مربوط و نامربوط در مصاحبه رضا پهلوی
ایرج شكری
رضا پهلوی در مصاحبه یی *ضمن پاسخ به سوالات مصاحبه گر در مورد انتقاداتی که بر دوران زمامداری پدرش و این که دوران نظام سلطنتی گذشته دیکتاتوری بوده است، یا د آور شده است که او را باید بر اساس عملکرد خوش قضاوت کرد و نه والدینش، این حرف، حرفی است منطقی و انصاف هم همین است که هرکس را بر اساس اعمال خودش قضاوت کرد و نباید و نمی توان پسر را به جای پدر به محاکمه کشید و یا بباد انتقاد گرفت. اما اگر پسر به توجیه رفتار پدر بپردازد و یا از آن دفاع کند، این عامل در قضاوت دیگران در مورد او تاثیر گذار است . اگر چه دفاع از جرائم و اعمال ضد مردمی یک مجرم، کیفری به اندازه ارتکاب جرم ندارد، ولی بی کیفر هم نیست. چنان که منکر شدن کشتار یهودیان یا دفاع از جنایات نازهای و نابود کردن یهودیان در اردوگاههای کار اجباری و کوره های آدم سوزی و کلا تبلیغ یهودی ستیزی در خیلی از کشورهای اروپایی جرم است و سبب تعقیب قضایی است. از طرف دیگر این را هم می شود درک کرد که رضا پهلوی به هر حال فرزند کسی است که در کارنامه اش جنایات بسیار علیه مردم ایران وجود دارد و رابطه پدر و فرزندی، در نگاه او به عملکرد پدرش تاثیر گذار است. کسانی که رویداد های سیاسی ایران را دنبال می کنند احتمالا خبر مربوط به شکایت پسر لاجوردی از عباس امیر انتظام را ، به خاطر اظهارتش در مورد لاجوردی جلاد بیاد دارند. امیر انتظام در مصاحبه یی با یک رادیو فارسی زبان از جنایات لاجوردی و رفتار وحشیانه او با زندانیان سخن گفته بود. از این پسر خلف آن جلاد متدین متعبد عاشق اهل بیت عصمت و طهارت که در ستایش از پدرش و از مهربانیهای نوشته بود خواندم که از جمله نوشته بود که او(سید اسدالله لاجوردی) فرزندانش را آقا و خانم صدا می کرده است و همسر آن جلاد هم در داستانسرایی و ارائه چهره یی «نورانی» از آن جلاد روح و دل سیاه، مهملاتی در «مصاحبه» خنده داری سرهم کرده بود که در روزنامه رسالت چاپ شده بود. دراینجا قصد من مقایسه شاه با لاجوردی یا رضا پهلوی با پسر لاجوردی نیست و چنین مقایسه یی را بی ربط و غیر منصفانه می دانم. نه این که شاه مرتکب ظلم و جنایت علیه مردم ایران نشده بود، بلکه به خاطر این که جنایات آخوندها، جنایاتی به مراتب هولناک تر از جنایات شاه و ساواک است. قتلهای زنجیره یی و واجبی خوراندن به سعید امامی و باز جویی رذیلانه و شنیع از همسر او که از آخرین نمونه های جنایات پشت پرده سربازان گمنام امام زمان- که از پرده برون افتاد- هستند، از نظر من در شدت سبعیتی که ازآمران و عاملان اجرای آن منعکس می کنند، قابل مقایسه با جنایت ساواک مثلا در ۳۰ فروردین سال ۵۱ در به رگبار بستن ۷فدایی و ۲ مجاهد در تپه های اوین نیست. به قتل رساندن داریوش فروهر و همسرش پروانه اسکندری با ضربات متعد چاقو و ربودن نویسندگان و کشتن آنان با خفه کردن همراه خرد کردن مهره های گردن آنان جنایاتی است که ساواک مرتکب نشده بود؛ هم چنان که کشتن کشیشان مسیحی و گذاشتن جسد آنان در فریز برای سناریو سازی و انداختن آن به گردن مجاهدین. حالا بماند در زمان شاه اعدام های گروه گروه از جوانان و نوجوانان مثل سالهای آغازین ظهور امام روح الله الموسوی الخمینی در ایران، حتی در پس شدیدترین تظاهرات ضد شاه از جمله سفر نیکسون در مقام رئیس جمهور آمریکا به ایران درسال ۱۳۴۸و سنگ باران شدن کاراوان اتومبیل های میهمان شاه و همراهان در پارک وی، دیده نشد. اگر چه ضرب شتم دانشجویان در کوی دانشگاه در پی این رویداد توسط نیروهای سرکوبگر نظام شاهنشاهی چیزی کم از توحش سگان لباس شخصی پاسدار ولایت در یورشهایش به کوی دانشگاه نداشت. منطورم یاد آوری این نکته به رضا پهلوی بود که متوجه باشد، عواطف فرزند- پدری بین او و پدرش، نمی تواند توجیهی برای بیدادگریهای دوران سلطنت محمد رضا شاه باشد. من آن کتاب مورد اشاره او«ساعت انتخاب» را ندیده و نخوانده ام ولی به هر حال حقایق را نمی شود ماستمالی کرد. مورد دیگری هم که رضا پهلوی گفته است و آن هم در اساس درست است و آن مساله ضروت داشتن فرهنگ گفت وشنود و ظرفیت برای شنیدن نظرات مخالف و اندیشیدن است. خوب است این را هم یاد آوری کنم که ما در گذشته و نیزهم اکنون در این زمینه با یک سد و معظل هم در جامعه علاوه بر استبداد و اختناق نظام سیاسی رو به رو بوده ایم که باید در هم شکسته شود و آن سد و معضل، جهل تعصب روییده بر آموزشهای مذهبی آخوندی است. این که فلان انتقاد یا رد فلان مساله خلاف دین است و یا اهانت به خدا و پیامبر است و نباید به آن نزدیک شد . این سد هم باید درهم شکسته شود. از مواردی که محمد رضا شاه از این جهل و تعصب و همراهی آخوندها و فئودالها سود جست ماجرای سرکوبی فرقه دموکرات آذربایجان بود. این جهل و تعصب انسانها را تا رویگردانی از حقوق حقه خود هم می تواند به بیراه بکشد. چنان که گفته شده که در زمان کوتاه حکومت فرقه مواردی بوده است که دهقانان و کشاورزان، زمینهای فئودالها را که فرقه بین انان تقسیم کرده بود، باز پس داده بودند به این دلیل که زمین غصبی می دانستند و این که نماز در آن جایز نیست. این هم مثل مَثَلی معروف بود که گفته می شد، بعد از سرکوبی فرقه دموکرات، کسی کلنگی برداشته در حال کندن اسفالت خیابان بود. به گفتند این چه کاریست که می کنی اسفالت خیابان را چرا می کنی؟ گفت بود آخر این اسفالت را فرقه ریخته است. گفتند بابا پیشه وری بد، فرقه دموکرات هم بد، اسفالتش که دیگر بد نیست.
این که جناب ایشان با اشاره به پناهنده شدن شماری از افراد اپوزیسیون به کشورهایی مثل سوئد و نروژر که دارای نظام پادشاهی هستند ، گفته اند اگر «مونارشی» بد است چرا رفتند به آن کشورها و چرا به کره شمالی وکوبا نرفتند، فرمایش بی ربطی است. اولا شاید به این دلیل به آن کشورها نرفتند که آنها زیرفشار و محاصره غرب بودند و هستند و فضای سیاسی آن کشورها تحت تاثیر رابطه متشنجشان با غرب بود. نظام سیاسی آنها متمرکز و تک حزبی است و شهروندان خود آنها هم مثل دوران محمد رضاشاه خودمان از آزادی عقیده و بیان برخوردار نیستند و ارتباط از آنجا با ایرانیان مقدور نبود. به هر حال نمی شود استدالال کرد که چون رژیمهای سلطنتی خوب هم وجود دارند ما هم در ایران می توانم به عنوان یک انتخاب رژیم سلطنتی را – که در واقع چیزی جز نشاندن ایشان به تخت سلطنت نیست – در کنار جمهوری به رفراندم بگذاریم.
در اینجا دوسه نکته خوب است یاد آوری شود، اولا طبیعی است که پناهجو به کشوری پناهنده می شود که در آنجا حق پناهندگی که البته از دستاوردهای مبارزات مردم و اندیشمندان و روشنفکران این کشورهاست محترم شمرده می شود و پناهندگان از امنیت و آزادی بیان و حمایتهای قانونی برخوردارند و کشور پناهنده پذیر است. ثانیا رژیم سلطنتی در کشورهای اروپایی که گروههایی از ایرانیان در آن پناهنده هستند، مساله یی است مربوط به تاریخ این کشورها و خوش آمدن و نیامدن پناهجو در این میان چه ربطی به مساله پناهنده شدن دارد؟ این چه منطقی است که رضا پهلوی می خواهد با مستمسک قرار دادن آن با یک تیر دو نشان بزند، هم تو سر اپوزیسیون جمهوریخواه بزند و هم می خواهد با تاکید بر آن تمایل خود بر شاه شدن را مشروع جلوه دهد و پیشاپیش این نظر را به دیگران بقبولاند که باید به او و سلطنت احتمالی آینده او اعتماد داشته باشند و بپذیرند که جناب ایشان هم همان نوع سلطنتی را برقرار خواهد کرد که مثلا در نروژ و سوئد برقرار است. نکته دیگر این که در همین اروپا، کشورهایی هستند که طی تحولات قرن بیستم نظام سلطنتی در آنها برچیده شد و دیگر مردم آن کشورها با تحولات بعدی خواهان استقرار دوباره سلطنت نشدند. مثلا می شود به بلغارستان که نظام سلطنتی در آن بعد از آغاز جنگ جهانی دوم برچیده شد یا ایتالیا در همین ایام اشاره کرد. سیمون دوم وارث سلطنت بلغارستان که به هنگام مرگ ناگهانی بوریس سوم پدرش 6 ساله بود، بعد از تحولات منجر به فروپاشی بلوک شرق، فعالیت سیاسی در نظام جمهوری را پذیرفت و او که اهل کسب و کار بود در بلغارستان جنبش ملی سیمیون دوم را بنا گذاشت و از سال 2001 تا 2005 نخست وزیر آن کشور بود. اما در ایتالیا بازماندگان ویکتور امانوئل سوم، 60 سال بعد از جنگ جهانی هنوز اجازه بازگشت به ایتالیا را نداشتند و در این مورد به مراجع دادرسی اروپا شکایت برده بودند و اگر اشتباه نکنم در سال 2003 این اجازه به آنها داده شد. یونانی ها هم بعد از برچیده شدن رژیم سرهنگان نرفتند دنبال «اعلیحضرت کنستاتین» تا نظام پادشاهی را دوباره در کشورشان برقرار کنند، مردم رومانی هم بعد از سقوط چائوشسکو و فروپاشی بلوک شرق، به فکر استقرار دوباره رژیم سلطنتی نیافتادند، اگر چه شاه سابق آن کشور را با استقبال گروهی از مردم رومانی به آن کشور باز گشت. درهمین رژیم های سلطنتی اروپا، هستند کشورهایی که بخش قابل توجهی از مردم آن خواهان برچیده شدن بساط سلطنت هستند. انگلستان یکی از انهاست و در اسپانیا هم به رغم نقش مثبت خوآن کارلوس در گذار از دوران فرانکو به دموکراسی، مدتی است که جمهوریخواهان برای برچیده شدن سلطنت تبلیغات و تلاش خود را آغاز کرده اند.
تقلبی که سلطنت طلبها می کنند و نشانه آن در اظهارات رضا پهلوی هم هست، این است که می خواهند وانمود کنند تما جنبش و اعتراضات سال 56 و 57 برای استقرار نظامی جمهوری اسلامی بود و حالا خیلی از آنهایی که خواهان سرنگونی نظام سلطنتی در سال 57 بودند از کرده پشیمانند. خب این دروغ بزرگی است از دوجهت. یکی این که اولا همه گروهها وکسانی که در سال 56 و 57 علیه رژیم محمد رضا شاه بپا خواستند خواهان جمهوی اسلامی نبودند. حتی اسلامگرایانی مثل آقای بازرگان و دوستان او در نهضت آزادی مطلقا خواهان ولایت فقیه نبودند. دروغ دیگر این که با سوء استفاده از جنایت ودرنده خوئیهایی که آخوندها و پاسدارانشان می کنند، می خواهند وانمود کنند که خیلیها که در سال 57 علیه رژیم دست نشانده و سرکوبگر محمد رضا شاه به پا خاستند اکنون پشیمانند. این هم دروغ است چون این «خیلیها» را باید در بین اوپوزیسیون جمهوریخواه از گرایشهای مختلف جستجو کرد و واقعیت خلاف ادعای رضا پهلوی است. در رویدادهای سال 57 عاملی اصلی و تعیین کننده در سرنگونی محمد رضا شاه تظاهرات خیابانی نبود که خمینی به راحتی به کمک رسانه های غربی به ویژه رادیو بی بی سی و با فعالیت خستگی ناپذیر فرستادگانش مثل اندور ویتلی مصادره می کرد، بلکه اعتصابات سراسری به ویژه اعتصابات قهرمامانه کارکنان صنعت نفت در جنوب کشور بود. رهبری این اعتصابات دست خمینیست ها نبود. به خاطر همین هم کانونهای اعتصابی از اهداف اولیه یورش نظام آخوندی بودند و نمایندگان کارکنان اعتصابی در این کانونها هدف «پاکسازی» ها قرار گرفتند و برخی هم بعد از این که روح الله الموسوالخمینی تیغ اسلام را برای درو کردن ایرانیان دگراندیشان به کار انداخت، دستگیر وزندانی و اعدام شدند.
حالا اگر گفته شود بسیار خب «مونارشی» را هم به عنوان یک انتخاب برای بعد از سرنگونی رژیم آخوندی برای به رفراندوم گذاشتن می پذیریم ولی مقام سلطنت که مقامی تشریفاتی مثل آنچه در نظام های سلطنتی سوئد و نروژ است، خواهد بود، نه از خانواده پهلوی بلکه از یکی از خاندان های زرتشی ایران انتخاب شود که پلی به گذشته قبل از اسلام ایران که اکنون خیلی مورد توجه و ایرانیان است باشد، آنوقت جواب شاهزاده مدافع نظام سلطنتی چه خواهد بود؟ به احتمال زیاد «ترش » خواهند فرمود. خلاصه این که شاه دوستان و سلطنت طلبان خشت بر آب می زنند. در گذشته و رویاهای پوچ خود غرق اند و با خالی بندی و هایی مثل آنچه در برخی برنامه های تلویزیونی که لس آنجلس پخش می کنند دیده می شود، گمان می کنند می توانند در داخل کشور «شبکه » هواداران برای براندازی رژیم را راه بیاندازند. به یقین می شود گفت در ارتش جمهوری اسلامی هم دیگر چیز از تمایلات بازگشت به دوران سلطنت نمی شود یافت. اگر چه شرایط کنونی برای ارتشیان شرایط مطلوبی نیست آنها هم چنان «بچه زن بابا» به شمار می آیند اما پرسنل میهن پرست و مردمی ارتش بی تردید جمهوریخواهند. چون این تجربه را دارند که هم سربلندی ایران و پیشرفت کشور، هم شأن ومنزلت خودشان به عنوان سربازان ایران زمین، در یک نظام جمهوری واقعی که فاقد هرگونه مقام مدام العمر صاحب اختیارات فراوان و اما بری از مسئولیت است می تواند تضمین شود. سلطنت دیگر مقوله متعلق به گذشته جارو شده است و قابل بازگشت نیست.
حالا از همه اینها که بگذریم این نکته را هم باید یاد آوری کرد که فرض کنیم که همین فردا رژیم برچیده شد و یک نظام جمهوری بر اساس آرای واقعی مردم در ایران برقرار شد و این نظام موافقت کرد که به رضا پهلوی به عنوان یک شهروند ایرانی اجازه بازگشت به ایران داده شود و او می تواند مثل سایر شهروندان به فعالیت سیاسی در چارچوب قانون اساسی جمهوری بپردازد، اما مساله دارائیهای وی و آنچه که او از ثروت نامشروع محمد رضا شاه به ارث برده باید مورد رسیدگی قرار بگیرد و آن چه غیرقانونی است باید به مردم ایران بازگردانده شود، در آن صورت آیا باز هم رضا پهلوی تمایلی به بازگشت به ایران به و یک شهروند ایرانی را خواهد داشت یا ترجیح خواهد داد که مثل یک «شاهزاده» همانجا که هست بماند؟
*http://www.pezhvakeiran.com/
http://iradj-shokri.blogspot.
29 فروردین 1389 – 18 آوریل 2010
منبع:پژواک ایران