوبي مشهود است. از ديگر مقايسه هايي كه من آن را درست نمي دانم يكسان ارزيابي كردن اثر كاهش اختناق در به صحنه آمدن مردم و حتمي بودن وقوع انقلاب در شرايط كنوني، با تأثير سياست حقوق بشري كارتر وكاهش اختناق در وقوع انقلاب، در زمان شاه است. اين مقايسه از آن نظر درست نيست كه شاه دست نشانده آمريكا بود و مردم دولت آمريكا را «ارباب» او مي دانستند و به درستي بر اين باور بودند كه اگر حمايت آمريكا نباشد، او قادر نخواهد بود با قلدر منشي بر مردم حكمراني كند و كلك او كنده خواهد شد. حال آنكه اين رژيم با ملاخورشدن انقلاب مردم توسط «امام خميني» كه توده هاي تحقير شده و محروم، او را نجات بخش خود مي دانستند پا گرفت. به علاوه شل شدن وپاره شدن تور سركوب و اختناق هميشه انقلاب در پي ندارد، چه بسا حتي سبب خنثي شدن پتانسيل انفجاري جامعه شود. تحولات شيلي و آرژانتين كه در آن ديكتاتوريهاي نظامي سركوبگر جاي خود را به ليبرال دموكراسي دادند، به گمان من نمونه هايي از اين دست هستند. در آرژانتين كه چندي پيش وخامت شديد وضع اقتصادي به تظاهرات گسترده و مستمر خياباني و بحران سياسي و تغيير رئيس جمهور منجر شد، آتش انقلابي نيافروخت. تظاهرات وسيع و پيگير دانشجويان در اندونزي كه به زد و خوردهايي بيين آنان و نيروهاي نظامي و انتظامي منجر شد، با كنار رفتن ژنرال سوهارتو جلاد و بر گزاري انتخاباتي كه احزاب مخالف از جمله حزب مگاوواتي سوكارنو در آن شركت دادشتند( و حالا مگاواتي مقام رياست جمهوري را داراست)، خيلي وقت است كه خاموشي گرفته و كنار رفتن سوهارتو سبب نشد كه آن تظاهرات جرقه يي براي انفجار انقلاب بشود. حتي در شرايطي خاص فروپاشي يك رژيم ممكن است انقلاب به مفهومي كه ما در زمينه سياسي در نظر داريم، يعني كوتاه شدن دست حكومتگران رژيم گذشته و جابه جايي كلي قدرت سياسي و تغيير يكپارچه حكومتگران نشود. بلكه ممكن است نظام جديدي توسط عناصر ودست اندركاران رژيم فروپاشيده، پي ريزي شود، مثل آنچه در اتحاد شوروي سابق و كشورهاي بلوك شرق رويداد. از اشكالات ديگر كه من در كار مقاومت مي بينم اين است كه آن زبان سياسي كه مناسب معرفي آلتر ناتيوي كه قرار است ظرف شش ماه بعد از سرنگوني رژيم ترتيبات لازم را براي انتخاب مجلس مؤسسان و استقرار حكومتي مبتني بر اراده مردم را فراهم كند ندارد. در اين سالها تبليغات در وجه غالب آن به روي تقويت ابزار سرنگوني متمركز شد و هدف كه آلترناتيو بود، در محاق قرار گرفت. در طول سالها به روي شعارهاي تاكيد شده از ديدگاه من نه منطبق با روحيه و منش «30 خرداد»ي ، نه معرف اهداف آلترناتيو و نه الهام گرفته از مبارزات همه روزه مردم براي آزادي و عدالت و برابري بوده، بلكه بر عكس بيشتر سبب اين سوء تفاهم در بين بسياري از ايرانياني كه جايشان به طور طبيعي در كنار اين مقاومت مي توانست باشد شده كه گويي دعوا سر لحاف ملاست، به خاطر همين آنها خود را كنار مي كشند . در مورد اهميت تبليغات مناسب بس كه من گفتم، به قول آذربايجانيها زبانم مو در آورد و از آنجا كه طي سالها هرچه در اين مورد گفتم اگر تأثيري داشت تأثير منفي بود، به عبارت ديگر سبب تكرار بيشتر آن چيزهاي شد كه بايد كنار گذاشته مي شد،« بريدم» و دو سه سالي است بهتر ديده ام كه به جاي عرض خود بردن و زحمت دوستان داشتن، پند آن شاعر پيشه كنم كه گفت«چو رسي به طور سينا، ارني نگفته بگذر/ كه نيارزد اين تمنا به جواب لن تراني». ما مدعي هستيم كه انقلابي، دمكرات، خواهان جمهوري و حاكميت مردم هستيم، اما در فرهنگ سياسي ما، استفاده از القاب و استعاره براي افراد، حتي در گفتار افرادي در بالاترين سطوح، مشاهده مي شود كه هيچ ربطي به انقلابي بودن و دموكرات بودن و جمهوريخواه بودن ندارد و نشانه چيزي نيست جز آلودگي به فرهنگ«جامعهً كهن» و ارضاي تمايلات ناشي از اين آلودگيها
و البته هيچ اثر مثبتي در افكار عمومي نمي تواند داشته باشد و زيبنده هم نيست و قابل انتقاد است.
گاه برخي دوستان ( مثل دوست ارجمند، جناب سامع) در سخنرانيها، مثل آنچه در بروكسل بر گزار شد، بر جدايي دين از دولت تاكيد مي كنند، ( ممكن است اين ديدگاه. ديدگاهي فردي وتشكيلاتي باشد) در حاليكه مصوبه رسمي شورا در اين زمينه، كه مربوبط به دهه 60 است، اگر چه در متن تمايزات و تبعيضات مذهبي را نفي كرده، اما بر جدايي دين و دولت تاكيد نكرده، حتي اسم طرح «رابطه دين ودولت است». اكنون چند سالي است كه در داخل كشور جناح هار به «ملي- مذهبي ها» و جناح رقيب اتهاماتي مبني بر تبليغ سكولاريسم وجدايي دين از دولت مي زند كه آخرين نمونه آن اتهامات مدرسين حوزه علميه قم به سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بود. اين خود نشانه تفاوت بزرگ شرايط كنوني با اوضاع دهه 60 و كهنگي برخي مصوبات شورا نسبت به شرايط كنوني و ضرورت باز نگري در آن است كه به گمان من تا حالا هم خيلي در اين مورد تأخير شده است.
شرايط زمان و پيشنهاد
واقعيت تلخ اين است اين مقاومت به لحاظ زمان و مكان توسط عوامل و شرايطي احاطه شده كه تأثير منفي و باز دارنده زيادي روي عملكرد آن دارد و از آن جا كه اين عوامل و شرايط ربطي به اصل مسأله كه مبارزه ما و مردم با رژيم درنده خوي روضه خوانهاست ندارد، هزينه هاي بسيار سنگيني كه اين شرايط و عوامل به مقاومت تحميل كرده و مي كند، در واقع هزينه هاي از دست رفته است. مثل شرايطي كه بعد از بحران كويت پيش آمد كه هنوز هم ادامه دارد. اكنون در حالي كه چگونگي حل اختلاف بين عراق و امريكا، اين كه از طريق ديپلماتيك باشد ( كه نمي توان به احتمال آن خوشبين بود) يا نظامي ( كه در حال حاضر شواهد حركت آمريكا به سوي چنين راه حلي را نشان مي دهد) براي ما اهميت ويژه دارد، در غوغاي همه روزه بگير ببندهاي داخل و اعتراضات گوناگون مردم از يك سو، و جنگ مهار ناپذير دو جناح كه هر چند روز يكبار حادثه خبر سازي مثل اظهارات آغاجري و استعفاي آيت الله طاهري از آن بيرون مي آيدكه به نظر مي رسد به اندازه مسابقه قهرماني باشگاهي بيس بال براي آقاي بوش داري جاذبه است و آنرا از نزديك و با كف زدن دمادم براي جناح «انتخابي» رژیم دنبال مي كند، واقعأ چه جايي مي تواند داشته باشد؟ به خاطر همين، تحليل هاي ما از اوضاع داخلي وجنگ جناحها، هر چه مي خواهد باشد، ما با مساله يي روبه رو هستيم كه در عين حال كه ربطي به اصل دعوا يعني مبارزه ما با رژيم مذهبي آخوندها ندارد، ولي خود به شكل غول آسايي در برابر ما قد بر افراشته است. به خاطر همين من بر اين باورم بايد به فكر ايجاد چارچوبهاي جديدي براي تداوم مبارزه و ايجاد مركز ثقل يا بازويي اضافه كه آسيب پذيري از اين شرايط را كمتر ودر عين حال تأثير گذاري بر اوضاع داخل را بيشتر كند، بود. اين كار البته به گمان من بهتر بود، بعد از پايان بحران كويت و بعد از برگزاري رژه بزرگ ارتش آزاديبخش مورد توجه قرار مي گرفت و گامهاي لازم به سوي آن بر داشتته مي شد كه نشد. شايد اراده گرايي و نظامي گرايي از موانع اصلي درك و ارزيابي درست از شرايط و استفاده مناسب از امكانات بوده باشد. بعد از برگزاري اجتماع بزرگ 25 هزار نفري در الزكورت، كه يك سال قبل از انتخاب خاتمي بود، من پيشنهاداتي در مورد ضرورت باز نگري در پاره يي ارزيابيها و نگرشها داشتم و شرايط پديد آمده از موفقيت در برگزاري آن اجتماع بزرگ را بهترين فرصت براي آن باز نگريها و تغييرات مي دانستم، كه مورد توجه واقع نشد. حدود يكسال بعد، با انتخابات 2خرداد 76 خاتمي رئيس جمهور شد. «چرخشمداري و گفتار درماني» پيش گرفت و «ستاره درخشيد و ماه مجلس شد» و دل رميده عمو سام و «استكبار غرب» را« انيس و مونس شد» و ميوه آنرا هم در مبارزه اش با دشمن كه ما باشيم حالاچيده است.
در پي قرار گرفتن سازمان مجاهدين در ليست تروريستي اتحاديه اروپا برخي گروهاي مبارز سياسي كه بيش از يك دهه با سازمان مجاهدين رابطه يي جدل آميز يا بي تقاوت داشتند اين اقدام اتحاديه اروپا را محكوم كردند كه به نظر من بايد به خاطر اين احساس مسئوليت مبارزاتي كه نشان دادند به آنان تبريك گفت. از حمايتها و تظاهراتي كه هزاران تن از هموطنان خارج كشور در حمايت از مجاهدين در آن شركت كردند، با عنوان «جبهه همبستگي با مقاومت» نام برده شده است. به گمان براي اين كه اين همبستگي به شكل جرياني مداوم و افزايش يابنده و تأثير گذار در تحولات ايران در آيد، بايد از اين همبستگي پديده آمده در اين شرايط خطير، استفاده كرد و به سوي تشكيل جبهه همبستگي براي آزادي و دموكراسي در ايران حركت كرد. چنين جبهه يي مي تواند در بر گيرنده همه نيروهاي جمهوريخواهي باشد كه خواهان بر پايي نظام سياسي دمكراتيك و غير مذهبي هستند و آلوده همكاري با رژيم آخوندي و يا تبليغ براي خاتمي نباشند. هسته اوليه و مركزي چنين جبهه يي مي تواند از همان نيروهايي تشكيل شود كه اطلاعيه شان در نشريه مجاهد چاپ شده بود. اهميت تشكيل چنين جبهه يي به نظر من در زمينه تأثيرات روشناختي اجتماعي آن در داخل و خارج كشور به روي هموطنان است. به گمان من تشكيل چنين جبهه يي در خارج كشور از حمايت تشكلهاي دمكراتيك ايرانيان بر خوردار خواهد بود و در داخل گروهاي وسيع تري از مردم را براي رويارويي با رژيم آخوندي و هرچه بيشتر منزوي و طرد كردن عناصر فرصت طلب بر خواهد انگيخت. تشكيل چنين جبهه يي به نسبت تأثير گذاري در داخل وخارج مي تواند در خنثي كردن توطئه رژيم براي فشار آوردن به مقاومت و پناهندگان سياسي از طريق دولتهاي خارجي مؤثر باشد. اخيرأ قاسم شعله سعدي از نمايندگان سابق مجلس كه از منتقدان خاتمي و جناح 2 خردادي، به خاطر تذبذب و وادادنهاي آنان در برابر «جناح محافظه كار» است و با صراحت صحبت از شكست كامل آنان مي كند، در 18 تيرماه در مصاحبه با راديو فرانسه در اظهار نظر در مورد استعفاي آيت الله طاهري به يك نظر سنجي اشاره كرد،كه توسط وزارت ارشاد انجام شده است. بر پايه اين نظر سنجي تنها 4 درصد از كساني كه مورد پرسش قرار گرفته اند خواهان ادامه وضع موجودند، 96 در صد بقيه خواهان تغيير و اصلاح اوضاع هستند كه نيمي از اين عده معتقدند اين تغييرات با قهر و خشونت مي تواند عملي شود و نيم ديگر از طريق اصلاحات خواهان انجام آن هستند. در واقع اين جمعيت انبوه يك نيروي بالقوه عظيمي است كه مي تواند هم مخاطب و هم حامي جبههً پيشنهادي باشد.
به گمان من تشكيل جبههً يي كه به آن اشاره كردم پاسخ به ضرورت شرايط امروز است، حتي اگر به نظر دير هنگام برسد. چراكه بعد از فروريختن آوار حادثه11 سپتامبر به اين طرف دنيا، آنوقت شايد فرصت و امكان ونيروي زيادي براي اين كار نداشته باشيم و يا اگر هم داشتيم شرايط چنان كه امروز است نخواهد بود و چه بسا ما از حوادث و رويداد ها عقب بمانيم و دنباله رو حوادث شويم. براي هموار كردن راه تشكيل چنين جبهه يي ابتدا بايد بدون هيچ ابهامي بر جدايي دين از دولت تاكيد كرد و فكر تشكيل دولتي با صفت مذهبي را ولو براي مدتي كوتاه مثلا حتي 6 ماه، كنار گذاشت. بعد مي توان روي برنامه چنين جبهه يي به بحث پرداخت. ظاهرأ ديدگاه رسمي مقاومت هم اين است كه اصطلاح طلب واقعي كسي است كه نفي حكومت مذهبي كند. بنابراين اصرا بر حفظ صفت مذهبي براي دولت موقت چيزي جز« يك بام و دو هوا» نيست. ما بايد نگر ان قضاوت تاريخ و نسل آينده در مورد خود باشيم. نگران اين باشيم كه ممكن است تاريخ و آيندگان اين قضاوت را در مورد ما بكنند كه اينان آنقدر در خود محور بينها غرق بودند كه با وجود دشمني ددمنش مثل رژيم آخوندي كه مورد حمايت قدرتهاي خارجي بود و برايشان توطئه مي چيد، نتوانستند صلاح خود را تشخيص دهند و فرصتهاي خطير را در يابند. برخي گروهاي اپوزيسون كه در اتحاد عمل دموكراتيك تنها گاهي يك اعلاميه مشترك صادر مي كنند نيز خوبست به قضاوت تاريخ در مورد خود بيانديشند. به گمان من اين مقاومت داراي اين توان وظرفيت هست كه پيشگام تشكيل چينن جبهه يي باشد. فقط اراده براي گام برداشتن در اين راه لازم است.
فرصت شمار صحبت كاز اين دو راه منزل
چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن
بوسيدن لب يار اول زدست مگذار
كاخر ملول گردي از دست و لب گزيدن
براي نبرد خلق مرداد 1381
منبع:پژواک ایران