مروری بر تاریخچه تضاد دوجناح: ایدئولوژی متعفن و روشهای کثیف
ایرج شكری
در مدتی که بیدادگاههای اسلامی، خودیهای منتقد را به روش استالینی وادار به «اعتراف» کرد مطالب زیادی از سوی اوپوزیسیون در انتقاد و محکوم کردن این روش منحوس منتشر شد و در داخل کشور نیز از سوی کسانی از طیف اصلاح طلبان که هنوز شتر عدل اسلامی با بار اقتدار رهبری، بر در خانه آنان نخوابیده است، و نیز از سوی تشکلهایی، چون کانون نویسندگان ایران در محکوم کردن ساواک شوهای آخوندی و این «محاکمات» نوشته شد. از انجا که روش و بینشی که جمهوری اسلامی بر آن بنا نهاده شد، انهدام ویرانگری بود و بناینگذار مرتجع و پلید آن اساسا برنامه یی برای ساماندهی جامعه ایران در زمنیه توسعه و پیشرفت نداشت و در زمنیه سیاسی نیز با دموکراسی اساسا دشمن بود و آنرا دشمن اقتدار خود می دانست، به همین خاطر از آغاز بنای کار خمینی نه براساس راه یابی برای استقرار مناسباتی دموکراتیک برای ایران بعد از استبداد سلطنتی و بکار گرفتن ظرفیتهای انسانی و اقتصادی کشور، برای ساختن و پیشرفت، بلکه بر حذف و نابود کردن نیروهای مبارز و ترقیخواه و مسلمانان غیر مرید و مقلد و غیر «مکتبی» و بازگشت به «صدر اسلام» گذاشته شد. سخنان خمینی مندرج درکیهان 5 خرداد 58 که با تیتر «امام استراتژی انقلاب را اعلام کرد» به خوبی بینانگر بینش و منش خمینی و شرایط آن روزهای ایران است که من بارها از آن به عنوان گویا ترین سند در رد ادعاهای خمینیستها، هم در مورد «اسلامی» بودن انقلاب سال 57 و هم در رد دموکراسی خواهی خمینی یاد کرده ام و بر این باورم که بارها و بارها باید مرور آن را به همه توصیه کرد(1). برای خمینی، هدف، اجرای احکام اسلام بود و بکارگیرنده و مفسر این احکام نیز خودش بود و براساس بینش او، ولی فقیه یا حاکم اسلامی نقش قیم مردم، مثل «قیم برای صغار» را داشت و این را به صراحت در تز ولایت فقیه خود بیان کرده است. حزب سازی یاران خمینی- که حالا به جان هم افتاده اند- در آغاز دوران بعد از انقلاب نیز با هدف رویارویی با گروههای انقلابی و سیاسی و در جهت «حذف کردن» دگر اندیشان بود و نه حزبی برای ارائه برنامه یی برای سازندگی و پیشرفت کشور و رفع نابرابریها و رفاه مردم و رقابت سیاسی- حزبی با دیگر گروهها. به خاطر همین با کشتار اعضاء و هواداران گروههای سیاسی که شمار زیادی از آنان را دانشجویان و دانش آموزان دبیرستانی و جوانان تشکیل می داند، و انهدام تشکیلات گروههای سیاسی در داخل کشور که بسرعت پیش رفت و در واقع می شود گفت که از بعد از 30 خرداد 60 که دیگر «درو کردن» دگر اندیشان که خمینی آرزوی آن را داشت و از تاخیر کردن در آن در سخنان 26 مرداد 58 اظهار تاسف و توبه کرده بود، شروع شد، دوره پایان نقش حزب جمهوری اسلامی هم شروع شد. چرا که نقش تخریبی و تهاجمی حزب برای فضایی کار آمد بود که گروههای سیاسی می توانستند تجمعی برگزار کنند و حزب با سازماندهی دسته های اوباش حزب الهی میتنگ ها و اجتماعات آنان را مورد یورش قرار می داد و نیز راهپیمائیها و تظاهراتی برای قدرت نمایی تشکیل می داد. این نقش دیگر یک سال بعد از خرداد 60 دیگر بسیار کم رنگ شده بود و رفته رفته محو شد. در واقع به همان سرعتی که گروههای سیاسی قلع و قمع شدند، به همان سرعت، نه تنها حزب جمهوری اسلامی علت وجودی خود را به عنوان ابزاری برای انحصار قدرت در دست آخوندها و و مریدان خمینی از دست داد بلکه تشکلی شده بود که در آن تضادهای درونی رژیم تشدید می شد و این را رفسنجانی زمان «تعطیل شدن فعالیت حزب» در سال 66 که چیزی جز انحلال آن نبود در پاسخ به سوالی به روشنی اعتراف کرد. بعدا به این مصاحبه نگاهی خواهیم انداخت.
تضاد و کشمکش از گام اول
ازآغاز روی کار آمدن خمینی و قبل از رسیدن به خرداد 60 دو دستگی بر سر چگونگی مالکیت زمنیهای کشاورزی و اداره امور اقتصادی کشور، در بین آخوندها وجود داشت. چند عامل علت ضرورت و فوریت این مساله بود که باید طرح و راه حلی برای جایگزین کردن سازماندهی جدیدی به جای نظم قبلی که در ساختار سیاسی اش متلاشی شده بود برای اداره امور کشوری در زمینه اقتصادی و موارد دیگر ارائه می کرد. مساله صنایع بخش غیر دولتی که صاحبان آنها اکثرا از کشور گریخته بودند، و نیز وعده هایی که خمینی در بالا منبر رفتنها به «پا برهنه ها و کوخ نشینها» داده بود و نیز حضور نیروهای سیاسی ترقیخواه و برابری طلب ، فشاری بود به رژیم آخوندی برای پیدا کردن پاسخی به انتظارات مردم به و خنثی کردن فشارهای گروهی سیاسی که در حال گسترش نفوذ و کسب حمایت مردم بودند.(2)این دو دستگی که طبعادر داخل حزب هم وجودو داشت، بعد از خرداد 1360 همانطور که اشاره شد، دیگر رفته رفته جایی برای «یکدستی و یک کاسه» عمل کردن نگذاشته بود. این اختلافات به رغم درگیر شدن رژیم در جنگ با عراق هم و به رغم «در صحنه» بودن و زنده بودنِ بنیانگذار جمهوی اسلامی، کاهش پیدا نکرد، چنان که موسوی اردبیلی در نماز جمعه 17 آبان 64 گفت که خمینی در دیدارش با فقهای شورای نگهبان گفته است که:« امروز ما گرفتار دو جریان هستیم یکی جریانی است که همین که به نفع مستضعفین و محرومین سخن گفته می شود و از کاخ نشینها و غاصبین حقوق مردم صحبتی می شود می گویند این همان کمونیزم است و جریان دیگر این که وقتی گفته شود خود سرانه عمل اقدام به تقسم زمین یا گرفتن اموال ننمایند می گویند طرفداری از سرمایه داها و فدودالهاست، در حالیکه همان طور که می دانیم اسلام نه یا سرمایه داران موافق است نه با کمونیسم».
تحمیل شدن دوباره موسوی به خامنه ای
این دوستگی بی شک دو دستگی سیاسی و تلاش برای به دست گرفتن اهرامهای قدرت سیاسی را هم با خود داشت. این دوستگی قبل از انحلال حزب در سال 66، بر سر انتخاب نخست وزیر در دوره دوم ریاست جمهوی خامنه ای در سال 64 دیگر به نحو غیر قابل پرده پوشی انعکاس بیرونی یافت. خامنه ای بعد از اعلام نتیجه آن به اصطلاح انتخابات، در سخنانی در مشهد گفت که در این چهار سال گذشته افراد شناخته و در انتخاب نخست وزیر چنان عمل خواهد کرد که حجت را تمام کرده باشد. در آن زمان گویا نظر خامنه ای معرفی میرسلیم به عنوان تخست وزیر به مجلس بوده است. اما نمایندگان خط امامی مجلس با توسل به خمینی راه انتخاب را بر او بستند. 135 نماینده مجلس در نامه یی به خمینی تغییر نخست وزیر را در شرایطی که آن را « بحرانی ترین مواقع تاریخی» نامیده بودند، «دارای عواقب وخیم» دانسته بودند. از طرف دیگر میرحسین موسوی با این که خودش نیز در یک مصاحبه رادیویی اشاره کرده بود، که بعد از تنفیذ حکم ریاست جمهوری خامنه ای استعفایش را به رئیس جمهور «تقدیم می کند» و باید هم این کار را می کرد، از این کار سرباز زد. خمینی در پاسخ نامه آن 135 نماینده یاد آور شده بود او هم در شرایط پیچیده کشور تغییر نخست وزیر را به صلاح نمی داند با این حال تاکید کرده بود که «حق انتخاب با آقای رئیس جمهور و نمانیدگان مجلس است». این گونه بود که میرحسین موسوی برای بار دوم به خامنه ای تحمیل شد. چون دفعه اول هم او ولایتی را انتخاب کرده بود اما مجلس به او رای اعتماد نداد، غرضی وزیر نفت نفر بعدی مورد نظر خامنه ای بود که مجلس(در رای گیری غیر رسمی) با آن هم مخالفت کرد و سرانجام خامنه ای میرحسین موسوی را معرفی کرد. بنا بر آنچه رفسنجانی در کتاب عبور از بحران در یادداشت روز 2 آبان (سال 60) نوشته است بعد از رد ولایتی خامنه ای خیلی زود غرضی را پیشنهاد می کند که این پیشنهاد به شدت مورد مخالفت قرار می گیرد :« در مجلس، بیشتر مساله نخست وزیری مطرح است.آقای خامنه ای، پس از ملاقات امام و موافقت حزب، تصمیم گرفته اند آقای محمد غرضی را معرفی کنند. ولی موج مخالفت، وسیع است. سپاه مجاهدین انقلاب اسلامی، مدرسین حوزه علمیه قم، متفرقه ها و عده ای از حزب تماس گرفتنداند و اظهار مخالفت کرده اند». در یادداشتهای روز سوم آبان نوشته است:« ساعت 8 صبح به جلسه علنی مجلس رفتم. چندین لایحه تصویب شد. عده ای نگران معرفی شدن آقای غرضی بودند، در حال تنفس با آقای خامنه ای صحبت کردم. قرار شد امروز نامه را به مجلس ننویسد تا وضع روشن شود.درست نیست که پیشنهاد ایشان، دوباره شکست بخورد. موج مخالفت با آقای غرضی قوی است[...] ساعت چهار بعد از ظهر در دفتر آقای خامنه ای در جلسهُ شورای مرکزی حزب شرکت کردم. درسی از مواضع حزب دادم. سپس بحثها روی نخست وزیر شروع شد. قرار شد آقای دکتر نوربخش رئیس بانک مرکزی مطرح شود؛ چون امام گفته اند بهتر است[نخست وزیر] حزبی نباشد که تهمت انحصار طلبی وارد نشود. سپس در جلسه یی با شرکت آقایان احمد خمینی، موسوی اردبیلی و عباس واعظ طبسی و خامنه ای شرکت کردیم. با بحثهای زیاد قرار شد احمد آقا به عرض امام برساند که غیر ممکن است آقای غرضی(3)رای بیاورد و بهتر است آقای مهندس میرحسین موسوی را معرفی کنیم».
البته در شرایط تابستان سال 60 که حزب جمهوری اسلامی به شدت در نظر مردم منفور و به حزب چماق به دست معروف بود شده بود و با توجه به اختلاف حزب با بنی صدر که منجر به برکناری وی شد، این رعایت احتیاط را خمینی لازم می دیده است، اما توضیح دهنده مخالفت های بعدی خامنه ای با میرحسین در آن زمان نیست. به هرحال به رغم حمایت خمینی از ابقای موسوی در پست نخست وزیری، حدود 100 نفر( بیش از 70 رای مخالف و بقیه ممتنع) به موسوی رای اعتماد ندادند و این خشم خمینی را بر انگیخت. او بعد از این ماجرا در دیداری با نمایندگان مجلس گفت:« این سه وضعی که در مجلس پیش آمده است، که رای ممتنع و رای مخالف و رای موافق، اینها همه برای این بوده که تشخیص داده اند این مطلب را، در آن هم صحبتی نیست. صحبت از این است که آیا از این به بعد مخالف می خواهد کار شکنی بکند برای دولت؟ به ترتیب غربی اش می خواهد عمل کند؟ برای اثبات این که ما راست گفتیم می خواهد اسلام را شکست بدهد، می خواهد جمهوری اسلامی را شکست بدهد؟ یا این که عقل اقتضا می کند که حالا که در مقابل این امر واقع شده است، این که عقیده اش این است که به طور شایسته نشده است و این بهتر می شدعمل بشود، هدایت کند، کمک کند که به طور شایسته عمل بشود...اما این که خدای نخواسته یک وقت برای این که اثبات کیند مطلب خودتان را راجع به دولت بخواهید کار شکنی بکنید دولت را به شکست وادار کنید. ملت را تضعیف کیند، اسلام را به شکست برسانید، این یک مطلبی است که الزاما باید جلوش گرفته شود و من امیدوارم این جورنباشد». می بینم که اخطار و اتهام زنی به جناح مخالف دولت آن روزها هم از سوی رهبر انقلاب بکار گرفته می شد و در آن زمان تشکیل دولت به عهده همین جناب میرحسین موسوی بود و حالا باز هم اتهام و اخطار از سوی مقام رهبری و ریزه خواران درگاهش به سوی مخالفان دولت روان است اما حالا تعادل قوا دگرگون شده و رهبر کسی است که از آغاز در برابر موسوی بود و نه درکنار او. خود میر حسین موسوی هم در آن روزها ، اتهام و برچسب زدن به جبهه مقابل را برای از میدان بدر کردن آنها به عنوان حربه یی بکار می گرفت. جناب ایشان که از استفاده انحصاری حاکمیت اسلامی از رادیو تلویزیون در زمان حیات «امام راحل» سود می برد در یک نطق 80 دقیقیه یی که متن آن در روزنامه جمهوری اسلامی 4 تیر ماه 65 درج شد، به منتقدانش اخطار کرد که «مطالب خلاف مصالح نظام جمهوری اسلامی» را مطرح نکنند و « در مقابل مردم» قرار نگیرند. او رفتار منتقدان و مخالفان خود را با کار «ضد انقلاب» در اویل جنگ یکی دانست که به ادعای او « نشان دادن تاسیسات کشور باچراغ قوه به هواپیماهای دشمن هنگام خاموشی» بود!
انحلال حزب جمهوری اسلامی
حزب جمهوری اسلامی، (سازمان دهنده چماقداران علیه دگر اندیشان) در سال 66 با تقاضای رفسنجانی و خامنه ای از خمینی برای «توقف فعالیت» آن تعطیل و منحل شد. این دو«استوانه نظام» در نامه مشترک به امامشان یاد آور شده بودند که «... احساس می شود که وجود حزب دیگر آن منافع و فواید آغاز کار را نداشته به عکس ممکن است تحزب در شرایط کنونی بهانه یی برای ایجاد اختلاف و دودستگی و موجب خدشه در وحدت و انسجام ملت گردد و حتی نیروها را صرف مقاله با یکدیگر و حنثی سازی یکدیگر کند. لذا ... مصلحت کنونی انقلاب در آن است که حزب جمهوری اسلامی تعطیل و فعالیتهای آن به کلی متوقف گردد»(تاکید از من). رفسنجانی در کنفرانس مطبوعاتی روز سیزده خرداد 66 در پاسخ به علت انحلال حزب گفت:« حدود یک سال پیش خدمت حضرت امام رسیدیم و خواستیم یا من یا آقای خامنه ای در حزب نباشیم. ایشان در آن موقع اجازه ندادند و فقط اجازه محدود کردن فعالیت حزب را دادند و تقریبا نصف دفاتر حزب را تعطیل کردیم. حالا که انتخابات[مجلس ] درپیش است، احساس کردیم افراد مختلف در داخل حزب راههای مختلفی را پیشنهاد می کنند. مثلا خانه کارگر یکی از شاخه های حزب بود و مانند واحدهای تابعه عمل می کرد، انجمنهای اسلامی هم عمدتا تابع حزب بودند، هرکدام تمایلات خودشان را داشتند و با محدودیت حزبی رو به رو بودند. با حضرت امام راجع به مسائل صحبت شد و ایشان موافقت کردند ما کلیه فعالیت حزب را متوقف کنیم»(تاکید از من) ملاحظه می شود که رفسنجانی به صراحت هم به فوائد اول کار حزب اشاره کرده است هم به این که خانه کارگر و انجمنهای اسلامی شاخه های آن حزب بودند*. خامنه ای بعد از کشته شدن بهشتی در انفجار دفتر حزب، تا قبل از انحلال حزب جمهوری اسلامی دبیر کل آن بود و گفته می شد قصد داشت بعد از پایان دومین دوره ریاست جمهوریش، وقت خود را صرف بازسازی آن کند که جناح رقیب در این کار به کنترل در آمدن و قبضه شدن حزب توسط خامنه ای را می دیدند و به مقابله با آن برخاسته بودند. این امر را می شود از اظهارات آن زمان صادق خلخالی، دید. او در نطق پیش از دستور اول اردیبهشت 66 با اشاره به رخنه عده یی« سود جو و فرصت طلب» از طریق همین دفاتر حزب به مجلس و ارگانهای دیگر گفت:« معنی حفظ وحدت این نیست که شما بروید از حالا تبلیغات انتخاباتی را شروع بکیند بعد هم اگر کسی بخواهد مخالف شما صحبت کند بگویید مخالف اغراض امام است... اما مگر نفرمودند باید از دولت حمایت کرد، دولت خدمتگزار. این قدری که از این دولت حمایت کرده، خدا می داند که امام از هیچ کس حمایت نکرده است. ولی کارشکنیها باز هست. باز ملاحظه می کنیم افرادی آمدند وارد حزب جمهوری اسلامی شدند، از قبیل انجمن حجتیه. الان هم در بادرود کاشان دفتر حزب باز است بروید نگاه کنید. به عنوان حزب می خواستند ضربه بر حزب بزنند و زدند. کسانی که در فکر احیای حزب جمهوری اسلامی هستند از این راه به نظرم اینها آهن سرد می کوبند، آب در غربال می کنند».
انشعاب در جامعه روحانیت مبارز تهران
چند ماه بعد از این رویداد ها، در آخرین روز سال 66 گروهی از اعضای جامعه روحانیت مبارز تهران، مهم ترین تشکل سیاسی تمام آخوندی، با انتشار اطلاعیه یی اعلام انشعاب کردند. این گروه که ابتدا نام روحانیون مبارز و بعد مجمع روحانیون مبارز را برای خود برگزیدند در اطلاعیه مذکور، دلیل انشعاب خود را « کنار گذاشته شدن افراد صالح و به زیر سوال کشیده شدن بعضی صُلَحا در لیستهای مختلف... و از آن پر خطرتر، طرح اسامی غیر مقبول و خارج از ضابطه» را علت این انشعا ب ذکر کرده و اعلام کردند که « به خاطر حفظ حرمت خون شهدا و اصالتهای انقلاب اسلامی» به این اقدام دست زده اند و کاندیداهای خود را معرفی می کنند. چند روز بعد هم که در خمینی پیامی به مناسبت نزدیک بودن انتخابات به مردم توصیه کرد که به کسانی رای بدهند که «طعم فقر را چشیده و طرفدار اسلام ناب محمدی باشند و طرفداران اسلام سرمایه داری و اسلام مرفّهین بی درد» را طرد کرده و به مردم معرفی کنند، «روحانیون مبارز» در واکنش به این پیام در بیانیه یی اعلام کردند که « اساسا فلسفه اعلام وجود خود را در پیگیری و جدیت بر مواضع اسلام ناب محمدی... و فاصله گرفتن و مبارزه کردن با اسلام سرمایه داری و اسلام مرفهین بی درد و منافقان میدانند». ناگفته نماند که در برابر انتقاد مهدوی کنی از این انشعاب و ناباوری او از این که این اقدام با تایید خمینی صورت گرفته است، مجمع روحانیون مبارز در نامه یی به خمینی ضمن تشکر از او به خاطر کمک ماهانه یی که برای آنان برقرار کرده است، از او خواستند نظرش را در مورد انشعاب بیان کند، خمینی انشعاب را تایید کرد و یاد آور شد «انشعاب از تشکیلاتی برای اظهار عقیدهً مستقل و ایجاد تشکیلات جدید به معنی اختلاف نیست. اختلاف آن موقعی است که خدای ناکرده هرکسی برای پیشبرد نظرات خود به دیگری پرخاش کند. بحمدالله با شناختی که من از روحانیون دست اندر کار انقلاب دارم، چنین کاری صورت نخواهد گرفت».
منشور برادری
بعد از آتش بس و جام زهر نوشیدن خمینی در تابستان سال 67 تضادهای دو جناح آن زمان رژیم، فوران بیشتری یافت. در آبان همانسال در مطبوعات و رسانه های رژیم، نامه ای از محمد علی انصاری از اعضای دفتر خمینی که در مورد این اختلافات و این که هردو جریان مومن به اسلام و... هستند ولی این اختلافات ناشی از چیست و چاره چیست سوال کرده بود و جواب خمینی که تاریخ ده آبان را داشت، انتشار یافت. پاسخ خمینی پر از کلی گویی و نصحیت های مهمل بود، عنوان منشور برادری گرفت. از جمله رهنمودهای ضحاک جماران به سگان آستانش در منشور برادری این بود«اكثريت قاطع هر دو جريان مي خواهند كشورشان مستقل باشد، هر دو مي خواهند سيطره و شر زالوصفتان وابسته به دولت و بازار و خيابان را از سر مردم كم كنند. هر دو مي خواهند كارمندان شريف و كارگران و كشاورزان متدين و كسبه صادق بازار و خيابان ، زندگي پاك و سالمي داشته باشند. هر دو مي خواهند دزدي و ارتشا در دستگاههاي دولتي و خصوصي نباشد[...] پس اختلاف بر سر چيست ؟ اختلاف بر سر اين است كه هر دوعقيده شان است كه راه خود باعث رسيدن به اينهمه است . ولي هر دو بايد كاملا متوجه باشند كه موضعگيريها بايد به گونه اي باشد كه در عين حفظ اصول اسلام براي هميشه تاريخ ، حافظ خشم و كينه انقلابي خود و مردم عليه سرمايه داري غرب و در راس آن امريكاي جهانخوار و كمونيسم و سوسياليزم بين الملل و در راس آن شوروي متجاوزباشند» (4).
دو ماه بعد در بهمن همانسال(67) به مناسبت دهمین سالگرد انقلاب کسانی مثل رفسنجانی و موسوی اردبیلی در مصاحبه یی با خبرگزاری رسمی رژیم که در روزنامه اطلاعات انتشار یافت، پافشای بر ادامه جنگ را مورد انتقاد قرار داند و موسوی اردبیلی به صراحت گفته بود که من از انهایی هستم که می گویند ایکاش جنگ را بعد از آزادی خرمشهر پایان داده بودیم. اما شدید ترین انتقادات از سوی منتظری که در آن موقع امید امت و امام بود در سخنانی به مناسبت 22 بهمن صورت گرفت. او پافشاری بر ادامه جنگ را که سبب کشته شدن جوانان بسیار و ویران شدن شهرها شد، نتیجه «لجبازی» و پافشاری بر شعارهایی دانست که روشن بود که عملی نیست. او گفت «ما شعارهایی دادیم که می دانستیم عملی نیست» و «قبول اشتباهات و توبه» را به مسئولی که مرتکب اشتباه شده است، توصیه کرد.
نامه به گرباچف فتوای قتل رشدی، عزل منظری، و رهبر شدن خامنه ای
خمینی با وقاحت ویژه آخوندی، در حالی که در ادعاهایش در مورد فتح قدس از راه کربلا و جنگ تا رفع فتنه از عالم شکست خورده بود و آبروی خود را با خدا معامله کرده و جام زهر سرکشیده بود، باز از رو نرفت و برای این که به روشی بدون هزینه «فیلی» برای خودش به عنوان جانشین پیامبر هوا بکند، در نیمه دی ماه پیام بلند بالایی به گرباچف فرستاد که در آن زمان کتاب پروستریکای او منتشره شده و بحث از اصلاحات اقتصادی در شوروی بود. آخوند مرتجع متکبر که اقتصاد را مساله یی مربوطه به گاو و الاغ می دانست،در نامه به گرباچف مدعی شده بود که مشکلات کشور بزرگ اتحاد شوروی، اقتصادی نیست و معنویات است و اسلام-آن هم از نوع حوزوی- را راهگشای مسائل و مشکلات آن کشور دانسته و از او خواسته بود کسانی را برای آموزش یافتن و آشنایی با دنیای معنویت و ، به ایران بفرستد. گرباچف با احترام هیات اعزامی خمینی را پذیرفته بود و پاسخ محترمانه یی هم به او فرستاد، اما از این اقدام چیزی عاید خمینی نشد و تمسخر آشکار و پنهانی را در داخل کشور برانگیخت. در پیام خمینی به گرباچف که در روزنامه کیهان 19 دی 67 متن کامل درج شد، خمینی از جمله به گرباچف توصیه کرده بود«از استاتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدرالمتالهین رضوانه الله تعالی علیه و حشره الله مع النبیین و الصالحین مراجعه نمایند تا معلوم گردد که، حقیقت علم همانا وجود است مجرد از ماده و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد. دیگر شما را خسته نمی کنم و از کتب عرفا بخصوص محی الدین بن عربی نام نمی برم که اگر خواستیداز مباحث این مرد بزرگ مطلع گردید تنی چند از خبرگان تیز هوش خود را که در این گونه مسائل قویأ دست دارند، راهی قم گردانید تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف و بار یکتر از موی منازل معرفت آگاه گردند[...]»(5). کمی بعد مساله انتشار آیه های شیطانی سلمان رشدی پیش آمد و اعتراضاتی در چند کشور مسلمان علیه آن انجام شد و در بعضی جاها مثل پاکستان نسخه های کتاب آیه های شیطانی به آتش افکنده شد و مسلمانان متعصب خواهان ممنوعیت انتشار آن شدند و انتشار کتاب در چند کشور ممنوع شد. اما هیچ جا شنیده نشد که فتوای قتل سلمان رشدی داده شده باشد. در ایران همزمان با این کشورها سر و صدایی دیده نشد اما خمینی با شامه سگانه، سوژه را کشف کرد و بامحاسبه شیطانی آن را روهوا قاپید و در 25 بهمن فتوای قتل رشدی و ناشرانی که از محتوای کتاب مطلع بودند را داد(6). بعدا بنیاد 15 خرداد هم برای آن جایزه نقدی یک میلیون دلاری تعیین کرد( که به مرور به بیش از 2 میلیون دلار افزایش یافت). بنابر معیار پرداختی که بنیاد 15 خرداد گذاشته است، اگر کسی از افراد خانواده و بستگان سلمان رشدی او را بکشد، جایزه یی که به او تعلق می گیرد بیشتر از افراد خارج از دایره بستگان او است! این هم جلوه ای از چهره اسلام آخوندی است. این ماجرا یک انفجار خبری در رسانه های جهان ایجاد کرد و در پی آن تظاهرات و آشوبهایی در اینجا و آنجا به راه افتاد که خواست شرکت کنندگان در آن قتل رشدی بود. بی تردید سفارتخانه های رژیم در این ماجرا اجازه و امکان پول خرج کردن بدون محدویت برای «استخدام» و جمع کردن شرکت کننده و نعّار (نعره زن) برای تظاهرات را یافته بودند. در اخبار آن روزها، من خودم عکس خمینی را در تظاهراتی در مالزی و پاکستان دیدم. خمینی با موفقیتی که از ابتکار شیطانی خود – که مفهومی جز کشتن سلمان رشدی به هرترتیب و وسیله ای مثلا با چاقو یا خفه کردن یا کوبیدن سنگ به سرش، نداشت- بدست آورد، دیگر می توانست ادعای رهبری مسلمین جهان را بکند و با استفاده از همین موقعیت بدست آمده، در پیام تند و تیزی در سوم اسفند 67 به روحانیت و طلاب حوزه های علمیه، مخالفان خود را در بین آخوندها ، با انواع صفتها از جمله:«تحجر گرا، مارهای خوش خط و خال ، مقدس نمایان احمق، مروجین اسلام آمریکایی و دشمنرسول الله، افعیها، مدرّسین نافهم، ساده لوحان بی سواد، دین فروش، طرفداران جدایی دین از سیاست، کسانی که سر به آستان در بار می ساییدند...» کوبید و بعد هم تاکید کرد که اصلا از ادامه دادن جنگ یک لحظه هم نادم و پیشیمان نیست و آن جنگ پر از پیروزی و دستاورد برای اسلام بوده است و برای این که دهان منتقدان را کاملا دوخته باشد یاد آور شد: «روحانيون و مردم عزيز حزب الله و خانواده هاي محترم شهدا حواسشان را جمع كنند كه با اين تحليلها و افكار نادرست خون عزيزانشان پايمال نشود. ترس من اين است كه تحليلگران امروز، ده سال ديگر بر كرسي قضاوت بنشينند و بگويند كه بايد ديد فتواي اسلامي و حكم اعدام سلمان رشدي مطابق اصول و قوانين ديپلماسي بوده است يا خير؟»(7)
کمی بعد، در اوائل اردیبهشت سال 68، خمینی منتظری را که انتقادات تند و تیز او در سالگرد «انقلاب اسلامی» به وضوح خمینی را هدف قرار گرفته بود و قبل از آن نیز کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 67 را طی نامه به خمینی محکوم کرده بود(نامه ها رسما منتشر نشد اما مخفنی نماند و درز داده شده و علنی شد) از قائم مقامی خود عزل کرد. دو ماه بعد از این رویداد در نیمه خرداد، خمینی جان پلیدش از تنش بدر رفت و قبض سفر به دیار باقی را گرفت. خامنه ای که در زمان حیات خمینی در سایه رفسنجانی قرار داشت و حتی به اندازه نخست وزیر خودش، حضورش در صحنه سیاسی دیده نمی شد ، بعد از انتخاب به عنوان رهبر، بدون فوت وقت و هیچ کوتاه آمدنی، به محکم کردن پایه های اقتدار خود پرداخت که اولین گام در این راه، کنار گذاشتن موسوی اردبیلی از ریاست قوه قضائیه، و گماشتن آخوند یزدی به جای او بود. تقویت سپاه پاسداران و برتری دادن آن بر ارتش، گام دیگر خامنه ای برای تحکیم اقتدار خودش بود. بعد از پایان جنگ،زمزمه هایی برای ادغام ارتش و سپاه بود و اگر چه یکبار رفسنجانی در سخنانی گفته بود که سپاه با ارتش در موارد متعدد وظایف مشابه دارد و ارتش سازمان لازم این ماموریت ها را دارد و می تواند سازمان این دو یکی بشود، اما این بحث خیلی زود جمع شد. البته وزارت سپاه و وزارت دفاع درهم ادغام شد و وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح به جای آن تاسیس شد.
خامنه ای مرتجعی اقتدار گرا و انحصار طلب و تشدید تضادها
اکنون خامنه ای روشی پیش گرفته شباهت زیادی به فرمایشات مشاور سیاسی اش «برادر حسین» پاسدار شکنجه گرتواب ساز و مدیر مسئول کیهان دارد که گفته بود سیاست خیابان یکطرفه ای است که در آن باید فرمان را کند و تخت گاز به پیش راند. پرونده سازیها و اتهام زنیها به «یاران» دیروز «امام»، آن هم اتهاماتی از نوع که پاسدار شریعتمداری و پاسدار جعفری به آنها میزنند و آنان را متهم به خط گرفتن از آمریکا و سیا و برنامه ریزی برای به زیرکشیدن رهبر می کنند، روشی است که ریشه در سالهای آغازین این رژیم منحوس دارد که به طور مختصر به مواردی از آنها اشاره شد. خامنه ای اکنون اصلاح طلبان را شاخی در برابر اقتدار خود و انحصار قدرت می بینید و به همین خاطر به توجه به چند سخنرانی بعد از انتخابات او که منتقدان و مخالفان خود به ضرار و به خوارج تشبیه کرد و خود را در جای امیرالمومنین گذاشت، می شود گفت که این نشان از عزم جزم او برای خلع ید کامل از جناح موسوم به اصلاح طلب است.
از آنجا که «یاران امام» از هر دو جناح یکدیگر را خوب می شناختند و می شناسند، خط امامی ها که بعد از مرگ خمینی از جناح فقه سنتی( اکنون اصولگرایان هستند که مهم ترین تشکیلات آنها جامعه روحانیت مبارز، مدرسین حوزه علمیه قم و جمعیت مؤ تلفه است و به اینها باید فقهای شورای نگهبان را ه اضافه کرد) توسری خوردند، به زودی دریافتند که یا باید مثل موم در دست جناح رقیب باشند یا برای این که بتوانند در برابر جناج رقیب بایستند، باید به مردم رو بیاورند. اگر چه سیاست پر خطری برای خط امامیها بود، ولی هیچ راه دیگری نداشتند، اگر داشتند بی تردید آن را به مردم ترجیج می داند. به همین خاطر بود که سرشناس ترین چهره خط امامی که آخوندهم بود یعنی موسوی خوئییها، همان کسی خمینی در آن «انقلاب بزرگ تر از انقلاب اول» یعنی «اشغال لانه جاسوسی آمریکا» او را به سرپرستی «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» گماشته بود، با انتشار روزنامه سلام در سال 1370، مبتکر این رویکرد به مردم و ارائه کردن چهره ای بردبار و «دموکراسی خواه» از بخشی از «یاران امام» شد. او مناسب ترین آدمی بود که می توانست به شکل گسترده این کار بکند. چون برچسب زدن به او و محکوم کردنش آسان نبود. ولی با این حال دیدیم که بالاخره روزنامه سلام هم تعطیل شد و خود او هم به دادگاه فراخوانده شد و صلاح برآن دید که چند صباحی - به طول چند سال که هنوز ادامه دارد- زبان در کام فرو برد و ثمٌ و بکم گوشه نشینی اختیار کند. اما این را باید هم اینجا یاد آوری کنم که روزنامه سلام به هرحال رسالت بزرگی برای خط امامیها انجام داد و «حماسه 2 خرداد» آفریده شد. ستون «الو سلام» روزنامه سلام، تربیونی برای گله های مردم شده بود و این گله ها و انتقادها به شکلی که در سلام منتشر می شد، در جایی دیده نشده بود. خاتمی وزیر ارشاد اسلامی مستعفی که با استعفای اعتراض آمیزش از وزارت ارشاد، به عنوان یک «ناراضی» از جناح هار، در بین مقامات بالای رژیم از دیگران متمایز شد، و بحثهای مربوط به جامعه مدنی – دینی و این که مردم در برابر حکومت تنها مکلّف نیستند بلکه صاحب حق هم هستند و... پدیده هایی بودند که در جامعه خفقان زده که سردار سرتیپ دکتر الله کرم به همراه حاجی بخشی کفتار با تفنگ دوربین دار بر شانه به همراه موتور سواران در خیابانهای تهران عربده مرگ بر بی حجاب می کشیدند، تازه بودند با جاذبه هایی که طبعا جناح هار نداشت. برای مردم رفتن پای صندوق رای و انداختن رای به سود جناح مغلوب و تقویت آن به عنوان سپری در برابر جناح هار، هیچ هزینه یی نداشت بلکه «منافع ملموس» اگر چه نه مشگل گشا،«می توانست» در بر داشته باشد. در چنین فضا و شرایطی بود که در رأی گیری در انتخابات ریاست جمهوری خاتمی سه بر یک رقیبش را که با شعار ذوب در ولایت به میدان آمده بود، شکست داد. اما پایان حیات روزنامه سلام، مرگ در بستر احتضار نبود، بلکه مرگ در مبارزه با تشکیلات جوخه های مرگ وزارت اطلاعات تحت نفوذ جناح رقیب بود. روزنامه سلام، با افشای «عناصر خودسر» درون نظام، در قتلهای زنجیره یی ضربه سنگینی به جناح رقیب زد که می خواست با ایجاد جو ترور و وحشت، خاتمی را که قبلا زیر فشار های جناح رقیب، از تصدی وزارت ارشاد استعفا کرده بود، به استعفا بکشاند اما، تیر رها شده، با ضربه «سپر» روزنامه سلام، به سوی جناح رقیب کمانه کرد(و مکرو و مکرالله ،الله خیرالماکرین) ! نتیجه این اقدام خوراندن کاسه یی واجبی به سعید امامی (اسلامی) و فرستادن او به زیارت حضرت حق بود و جمع کردن دست و پای وزارت طلاعات در موش دوانی در کار دولت. جناح زخم خورده بعد از این ضربه، اندکی دست و پای خود را جمع کرد و به برنامه ریزی پرداخت، تا مجلس را دوباره قبضه کرد و بعد هم در انتخابات ریاست جمهوری دوه نهم، به تصریح محمد باقر ذوالقدر جانشین وقت فرمانده سپاه، در یک طرح حساب شده چند لایه یی یا چند مرحله یی که روی آن کار شده بود، محمود احمدی نژاد را به ریاست جمهوری رساند. ماجراهای 2 انتخابات ریاست جمهوری گذشته را اگر در داحل دوره یی قرار بدهیم که از انتخابات سال 76 ، از زمان انتخاب خاتمی به این سو شروع می شود، همان گونه که همه شاهد بوده ایم، فوران تضاد ها در این دو رویداد، حالا آتشفشانی یافته است. چنانکه که در مقایسه با برنامه سازیهای جناح رقیب علیه خاتمی که مهمترینش ماجرای کاروان شادی روز عاشورا بود،علیه رفسنجانی از رقبای انتخاباتی و رقیب محمود احمدی نژاد در مرحله دوم، در انتخابات سال 84 ، آنطور که ادعا شد، چند میلیارد تومان برای تولید سی دی برای تخریب رفسنجانی خرج شده بود و او چنان از این ماجرا دلشکسته شد که تنبیه عاملان اینکار را به خدا حواله کرد. شدت و گستردگی آتشفشان تضادها در انتخابات اخیر ریاست جمهوری دیگر با هیچ نمونه قبلی قابل مقایسه نیست و آن چه این انتخابات را به نقطه عطف و آغاز یک مرحله تازه در مبارزات مردم با رژیم تبدیل می کند، نقش برجسته مردم در جدال بین دوجناح است که دیگر از اقدام ساده ریختن رای به صندوق در انتخابات گذشت و به تظاهرات و ضد و خورد در خیابانها کشیده شد و در 30 خرداد، با به خاک و خون کشیده شدن گروهی از شرکت کنندگان در تظاهرات، که در آن میان «ندا» مظهر مظلومیت و نگاه واپسینش چون آینه یی شد که انعکاس دهنده نامردمی ترین جنایت علیه یک ملت از سوی نظام مستقر، در پایمال کردن حقوق آنان، تا حق مقدس زندگی بود، به یک مرحله بی بازگشت رسید. جنایتی که در پس دیوارهای و حصارها زندانهای مخوف اسلامی بسیار اتفاق افتاده بود اما کسی تصویر زنده آن را ندیده بود. اما گلوله یی که قلب لبریز از زندگی ندا را متلاشی کرد و خونی که تلاشها دستها برای جلوگیری از فوران آن و نگهداشن آن در قبلش سبب فوران آن از دهانش شد، گویی انفجار جنایات متراکم این سی سال حکومت مردان خدا، با اجرای احکام فقیه جعفری بود. آن چهره و آنگاه چنان جهانیان را از ظلم و بیداد بر ملتی که در یک تظاهرات آرام آمده بودند اعتراضشان را به تقلب انتخاباتی اعلام کنند تکان داد، که نام ندا جهانی شد و خونی که آن چهره را گلگون کرد آن تصویری از مردم ایران را که تصویر رژیم منحوس آخوندی بر آن سایه افکنده بود،از افکار جهانی زدود و گویی ندا با نگاه خود جهان را به گواهی می طلبید که به ببنید از رژیم برما چه ظلمهایی می رود. ما این هستیم و کسانی که شما را نگران می کنند ، دژخمیان ما هستند. مردم جهان پیام این مرگ مظلومانه را دریافتند به همدردی با مردم ایران پرداختند و برای مردم، مردمی که ندا از آنها بود، ترانه خواندند و اعلام همبستگی کردند. با این رویدادها مرحله جدید از خطی گذشت که به یقین می توان گفت که دیگر رژیم نه خودش می تواند فتیله تضادهای جناحی را پایین بکشد و به دوران قبل از انتخابات برگردد و نه می تواند مردم را مثل قبل از رویداد انتخابات مهار کند. در واقع اکنون نقش فعال مردم در صحنه مبارزه است که بر تشدید تضاد و تخاصم بین دوجناح می افزاید. از عامل حضور مردم در این فوران تضادها، شعار جمهوری ایرانی تولد یافت که نه تنها به این یا آن جناح تعلق ندارد، بلکه سبب نگرانی هر دو جناح شده است. با آن سوابقی که از تضاد میرحسین موسوی خامنه ای ذکر شد و با این اظهاراتی که علیه وی در حال شدت گرفتن است، من بر این باورم که می توان یقین داشت که او دیگر در چارچوب فعالیت قانونی که بر آن تاکید دارد، هیچ شانسی برای شرکت در انتخابات آینده را نخواهد داشت. نه فقط او بلکه خاتمی و کروبی هم به احتمال زیاد با وتو شورای نگهبان رو به رو خواهند شد. از طرف دیگر اگر این چهره ها و کل جریان اصلاح طلبان درون حاکمیت، نخواهند با تهاجم جناح هار به رهبری خامنه ای، برخورد فعال داشته باشند و از اصطکاک بپرهیزند، مردم خشمگین از حوادث بعد از انتخابات را که اکثر آنان را جمعیت جوان کشور تشکیل می دهد، از دست خواهند داد و این امر با ارزیابی خود آنها، «خطر» روی آوردن آنان به «ساختار شکنان» همراه دارد. این چیزی است که آنها خواهان آن نیستند. وضع کنونی اگر برای جناح اصلاح طلب که حال جنبش سبز شده است، اگر بن بست نباشد، مرحله بسیار دشواری است که خروج پیروزمندانه یی مثل سال 76 و «حماسه 2 خرداد» را من شخصا در تقدیرشان نمی بینم. چون خواست مردمی که به رویا رویی با نیروهای سرکوبگر بر می خیزند، از توان رهبران جنبش سبز، بسیار فراتر است. شعار جمهوری ایرانی، خود صدای شیپور رسیدن پایان دوران آنها و هم شیپوری برای شروع دیگری است، اگر چه طول زمان تا تحول تعیین کننده بعدی را نمی شود الزاما تا انتخابات ریاست جمهوری دوره بعد دید.
استراتژی حذفی
چند روز پیش در لابلای فتوکپی مطالبی که از روزنامه های سالهای پیش داشتم، به مطلبی برخوردم از روزنامه سلام 20 فرودین 75با تیتر« تا خذف ما از پای نخواهند نشست» که نویستنده اش بهزاد نبوی بود که الان در زندان است .این مطلب را روزنامه سلام در ستون روز شمار انتخابات مجلس چهارم(دور اول آن در 21 فرودین و دور دوم در 18 اردیبهشت 71 برگزار شد، درج کرده بود زیر آن یاد آور شده بود که مطالب ستون مذکور از روزنامه سلام استخراج شده است یعنی مطلب را بهزاد نبوی در اردیبهشت سال 71 نوشته بود. مطلب مذکور بخشی از نامه سرگشاده یی بود که بهزاد نبوی به رئیس جمهور وقت(رفسنحانی نوشته بود). به لحاظ این که نامه مذکور نشان دهنده عمق این گنداب که نظام آخوندی است و استراتژی حذفی کثیف و بیرحمانه ای که از آغاز روی کار آمدن رژیم مردم از آن در رنج بودند، بعد گریبانگیر بخشی از خودیها شد، عین آنچه در روزنامه سلام بود در اینجا نقل می شود. در این نامه آمده بود«...نگارش این نامه خطاب به جنابعالی به از سر تظلم و احقاق حقی است که از اینجانب تضیع شده بلکه به دلیل بیان ظلمی است که با تشبّث به شیوه های غیر اصولی و تهمت و افترا وشایعه سالهاست بر اینجانب رفته است. در جریان تبلیغات کاندیداها، با توسل به کثیف ترین شیوه ها از هتک حیثیت ناموس من دریع نورزیدند و عکس خانوادگی بنده را در مرئی و منظر نامحرمان قرار دادند، چنان بی پرده و علنی که راننده (یا محافظ) رئیس هیات نظارت بر انتخابات در حال توزیع عکس مذکور دستگیر و به دریافت عکس ها از مخدوم خود اعتراف کرد!
کاری که با من شده و امثال من شده، تسویه حسابی خطی و گروهی توسط گروهی است که قصد حاکمیت انحصاری و حذف و نابودی تمام یاران انقلاب و امام را که تنها جرمشان نپذیرفتن دیدگاهها و حاکمیت جبارانه و غیر قانونی آنا بر کلیه شئون جامعه می باشد، دارند.
روزی شهید رجایی با اظهار تأسف شدید از برخورد جریان راست(که کم کمدر حال شکل گرفتن بود) در یکی از جلسات حزب الله مجلس اول گفت: این جریانی که من می شناسم امروز در مقابل تو و فردا در مقابل من خواهد ایستاد و تا حذف ما از پای نخواهند نشست».
ملاحظه می شود که برادران دینی در راه انحصار قدرت، مرز اخلاقی هم برای ضربه زدن به رقیب نمی شناسند، چه رسد به مردم و گروههای دگراندیش. اکنون طبعا ما به عنوان اپوزیسیون رفتار ظالمانه با امثال نبوی و میرحسین موسوی را تایید نمی کنیم و محکوم هم می کنیم ولی هیچ اشکی هم برای آنها نباید ریخت. پرونده این «یاران امام» در جنایت و خیانت علیه مردم ایران بسیار قطور و سنگین است.
منابع و توضیحات:
1–سخنان خمینی در سوم خرداد 1358
http://www.pezhvakeiran.com/
2-روش حذفی حذف فیزیکی نیروهای مبارز و ترقیخواه و حذف سیاسی مسلمانانی که لیبرال خوانده می شدند، نتوانست یک مجموعه یکپارچه زیر چتر رهبری خمینی ایجاد کند.(ماجرا حزب خلق مسلمان و خلع لباس از آیت الله شریعتمداری و اعدام قطب زاده را می توان رویدادی در حاشیه این تضادها به شمار آورد). اختلافات خیلی زود به معضل فلج کننده یی در دستگاه قانونگذاری تبدیل شد. شورای نگبهان هرچه لایحه و طرح مهم قانونی اکثریت خط امامی مجلس که در آن دوره رفسنجانی همسو جزو آن اکثریت و رئیس آن مجلس بود، رشته بود، با وتو خود پنبه می کرد. مطرح کردن احکام ثانویه و توصیه خمینی مبنی بر این که اگر لایحه و طرحی با رای دوسوم نمایندگان به تعیید رسید شورای نگهبان با آن مخالفت نکند نیز چاره ساز نشد و درسال 66 رفسنجانی که با گروهی از نمایندگان مجلس به دیدارد خمینی رفته بود با اشاره به این که فقهی که 1400 سال مهجور مانده بود حالا می خواهد برای اداره امور راه حل ارائه بدهد با مشکل مواجه است و با درماندگی تلاش کرد که بدون اشاره به مشکل مجلس با شورای نگهبان قانون اساسی از خمینی خواسته بود برای حل مشکلات راهنمایی کند، او هم نمی دانست که با دستگاه پوسیده یی که مبتکرش خوش بود چه باید بکند، گفت«مسائل را خودتان با تدبیری که دارید حل کنید». آخرین راه حل برای مشکل شورای نگبهان با مجلس مجمع تشخیص مصلحت بود که اکنون تنی چند از اعضای آن که چند سالی هم هست که در جلسات آن شرکت نمی کنند مثل میرحسین و موسوی خاتمی، در مظان اتهام و برچسب خوردن قرار گرفته اند.
*خانه کارگر که دعوت کننده به تظاهرات بزرگ اول ماه مه در سال 58 بود و تشکلهای کارگری چپ در آن اکثریت داشتند و بعدا مثل خیلی جاهای دیگر انجمنهای جاسوسی و امنیتی اسلامی برآن تسلط پیدا کردند. من قبلا در یکی از مقاله ها در مورد مسائل رادیو تلویزیون بعد از روی کار آمدن خمینی اشاره کرده بودم که در واکنش به انتقادهای سندیکای کارکنان خبر(که به طور موقت دبیر آن من بودم) در برابر سانسور، انجمن اسلامی دفتر مرکزی خبر، اطلاعیه یی سراپا دروغ و اتهام علیه سندیکا و خود من نوشته بود که در نصف صحفه اول روزنامه جمهوری اسلامی با تیتر درشت «نوکران آمریکا کیانند»، در یکی از شماره های بهمن 58 زمانی که همین میرحسین موسوی سردیبر آن بود، درج شد.
3-غرضی با ربودن فرزند آیت الله طالقانی که در گفته می شد در بازگشت از ملاقاتی در سفارت فلسطین اتفاق افتاده بود، به عنوان چهره یی منفور معروفیت یافت. در اوائل روی کار آمدن خمینی همین آدم در ساختمان مرکزی ساواک در سلطنت آباد مستقر بود. یکی از همسایگان که جوانی با بود که روحیه یی ماجرا جویانه داشت. در همان زمان عضو سپاه پاسداران بود اما خیلی زود از سپاه بیرون آمد. او دلیل بیرون آمدنش از سپاه را این ذکر کرد که وقتی غرضی برای سرکوبی مردم گنبد و ترکمن صحرا نیرو می برد گفته بود موقع برگشتن از دم در حیاط تا اتاق من را با فرشهای ترکمنی فرش می کنیم. آن جوان زمانی که جنگ شروع شد به عنوان بسیجی به جبه رفت و در جنگ کشته شد. زمانی که غرضی جنایتکار استاندار خوزستان بود و کشف کودتای نوژه(تابستان 59) اتفاق افتاد او خودسرانه فرمانده لشگر زرهی خوزستان را عوض کرد(کاری که در اختیارات استاندار نبود و اگر لازم بود باید رئیس جمهور این کار را می کرد). در آن زمان یکی از بستگان من در گمرک خرمشهر کار می کرد. او می گفت شایع بود که غرضی دستور داده بود شفت تمام تانکهای چیفتن را ببرند تا تانکها غیر قابل استفاده بشود. اما این جنایتکار در http://www.aftabnews.ir/
ضمن یاد آوری از این که نگرانی در آن زمان توطئه سلطنت طلبان بود، اصلا اشاره یی به این اقدام خود نکرده است و مدعی شده که است که اگر آغاز جنگ چند تا آر پی جی در اختیار داشت می توانست جلوی تانگهای عراق را بگیرد و گویا بعد با آشنایی که فلسطینان داشت از حافط اسد چند تا آر پی جی گرفته بود و با همان چند هم گویا ایشان در جبهه ها حماسه استالینگراد اسلامی آفریده بود.
4-متن منشور برادری:
http://www.tebyan.net/index.
5- متن کامل پیام خمینی به گرباچف:
http://www.tebyan.net/index.
6-فتوای قتل رشدی:
« انا للّه و انا اليه راجعون
به اطلاع مسلمانان غيور سراسر جهان مىرسانم مؤلف كتاب آيات شيطانى كه عليه اسلام و پيامبر و قرآن، تنظيم و چاپ و منتشر شده است، همچنين ناشرين مطلع از محتواى آن، محكوم به اعدام مىباشند.
از مسلمانان غيور مىخواهم تا در هر نقطه كه آنان را يافتند، سريعاً آنها را اعدام نمايند تا ديگر كسى جرأت نكند به مقدسات مسلمين توهين نمايد و هر كس در اين راه كشته شود، شهيد است. انشاءاللّه.
ضمناً اگر كسى دسترسى به مؤلف كتاب دارد ولى خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفى نمايد تا به جزاى اعمالش برسد.
والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته »
7-قسمتی از پیام سوم اسفند خمینی - «تحليل اين مطلب كه جمهوري اسلامي ايران چيزي به دست نياورده و يا ناموفق بوده است ، آيا جز به سستي نظام و سلب اعتماد مردم منجرنمي شود؟! تاخير در رسيدن به همه اهداف دليل نمي شود كه ما از اصول خود عدول كنيم . همه ما مامور به اداي تكليف و وظيفه ايم نه مامور به نتيجه . اگر همه انبيا و معصومين - عليهم السلام - در زمان و مكان خود مكلف به نتيجه بودند، هرگز نمي بايست از فضاي
همه اينها از بركت خونهاي پاك شهداي عزيز هشت سال نبرد بود، همه اينها از تلاش مادران و پدران و مردم عزيز ايران در ده سال مبارزه با امريكا و غرب و شوروي و شرق نشات گرفت . جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدني نيست ، جنگ ما جنگ فقر وغنا بود، جنگ ما جنگ ايمان و رذالت بود و اين جنگ از آدم تا ختم زندگي وجوددارد. چه كوته نظرند آنهايي كه خيال مي كنند چون ما در جبهه به آرمان نهايي نرسيده ايم ، پس شهادت و رشادت و ايثار و از خودگذشتگي و صلابت بيفايده است !در حالي كه صداي اسلامخواهي افريقا از جنگ هشت ساله ماست ، علاقه به اسلام شناسي مردم در امريكا و اروپا و آسيا و افريقا يعني در كل جهان از جنگ هشت ساله ماست .
روحانيون و مردم عزيز حزب الله و خانواده هاي محترم شهدا حواسشان را جمع كنندكه با اين تحليلها و افكار نادرست خون عزيزانشان پايمال نشود. ترس من اين است كه تحليلگران امروز، ده سال ديگر بر كرسي قضاوت بنشينند و بگويند كه بايد ديد فتواي اسلامي و حكم اعدام سلمان رشدي مطابق اصول و قوانين ديپلماسي بوده است يا خير؟و نتيجه گيري كنند كه چون بيان حكم خدا آثار و تبعاتي داشته است و بازار مشترك و
كشورهاي غربي عليه ما موضع گرفته اند، پس بايد خامي نكنيم و از كنار اهانت كنندگان به مقام مقدس پيامبر و اسلام و مكتب بگذريم »!
متن کامل پیام توهین آمیز خمینی به روحانیت در سوم اسفند 1367
http://www.tebyan.net/index.
پ 3 آذر 1388 – 24 نوامبر 2009
http://iradj-shokri.blogspot.
منبع:پژواک ایران